مادرانی که فریادرسی ندارد
زنانی که سرپرست خانوار هستند، ستمی مضاعف نسبت به دیگر زنان تحمل می کنند.
همیشه از خواندن داستانهایی که درد و رنج بقیه را نشان میداد خیلی تحت تاثیر قرار میگرفتم. اغلب اوقات با چشمانی اشکبار داستان را تا پایان ادامه میدادم و تا مدتی بعد از آن هم یادآوری آن ناراحتم میکرد. همین هم اغلب اوقات باعث میشد که در خارج از داستان کمی هم به فکر دیگران باشم و نسبت به درد بقیه بیتفاوت نباشم.
این روزها ولی سراسر وجودم غم و درد است. کنار آمدن با خودم و احساساتم برایم خیلی سخت شده. شاید سوال شما هم شده باشد که چرا؟ همانطور که اطرافیانم بارها این را از من میپرسند، که چی شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟
علت این است که دنیای امروز هر جا که نگاه میکنی پر از درد و رنج مردم است. این دیگر داستان نیست که بعد از مدتی فراموشش کنم بلکه زندگی واقعی است. همسایه کنار خانهمان. خانواده همکلاسیم. نفری که در اتوبوس یا تاکسی کنارم نشسته. هر کس شروع به صحبت میکند دل پر غصهای دارد از درد و رنج و ناملایماتی که بدلیل این حاکمان دزد بوجود آمده است.
کودک بلوچ؛ تنها تشنگی و گرسنگی را از پدران به ارث میبرد
درباره؛
کودک بلوچ؛ تنها تشنگی و گرسنگی را از پدران به ارث میبرد! + کلیپ
زنان سرپرست خانوار در دنیای ستم
اینجا میخواهم مشکلات و درد و رنج مادری را بنویسم. که به تنهایی بار سنگین اداره زندگی خودش و دو کودک خردسالش را به دوش میکشد.
او که در کشور ثروتمندی مثل ایران هیچ فریادرسی ندارد. درحالی که دزدی و غارت حق خودش و کودکانش را توسط آقایان و آقازادهها میبیند.
این کلام «محدثه» است مادر دلیری که با زحمت و مشقت برای تأمین زندگی خودش و فرزندانش تلاش میکند.
خودش حکایت دردها و مشکلاتش را اینگونه نوشته: «اوضاع مالیمان هیچ وقت خوب نبود. همیشه لنگ میزد. علیرغم اینکه شوهرم از صبح تا نه شب سرکار بود اما آخر ماه باز هم کم میآوردیم. یک روز همسرم سر کار از بلندی پرت شد و مرد.
بیمهای که به ما تعلق نگرفت در نتیجه من ماندم و دو تا بچهی قد و نیم قد.
در بهزیستی به زنان سرپرست خانوار چه می گویند؟!
یکسری آشنایان پیشنهاد دادند بروم بهزیستی و گفتند آنجا قطعا کمکت میکنند. پایم که به بهزیستی رسید ده جا رفتم و امضا زدم.
دست آخر بعد از همه برو و بیاها پولی که ماهیانه میدادند آنقدر ناچیز بود که اصلا کاری نمیشد کرد. حالا مثلا داشتند مرا حمایت میکردند.
البته من و همهی زنان میدانیم که در این ارگان ها که مثلا قرار است کمکی بکنند همهی پولها را میدزدن. اصلا بهزیستی هیچ وقت برای زنان سرپرست خانوار کاری نکرده و نمیکند…
اعتراض هم که میکنیم یا پرتمان میکنند بیرون یا میگویند برو شوهر کن. آخر ای خدانشناسها من با دو تا بچه چه کار کنم. چطور باید با این گرانی مخارج زندگی را تأمین کنم.
صورتم را با دستانم میپوشانم تا کسی گریههام را نبینه. این بود آرمانهای امام تان؟
آیا نخوردن و پایمال نکردن حق زنانی که به هر دلیلی سرپرست خانواده هستند و به تنهایی باید فرزندانشان را بزرگ کنند این است؟
با خودم میگویم هنوز بازوهایم قویست، میرم کار میکنم. این صدبار بهتر از این است که مدیون این نامسلمانها باشم. اینها بمانند با دزدیهایشان. پول بیتالمال نوش جانشان.
بالاخره روزی کسی خواهد آمد تا حق تمام مستضعفان را از حلقوم اینها بکشد بیرون».
کلام او تمام شد ولی این داستان تمام نشده است. جمله او که گفت بالاخره روزی کسی خواهد آمد… مرا به خود آورد. اینکه باید بر علیه این حقکشی و ظلم شورید تا روز رهایی مردم.
و قطعا آن روز، روز خوشحالی من و تمام مردم ایران خواهد بود.
آری؛ من خواب دیدهام که کسی می آید کسی که در دلش با ماست. در نفسش با ماست. در صدایش با ماست کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند و سهم ما را میدهد. من خواب دیدهام…