گزارش مادران پارک لاله از ایستادگی دادخواهان

ارسال کننده:آقای محمود نعیمی 1 مرداد

دوشنبه، 22 تیرماه، با تعدادی از مادران پارک لاله و دیگر همراهان برای آزادی حکیمه شکری جلوی زندان اوین جمع شدیم. مادر، خواهران، برادران و تعدادی دیگر از اعضای خانواده وی نیز از تهران و شمال برای استقبال حکیمه آمده بودند. از روز قبل گفته بودند ساعت ده صبح آزاد می‌شود، ولی ساعت‌ها انتظار کشیدیم و خبری نشد، دایم هم تهدید می‌کردند که متفرق شوید تا او را آزاد کنیم، ساعت 14 با تعدادی از دوستان تصمیم گرفتیم که آن جا را ترک کنیم، شاید زودتر آزادش کنند و مادر و خانواده را اینقدر آزار ندهند، که بالاخره دو سه ساعت بعد او را آزاد کردند. هفته قبل نیز گفته بودند که حکیمه آزاد می‌شود و باز همه را در تب و تاب آزادی‌اش نگاه داشته بودند. هنگام خروج از زندان نیز هم بندهای او در زندان زنان، برایش سرود خواندند و او را بدرقه کردند.

شبِ همان روز در خانه‌ی برادرش گرد هم آمدیم و به دیدار حکیمه رفتیم. تعدادی دیگر از دوستان و آشنایان و همراهان نیز آمده بودند. حکیمه زیاد صحبت نکرد، چون یک روز طولانی و سخت را پشت سر گذاشته و صدایش گرفته بود. خانواده‌اش خوشحال بودند که پس از سه سال بالاخره حکیمه به خانه بازگشت و همه ما نیز خوشحال و از طرفی ناراحت که چرا، آخر چرا و به چه جرمی انسان‌ها را به بند می‌کِشند و خودشان و خانواده‌ها را این چنین آزار می‌دهند. همسرِ برادرِ حکیمه که همراهی مهربان برای این خانواده است، شامی لذیذ آماده کرده بود و در کنار همدیگر خوردیم و لذت بردیم.

سه‌شنبه، 23 تیر ماه، سال‌گرد بازداشت سعید زینالی بود. این خانواده طبق برنامه هر سال مراسمی برای اعتراض به ناپدید شدن سعید در خانه برپا می‌دارند. این مادر و پدر و خواهر، هر چه از دست‌شان بر می‌آمد، انجام داده بودند، در آن خانه کوچک، مهمان‌های زیادی را دعوت کرده و تعدادی هم بدون دعوت آمده بودند. صندلی‌ها را نزدیک به هم چیده، ولی جمعیت بیش از ظرفیت بود. امسال از همه طیف آمده بودند، از خانواده‌های جان باختگان جدید و قدیم، از زندانیان سیاسی و عقیدتی، از چهره‌های جدیدی که تا به حال ندیده بودیم و از چهره‌هایی که کمتر آفتابی می‌شدند. اتاق‌ها پر شده بود و تعدادی نیز بیرون در ایستاده بودند و به نظر می‌رسید که در بیرون خانه ماموران حضور ندارند. مراسم با صحبت‌های بهناز زینالی شروع شد.

بهناز زینالی از همراهی همه‌ی حاضران تشکر کرد و گفت: «این بار خواستم داستان سعید را از منظری دیگر نگاه کنیم، مساله سعید را بارها از مادرم و پدرم شنیده‌اید، این بار خواستم دردِ دلِ یک خواهر را بشنوید. شانزده سال شب تا صبح اشک ریختن و همیشه گوشه دلت زخمی بودن را با یک دل نوشته کوچک و خواهرانه نوشته ام. لحظه‌های امروز، بوی ماندگی، بوی نا، بوی تکرار، انگار همه چیز تو همون سال مونده، سال 78، شانزده سال پیش، ثانیه‌ها کند می‌گذرد و سنگین بی هیچ تفاوتی، درست مثل همون سال‌ها، پر از درد، پر از استرس، پر از اشک، پر از امید، امیدی که جایش را مدام با ناامیدی عوض می‌کند و باز تکرار و تکرار، شانزده سال تکرار، نمی‌دونم شانزده سال می‌شه چند ماه، چند هفته، روز، ساعت، دقیقه و ثانیه، فقط می‌دونم در تمام این لحظه‌ها یک حس تکراری مدام با ماست، غم، غمِ نبودن تو، غمِ ماندن در تمام این ثانیه‌ها که در شانزده سال تکرار شده، همان قدر تازه،همان قدر تلخ و همان قدر جان سوز، تنها چیزی که در این سال‌ها تغییر کرده، چروک‌های صورت مامان و آقاست و موهاشون که هر روز سفید و سفیدتر می‌شه، لازم نیست به عمق نگاه شون پی ببری، چشم‌های پر از اشک شون رو که باز کنند به راحتی می‌شه غم‌شان را فهمید که گم کرده دارند، گم کرده‌ای که وجب به وجب این خاک رو دنبالش گشته‌اند، اما بی جواب، «مفقودالاثر»، چه کلمه سنگینی، می‌ترسم از مادر شدن، می‌ترسم از روزی که بچه‌ای که دوست دارم اسم تو رو رویش بگذارم، بگذارم توی بغلم و تازه بفهمم مامان چی می‌کشیده، خیلی سخته، خیلی سخته، خیلی!» حاضران با دست و همدردی او را تحسین کردند. بهناز زینالی شعری زیبا نیز برای مادرش سروده بود که متاسفانه در دسترس نیست.

محمد ملکی گفت:« من می‌خواهم بگویم این فشارها، این ناراحتی‌ها، این غم‌ها، این از دست دادن فرزندان، این نسل را این چنین بار آورده که می‌شه بسیار به آینده امیدوار بود، امیداورم حداقل برای این مادر و پدر و خواهر روشن شود که بالاخره بچه‌شان چه شد، یک آدم با شرف از اون تو پیدا بشه، آخر عمرشون هم هست، بیاید بگه که سر این بچه چه آورده‌اند، چگونه کشته شد یا کشته نشد و قلب این پدر و مادر و اقوام و همه‌ی ما را خوشحال کند.».

مصطفی بادکوبه‌ای از مشکلاتی که برایش ایجاد کردند گفت و سپس دو شعر «وقتی گریستی» و « ای ز نسل سر به داران …» از اشعارش را خواند و سپس گفت:« می‌خواهم بدعت بگذارم به افتخار شهدا دست بزنیم». منصوره بهکیش تذکری داد و گفت:« دست زدن در مراسم یادبود عمل جدیدی نیست که شما بدعت بگذارید، زیرا خانواده‌های کشته شدگان از قدیم در مراسم یادبود شهدا و جان باختگان به افتخار عزیزان‌شان دست می‌زنند.».

سپس نوری زاد صحبت کرد و گفت:« من خیلی دوست داشتم با سعیدی صحبت کنم که اگر چه به صورت ظاهرا اینجا نیست ولی هست، کسانی بر در خانه تو مشت کوفتند و تو رو به طبقات پایین فراخواندند که از قرآن لباس پوشیده بودند و بنا بر این بود که در پیشگاه درستی و ادب متواضع باشند، سر خم کنند و تو به اعتبار همان فریبی که نسل ما خورد، پایین رفتی و رفتی که رفتی. این روزها قرار است یک شادمانی بر پا کنند به خاطر مثلا پایان یافتن مذاکرات، این شادمانی جهالتی است افزون بر جهالت پیشین، شادمان باشند، دل خوش کنند، پایکوبی کنند که این پایکوبی نیز مرتبه‌ای است از جهالت که دست به دست باز هم برای فریب ما و … »، حکیمه شکری یکی دیگر از حاضران بود که صحبت کرد. او گفت:« من خیلی خوش‌شانس و خوشحالم، وظیفه خودم دونستم که از مادرهایی صحبت کنم که در حال حاضر در زندان هستند. ما 22 نفر زن عقیدتی، سیاسی و فعال مدنی در زندان داریم که متاسفانه از این 22 نفر، 16 نفرشان مادر هستند و فرزندانی دارند با سنین مختلف، از نوزاد، کودک، نوجوان که هر کدام سن بحرانی خاص خودشان را دارند و من جزو خوشبخت ترین‌هاشون بودم که این دردها را نمی‌کشیدم، ولی شاهد بودم که به ازای هر خبر ناراحت کننده‌ای که از طرف بچه‌ها به آن‌ها می‌رسید، چه زجر و دردی را دارند تحمل می‌کنند و استوار و زنانه ایستادند، نشکستند، فقط و فقط با این امید که فردایی ساخته شود که حاکمان مون، مهم نیست با چه تفکری، با چه لباسی، به اونجایی برسیم که آستانه تحمل شون آنقدر زیاد بشه که نظرات متفاوت و حتی مخالف رو تحمل کنند، این برای ما کافی است. و چقدر قشنگه که در جمعی هستیم که این صحبت‌های متفاوت و حتی مخالف را بشنویم و همدیگر را تحمل کنیم و برایش احترام قایل شویم و حتی به افتخارشون دست بزنیم. من خیلی نمی‌خواهم صحبت کنم چون در اینجا بزرگانی هستند که حالا حالاها من باید شاگری کنم که در نهایت شاید و فقط شاید یک شاگردِ خوب باشم. می‌خواهم به افتخار همه مادرانی که در زندان هستند بلند شویم و دست بزنیم.».

در این مراسم افراد مختلف دیگری نیز صحبت کردند و شعر خواندند: مادر ریحانه جباری، ناصر اشجاری، خسروی، مرادی، محمد نوری زاد، زهره تنکابنی، منصوره بهکیش، خواهر ستار بهشتی و ….

ناصر اشجاری از زمانی گفت که در زندان بوده و مادرش چه سختی‌هایی کشیده است ولی وضعیت دیگر زندانیان کشته شده او را هنوز آزار می‌دهد و برای‌شان اشک می‌ریزد. زهره تنکابنی در رابطه با جنبش‌ها و مقاومت واقعی مردم گفت و این که باید در این جنبش‌ها شرکت کرد، منصوره بهکیش از این که مقاومت مدنی از سال 88 شروع نشده است و حرکت خانواده‌ها جلوی زندان‌ها و بخصوص پس از کشتار و دفن دگراندیشان در گورستان خاوران این حرکت‌های اجتماعی شروع شد و به طور مستمر تا به حال ادامه دارد و حکومت نیز با آن برخورد می‌کند. این که حکومت تا هم اکنون نیز خانواده‌ها را مورد اذیت و آزار قرا می‌دهد و حتی نمی‌گذارد آن جا را آب و جارو و آشغال‌ها را جمع آوری کنند، تا چه رسد به کاشتن گل و درخت یا گذاشتن نشانی و سنگی یا برگزاری مراسم گروهی. این که کشته شدگان ما نیز مانند سعید جزو ناپدید شدگان هستند، چون نه جنازه‌شان را تحویل داده‌اند و نه دقیق می‌دانیم کجا دفن شده‌اند. مراسم با سرو شام و پذیرایی مفصل از مهمان‌ها ادامه یافت و افرادی جدید هنوز در حال آمدن و رفتن بودند. سپس سحر بهشتی به عنوان خواهر ستار خیلی محکم و اثرگذار صحبت کرد که متاسفانه صحبت‌هایش در دسترس نیست. در این مراسم سرودهایی چون مرغ سحر، ای ایران و … دسته جمعی خوانده شد و شور و حالی به مراسم داد.

لازم به یادآوری است که برخی صحبت‌ها در فیلمی در یوتیوب موجود است (در زیر) و می‌توان دید و به همین دلیل برخی صحبت‌ها خلاصه شده تا حق دیگران پایمال نشود، ولی متاسفانه در این فیلم صحبت‌های برخی دیگر حذف شده است و این خیلی دردناک است که ما مدافعان آزادی نیز سانسور می‌کنیم و این چیز جدیدی نیست.

پنج‌شنبه 25 تیرماه، مراسم امیر جوادی‌فر در پارکینگ خانه پدرش برگزار شد. از خانواده‌ها؛ اکرم نقابی(مادر سعید زینالی)، مادر بهنود رمضانی، پروین فهیمی(مادر سهراب اعرابی)، لادن مصطفایی(همسر علی حسن‌پور)، پدر محمد کامرانی، خواهر شهرام فرج‌زاده، منصوره بهکیش و از زندانیان؛ ژیلا کرم زاده مکوندی، حکیمه شکری، محبوبه کرمی، محسن قشقایی و چند نفر از بچه‌های کهریزک(جای مجید مقدم خالی بود زیرا هم اکنون در اوین به سر می‌برد)، هم چنین مادران پارک لاله و بسیاری دیگر از افراد آشنا یا ناآشنا حضور داشتند و یادی از آتنا فرقدانی و امید علی شناس شد که هم اکنون در اوین به سر می‌برند.

ابتدا مراسم با سرود ای ایران شروع شد و سپس شعری از امیر و فیلمی از خاطرات مادربزرگ و سرودهای مختلفی از جمله: سرود کوهستان، سرود یار دبستانی و سرود وطنم از شجریان پخش شد. در فیلم نشان می‌داد که بابک چهار سال با مادربزرگ در رشت زندگی کرد. مادربزرگ چشم به راه امیر بود و بابک برای دلتنگی‌های‌ او، از زبان امیر، تلفنی با مادربزرگ حرف می‌زد و برایش نامه می‌نوشت و جواب‌های مادربزرگ را در غالب شعری برای امیر می‌فرستاد، نامه‌هایی که گیرنده‌ای نداشت، تا این که دو سال پیش مادربزرگ چشم از جهان فرو بست.

مهمان‌ها کم کم آمدند و مراسم ادامه پیدا کرد، شعر تابستان امیر را گذاشتند با کلیپی از خود امیر در روزهای 18تیر و بعد از آن و لباس‌های پاره پاره امیر و بدنی مجروح، پدر امیر اشک‌هایش سرازیر شد و هزاران بار از خود می‌پرسد چرا با دستان خود جوانش را به دست جلادان سپرد تا به قربانگاه عشق ببرند.
آقای جوادی‌فر سخنرانی کوتاهی کرد و بیشتر از کسانی که در ششمین سال پرواز امیر، او و بابک را تنها نگذاشتند تشکر کرد. این که چون سال‌های قبل در این مراسم شرکت کردند تا بار دیگر دست اتحاد به خانواده امیر و دیگر کشته شدگان سال 88 و تمام کسته شدگان سی و چندسال اخیر بدهند و یک صدا بگویند فراموشتان نمی‌کنیم.

مراسم پس از صحبت‌های بابک عملا پایان یافت. او از خانواده‌ها و دوستان برای شرکت در مراسم تشکر کرد و خوشحالی‌اش را از توافق هسته‌ای و این که به روحانی رای داده ابراز داشت و از حاضران خواست که برای سرو افطار و شام به حیاط بروند. پس از شام مهمان‌ها برای فرار از گرما در حیاط ماندند و با همدیگر دیدار تازه کردند و در محیطی صمیمی به گپ و گفتگو پرداختند و سپس به خانه‌های‌شان رفتند. گفته می‌شد که امسال ماموران وارد خانه نشدند، ولی دم در خانه آمده و حضورشان را نشان داده بودند.

و چند خبر:

مراسم یادبود و گرامی‌داشت محمد کامرانی، پنج‌شنبه عصر یکم مرداد، بر سر مزارش در بهشت زهرای تهران در قطعه 221، ردیف 7، شماره 29 برگزار می‌شود.

مراسم گرامی‌داشت احمد شاملو، جمعه دوم مرداد، ساعت پنج عصر، در امام زاده طاهر کرج برگزار می‌شود.

شهناز اکملی(مادر مصطفی کریم بیگی) از مادران داغدار و استوار و از همراهان مادران پارک لاله، یک هفته در بیمارستان بستری بود، خیلی نگرانش بودیم و چندین بار به دیدنش رفتیم. این زن مقاوم خوشبختانه از بیمارستان مرخص شد و امیدواریم همیشه سلامت و پر انرژی باشد.

پسر لادن مصطفایی(همسر علی حسن‌پور) چهار ماه پیش در جاده‌ی بیرون از شهر تصادفی خطرناک داشت. وضعیت سلامتی او در ابتدا خیلی بد بود که خوشبختانه با مراقب‌های مادر و خانواده، از خطر جسته است و هم اکنون می‌تواند با عصا در خانه راه برود. امیدواریم این زن مقاوم و خانواده‌اش همیشه سلامت و پر انرژی باشند.

یکی از مادران پارک لاله دل نوشته و شعر گونه زیر را پس از شرکت در مراسم امیر جوادی‌فر و برای این روزها و همین طور برای اعدام دو برادر کرد که از خانواده‌شان پول طناب دار و شیرینی خواستند تا جنازه‌های آن‌ها را تحویل دهند، نوشته است.

امیر جان، می‌خواهم بگویم در ششمین سال پروازت ما آمدیم تا به عهدخود وفادار بمانیم، ما آمدیم چون جای پرواز تو در روزهای گرم و توفنده تیرماه، در آسمان تهران خالی است. جای تو و دیگر دلیر مردان و زنانی که ایستاده مرگ را پذیرفتند تا نهال آزادی را آب یاری کنند، محسن و محمد و امیر و سهراب و ندا و اشکان و میثم و محرم و صدها جوان دیگر که در خیابان کشته شدند، از خرداد و تیر و دی به خون آلوده‌ی سال 88 و فریادهای «رای من کو» تا دیگر آزادگانی که از ابتدای به قدرت رسیدن این حاکمان ستم‌گر، سر به نیست و شکنجه شدند، تا تابستان گرم و غبارالود 94، ما برای دادخواهی شما ایستاده‌ایم تا روز تشکیل دادگاه‌های عادلانه و چشم به راه مردان و زنانی که درب زندان‌ها باز شود و آن‌ها به آغوش خانواده برگردند. ما ایستاده‌ایم چون ایستادگی هنرِ دادخواهان است