ارسال کننده: آقای محمود نعیمی16مهر
روزنامه اعتماد: علاقه زياد مرد زنداني به همسرش باعث شد او را به دادگاه خانواده بكشاند. زن كه از جنون همسرش خسته شده درخواست طلاق داده اما همسرش ميگويد حاضر به طلاق نيست. طبقات مختلف مجتمع قضايي خانواده مثل هميشه مملو از زنان و مرداني است كه براي گرفتن حق و حقوقشان به دادگاه مراجعه كردهاند. بين چشمهاي گريان و چهره غم زده زنان، اما صورت خندان زن جواني بيش از همه جلبتوجه ميكند. ميگويد براي طلاق به دادگاه آمده و لحظه شماري ميكند تا اين اتفاق بيفتد. گواه حرفهايش چشمانش هستند كه ميخندد. پدرش هم كنارش نشسته است. او هم دست كمي از دخترش ندارد و خوشحال است بالاخره از شر داماد ناخلفش خلاص ميشود. زن يك لحظه هم از ساعت روي ديوار چشم برنمي دارد تا اينكه منشي دادگاه نام او و همسرش را صدا ميزند. زن جوان وارد ميشود و پس از آن همسرش با لباس زندان در كنارش مينشيند. زن جوان عجله دارد و قبل از سوال قاضي شروع به صحبت ميكند: «آقاي قاضي ازدواجمان از اول هم اشتباه بود. زماني كه با هم ازدواج كرديم، من 17 ساله بودم و او 19 ساله. همسايه بوديم. كم و بيش همديگر را ميشناختيم. شوهرم مرا زماني كه دختر دبيرستاني بودم ديده بود و از آن موقع پايش را در يك كفش كرده بود كه يا من يا هيچ كس. به پدرم گفته بود اگر دخترتان را به من ندهيد، رويش اسيد ميپاشم. ميگفت اگر با ازدواج ما موافقت نكنيد، پنج برادرم را ميفرستم تا پدر و برادرانت را بكشند. خواهرش هم زيرپايم نشست و مدام زيرگوشم خواند كه برادرم مرد زندگي است و خوشبختت ميكند. زماني كه به خواستگاريام آمد، كار و بار مشخصي نداشت و از راه شرخري، زندگياش را ميگذراند. وضعيت مالي بسيار خوبي هم داشتند. ما هم اينها را ميدانستيم. بالاخره پدرم به خاطر تهديدهاي او، با ازدواجمان موافقت كرد. سه ماه عقد بوديم و بعد از آن رفتيم سرخانه و زندگيمان.
شوهرم به همه سوءظن داشت
زن ادامه داد: در دوران عقد خيلي خوب بود و هيچ مشكلي با هم نداشتيم. اما او گرگي در لباس ميش بود و پس از مدتي روي ديگرش را نشان داد. يك هفته بعد از ماه عسل به خانه مان رفتيم و همان شب برادرش هم بود. با او صحبت ميكردم و برادرش يك لطيفه گفت كه من خنديدم. وقتي برادرش رفت، تا ميتوانست كتكم زد. او بسيار بدبين بود و حتي به برادرهايش هم شك داشت. يكبار كه بيرون رفته بوديم، پسري به من حرف نامربوطي زد كه شوهرم شنيد. چاقويش را درآورد و او را با ضربات متعدد چاقو زخمي كرد. يك ماه و نيم زندان برايش بريدند و بعد هم ديه داد.
تعهد اخلاقي نداشت
زن در حالي كه مرور خاطرات، گذشته باعث شد اشك از چشمانش جاري شود، ادامه داد: يك روز كه رفته بودم ماشينش را تميز كنم، يك گوشي تلفن همراه پيدا كردم كه با بررسي آن فهميدم او با زنان و دختران جوان متعددي رابطه دارد. ميدانستم اعتراض كنم كتكم ميزند. علاقه او به من غيرعادي بود. حتي با هم به يك روانپزشك هم مراجعه كرديم و دكتر گفت كه همسرت از شدت علاقه به تو دچار جنون شده و تمام كارهايي كه ميكند از روي علاقهاش است. شوهرم فكر ميكرد عشق و علاقه يعني خريدن كيف و كفش و گوشي گران. نميدانست كه زن فقط محبت ميخواهد. زن خودش را روي صندلي جابهجا كرد و ادامه داد: حدود شش سال از زندگيمان گذشته بود كه فهميدم او مواد مخدر مصرف ميكند. از زندگي ديگر خسته شده بودم .شوهرم موادفروشي هم ميكرد و سر همين كار هم يك روز ماموران او را با 50 گرم هرويين گرفتند و به اعدام محكوم شد. اما چون سابقه مواد نداشت، به حبس ابد محكوم شد و الان هم سه سال است كه در زندان به سر ميبرد. البته در زندان هم كه بود، دست از سرم برنمي داشت و مدام تهديدم ميكرد. ميدانست كه تصميم گرفتهام از او طلاق بگيرم. بعد از اينكه به زندان افتاد، سه سال و نيم در خانه پدرم زندگي كردم و فقط به طلاق فكر ميكنم. پس از صحبتهاي زن جوان، مرد زنداني كه يك لحظه روي صندلياش آرام و قرار نداشت از قاضي خواست كه حرف بزند. او به قاضي گفت: «نميخواهم همسرم را طلاق بدهم و او را دوست دارم. در زندگيام همه كاري براي او كردم، گرانترين وسايل را برايش خريدم تا او را براي خودم داشته باشم. اما حالا او ميخواهد از من جدا شود. اينجا هم ميگويم اگر به فكر طلاق باشد او را خواهم كشت.» قاضي احمدي در آخر جلسه از دو طرف خواست تا در شعبه 276 دادگاه خانواده با يكديگر صحبت كنند تا شايد بتوانند قبل از طلاق مشكلشان را حل كنند .