“قرص برنج آوردند و دادند به خواهرم که بخورد، جلوی چشمان من او را کشتند. جرم من و خواهرم جز مصرف مواد مخدر چیز دیگری نبود”. این بخشی از صحبتهای زنی است که برای نجات جانش از دست خانوادهای که او را مجبور میکردند خودش را بکشد پا به فرار گذاشته است.
به گفته احمد بخارایی، عضو انجمن جامعهشناسی ایران «دختر از دوران کودکی تا زنی که سالمند میشود به نحوی در معرض خشونتها قرار میگیرد.» داستان خشونت علیه زنان گاهی بهقدری زوایای عجیب و غریب پیدا میکند که زنها در هر سن و سال که باشند همچنان تهدید میشوند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، به نقل از روزنامه همدلی، «این چه تعصب بیجایی است که میگویند چون ناموس ما هستی باید از روی کره زمین محو شوی، آدم ممکن است هر اشتباهی کرده باشد اما جواب اشتباه ما مرگ است؟ پدرم و مادرم به خاطر اعتیادی که من وخواهرم داشتیم به ما سم دادند و گفتند خودتان را بکشید، تا سه ماه در سیسییو بیمارستان بودیم، با اینکه شش نفر از اعضای خانوادهام خودشان را حلقآویز کرده بودند، گفتند هر طور شده اینها هم باید بمیرند.
قرص برنج آوردند و دادند به خواهرم که بخورد، جلوی چشمان من او را کشتند. جرم من و خواهرم جز مصرف مواد مخدر چیز دیگری نبود. به آنها التماس کردم به من رحم کنن، بعد از هزاران بار شکنجه برادرم میخواست همین بلا را سر من هم بیاورد، میخواستند به من هم قرص برنج بدهند که خودم را بکشم، اما من چون خیلی شکنجهها جلوی چشمم دیده بودم، به خودم گفتم هر طور که شده باید خودم را نجات دهم.تصمیم گرفتم فرار کنم…»
اینها تنها بخشی از صحبتهای زنی است که برای نجات جانش از دست خانوادهای که او را مجبور میکردند خودش را بکشد پا به فرار گذاشته است که شاید دوباره زنده بودن را جای دیگری تجربه کند. او حالا در خوابگاه زنانِ پارک شوش، در موسسه کاهش آسیب «نور سپید هدایت» روزهای خودش را سپری میکند.
خواندن این صحبتها که در صفحه شخصی مدیر این موسسه در فضای مجازی منتشر شده بود، آدمی را یاد حرفهای دکتر «حسین ایمانی جاجرمی» میاندازد که گفت «شاید بر خلاف گذشته که تصور میشد خانواده همیشه نهاد امنی باشد این روزها این نهاد امن کارکرد خودش را از دست داده است.» چنان ناامن شده است که «رومینا» بارها به نیروی انتظامی التماس میکند او را به خانوادهاش تحویل ندهند، او بارها هشدار داده بود که خطر مرگ در خانوادهاش او را تهدید میکند، اما قانون برای این احساسِ خطر هیچ پاسخی نداشت.
به تعبیر منیژه محمدی وکیل دادگستری مشابه داستان «رومینا» زیاد است، «در سال ۹۴ در چهارمحال و بختیاری هم، دختری مانند رومینا به قاضی هشدار خطر جانی از ناحیه پدر را میدهد و قاضی با وجودی که به موضوع توجه میکند و از خانواده تعهد کتبی مبنی بر آنکه دختر را مورد آزار قرار ندهند میگیرد، اما به محض بردن دختر به خانه، او را به قتل میرسانند.»
دخترانی که حالا تمام احساسشان از دیدن مردهای زندگیشان وحشت شده است؛ با وجود اینکه از خانه فرار میکنند همچنان نگران هستند که توسط خانوادهشان کشته شوند، چه بلایی بر سرشان آوردهاند که تهدید خیابان را به خانههایشانترجیح میدهند؟ مانند دختر ۱۷سالهای که «سپیده علیزاده» مدیر موسسه «نور سپید هدایت» برای ما میگوید که «او در ۱۴ سالگی ازدواج کرده و تحت فشارهای خانواده و تهدید به مرگ در ۱۷ سالگی از خانه فرار کرده است، حالا حتی برای ثبت شکایت علیه شوهرش در مراجع قضایی وحشت دارد پای خودش را از مرکز نگهداری زنان بیرون بگذارد و خودش را در مرکز حبس کرده است، چون میترسد شوهر و پدرش او را پیدا کنند.»
این تنها یک نمونه از سرنوشت دخترانی است که یک وحشت مداوم بر افکار خسته شده و بدنهای زخمی شده آنها نشسته است، دخترانی که مجبور شدهاند در کودکی ازدواج کنند. در این بین نبود قوانینِ مشخص و روشنِ حمایتی برای نگهداری از این دخترها که برای مبتلا نشدن به سرنوشت «رومینا» از خانه فرار کردهاند، آنها را به چنگال صیادان همیشه منتظر در خیابانهای شهر میاندازد، به تعبیر علیزاده «شرایط دختران زیر ۱۸سالِ بدون سرپناه بسیار سخت است.
معمولا بین دستگاههای مختلف اختلاف است که چه کسی باید به این بچهها خدمات بدهد. ما در این موسسه از لحاظ قانونی تنها اجازه داریم به صورت موردی آنها را پذیرش کنیم؛ من که ۱۵سال است کارم خدمات دادن به زنان و دختران بدون سرپناه است، واقعا ندیدم و نشنیدم جایی داشته باشیم که دختران زیر ۱۸سالِ در معرض آسیب بروند آنجا و خدمات بگیرند.اگر هم حتی وجود داشته باشد و من ندانم و نشناسم این هم باز خودش ضعف است، که این مراکز وجود دارد اما بهقدری خدمات نداده که کسی آن را نمیشناسد.» حالا این دخترهای رها شده در شبهای شهر، فقط برای اینکه دیرتر دریده شوند، لباس پسرانه به تن میکنند و شب را تا صبح در خیابانها سپری میکنند.
مدیر موسسه «نور سپید هدایت» میگوید:«مرکز من برای دختران زیر ۱۸سال نیست و من تنها اجازه دارم به صورت موردی این بچهها را پذیرش کنم تا بعدا شاید جایی برای آنها پیدا شود.
اما همیشه نگرانم که اصلا جایی داریم که من بتوانم به این دخترها کمک کنم؟ بنابراین گاهی فکر میکنم با وجود این موانع حقوقی چقدر در راستای کمک به آسیبهای اجتماعی شهر تهران تنها هستیم.خصوصا من که دارم در زمینه زنان و کودکان کار میکنم خیلی احساس تنهایی میکنم. خیلی مراجعه کننده دارم که نه میتوانم نسبت به آنها بیتفاوت باشم و نه میتوانم برای آنها کاری انجام دهم.
گاهی به لحاظ قانونی و مسائل حقوقی دستمان بسته است که به این بچهها خدمات بدهیم.»اما ماجرا فقط ماجرای دختران زیر ۱۸سال نیست، به گفته احمد بخارایی، عضو انجمن جامعهشناسی ایران «دختر از دوران کودکی تا زنی که سالمند میشود به نحوی در معرض خشونتها قرار میگیرد.» داستان خشونت علیه زنان گاهی بهقدری زوایای عجیب و غریب پیدا میکند که زنها در هر سن و سال که باشند همچنان تهدید میشوند.
«سپیده علیزاده» در این باره به «همدلی» میگوید:«من اینجا زنی را در مرکز نگهداری میکنم که حدود پنجاه سال سن دارد، با وجود اینکه اعتیاد راترک کرده است اما همچنان وحشت دارد به خانوادهاش برگردد، دلش برای بچههایش تنگ شده است اما با این حال میترسد چرا که مطمئن هست اگر برگردد او را خواهند کشت، حالا حدود ده سال است که رنگ بچههایش را ندیده…»
همچنین زاویه دیگر خشونت و قتلهای خانوادگی برمیگردد به کسانی که ترنس هستند و این تهدید برای آنها هم تکرار میشود، مدیر مرکز کاهش آسیب زنان در پارک شوش، میگوید:«من دخترانترنس میشناسم که خانوادههایشان آنها را تهدید به مرگ کردهاند، برایشان دارو میآورند تا بخورند و خودشان را بکشند. این بچهها جدا از اینکه هر جنسیتی داشته باشند انسان هستند، اما در روبهرو شدن با چنین وضعیتی اصلا حمایت نمیشوند، این افراد حتی یک گرمخانه هم برای اینکه نگهداری شوند، ندارند.
من یک مراجعه کنندهترنسی را میشناسم که به دلایل فشارهای زیاد خانواده و تهدیدی که برایش ایجاد کردند، آنها را ترک کرده و به دلیل فقری که داشته تنفروشی کرده و حالا اچآیوی مثبت شده است. یکی دیگر از مراجعه کنندههایترنس، دانشجوی دانشگاه تهران است او جسم پسرانه دارد، اما میخواهد دختر شود، خانوادهاش طوری او را زده بودند که با دست و پای شکسته پیش ما آمد.»
این روانشناس و مددکار اجتماعی عنوان میکند: «واقعیت این است که آسیبهای اجتماعی برای همه ما است، این آسیبها برای همین مردم این شهر است، فقط برای یک نفر نیست، همه ما ممکن است چه خودمان و چه توسط اعضای خانواده یک روزی این آسیبها را تجربه کنیم، بنابراین امروز نباید ساده از کنار آن بگذریم.»
وی ادامه میدهد:«ما آموزش نداریم، مردم از کجا باید نحوه روبهرو شدن با این آسیبها را یاد بگیرند؟ آموزشهای ما در زمینه آسیبهای اجتماعی به شیوه چهره به چهره انجام میشود و این سرعت انتقالش بسیار پایین است.
این اصلا قابل مقایسه با آموزش در مدرسه و رسانه نیست؛ ما کِی وکجا به خانوادهها آموزش دادیم که چگونه با این آسیبها رفتار کنند؟ اما برعکس همیشه سعی کردیم این آدمها را نبینیم و فکر میکنیم با ندیدن، این آسیبها نیستند.» مدیر موسسه کاهش آسیب زنان واقع در پارک شوش، در خصوص وجود فرهنگ و قوانین مربوط به این نوع از آسیبها با اشاره به ماجرای «رومینا» میگوید:
«این دو بعد باید موازی با یکدیگر پیش برود، قطعا نقصهای قانونی وجود دارد، اینکه به یک دختر جوان فرصت دیگری داده نشود و با داس او را بکشند، علاوه بر اینکه پدر هم مشکل روحی و روانی داشته، قطعا اینجا نقص حقوقی هم وجود دارد که او را برای چنین تصمیمی حمایت کرده است. من در جاهایی رفتم که بسیاری از پدرها میگفتند این پدر کار درستی انجام داده. بنابراین آن نقص فرهنگی در کنار نقص قوانین سبب شده که این بلا را بر این سر بچه بیاورند.»
وی درپایان عنوان میکند:«اگر من رسانه داشتم سعی میکردم به این اشاره کنم که این نقص قانونی بالاخره قرار است کِی رفع شود، الان مدتها است ما میدانیم این قوانین نقص دارند اما آیا ارادهای برای رفع خشونت علیه زنان هست یا نیست؟ یعنی این وضعیت یک انتهایی ندارد؟»
FacebookTwitterاشتراک گذاری