کرمان – ایرنا – مریم زن ۳۶ ساله استان کرمان که به قصد رهایی همسرش از دیو پلید اعتیاد، او را راهی کمپ کرد، خود قربانی خیرخواهی و البته توهم و اشتباهات همسرش شد.
به گزارش ایرنا، شب از نیمه گذشته بود، تن نحیفم رو که حالا به دلیل کتک هایی که از دست همسرم خورده بودم جای سالمی نداشت، کف اتاق به سختی تکان دادم، باورم نمی شد این من بودم که به اینجا به این شرایط رسیده بودم، یک لحظه تمام زندگیم از پیش چشمم عبور کرد، من لیسانس حقوق و خانواده خوبی داشتم و در دوران مجردی زندگی مشترک ایده آلی را برای خودم متصور بودم.
چشمم به عکس عروسیمان افتاد آه که گاهی چقدر زود دیر می شود، انگار همین دیروز بود که همسرم مرا از پدرم خواستگاری کرد، جوان خوبی بود و پدرم هم بعد از دیدن رضایت من و تحقیقات، او را که معلم بود به عنوان داماد خانواده پذیرفت.
چیزی از عقدمان نگذشته بود که متوجه اعتیاد همسرم به هروئین شدم، دنیا پیش چشمم تیره و تار شد اما مثل هر زن خانواده دوستی تلاش کردم تا اعتیادش را کنار بگذارد و همین اتفاق هم افتاد.
فرزند اولم که به دنیا آمد متوجه مصرف مجدد همسرم شدم حالا او بد اخلاقی می کرد و گاهی هم مرا کتک می زد اما من به خاطر جنبه های مثبت رفتارش او را دوست داشتم او مرد خانواده دوستی بود و مرا هم دوست داشت.
بعد از مدتی فرزند دومم هم متولد شد و حالا ما یک خانواده چهار نفره بودیم، خدا به ما دو دختر زیبا رو عطا کرده بود که مسئولیت مرا در قبال زندگی مشترکمان بیشتر می کرد.
بچه هایمان حالا بزرگ و بزرگ تر می شدند و من همچنان نگران مصرف مواد مخدر توسط همسرم بودم تا اینکه سال قبل یک روز که کنار هم نشسته بودیم و صحبت می کردیم به من گفت دیگر از اعتیاد خسته شده ام، او شنیده بود ترک شیشه راحت تر است و به توصیه یکی از دوستانش می خواست شیشه مصرف کند و این اشتباه، خود تله ای شد برای گرفتار شدن در دام این ماده خطرناک صنعتی.
اوایل بعد از مصرف شیشه مشکلی نداشت اما بعد که مصرفش بالاتر رفت گاهی توهم می زد حالا دیگر واقعا دست بزن پیدا کرده بود و گاهی مرا کتک می زد.
حدود دو ماه قبل بود که مصرفش خیلی بالا رفت، بدبینی اش بیشتر از هر چیزی مرا آزار می داد، دیگر زندگی برایم خیلی سخت می گذشت، برای همین تصمیم گرفتم با او صحبت کنم از او خواستم برای ترک اعتیادش به کمپ برود و همسرم نیز قبول کرد.
برای همین یکی از کمپ های خصوصی را با مجهزترین امکانات پیدا کردم و حدود ۴۰ روز با هزینه ۱۲ میلیون تومان او را راهی کمپ ترک اعتیاد کردم.
در طول این مدت گاهی تلفنی با هم صحبت می کردیم همسرم از شرایط کمپ و بیشتر از آن از ترک اعتیادش بسیار خوشحال بود.
۱۵ خرداد امسال همسرم از کمپ به خانه آمد، من لباس های قبلی همسرم را دور ریختم و برایش لباس جدید خریدم و گفتم حالا تو تازه متولد شدی نمی خواهم از گذشته خاطره ای در ذهن داشته باشی.
من دورادور شنیده بودم که مادر همسرم از اینکه پسرش را برای ترک اعتیاد به کمپ فرستاده ام ناراضی است و گفته باید در خانه ترک می کرد، همسرم که بعد از ازدواج به دلیل اعتیادش با خانواده اش قطع ارتباط کرده بود آن روز بچه ها را به بهانه بردن من به دکتر به خانه مادرش برد، من سرما خورده بودم و تب داشتم از او پرسیدم بچه ها را کجا می بری او گفت، خانه مادرم.
تعجب کردم اما منتظر ماندم تا همسرم برگردد، چندی بعد همسرم با وانت برادرش آمد و مرا به بهانه دکتر رفتن بیرون برد.
سوزش تب تمام تنم را گرفته بود، سرم را به صندلی تکیه دادم و چشم هایم را بستم کمی بعد سر و صدای خیابان ها و ماشین ها نمی شنیدم، چشم هایم را باز کردم و خودمان را در محدوده ای خارج از شهر دیدم، کمی بعد همسرم ایستاد نمی دانستم چه اتفاقی افتاده حالم خوب نبود.
همسرم مرا از ماشین پایین آورد و درست وسط بیابان با شوکر به جان من افتاد، باورش برایم سخت بود او در حالی که با سنگ به بدن و سرم می کوبید می گفت چرا مرا به کمپ بردی و هر چند یک بار به نقل مادرش جملاتی را می گفت که مثلا من خودم می توانستم در خانه ترک کنم و از این دست صحبت ها.
آسمان صاف و روز آرام بود و تنها صدایی که بعد از صدای ناله های من شنیده می شد صدای باد بود، همسرم با لگد بر پهلو و شکمم می کوبید و از من می خواست اشهدم را بگویم، من که مرگ را پیش چشمانم می دیدم بارها اشهدم را گفتم و خودم را برای مرگ آماده کردم.
زیر فشار کتک های همسرم از هوش رفتم زمانی که یه ظرف آب که روی سرم ریخت به هوش آمدم و دیدم برایم قبر آماده کرده خیلی ترسیده بودم به بچه هایم فکر می کردم که بعد از من چه بر سرشان می آید.
بعد از اینکه شکنجه هایش تمام شد گفت، می گذارمت اینجا تا شغال ها بدنت را بخورنند، خونی که از سرم می ریخت جلوی دیدم را می گرفت به سختی چشم هایم را باز کردم دیدم همسرم مرا کشان کشان عقب وانت انداخت و به راه افتاد.
نمی دانم چقدر طول کشید که به خانه رسیدیم، جلوی در خانه که رسیدیم چشم هایم را باز کردم، همسرم مرا کشان کشان از پله ها بالا برد، دهنم به پله ها برخورد کرد و پر از خون شد.
انگار شکنجه هایش تمام شدنی نبودند، مرا داخل حمام برد و لباس هایم را در آورد، موهایم را از ته تراشید و گفت این برای جبران تراشیدن موهایم در کمپ، بعد هم سیگارش را روشن کرد و چند پک به آن زد و بدن مرا با آتش سیگارش سوزاند.
حدود ساعت ۱۱ شب بود مادر همسرم که هیچ زمانی به خانه ما پا نمی گذاشت، آمد آنجا، من همانطور روی زمین افتاده بودم نگاهی به من انداخت و لگدی به پهلویم زد و گفت نوش جانت؛ بچه منو می فرستی کمپ، حالا خیالم راحت شد.
دیگر چیزی متوجه نشدم، چشم هایم را که باز کردم کف اتاق افتاده بودم، همسرم در بالکن نشسته بود و مواد مصرف می کرد، خودم را به اتاق دخترم رساندم و گوشی تلفن همراهی را که قبلا برایش خریده بودم برداشتم و شماره پدرم را گرفتم و با صدای لرزان و بی جانی گفتم کمک!
با سختی خودم را به کلیدهای در خانه رساندم و آنها را برداشتم و روی دست و پایم نیم خیز شدم و در ورودی خانه را باز کردم و کلیدها را بیرون گذاشتم.
حالم خیلی بد بود، از شدت ضعف و درد بالا آوردم، همسرم با صدای تهوع من داخل اتاق آمد و گفت: باید ۴۰ روز مثل من که در کمپ ماندم اینجا بمانی.
شب از نیمه گذشته بود، تن نحیفم را که حالا به دلیل کتک هایی که از دست همسرم خورده بودم جای سالمی نداشت، کف اتاق به سختی تکان دادم، باورم نمی شد این من بودم که به اینجا به این شرایط رسیده بودم، یک لحظه تمام زندگیم از پیش چشمم عبور کرد.
کمی بعد که مجدد همسرم در بالکن مشغول مصرف مواد بود پدر و برادرم در را باز کردند و وارد خانه شدند با دیدن پدرم اشک در چشمانم حلقه زد، کمی بعد پلیس و اورژانس هم رسیدند.
پلیس همسرم را دستگیر کرد او بعدا در اعترافاتش گفته بود که پشیمان است و به تحریک مادرش مرا شکنجه کرده است.
زن که حالا تمام صورتش به دلیل کتک هایی که خورده کبود است آهی کشید و گفت: اما من که جوانی و زندگیم را بهای زندگی با او دادم دیگر حاضر نیستم او را ببینم.
مریم می گوید: مادر همسرم بچه هایم را دو هفته مخفی کرده بود و پلیس چند روز قبل دخترانم را به من برگرداند.
دخترم می گوید، زمانی بهانه شما را می گرفتیم مادربزرگ به ما می گفت مادرتان مرده و اگر بهانه اش را بگیرید با سیم برق کتکتان می زنم.
مریم حالا به جمع قربانیان زنان اضافه شده و نگران شرایط و آینده پیش رویش بعد از آزادی همسرش است.
او می گوید همسرم و مادرش مرا تهدید کرده اند.
و حالا سئوال این است، مریم ها تا چه زمانی باید قربانی رفتارهای ناشایست مردانی بی اراده شوند و آیا دستگاه های مسئول ذیربط تا چه اندازه در راستای پیشگیری از چنین حوادثی برنامه ریزی و راهکار دارند.
آیا دستگاه های مسئول ما بعد از حدود پنج اتفاق تلخ در مدت سه ماه گذشته آنهم فقط در کرمان نقشه راهی را برای پیشگیری از تکرار چنین حوادث تلخی آماده و طرح ریزی کرده اند؟
اتفاقات اخیر همزمان با شیوع ویروس کرونا و فشار اقتصادی موجوده همراه با فقر فرهنگی که ریشه در سال های گذشته ای دارد که دستگاه های متولی کمتر این مهم را اولویت برنامه ریزی های خود دانسته اند، اکنون حوادث تلخی چون ماجرای ریحانه ها و اتفاقات اینچنین را رقم می زند.