در دوران همهگیری ویروس کرونا، صدها پزشک و پرستار بهایی ایرانی در سراسر جهان به بیماران خود کمک میکنند و از سوی مردم و دولتهای کشوری که در آن اقامت دارند، تحسین میشوند.
اما بسیاری از این پزشکان و پرستاران که در ایران درس خوانده و خدمت کردهاند، پس از انقلاب اسلامی بیکار شدند، از تحصیلات دانشگاهی محرومشان کردند و سهم بسیاری از آنها چوبههای دار و جوخههای آتش شد.
جرم این پزشکان، پرستاران و دیگر اعضای کادر درمان، باور به دینی بود که حاکمان جمهوری اسلامی آن را «ضاله» میدانند. «ایرانوایر» در مجموعه روایتهایی، به زندگی بعضی از پزشکان و پرستاران بهایی ایرانی میپردازد. سرگذشت دکتر «سینا حکمیان» و همسرش، دکتر «شعله میثاقی» را در دو بخش، امروز و فردا میخوانید.
شما هم اگر اعضای کادر درمان بهایی را میشناسید و روایت دست اولی از زندگی آنها دارید، با «ایرانوایر» تماس بگیرید.منبع : ایران وایر
***
دکتر سینا حکیمان و همسرش، دکتر شعله میثاقی، ۱۵ سال است که در بریتانیا زندگی میکنند. آنها زندگی آرامی دارند و در رشتههای مورد علاقه خود تخصص گرفتهاند. دکتر حکیمان مدتی قبل بازنشسته شده است و روزها را به مطالعه، تحقیق و ترجمه میگذراند و دکتر میثاقی هفتهای یکی دو روز در یک بیمارستان معروف به خدمات پوستی و زیبایی مشغول است.
۱۵ سال پیش، روزی که این دو پزشک بهایی پس از یک دیدار خانوادگی عازم وطن خود، ایران بودند، یکی از نزدیکان به آنها اطلاع میدهد که جان سینا حکیمان در خطر است و مأموران امنیتی دنبال او هستند.
آنها عاشق کشورشان بودند و با همه سختیهایی که در طول نیم قرن عمر به آنها تحمیل شده بود، تا آن زمان در ایران مانده بودند. این روایت زندگی یک زوج پزشک بهایی است.
***
شعله میثاقی (حکیمان) در تهران، در یک خانواده بهایی متولد شد. چهار پنج ماهه بود که پدرش، دکتر «امانالله میثاقی» که پزشک ارتش بود، به اهواز منتقل شد و خانواده همراه با پدر به اهواز رفتند.
شعله دوران ابتدایی و دبیرستان را در شهر اهواز گذراند و پس از قبولی در آزمون پزشکی، در سال ۱۳۵۳ به «دانشگاه پهلوی» شیراز راه یافت و در سال ۱۳۶۰ فارغالتحصیل شد. در آبان همان سال، دکتر شعله میثاقی با دکتر سینا حکیمان ازدواج کرد.
طبق قانون، فارغالتحصیلان پزشکی برای اخذ پروانه دائم، باید پس از پایان تحصیل به تعهد پزشکی عمل کنند و طرح خدمت خارج از مرکز را بگذرانند. اما وزارت بهداشت از یک سو اجازه انجام طرح خدمت خارج از مرکز را به شعله میثاقی به دلیل بهایی بودن نداد و از سوی دیگر به خاطر آنکه او طرح را نگذرانده بود، مدرک پزشکی را نیز به وی تحویل نداد.
در آن مقطع، قانونی تصویب شد که به دلیل نیاز جامعه به زنان پزشک، آنها اجازه داشتند در مناطق محروم مطب خصوصی باز کنند. دکتر میثاقی از این حق قانونی هم محروم شد زیرا دولت ازدواج بهایی را به رسمیت نمیشناخت و به او اعلام کرد فقط در صورت انجام عقد اسلامی، مشمول این قانون خواهد شد. دکتر میثاقی همچنین از ادامه تحصیل در دوره تخصصی محروم شد.
همسرش، دکتر سینا حکیمان، شهریور ۱۳۳۲ در کرمان، در خانوادهای بهایی متولد شد. پدرش، «طرازالله حکیمان» کارمند دارایی قند و شکر بود. سینا دو ساله بود که همراه خانواده به زاهدان نقل مکان کرد. او در چابهار، ایرانشهر و کرمان نیز به مدرسه رفت و سرانجام در زاهدان با رتبه ممتاز دیپلم گرفت.
در سال ۱۳۵۰، سینای ۱۸ ساله در آزمون ورودی دانشگاه پهلوی شیراز با رتبه تکرقمی در رشته پزشکی پذیرفته شد. دکتر سینا حکیمان در سال ۱۳۵۸ از دانشگاه شیراز فارغالتحصیل شد. تحصیلات او چند ماه بیشتر از هم دورهایهایش به طول انجامید زیرا در سال ۱۳۵۷، هشت ماه را در دانشگاهی در شهر «وینی پگ» کشور کانادا مشغول تحصیل بود.
دکتر سینا حکیمان در این دانشگاه، هفت درس انتخابی فوق تخصص داخلی مانند جهاز هاضمه، غدد مترشحه، مغز و اعصاب را همراه با درس روانپزشکی انتخاب کرد.
پس از دوره تحصیل در کانادا، عازم ایران بود که انقلاب اسلامی در کشور به اوج رسید. بسیاری از دوستانش در کانادا به او نصیحت کردند از بازگشت به ایران خودداری کند. اما دکتر حکیمان با پافشاری بر تعهد پزشکی در قبال ایران و علاقهای که به خدمت در وطنش داشت، نصیحت دوستانش را نپذیرفت و در شهریور ۱۳۵۷ به ایران برگشت.
سینا حکیمان در سال ۱۳۵۸ فارغالتحصیل و به عنوان افسر پزشک وظیفه به خدمت سربازی اعزام شد. در پادگان عجبشیر، همه پزشکان وظیفه اجازه داشتند پس از پایان کار در پادگان، مطب خصوصی هم داشته باشند ولی به دکتر حکیمان به دلیل بهاییبودن، اجازه ندادند. طولی نکشید که سینا حکیمان برای نزدیکتر بودن به خانواده به دلیل سکته پدر، تقاضای انتقال به بلوچستان را کرد. پس از مدتی با انتقال او موافقت شد و وی را به شهر خاش منتقل کردند. با شروع جنگ، شش ماه دوره احتیاط به یک سال و نیم خدمت وظیفه اضافه شد و دکتر حکیمان توانست پس از پایان دوران عادی سربازی در خاش، شش ماه احتیاط را در زاهدان خدمت کند.
در خاش، دکتر حکیمان تبعیض بیشتری را حس کرد. در آن دوره، رییس بهداری خاش فردی به نام دکتر رضایی بود که به «حجتیه» گرایش داشت و از موقعیت شغلی خود برای اذیت و آزار سینا حکیمان استفاده میکرد. او نه تنها به دکتر حکیمان اجازه داشتن مطب را نداد بلکه به داروخانه هم اعلام کرده بود نسخههای با امضای دکتر حکیمان را نپذیرد تا از این طریق، جلوی ویزیت چند تا مریض در خانه هم از دکتر حکیمان سلب شود.
محدودیتهایی که بهداری خاش برای سینا حکیمان به وجود آورده بود، مقارن شده بودند با خبر ربوده شدن دکتر «علیمراد داوودی»، استاد فلسفه و نویسنده بهایی که بسیار مورد علاقه و توجه سینا بود.
دکتر حکیمان میگوید: «این دو عامل در من به عنوان یک بهایی ایرانی، غیرتی برانگیخت که اگر فردی با مقام و رتبه علمی دکتر داوودی ربوده میشود و به من هم به دلیل عقیدهام اجازه داشتن مطب نمیدهند، پس چون مطیع قانون هستم، از همان دولتی که خودش منشاء این ظلم و تبعیض است، درخواست حق و عدالتخواهی کنم. پس نخستین مکاتبهام که سر آغاز سلسله مکاتباتی بود که سالها با مقامات و مسوولان کشور، از آیتالله خمینی تا سایر مقامات انجام دادم، در خاش شکل گرفت. در این نامه به مدیر کل بهداری استان سیستان و بلوچستان در مورد رفتار تبعیضآمیز دکتر رضایی شکایت کردم و خواهان حق داشتن مطب مانند سایر فارغالتحصیلان پزشکی شدم.»
بعد از انجام خدمت سربازی، دکتر سینا حکیمان برای انجام تعهد پزشکی به وزارت بهداری مراجعه کرد. وزارت بهداری به دکتر حکیمان گفت که چون بهایی است، نمیتوانند به او از بیتالمال مسلمین پول بدهند، پس قادر به انجام تعهدش نیست و چون تعهد را انجام نمیدهد، به او پروانه دائم پزشکی را که پیشنیاز حق داشتن مطب است، داده نخواهد شد.
ازدواج و دریافت توصیه خروج از ایران
پس از پایان سربازی در سال ۱۳۶۰، سینا و شعله با هم ازدواج و تهران را جهت سکونت انتخاب کردند تا راحتتر پیگیر حقوق تضییعشده خود به عنوان شهروند ایرانی باشند.
پس از استقرار در تهران، این زوج بهایی بیش از ۱۰۰ نامه دادخواهی به ۱۵ مسوول و مرجع قانونی ایران، از جمله آیتالله خمینی، دبیر شورای نگهبان، ریاست جمهوری، نخست وزیر، ریاست مجلس خبرگان رهبری، ریاست مجلس شورای اسلامی، ریاست شورای عالی قضایی، دیوان عدالت اداری، بازرسی کل کشور، وزیر بهداری و سازمان نظام پزشکی فرستادند. محوریت این دادخواهیها، سه موضوع بود: نداشتن حق انجام تعهد پزشکی و مطب، عدم رسمیت ازدواج بهایی و محرومیت از ادامه تحصیل در دوره تخصصی.
سینا حکیمان هفت مرتبه با دکتر «هادی منافی»، وزیر بهداری وقت ملاقات کرد. او تعریف میکند در ملاقات اول، وزیر با تشر به او گفته بود شما بهاییان در ایران مثل «فضله موش در یک کیسه برنج» هستید. او هم این سخن وزیر را در نامههای دادخواهی خود ذکر میکرد. همین امر موجب شد که دکتر منافی در ملاقاتهای بعدی نرمتر شود. او به سینا پیشنهاد میکند که پاسپورت بگیرد و از ایران برود. در آن سالها، به بهاییان پاسپورت داده نمیشد. دکتر حکیمان هم در پاسخ میگوید که او هم مانند هر شهروند ایرانی، دارای حق داشتن پاسپورت و اجازه خروج از کشور است.
گفته بود: «ولی ایران همانقدر متعلق به شما (وزیر بهداری) یا آقای خمینی است که به سینا حکیمان تعلق دارد. کسی اجازه ندارد شهروندی را از وطنش اخراج کند.»
این زوج در تهران به دلیل نداشتن پروانه مطب، مجبور بودند در کلینیکها کار کنند. در ابتدا، دکتر حکیمان شبها با حقوق ساعتی در «کلینیک شبانهروزی ونک» کشیک میداد و دکتر میثاقی با حقوقی معادل یکسوم حقوق یک پزشک، در کلینیکی در «چهاردانگه» (اسلامشهر) مشغول طبابت شد.
بازداشت سینا حکیمان و محکومیت به کار در زندان
حدود یک سال و نیم از سکونت این زوج پزشک در تهران میگذشت. اوایل تابستان ۱۳۶۲، دکتر حکیمان شبها در کلینیکی در جاده ساوه کار میکرد. صبح روز ششم تیر آن سال، بعد از پایان کار شبانه به منزل بازگشت. در هنگام ورود به منزل، متوجه به هم ریختگی آنجا شد و پس از پرسوجو دریافت که شب گذشته، همسر، دو خواهر و پدرش توسط مأموران امنیتی به سرپرستی فردی به نام «مصباح» از طرف شعبه ۴۲ دادستانی انقلاب تهران بازداشت شدهاند. همان روز او بلافاصله خودش را به دادستانی انقلاب معرفی میکند تا همسر و خواهرانش که به عنوان گروگان نگه داشته شده بودند، آزاد شوند اما پدرش در بازداشت میماند و به اتهام «پیروی از آیین بهایی، به سه سال حبس، استرداد کلیه حقوق دریافتی و قطع حقوق بازنشستگی محکوم میشود.
۱۲۹ روز پس از دستگیری، دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی «سید اصغر ناظمزاده»، سینا حکیمان را با اتهام «عضویت فعال در فرقه ضاله بهایی»، به ۱۰ سال حبس تعزیری با کار طبابت در زندان محکوم کرد.
حکیمان تنها پزشک بهایی است که طبق حکم رسمی، محکوم به کار طبابت در زندان شده است. این حکم در شرایطی صادر شد که انجام تعهد پزشکی و داشتن مطب از او سلب شده بود.
انتقال شعله میثاقی به اصفهان
بعد از دستگیری سینا حکیمان، شعله میثاقی برای تأمین هزینه زندگی، هفتهای یک یا دو شب در یک بیمارستان کودکان در جنوب شهر تهران کشیک میداد اما این کار شبانه کفاف خرج زندگی را نمیداد و او در مسیر خانه تا بیمارستان، کفش نوزاد میبافت و از فروش آنها اندک درآمدی کسب میکرد. بعد از چند ماه، دکتر شعله میثاقی دیگر قادر به پرداخت اجاره خانه نبود. در سال ۱۳۶۳، او به خانه پدرش در اصفهان نقل مکان کرد تا حداقل از پرداخت کرایه منزل معاف شود. با این حال، همچنان پیگیر نامههای دادخواهی از طریق نظام پزشکی بود.
در طی همین رفت و آمدها به تهران بود که یک بار از سازمان نظام پزشکی تهران به او اطلاع دادند بنا به حکم جدید که خطاب به یک بهایی دیگر به نام دکتر «حشمتالله بهشاد» صادر شده بود، او هم میتواند مطب خصوصی خود را در یکی از نقاط محروم کشور دایر کند. دکتر میثاقی هم «دهاقان»، از شهرستانهای استان اصفهان که زادگاه پدر و مادرش بود را برای خدمت پزشکی انتخاب کرد.
مطب دکتر میثاقی در دهاقان که بین حوزه علمیه دهاقان و مسجد محل بود، همیشه مملو از بیمارانی بود که اکثر آنها را زنان تشکیل میدادند. در بین بیماران، تعداد زیادی از همسران طلبهها یا مسوولان شهر هم دیده میشدند. با اینکه همه اهالی میدانستند او بهایی است ولی بسیار مورد اعتماد و علاقه آنها بود؛ به طوریکه حتی وی را به منزل خود برای صرف ناهار هم دعوت میکردند یا صبحها در خانهاش را میزدند و درخواست میکردند تا خریدهای خانم دکتر را انجام دهند.
روزی که دکتر شعله میثاقی پس از سه سال خدمت پزشکی میخواست دهاقان را ترک کند، آنچنان محبوب شده بود که تعدادی از اهالی با اصرار از او میخواستند در دهاقان بماند.
سرانجام دکتر میثاقی پس از انجام تعهد پزشکی، از دهاقان به شاهین شهر اصفهان رفت. او حالا اجازه تأسیس مطب داشت و اولین مطبش را باز کرد اما بیماران کمی به مطب مراجعه میکردند. بیمه تأمین اجتماعی حاضر نبود با او به دلیل بهایی بودن قرارداد ببندد و بیماران تمایل داشتند از دفترچههای خود استفاده کنند، پس پزشکان دیگر را ترجیح میدادند. شعله مجبور بود برای تأمین هزینههای زندگی، برای طبابت به اطراف اصفهان برود.
ادامه دارد