ارسال کننده : آقای غلامرضا اخلاقی 24آبان
مسعود کدخدایی
ما مردان با زنان ایران چه کردهایم؟ زنان با خودشان چه کردهاند؟ در همان روزهای انقلاب ۵۷ و ماههای نخست پس از انقلاب که زنان بر ضد حجاب اجباری به خروش درآمدند، ما چه کردیم؟ گروههای سیاسی، چپها، راستها، میانهروها، نویسندگان، روشنفکران، و هنرمندان چه کردند؟ ما با زنان چه کردیم؟ ما با آیندهی ایران چه کردیم؟
اگر فکر میکنیم این پرسشها مهم هستند، پس باید کتاب «خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷» را بخوانیم. نباید از حجم زیاد و عنوان جدی آن بترسیم. کتاب بهخوبی نوشته و پرداخته شده و بهآسانی خوانده میشود. من داشتم از سر کنجکاوی آن را نگاه میکردم که دیدم به صفحه ۹۶ رسیدهام و حیرانِ عظمتِ عکس صفحهی بعدی، زمان را از یاد بردهام!
کتاب با روزشماری اتفاقهای مهم انقلاب که به نوعی با مسئلهی زنان در ارتباط است، با گزارشی از روز ۲۵ دیماه آغاز میشود. از این روز تا بهقدرت رسیدن و تثبیتِ حکومتِ مسلمانانِ جدید هنوز خیلی مانده است و تازه در فردای همین روز است که شاه و شاهبانو ایران را ترک میکنند؛ اما در همین زمان اخطار و هشدارهایی داده میشود که باید بسیار جدی گرفته میشدند، ولی ما به آنها اهمیّتی ندادیم و پنداشتیم و گفتیم که «انشاءالله گربه است!»
خبرهایی میرسید و ما خبر از اهمیت آنها نداشتیم. خبر وحشتناکی در گزارش روز ۲۵ دیماه ۱۳۵۷ بود. خبر این بود:
«اخیرأ در برخی از شهرهای میهن ما مانند تبریز، همدان، کرمان و… دیده شده که گروهی ناآگاه زنان و دختران بیچادر را تهدید به آتش زدن، چاقوکشی و اسیدپاشی کردهاند و حتی تا آنجا از جریان انقلاب بزرگ ملت ایران به دور ماندهاند که علت و ریشهی این انقلاب را مسئله آزادی زنان و راه به ثمر رسیدن آن را در چادر بهسر کردن زنان میدانند (…) در شهر همدان اعلامیههایی به دیوار چسبانیدهاند که در آنها تأکید شده است که از رفت و آمد زنان بیچادر جلوگیری خواهد شد…».(ص. ۱۷ دفتر نخست، به نقل از بیانیه زنان مجاهد در روزنامه آیندگان، ۲۶ دی ۱۳۵۷)
در این مورد عکسالعمل اکثریت جامعه چه بود؟ آیا اصلاً عکسالعملی نشان داده شد؟
خیزش زنان ایران، مهناز متین، ناصر مهاجر
خیزش زنان ایران، مهناز متین، ناصر مهاجر
در این کتاب، پس از روزشمار تاریخ انقلاب، از شش روزی سخن بهمیان میآید که اسکلت کتاب را تشکیل میدهد. زنان در این شش روز برای از دست ندادن حقهای اندکی که تا آنزمان بهدست آورده بودند، هر روز و پیوسته به خیابان میآیند تا بزرگی و گستردگی خطری را که چنین بیامان میتازد و پیش میآید به همه نشان بدهند و پشتیبانی مردان و گروههای دیگر جامعه را جلب کنند. زنان خطر را حس کردهاند.
من در اینجا بخشی از کتاب را که دربارهی شرح اتفاقهای این شش روز پر تلاطم است فشرده میکنم تا ببینم شما هم مثل من مشتها را گره میکنید و فریاد میزنید: با زنها چه کردهایم؟ یا نه.
تصور کنید روز شانزدهم اسفند ۵۷ است و ما در ایران هستیم. هنوز یک ماه نشده که شاهنشاهی یکهتاز و مستبد با سقوطی سنگین از تخت سلطنت فروافتاده است. او سایهی خدا بود با پسوند آخرین شاهِ پر شوکتِ کهنترین کشور جهان. جای خالی او باید پر میشد. امام خمینی به تازگی صعود سهمگینش را برای تصاحب آن جای خالی به انجام رسانیده است. پس از ۲۵۰۰ سال که در این سرزمین همواره وزیران به فرمان شاهان برگزیده شدهاند، اینبار نه به فرمان شاهی، بلکه به فرمان امامی نخستوزیری منتصب شده است. مهدی بازرگان به فرمان امام خمینی، نخستین نخستوزیرِ دولتِ انقلابی شده است. مردم که تاکنون نه «مردم» و «ملت»، بلکه «رعیت» و فرمانپذیر بودهاند، اکنون به نام نامی «امت» مفتخر و ملقب گشتهاند و اینبار هم نه «ملت»، بلکه چیزی بهنام «امتِ اسلام» شدهاند. اینک همه باید تنها به فرمان امام باشند و دیگر هیچ!
حال یک روز پس میرویم و به سهشنبه پانزدهم اسفند ۵۷ میرسیم. هنوز یک ماه از دولت انقلابی، و بیست و چند روز بیشتر از ۲۲ بهمن نگذشته که خمینی در مدرسهی فیضیهی قم، خطاب به نیمی از جمعیّتی که توانست چنان رژیم سهمگین و پرقدرتی را ساقط کند، خطاب به زنان آن انقلابی که توانست او را به چنین اوجی برساند میگوید:
«زنهای اسلامی عروسک نیستند. زنهای اسلامی باید با حجاب بیرون بیایند، نه اینکه خودشان را بزک کنند.» (ص ۵۲ دفتر نخست- به نقل از روزنامه اطلاعات)
با این سخنان تفرقهای ایجاد میشود. پس زنهای ایران دو دستهاند: اسلامی و با حجاب، و غیر اسلامی و بیحجاب!
هواداران امام ظهر روز بعد، چهارشنبه شانزدهم اسفند، فردای روزی که این سخنرانی شده است، در خیابانهای مرکزی تهران با شعارِ «یا روسری یا توسری» به توهین و آزار زنانی که به نظر آنان «بیحجاب» هستند میپردازند. آنان پس از این فرمان امام، حالا دیگر نیازی به پوشش مؤدبانه، فریبنده و خوش آب و رنگِ «امر به معروف و نهی از منکر» ندارند، و از همین روز است که گوشزد کردن «رعایت حجاب اسلامی» به زنان، دیگر برای مأموران کمیته نه تنها وظیفهای دینی، که وظیفهای شبهقانونی، یا بهتر بگوییم- در آن فضای بیقانونی- وظیفهای قانونی میشود.
روز نخست- شانزدهم اسفند روزنامههای کیهان و اطلاعات خبر میدهند که: «زنها باید با حجاب به وزارتخانه بروند.»( ص ۵۱ دفتر نخست- به نقل از روزنامههای کیهان و اطلاعات)
اکنون زنانی که پابهپای مردان در کمتر از یک ماهِ پیش استبدادی عظیم و گسترده را با ریشههایی آنچنان سترگ سرنگون کردهاند، از این توهینها خشمگین و برآشفته شده و به جنب و جوش درمیآیند و به فکر اعتراض میافتند.
روز دوم- هفدهم اسفند برابر است با هشتم مارس که روز جهانی زن است. جنب و جوش زنان برای تدارک برنامههایی برای این روز، دوراندیشانِ انحصارطلبِ مذهبی را که در کمین قدرت نشستهاند به چارهجویی وامیدارد. آنها سخت ترسیدهاند که در این آشفتهبازارِ انقلاب، نکند چرخِ بختشان واژگون شود! پس سراسیمه به دفتر امام میروند و از او میخواهند تا زنان خشمگین را آرام کند. در پی چارهای، حجتالاسلام اشراقی داماد خمینی پس از آنکه حرفهای امام را دربارهی رعایت حجاب اسلامی تکرار و تأیید میکند، برای آرام کردن هوادارانِ حجابِ اسلامی- تا بیشتر از این وحشتآفرینی نکنند، میافزاید:
«ولی مردم هم نباید هرج و مرج ایجاد کنند و باید در نهی از منکر، منکر را با منکر دیگری دفع نکرد». (ص ۵۴ دفتر نخست- به نقل از روزنامه اطلاعات.)
شب همان روز گویندهی سرشناس تلویزیون زمان شاه مریم ریاضی، با حجاب اسلامی در سیمای انقلاب اسلامی ظاهر میشود و از سوی «جامعهی زنان انقلاب اسلامی» که گویا همان شب آن را ساخته بودند خبر میدهد که: «این جمعیت فردا روز ۱۷ اسفند را یک رهآورد استعماری و غربی میداند و اعلام میکند کلیه زنانی که در مراسم مربوط به این روز در دانشگاه و هر جای دیگری شرکت کنند، غیرمسلمانند.»( ص ۵۵ دفتر نخست- به نقل از روزنامه اطلاعات ۱۷ اسفند ۵۷)
گفتیم که ۱۷ اسفند برابر است با ۸، مارس روز جهانی زن. در این روز بسیاری از زنان کارمندِ دولت سر کار نمیروند و نگهبانان و مأموران انتظامات جلوی ورود بسیاری از آنان را به محل کارشان میگیرند. به آنان میگویند باید به خانه بروند و با لباس مناسب برگردند. آخر امام گفته بود:
«… در وزارتخانههای اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنها لخت بیایند. زنها بروند، اما با حجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند، لیکن با حجاب شرعی باشند. در حفظ جهاتِ شرعی باشد».(ص ۵۱ دفتر نخست- به نقل از روزنامه کیهان، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۵۷)
جدل و کشمکش در میان زنان و مأموران درمیگیرد و زنان «بدحجاب» از محل کارشان در وزارتخانهها بیرون رانده میشوند. ماجرا در سطح وزارتخانهها محدود نمیماند. اعتراض به اداره و شرکتهای وابسته به دولت هم کشیده میشود. زنان بهسوی دانشگاه راهپیمایی میکنند. کارکنان زن هواپیمایی ملی، پرستاران، پزشکان زن، کارمندان زن ادارهی مخابرات، و دستههای دیگری از زنان شاغل در نهادهای دولتی هم در گروههای کوچک و پراکنده در خیابانهای مرکزی و شمالی تهران بهسوی دانشگاه سرازیر میشوند.
هوا سرد است. از نخستین ساعتهای صبح، برف باریدن گرفته و حالا همهجا را پوشانده است، اما گرمای پیکرهای بههیجان آمده سوز سرما را به هیچ میگیرند. زنان بهقصد رسوخ در سردی ایمانهای نرینه، و عقیدههای سنگشدهی باقیمانده از قرون سیاه، فریادهای اعتراضشان را برمیآورند و با گرمیِ هیجان درونشان سرما را پس میزنند:
«نه روسری نه توسری»، «استقلال آزادی»، «میجنگیم میجنگیم برای آزادی».
این صداها خشم و غیرت مردانِ حافظِ بیضهی اسلام را بهجوش میآورد و به عربده وامیدارد:
«حزب فقط حزبالله»، «ما پیرو قرآنیم، بیحجاب نمیخواهیم»، «یا روسری یا توسری».
تا نشان بدهند که از چه قماش و پیرو چه مراماند، دست به میان پایشان میبرند و با اشاره به دستگاه نرینگیشان نشان برتری و افتخارشان را به رخ میکشند و به سمتِ زنان بانگ برمیدارند:
«شماها چادر نمیخواهین، اینو میخواهین».(ص۵۷ دفتر نخست- به نقل از هفتهنامه تایم ۲۶ مارس ۱۹۷۹)
نزدیک دانشگاه تهران گروه بزرگی از زنان بیچادر و روسری که خودجوش، و بدون برنامهای از پیش تعیینشده شکل گرفته، از سوی میدان ولیعهد که همان میدان ولیعصر کنونی است، با شعارهای مرگ بر استبداد، زنده باد آزادی، و نه روسری نه توسری پیش میآیند. میدان ۲۴ اسفند که تازه نامش «میدان انقلاب» شده پر است از زنانی که در تلاشاند تا بهسوی دانشگاه راهی بگشایند. حزبالهیهایی که راه را بر آنان بستهاند با گردنهای رگبرآمده و دهانهای کفکرده زنان را سلطنتطلب و فاحشه میخوانند و فریاد میزنند:
«ای زن به تو اینگونه خطاب است، بهترین زینت زن حفظ حجاب است».
اما زنان آهسته، بیتزلزل و محکم بر فشار خود برای باز کردن راهی به دانشگاه میافزایند و حزبِ خدا را پس مینشانند. وارد دانشگاه میشوند. حزبالهیها هم وارد میشوند و شعار میدهند:
«مرگ بر ارثیهی رضا کچل»!
حال هزاران دختر دانشآموز، با شور و پر نشاط، با روپوشها و پلاکاردهایی با نام آموزشگاههایشان، شعارگویان سرمیرسند و فضا را رنگین و دگرگون میکنند. بحث و جدلها بالا میگیرد. خبر میرسد که در چند مدرسهی دخترانه برخوردهایی میان مخالفان و موافقان حجاب پیش آمده است. گروهی از زنانِ یک گروه سیاسی که به مناسبت ۸ مارس در یکی از سالنهای دانشگاه برنامه داشتهاند، پس از پایان برنامه میبینند که درهای دانشگاه را بهرویشان بستهاند.
مأموران کمیته نمیخواهند که معترضانِ داخل دانشگاه به زنان تظاهرکننده در بیرون دانشگاه بپیوندند. سر و صداها اوج میگیرد. زنان تصمیم میگیرند و پیش میروند. عدّهای بیتوجه به اخطارهای کمیتهچیان از نردهها بالا میروند. خود را به آن جمع بزرگِ خیابان میرسانند. بانگ شادی و شوق بر هیجان و بر امیدواری میافزاید. حزبالله ناچار میشود درها را باز کند. زنان ایرانی با گامهای پرغرور، در ستونی بزرگ و باشکوه به حرکت درمیآیند. چنین دریای جوشان و خروشان و کف بهلب آوردهای را هیچ کس پیش از این ندیده است. تا آنروز، هیچ کجای جهان در درازنای تاریخ خود، چنین تظاهراتی از زنان را بهخود ندیده است؛ و شاید تاکنون هیچ تظاهراتی را هم جهان به این آسانی و ارزانی از یاد نبرده است!
به خیابان برگردیم! سرد است. برف همچنان میبارد، اما دلها گرم است و سخنها داغ. شمار راهپیمایان را تا پنجاه هزار هم نوشتهاند. زنان در حرکتاند و مردان بازو به بازو و دست در دست یکدیگر آنان را در میان گرفتهاند. انتظار حملهی حزبالله از هر طرف میرود. ستون اصلی تظاهرات بهسوی نخستوزیری در حرکت است. جمعیت بزرگی بهسوی میدان آزادی میرود. این گروه ناگهان مسیرش را بهسوی دادگستری تغییر میدهد. دیده میشود که نزدیک به دویست حزبالهی با شعارهای «ما پیرو قرآنیم بیحجاب نمیخواهیم»، «عروسک فرنگی برو گمشو» و «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» بهزنان حملهور میشوند. چترهاشان را میشکنند و پاره میکنند. با گلولههای برفی و سنگ و چاقو چندتاشان را زخمی میکنند. زنها پس مینشینند، اما خشمگینتر میشوند و شعارهاشان تندتر: «مرگ بر ارتجاع»، «آزادی، آزادی، مرگ بر استبداد» و حتی «مرگ بر خمینی».
اعتراض زنان آزادیخواه ایرانی به حجاب اجباری
زنانی را که بهسوی نخستوزیری میروند پانزده هزار نفر برآورد کردهاند. تفنگبهدستان کمیته دست به تیراندازی میزنند. تظاهرکنندگان آشفته میشوند و هرکدام بهسویی میگریزند. عدهای روی زمین میخوابند. پس از این تیراندازی، زنان «با آرامش و حالتِ اعتراض در آن هوای سرد و برفی بر زمین نشستند».(ص ۶۳ دفتر نخست- به نقل از تهران مصور ۲۵ اسفند ۵۷)
حزب الله آزار زنان را ادامه میدهد تا آنکه با دخالت پاسدارانِ کاخ نخستوزیری عقب مینشینند.
مهندس بازرگان به قم رفته است. «هیئت نمایندگی زنان» به کاخ نخستوزیری میرود. درخواستهای زنان را به آقای عباس امیرانتظام که از نمایندگان نخستوزیر است میدهند. زنان از دولت نونشانده میخواهند تا «اجازه ندهند زنان ایران به قرون وسطی بازگردند».(ص ۶۳ دفتر نخست- به نقل از اسناد لانه جاسوسی، ج ۲۸، ص. ۲۲)
نمایندگان زنان ناگهان زنهایی را میبینند که پوششهای سفت و سخت اسلامی دارند. این زنان در تظاهرات هم نبودهاند. حالا قطعنامههایی را به امیرانتظام میدهند! امیرانتظام قطعنامههای هر دو را میگیرد و سیاستمدارانه هر دو گروه را دست بهسر میکند.
زنان پیش از پراکنده شدن از جلوی نخستوزیری به یکدیگر میگویند: «شنبه برای دادخواهی جلوی دادگستری». اما آنها در راه بازگشت و هنگام سوار شدن به اتوبوس با سنگ و مشت بدرقه میشوند.
همان شب زنان وابسته به «حزب کارگران سوسیالیست» برنامهی ۸ مارس خود را برگزار میکند. صدا و سیمای انقلاب اسلامی دربارهی راهپیمایی پنجاه هزار زن سکوت میکند! حتی اطلاعیهی بسیار کوتاه بیت امام هم در اینباره نه از تلویزیون، بلکه تنها از رادیو و بی هیچ طول و تفصیلی پخش میشود:
خیزش زنان ایران، مهناز متین، ناصر مهاجر
«بر اساس خبرهای رسیده، گروهی جنایتکار و خیانتپیشه تحت عنوان کمیته مزاحم بانوان محترم شده و به ایشان توهین میکنند. مأموران کمیتههای انقلاب مؤظفاند با کمال دقت مراقب باشند و چنین اعمالی را با نهایت شدت جلوگیری کنند. عاملین چنین اعمالی سریعأ و به شدت مجازات خواهند شد.»( ص ۶۵ دفتر نخست- به نقل از کیهان)
روز بعد، ۱۸ اسفند، تا پیش از ظهر هزاران زن در دانشگاه تهران گرد میآیند. همگی در محکوم کردن یورشهای دیروز همصدا هستند. حزباللهیها با گلولههای برفی که در آنها سنگ گذاشتهاند زنان را میزنند. زنان دور محوطهی دانشگاه راهپیمایی میکنند و بر ضد استبداد و ارتجاع شعار میدهند. دور و بر ساعت سهی بعداز ظهر میفهمند که درِ دانشگاه را بهروی آنان قفل و زنجیر کردهاند! حزبالله در برابر آنان صف میکشد و با دشنام و اتهام و تکهپرانی آزارشان میدهد. همینها چندی بعد با گلولههای برفی و سنگ و چوب بهسوی زنان یورش میبرند و به آنان تُف میکنند. مأمورانِ مسئول دانشگاه میآیند و زنجیرها را میبرند. زنان از دانشگاه بیرون میزنند. بهسوی دفتر روزنامهی آیندگان میروند. کمیته هست، اما کاری نمیکند. حزبالله اما کمی پایینتر از مقر کمیته، به زنان حمله میکند. در خیابان شاه هم یک ماشین میخواهد به میان جمعیت براند که مردم جلویاش را میگیرند.
صدا و سیما این خبرها را قابل پخش نمیداند!
روز سوم تظاهرات، روز ۱۹ اسفند زنان از چند نقطهی تهران آغاز به راهپیمایی میکنند. عدهای بهسوی دانشگاه، و عدهای بهسوی کاخ دادگستری میروند. دختران در راه مدرسه از حزبالله چه حرفها که نمیشنوند! بسیاری در اعتراض به حزبالله در مدرسهها گرد هم میآیند. مدیر کل آموزش و پرورش هم نمیتواند با سخنانش آرامش را به آنان بازگرداند.
دختران به خیابانها سرازیر میشوند. به تظاهرات میپردازند. در چند نقطه به آنان حمله میشود. تیرهای هوایی شلیک میشود. زنان کارمند هم در گروههای کوچک در حرکتاند. جمعی از آنان همراه با کارکنان رادیو تلویزیون ملی ایران در خیابان جام جم گرد میآیند تا بهسوی کاخ دادگستری بروند. گروهی که از غرب تهران بهسوی دانشگاه رواناند با تیراندازی هوایی افراد مسلح روبهرو میشوند. میدان را خالی نمیکنند. در چهارراه اردیبهشت پانصد نفر از زنان کارمند با حزبالله درگیر میشوند. حزبالله شعار مرگ بر کمونیسم سر میدهد و از پیشروی آنان بهسوی دانشگاه جلوگیری میکند. در دانشگاه شمار زیادی از پرستاران و زنان هواپیمایی ملی ایران در حال تظاهرات هستند. آنان شعار میدهند: «برابری برادری، نه چادر نه روسری» و: «ما را به گلوله بستند، مردم قضاوت کنید».
دانشآموزان همچنان که حزبالله آنان را هُو میکند، خود را به زنان تظاهرکننده میرسانند. پیرامون دانشگاه بحث و جدل بر سر حجاب اجباری سخت در جریان است. چندصد دانشجوی پسر به دور زنانی که میخواهند به سمتِ دادگستری بروند زنجیر بستهاند. میخواهند از هجوم حزبالله به زنان جلوگیری کنند. حدود ساعت یازده حزبالله در چهارراه کالج با چوب و قمه بهسوی راهپیمایان یورش میبرد. چند تن از مردانِ زنجیرهی محافظت زخمی میشوند. گروه چندهزار نفری زنان از سوی مردمان بیننده پشتیبانی میشوند. اکنون آرام و بیشعار راهپیمایی را ادامه میدهند. در خیابان چرچیل دوباره مورد هجوم قرار میگیرند. زنان شعار میدهند «توپ، تانک، استبداد، دیگر اثر ندارد». بر اثر شلیک گلوله یکی از زنان بیهوش میشود. یک زن حامله دچار تشنج میشود. با قطع تیراندازی دو عمامهدار روی اتوموبیل میایستند و از ده هزار زن میخواهند که راهپیمایی را ادامه ندهند. اما جمعیت به صدا درمیآید: «مردم بدانید، این است معنی آزادی».
تیراندازی دوباره شدّت میگیرد. بسیاری از راهپیمایان روسری هم به سر دارند. آن هزاران زن آرام آرام به دادن شعار، صدای خود را بلند میکنند. نزدیک ظهر راهپیمایان با وقار و در سکوت، اما با استواری و شجاعت، و با مقاومت در برابر آنهمه خشونت و دشنام، خود را به دادگستری میرسانند. خیابانهای اطراف دادگستری از صبح بسته است. در اینجا کمیته با ادب با زنان رفتار میکند. میگویند مردان اجازه ندارند از آنجا عبور کنند. شمار زنان خیلی بیشتر از گنجایش آن مکان است؛ هر ساعت هم بر شمارشان افزوده میشود. بیشتر از پانزده هزار نفر هستند. «تا دم در کاخ ایستادهاند؛ شانه به شانه و بههم فشرده». (ص ۷۰ دفتر نخست)
دیوارهای کاخ پر از شعار و پوستر است. نام گروههای شرکت کننده در تظاهرات، از اداره گرفته تا دبیرستان بر روی برگههای کاغذی و مقوایی بهچشم میخورد. هر از چندی خروشی برمیخیزد: «آزادی نه شرقی است نه غربی، جهانی است».
اکنون مادر سپهریها که سه پسرش از فدائیان خلق بودند و به امید ایرانی بهتر جانشان را فدا کردند به صحن دادگستری وارد میشود. او به شیوهای نمادین چادر و روسریاش را از سر برمیدارد. خروش زنان به اوج میرسد. یکباره فریاد برمیدارند: «حجاب ما عفتِ ماست»، «حجاب اجباری کفنِ آزادی»، «آزادی آزادی آزادی»، و: «در بهار آزادی جای آزادی خالی».
باید که هیجان نهفته در خروش این هزاران زن لرزه بر اندام آنان که این صحنه را دیدهاند، انداخته باشد!
پس از این خانم پریوش خواجهنوری از اعضای کانون وکلای ایران «قطعنامهی زنان در دادگستری» را در هشت بند میخواند و زنان در پایان برمیخیزند و فریاد میزنند: آزادی، آزادی، آزادی…
سپس هما ناطق بیانیهی «سازمان ملی دانشگاهیان ایران» را میخواند و از رفع تبعیض و برابری حقوق سخن میگوید. نزدیکِ پنج بعد از ظهر زنان با نظم و ترتیب از دادگستری بیرون میآیند. آنان اعلامیههایی دریافت میکنند که راهپیمایی بزرگ روز دوشنبه را بشارت میدهد. با بیرون آمدن از دادگستری زنان با انبوهی از زنان دیگر روبهرو میشوند.
شب فرامیرسد و سیمای انقلاب اسلامی برای نخستین بار سکوتش را میشکند و به کوتاهی از اعتراض زنان به حجاب اجباری حرف میزند، آنهم چه حرف زدنی! به یورشها و دشنامهای حزبالله نیز هیچ اشارهای نمیشود. تفسیر تلویزیون به نقل از کیهان ۲۱ اسفند ۵۷ چنین است:
«کسانی که در تظاهرات حجاب شرکت کرده بودند، رویهمرفته خواهان خط فکری رژیم گذشته هستند و گروهی که در فیلم نمایش داده شدند، خط فکری و ذهنی مردم را منحرف میکنند…».( ص ۷۵ دفتر نخست)
تلویزیونی که قرار بود سیمای انقلاب باشد و اینک سیمای «انقلاب اسلامی» شده است، در پایان اخبارش سخنانی از آیتالله طالقانی را پخش میکند که در آن به بزک نمودن سخنان خمینی پرداخته و تهدیدهای او را همانند «نصیحتهای پدری به فرزندانش» توجیه میکند.
بامدادِ بیستم اسفند روزنامهی آیندگان با تیتر درشتی از گفتههای طالقانی منتشر میشود: «نمیخواهیم بگوییم زنان به ادارات نروند». در زیر آن تیتر بزرگ نیز آمده است: «هیچ اجباری در کار نیست و مسئلهی چادر هم نیست».
آیندگان تنها روزنامهای است که از جنایتهای حزبالله در روز گذشته و حملهی آنها در جاهای گوناگون و زخمی نمودن افراد گزارش داده است. این روزنامه بیانیهی سازمان چریکهای فدایی خلق را هم چاپ کرده است. این سازمان بزرگ چپ «با دور زدن امر حجاب اجباری و اصل آزادی پوشش و نادیده گرفتن خیزش زنان دگرخواه» به گفتههای کلی در مورد شرکت زنان در انقلاب و مرتجع بودن کسانی که به زنان توهین کردهاند، پرداخته است.
اعتراض زنان آزادیخواه ایرانی به حجاب اجباری
در همین روز گروهی از زنان نشستی را زیر عنوان «آزادی و شکیبایی» برگزار میکنند. هما ناطق و هدایتالله متیندفتری هم در همین روز دربارهی حجاب به سخنرانی میپردازند. اما در هیچکدام از این سخنرانیها «به حضور نیرومند طیفی از جریانهای واپسگرا و تجددستیز اشاره نمیکنند و مردم را به هوشیاری سیاسی فرا نمیخوانند، برعکس بر ضرورت “حفظ وحدت”، و “دست به دست دادن” همگان برای رویارویی با “توطئهها” پا میفشارند و از “کار و تاکتیک امپریالیستها” سخن میگویند که بهدست “عمال رژیم سابق” به اجرا گذاشته میشود». ( ص ۸۳ دفتر نخست)
در این روز قرار است تظاهرات انجام شود، اما از همان صبحِ اول وقت شماری از زنان جلوی وزارت خارجه جمع شدهاند. «در میان زنان تشکلهای سیاسی تنها زنان تروتسکیست بهچشم میآیند. جمعیت کم است». ( ص ۷۸ دفتر نخست)
دوشنبه ۲۱ اسفند. «از هشت بامداد، زنان گروه گروه به دانشگاه تهران میآیند. تا پیش از ده صبح، هزارها نفر در زمین چمن دانشگاه و پیرامون آن اجتماع کردهاند. بیشتر کارمند دولتند. باندرول، و پلاکاردهایی در دست دارند». (ص ۸۵ دفتر نخست)
در میان زنان حقوقدان دو دستگی افتاده است. «اتحادیه انقلابی زنان مبارز» هم شرکت نکرده. آخر به گمان آنان دولت موقت و خمینی بر سر موضوع چادر عقبنشینی کردهاند «و ضد انقلاب میخواهد از این وضعیت سود جسته و یک اپوزیسیون به راه بیندازد». (ص ۸۵ دفتر دوم- به نقل از گزارش سفر هیئت نمایندگی کمیتهی بینالمللی حق زنان به ایران، ص. ۳۰)
«هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق و شماری دیگر از چپهای انقلابی اما در دانشگاه تهران هستند؛ نه متشکل که منفرد؛ هم زن و هم مرد. حزبالله هم هست. پانصد نفری میشوند». (ص ۸۵ دفتر نخست)
بازار بحث داغ است. زنی دارد از صد در صد مردانه بودن رژیم میگوید. یکی دربارهی امکان تحریم رأیگیری در رفراندومی که در آن باید به جمهوری اسلامی آری گفت یا نه، و دیگری از چگونگی رفتار با زنان در قانون اساسی اسلامی بحث میکند. سرانجام اکثریت با راهپیمایی موافقت میکند. «زنان در ردیفهای ده تا دوازده نفره کنار هم قرار میگیرند… مردان چپگرا که بسیارانشان هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران هستند، دست به دست هم میدهند، دستها حلقه میکنند و زنجیر حفاظتی گرداگرد صفوف زنان برمیسازند (…) زنان به خیابان پا مینهند، نوجوان، جوان، میانسال. گروههای دانشآموزان دوازده سیزده ساله، توجه جلب میکنند. لبخند به لب دارند. با چه شوری شعار سر میدهند: در بهار آزادی، جای آزادی خالی.
حزبالله در چشم بههم زدنی در برابر راهپیمایان پدیدار میشود؛ شعارگویان: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؛ اسلام در جهان پیروز است. زنجیر حفاظتی زنان در برابر حزبالله قد برافراشته است. ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم. حزبالله جری میشود. با مشت و لگد به جان مردانی میافتد که حفاظت از زنان را بر عهده گرفتهاند. دشنام میدهند: بچه کونیها، ساواکیها، نوکرهای امپریالیستها، عامل سیا و… مردان خم به ابرو نمیآورند.
صف زنان به پیش میرود. هفت کیلومتر درازا دارد… دانههای عرق بر سر و سیمای راهپیمایان نشسته است… حالا میدان آزادی در دیدرس است… یکباره اما خبر پخش میشود که: “دارند میآیند. در اتوبوسهای سبز. مسلح.” و آمدند. هم با اتوبوس و هم با کامیون. صدها. لحظه به لحظه هم بر شمارشان افزوده میشود. هزار نفرند. با دشنام و مشت و لگد آغاز کردند و سپس تهدید. تهدید با اسلحه. و از هر سو.
راهپیمایان از حرکت باز میمانند. پیشاپیش صف، حزبالله به زمین نشسته است. ردیف به ردیف. میدان آزادی را محاصره کردهاند. زنان را محاصره کردهاند. حزبالله دست به حمله میزند. زنجیر حفاظتی زنان را در هم میشکند. تظاهرکنندگان و ضد تظاهرکنندگان درهم میآمیزند، شعارهای ضد و نقیض. شلیک تیر هوایی. گاز اشکآور. آتش. دود. هر کس به گوشهای پناه میبرد. جمعیت پراکنده میشود. ۲۰۰ زن خود را به میدان آزادی میرسانند… تا بگویند… در بهار آزادی، جای آزادی خالی است»! (خلاصه شده از صفحههای ۸۸ تا ۹۰)
سهشنبه ۲۲ اسفند در سرمقالهی روزنامهی آیندگان میخوانیم:
“هرگاه خشونت و مشت و تفنگ و چاقو به میدان آمد، باید آنرا نشانههایی جدی دانست. لحظهای درنگ نکنیم”. ( ص ۹۳ دفتر نخست- به نقل از آیندگان ۲۲ اسفند)
دیروز خبر داده بودند که در برابر سیما و صدای انقلاب اسلامی راهپیمایی میشود، اما تنها پانصد نفری آمدهاند که بیشترشان هم مردان وابسته به جریانهای چپ هستند. هیچکدام از گروههای زنان نیامدهاند. برآوردشان این بوده که راهپیمایی خطرناک شده است. پس حزبالله بیباکتر و گستاختر از پیش است. اینبار از مخالفان عکس هم میگیرند. زنان که بیشتر دانشآموز، پرستار و کارمند هستند هر چند گاه شعاری میدهند و دشنامی میشنوند. تصمیم به تحصن میگیرند. زنی با یک خبرنگار خارجی از اعدام دوازده نفر بهجرم عامل سانسور، شکنجه و کشتار در رژیم شاه حرف میزند و میافزاید: «اما ما حتی نمیدونیم کی اونها را محاکمه میکنه. کی تصمیمها را میگیره.» ( ص ۹۵ دفتر نخست- به نقل از کیت میلت Kate Millett)
طنزی است در این چند جمله! طنزی سیاه. طنزی تلخ. بسیار تلخ! کشتن عاملان «سانسور»، «شکنجه»، و «کشتارِ» رژیم پیشین به دست کسانی که هنوز از راه راه نرسیده و پایههای تختِ حکومتشان را محکم نکرده، خود به «سانسور»، «شکنجه»، و «کشتار» پرداختهاند.
بیچاره مردم! مردمی که انقلاب کردند. پس جای آنها در این ماجرا کجاست؟ ولی مگر نگفته بودیم که از آغاز هم مردمی در کار نبود؟ ما “رعیّتِ پادشاه” بودیم و حالا قرار است که «امتِ امام» شویم.
ظهر مأموران کمیته از تحصنکنندگان میخواهند که محل را ترک کنند. چند نفر را بازداشت میکنند. زنان محل را ترک میکنند. حزبالله با دشنام و تهدید دنبالشان میکند. و روزنامهی کیهان که در دست تودهایهاست مینویسد: «همینجا باید صادقانه و با صدای بلند گفت: اگر تظاهرات زنان تا دیروز درست بود، از امروز و در شرایط کنونی غلط است و ادامهی بی منطقش خیانت. بله، خیانت.» ( ص ۹۶ دفتر نخست- به نقل از کیهان، ۲۲ اسفند ۱۳۵۷)
تا اینجا کوتاه شدهای بود از نوشتهی ناصر مهاجر در همین کتاب، با عنوان «شش روز خیزش» که در ۴۶ صفحه، با رجوع به مرجعهای بسیار به شرح تب و تاب و بیتابی زنان در آن روزها پرداخته است. اما پیش از آنکه به دوران انقلاب برسیم اوضاع چگونه بود؟
دگرگونیهای غیرمنتظره و پیامدهای آن
شاید این چند جمله بهترین و کوتاهترین پاسخی باشد که به یکی از پرسشهای مهم دربارهی انقلاب ۵۷ داده شده است، پاسخ به اینکه: چگونه شد که به اینجا رسیدیم و سکان انقلاب به دست مذهبیها افتاد؟
«نسل ما، از سیاسیاش گرفته تا غیرسیاسیاش، آخوندها را جدی نمیگرفت و به رسمیت نمیشناخت. روضهخوان و مملکتداری؟ در دانشگاه با دانشجویان حزباللهی حتی بحث هم نمیکردیم. سازمانها و گروههای سیاسی مختلف، کار و جا و مکان مشخص خود را داشتند. روزنامهها هرچه دلشان میخواست مینوشتند. کتاب، مجله و اطلاعیه بود که چاپ میشد. جلسه پشت جلسه، راهپیمایی و تظاهرات در پی هم برپا بود. کردستان در ولوله بود. جملهی معروف “دو ماه دیگه میرن”، سر زبانها بود». (ص ۱۳۹ دفتر نخست- از فریده زبرجد)
ژاله احمدی هم میگوید:
«روی امکان ایجاد یک حکومت اسلامی، احتمالاً خود خمینی هم لااقل هنوز حساب نمیکرد. ایدئولوژی یک حکومت اسلامی، تازه در پروسه عمل باید شکل میگرفت. بنابراین، پیشبینی اینکه، کی و چگونه خمینی از کدام ابزار «اسلامی» استفاده میکند، خودش هم برنامهریزی نکرده بود. اینکه فرمان حجاب موضوع آزمون قدرت بود؛ حاصل تحلیل است؛ نه نتیجهی برنامهریزی دقیق خمینی. از مردان سیاسی آن زمان، دیگرانی هم بودند که حجاب هویت اسلامیشان بود. مصدق، بازرگان را وزیر فرهنگ نکرد و به عنوان دلیل گفته بود که اولین کارش این خواهد بود که چادر سر دختران مدرسه کند.» ( ص ۲۳۴ دفتر نخست)
اما در مورد آنان که به خمینی پیوستند، و نیز سنتها و فرهنگِ ریشهدارِ جامعه چپها چگونه برخورد میکردند؟
«لطیفه برای فعالیت در محلهی زورآباد چادر به سر میکرد. من که در آن محله به تدریس مشغول بودم، کت و دامن میپوشیدم؛ جوراب رنگِ پا، ولی نسبتأ ضخیم به پا میکردم و یک روسری هم بر سر میگذاشتم. البته روزهای انقلاب که در تظاهرات علیه شاه شرکت میکردم، با چادر بودم». (ص ۲۴۹ دفتر نخست- از اکرم موسوی)
میشود گفت همهی دختران و زنان چپی که باید به محل کار و یا زندگی زحمتکشان و کارگران و بیکارانِ حاشیهنشین میرفتند، خود را ناچار میدیدند که بسته به محیط از روسری، چادر، جوراب کلفت، و یا لباسهایی با دامن و آستین بلند، و یقههای نهچندان باز استفاده کنند.
گلی قبادی در گفتوگو با ناصر مهاجر میگوید:
«… اصولاً چپها در سراسر ایران با لباسهای بسیار ساده در جامعه حضور پیدا میکردند. زنان چپ اکثرأ بدون آرایش بودن. گاه ما روسری به سر میکردیم؛ بهخصوص وقتی به محیطهای کارگری و محلههای فقیرنشین میرفتیم. با روسریامان میخواستیم نشان دهیم که جزئی از تودهی مردم هستیم. چپها افراد سادهپوشی بودند. سادهپوشی نماد و نشانهای از وابستگی به طیف چپ بود.» ( ص ۴۶۳ دفتر نخست)
دختران و پسران چپ تا بهرنگ زحمتکشان درآیند، لباس و پوشش ساده، ارزان و هماهنگ با پوشش کمدرآمدن و بیدرآمدان جامعه را برگزیده بودند. از بدِ روزگار این پوشش، پوششِ کمسوادان، بیسوادان و عقبماندهترین لایههای فرهنگی اجتماع هم بود. چنین پوششی بهویژه برای زنان، همراه بود با احترام گذاشتن، پاسداری، و گسترش باورهای سنتیِ بهشدت مردسالارانه که رنگ تند مذهبی هم داشت.
پس میتوان نتیجه گرفت که در جامعهی بهشدت طبقاتی آن روز، چپها در پیِ آرزوی برقراری هژمونی زحمتکشان جامعه که بیشترشان کمسواد و یا بیسواد بودند، با پوشیدن لباسی که مورد تأیید آنان باشد، دیدِ آنان را نسبت به پوشش ارزان، بیقیدانه و سنتی تأیید نمودند، و میدانیم که این لباس و پوششی بود دینپسندانه، سنتی، و مورد پسند و نیاز مردان در یک جامعهی مردسالار.
در واقع بخش دگرگونیطلب و انقلابی جامعهی روشنفکری و چپِ ایران در مورد زنان و پوشش آنان، مقهور سنت و فرهنگِ عقبماندهی جامعه شده بود و بهجای برخورد با آن، با تلاش برای خود را بهرنگِ عقبماندگان فرهنگی درآوردن، آن فرهنگِ عقبمانده را تأیید، و راه را برای گسترش آن بهدست دینپروران تازه بهقدرت رسیده هموار کرد. آنان با تمرکز بر بُعد سیاسی انقلاب، یکبار دیگر اهمیت دگرگونی فرهنگی را از یاد بردند و دینمدارانِ قدرتجو با تقویت همین جبهه و حمله آوردن از این سو، توانستند جبههی چپهای نامتحد را در هم شکنند و جبهههای سیاسی و اقتصادی و تبلیغاتی یا رسانهای را هم یکی پس از دیگری فتح کنند.
اینها همه ورای آن دید سیاسی بود که بیشترین تعداد چپیها داشتند و امپریالیسم را نخستین خوانی میدانستند که باید فتحش میکردند تا بتوانند پس از آن به گشودن خوانهای دیگر بپردازند.
در سال ۱۳۵۸، در همان روزهایی که سفارت آمریکا آشغال شده بود و هنوز زمان زیادی از شر و شور بهمن ۵۷ نگذشته بود، خانم بنفشه مسعودی که آن هنگام نوجوان و جزو» دانشآموزان پیشگام «بوده داستانی را حکایت میکند که برای ما که آنروزها را دیدهایم بسیار آشناست:
روز جهانی زن در سال ۱۳۵۷
«در یکی از روزهای همان سال بود که مادرم مثل یک گلوله آتش از خرید بیرون به خانه برگشت. تعریف کرد که حسین آقا، قصاب محله، روی شیشهی مغازهاش کاغذ چسبانده که: ”از پذیرفتن زنان بیحجاب معذوریم“!مادرم با عصابنیت سر من داد کشید: پس شما چرا دیگه صداتون در نمیاد؟ چی شد؟! نگاهی عاقل اندر سفیه به مادرم کردم و گفتم: مامان، ما باید به فکر پیروزی مبارزهی ضدامپریالیستیمان باشیم. تو این هیر و ویر، تو به حجاب چسبیدی؟! با غیظ جواب داد: اینا میخوان به زور چادر سر ما کنن. میخوان حق لباس پوشیدن رو از ما بگیرن! شماها به فکر امپریالیسم هستین؟ واقعأ حالیتون نیست؟ مسخره کردین؟!» (ص ۱۸۴-۱۸۵. ج. نخست)
برای آنکه تنها از چپ حرف بهمیان نیامده باشد، در کتاب خیزش زنان در اسفند ۱۳۵۷ به برخورد روشنفکران با تظاهرات زنان نیز پرداخته شده است. در نقل قولی که از هما ناطق آوره میشود، میبینیم که این تاریخنگار سرشناس چه زوری میزند تا خود را در کنار سپاهِ جرّار اسلام قرار دهد. البته شایان توجه است، و نباید فراموش کرد که ایشان بعدها با این برخوردِ خودش برخوردی انتقادی میکند.
او به نقل از کیهان ۲۱ اسفند ۵۷ میگوید: «… ما هم معتقدیم که رهایی زنان جدا از رهایی طبقات زحمتکش نیست و امام خمینی مدافع طبقات زحمتکش هستند. در نتیجه این اتهاماتی را که سه چهار روزهی اخیر به ما وارد شده است، رد میکنیم. به ما گفتند: ما نیروهای ضد انقلابی هستیم. شنیدیم که گفتند ما ضد حجابیم. شنیدیم که گفتند ما نیروهای طرفداران قانون اساسی هستیم. شنیدیم که گفتند ما تفرقهاندازیم. ما هیچیک از اینها نیستیم… ما فقط گفتیم که پوشش هر انسان، انتخاب نوع پوشاک، از ابتداییترین حقوق هر فرد است. بنابراین تحمیل نوع پوشاک در جهت نفی آزادی و در تحریف ایمنی اجتماعی است. ما ترسیدیم که اگر یک آزادی از ما سلب شود، آزادی از همگان سلب شده باشد…» (ص. ۵۴۹. ج. نخست)
میتوان دید که این دفاعی مذبوحانه است. این دفاع کسی است که دارند نابودش میکنند. این دفاع دیگر برای این نیست که خود را از ضربهای کنار بکشی تا بتوانی ضربتی فرود آوری. این دفاع از آن نوعی است که میخواهی ترحم مهاجم را برانگیزی و جانت را بهدر ببری.
خانم سیمین دانشور نیز پیش از ۲۲ بهمن میگوید: «… من غالب اعلامیهها و مصاحبههای حضرت خمینی را خواندهام و نوارهای صدایشان را شنیدهام و انتشارات نهضت را که در پاریس منتشر شده، بهدقت بررسی کردهام… ایشان بارها و بارها تأکید کردهاند که آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی را پاس خواهند داشت… [من] خوشبینم.» ( ص. ۵۲۷. ج. نخست. به نقل از آیندگان، ۹ بهمن ۵۷.)
و اما ایشان در اسفند ماه ۵۷، در روزهایی که تظاهرات زنان بهشدت در جریان است و آشکارا داریم میبینیم که خمینی و کسانی که ایران را به غنیمت گرفتهاند هیچیک از «آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی را پاس» نداشته و نمیخواهند پاس بدارند، چنان حرف میزند که گویی نمیبیند تفرقهانداز واقعی خمینی و اطرافیان او هستند که زنان کشور را به مسلمان و غیر مسلمان، و حجابدار و بیحجاب تقسیم کردهاند و نه زنانی که برای اعتراض به پسگرفتنِ کمترین حقوقی که تا آنروز توانسته بودند بهدست بیاورند، به خیابانها ریختهاند. خانم دانشور بر این اعتقاد است که: «متأسفانه دستهای مرئی و نامرئی در کار و در راه است و میداند که آسانترین راه مخدوش کردن چهرهی پاک انقلاب مردم ایران، تفرقهاندازی و ایجاد دلهره، ترس، اضطراب و جنگ روانی است و کدام تفرقهاندازی بهتر از جدا کردن گروه عظیمی از زنان زحمتکش و روشنفکر از نهضت؟ (…) اینک مسئلهی حجاب مطرح شده است (…) و آنچنان زنان و دختران زحمتکش و شیفتهی آزادی را آشفته کرده که در این برف و سرمای زیر صفر همهشان را به خیابانها کشانده است.» (ص. ۵۲۸. ج. نخست. به نقل از کیهان، ۲۰ اسفند ۵۷)
اگر نگاهی به شعارهای زنان بیندازیم، بهخوبی میبینیم که همه در پاسخ به تفرقهاندازی ساخته شدهاند. مهناز متین و ناصر مهاجر به این شعارها اشاره کردهاند:
«خیزش زنان، به دلیل خودجوشی و فقدان رهبری، به همه نوع ابتکار عمل میدان میداد. بسیاری از شعارهایی که در کوی و برزن به گوش میرسید، درجا ساخته شد: آزادی، نه شرقی نه غربی، جهانیست؛ روز زن، نه شرقی، نه غربی، جهانیست؛ ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم؛ حجاب ما صداقت و پاکیه؛ زن آزاده حجاب فطری داره، میجنگیم، علیه حجاب اجباری. شماری از شعارها نیز با الهام از شعارهایی ساخته شد که در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه سر داده میشد: در بهار آزادی، جای حق زن خالی؛ لحظه به لحظه گویم، زیر شکنجه گویم، یا مرگ یا آزادی…». (ص. ۶۱۴. ج. نخست)
البته کسانی هم بودند که جور دیگری میاندیشیدند. مهشید امیرشاهی در داستانی گفتوگوی دو زن را در بارهی خیزش آنروزها چنین میآورد:
«از مریم پرسیدم، ”به نظر تو ما جاسوس امریکائیم یا جنده؟“
مریم گفت، ”خدامرگم بده! این حرفها چیه میزنی؟“
گفتم، تلویزیون رسمی دولت موقت الان گفت (…) یا کلفت امپریالیسم یا فاحشه درباری (…) و من تو فکرم که کدوم باشم بهتره.“
مریم گفت، ”این وحشیا میخوان با اینجور توهینا دهن همه مارو ببندن. خب آدم دلش نمیخواد دائم بهش بگن بدکاره- بالاخره از میدون درمیره.“
گفتم، ”من اصلا برام مهم نیست اینا اسممو چی بذارن. معلومالحال، بدکاره، روسپی- هر گهی میخوان بخورن، بخورن. اما یه چیز دیگه برام خیلی مهمه: میخوام بدونم چرا این نکبتا خیال میکنن فاحشهها حق ندارن خودشون نوع لباسشونرو انتخاب کنن.“» (امیرشاهی، مهشید: در سفر- چاپ امریکا: شرکت کتاب، ۱۳۷۴ [۱۹۹۵]. ص. ۲۵۱)
انوشا هودس (Anoucha Hodes) حتا پیش از ۲۲ بهمن به نکتههای بسیار جالبی اشاره کرده و وضعیتی را که پس از محکم شدن پایههای حکومت اسلامی پیش آمد، بهدرستی پیشبینی میکند. به نکتههای برجستهی مقالهی او توجه کنید:
«قانون اسلامی که فرودستی ذاتی زنان و فرمانبرداری آنها از مردان را اشعار میدارد، غیر مسلمانان را تحمل نمیکند، مگر اینکه مطیع و خاضع باشند. در ایران، از هماینک، خانهی بهاییها را آتش میزنند و آنها را به خیابان میاندازند. کاسبهای ارمنی برای زندگیشان در هراساند. یهودیها را تهدید میکنند و دشنام میدهند (…) به نوفللوشاتو نرفتم؛ بهرغم اینکه دلم میخواست نظرم را همانجا به گوشها برسانم. “نرفتم چون” روی در نوشتهای فرمان میداد: ”زن، حجاب را رعایت کن“؛ روشنتر: سر جایت بمان، اطاعت کن، تابع باش…
همین حالا هم در تهران، زنانی که از گذاشن حجاب سر باز میزنند و یا در اینکار کوتاهی میکنند، دشنام میشنوند و کتک میخورند (…) این آغاز وحشتپراکنی و خودکامگیست. ساواکِ دیگری استقرار مییابد؛ قدرتمندتر و قاطعتر از ساواک قبلی. اینبار با اطمینان به اینکه در صراط مستقیم خدا قرار دارد و ایمان خلق. همین حالا هم آیتالله قول داده که لیبرالها را بهنام قرآن مورد قضاوت قرار دهد که هیچ حق و حقوقی برایشان قائل نیست. دولت شاپور بختیار، اگر ارتش و زور علیه مردم به کار نبرد- که وحشتناک و نامعقول خواهد بود- بهنظر میرسد که محکوم به فناست. بنابراین آیا ترور تازهای بر فراز ایران دامن گسترانده است؟» (ص. ۷۱۴-۷۱۵. ج. نخست. به نقل از نوول ابزرواتوار، شماره ۱۲ فوریه ۱۹۷۹. این مرجع در ص. ۷۲۸ مشخص شده است. )
بیان یکی از زنان فمینیست خارجی که شاهد تظاهرات زنان در آن روزها بوده نیز در اینجا خالی از لطف نیست. او میگوید:
«ماجرا بیشباهت به دوران فاشیسم نبود. من همیشه میگویم که اگر کسی کتاب هیتلر را خوانده بود، میفهمید جامعه آبستن چه رویدادیست. خمینی هم کتاب نوشته بود. اگر کسی کتاب او را میخواند، متوجه نظراتش میشد (…) خطر حکومت مذهبی، مرا نسبت به وضعیت ایران حساس میکرد…» (ص۲۲۷. ج. دوم. الیزابت سالوارزی (Elisabeth Salvaresi) در مصاحبه با مهناز متین (۲۰۰۹). او در همین مصاحبه و همین صفحه اشاره میکند که: «برای مذهب، تفاوت دو جنس، اساس سلسلهمراتب جامعه است.»)
وضعیتی که با آن سرعت و شدت در ایران پیش آمده بود تنها روشنفکران ایرانی را دچار سردرگمی نکرد: «به عنوان مثال، پیش از اینکه خمینی نوفل- لوشاتو را ترک کند، میشل فوکو در نوول ابزرواتوار ”حلول فصلی نو از معنویت اسلامی را در شخص او [خمینی] ارج مینهد“.»
اما خانم مهرانگیز کار نکتهی جالب و بُعدِ دیگری را برجسته میکند که شاید به اندازهی کافی به آن دقت نکرده باشیم:
«مجریان برنامههای ضد نوآوری لزوماً روحانی و آخوند نبودند. امثال تیمسار دکتر مدنی، نظامی تحصیلکرده و دنیادیدهی دوران شاه و دیگر درسخواندههای جاهطلب و انقلابی دست در کار بودند تا انقلاب را در جهاتی هدایت کنند که خواست جناح مذهبی انقلاب بود و میتوانست رضایت خاطرشان را جلب کند. همه در کار جلب و جذب جناح مذهبی انقلاب، از کیسهی حقوق زن مایه میگذاشتند.» (ص ۵۶۶. ج. نخست. به نقل از: کتاب «شورش: روایتی زنانه از انقلاب ایران» نوشتهی مهر انگیز کار، نشر باران- سوئد. ۱۳۸۵)
او به گفتار احمد صدر حاج سید جوادی وزیر کشور وقت و چهرهی ملی در ضرورت تأسیس وزارت امر به معروف و نهی از منکر نیز اشاره میکند.
گذشته از اینها، در صفحههای ۴۰۴ تا ۴۰۶ کتاب «خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷» به یادمان آورده میشود که چگونه بسیاری از حملههای ضد دمکراتیک از جانب ملی- مذهبیها صورت گرفته است. ممنوعیت سقط جنین از سوی وزیر بهداری دکتر کاظم سامی اعلام و اجرا شد. لغو نظام وظیفهی زنان را دریادار احمد مدنی به انجام رساند. همچنین محدودیت ورزش زنان و حضور آنان در ورزشگاهها، منع زنان از قضاوت و کاهش سن ازدواج از سوی غیر روحانیان انجام گرفت. برقراری سانسور در رادیو و تلویزیون و پاکسازی زنان غیر اسلامی از صدا و سیما توسط قطبزاده، و محدود کردن خبرنگاران خارجی و اخراج آنان توسط عباس امیرانتظام صورت گرفت.
ویژگیهای تلاش و مبارزهی زنان ایرانی برای آزادی و برابری زنان ایران از همان زمان ناصرالدین شاه قاجار، از سال ۱۲۷۰ خورشیدی برابر با ۱۹۰۱ میلادی و آغاز قرن بیستم خود را وارد میدان مبارزه کردند. دادن حق انحصار دخانیات ایران به یک شرکت انگلیسی به «جنبش تنباکو کشید و «به ناگهان دستهی بزرگی از زنان تهران، جوشان و خروشان به میان مردم هجوم آورده و با صدای بلند به مردم چنین گفتند: اگر مردان ما بخواهند نسبت به این واقعه بیاعتنا بمانند و تسلیم شوند ما زنان چادرهای[مان] را بهدور انداخته لباس مردانه میپوشیم و نخواهیم گذاشت حق ملی ما به دست بیگانگان بیفتد و سپس با شعارهای کوبندهی خود مردان را به ادامهی مبارزهی مقدس ملی دعوت نمودند.» ( . ص. ۶۶۹. ج. نخست. نقل به معنی از» تاریخ بیداری ایرانیان «نوشتهی ناظمالاسلام کرمانی.)
۱۵ سال بعد، در سال ۱۲۸۵ زنان ایرانی یکبار دیگر در صحنهی مبارزه پا پیش میگذارند و در سال بعد، هنگامی که وکیلان مجلس میخواهند تسلیم اولتیماتوم روسیه شوند «به ناگهان ۳۰۰ تن از زنان مبارز که در زیر چادر و لباس و توی آستینهای خود تپانچه و یا کارد و قمه پنهان کرده بودند، پدیدار گشته و از رئیس مجلس خواستند تا نمایندگان آنها را به درون جلسه اجازهی دخول دهد. ولی رئیس مجلس راضی به ملاقات نمایندگان آنها نشد. بنابراین، این زنان شیردل تپانچههای خود را برای تهدید عیان کرده و نقابهای روی خود را پاره کرده و به دور انداخته و چند نفر از ایشان طی یک سخنرانی غرایی گفتند: اگر وکلای مجلس در انجام وظایف خود و محافظت و برقراری شرف ملت ایران تردید نماید، ما مردان و فرزندان خود را کشته و اجسادشان را در همینجا خواهیم افکند. مجلس در تحت نفوذ این تهدیدها طی شور کوتاهی اتمام حجت را رد کرد و دولت روسیه تزاری که پی به تصمیم مجلس و اراده ملت برده بود، اجبارأ قزاقان خود را از شهرهای اشغالی فراخواند.» ( . ص. ۶۶۹-۶۷۰. ج. نخست. به نقل از» اختناق در ایران «نوشتهی مورگان شوستر)
در همین دوران مشروطه، به نقل از روزنامهی مهم حبلالمتین «در یکی از زد و خوردهایی که بین اردوی انقلابی مشهور ستارخان با لشکریان شاه درگرفت، بین کشتهشدگان انقلابیون جسد ۲۰ زن مشروطهطلب در لباس مردان پیدا شده.» ( ص. ۶۷۰. ج. نخست)
در سال ۱۲۸۹ در شیراز «مجمع انقلاب زنان» برای بهدست آوردن حقوقی برای زنان و علیه حجاب تشکیل میشود و مجلهی «دختران ایران» را منتشر میکند. پس از آنکه ایران دارای قانون اساسی میشود و آزادیهایی نسبی پدید میآید، زنان بیکار نمینشینند و انجمنهایی تشکیل میدهند و نشریاتی منتشر میکنند.
مهناز متین و ناصر مهاجر در بخش «اسناد» در پایان جلد نخست، با رجوع دادن ما به سندهای بسیار نشان میدهند که هرگاه در ایران مبارزهای برای آزادی، دمکراسی و حقجویی پیش آمده، زنان هم پا به میدان گذاشتهاند. اما با تأسف بسیار باید سخن خانم ژاله احمدی را در بارهی جنبش شش روزهی زنان در ۵۷ تأیید کرد که میگوید:
«بله؛ این جنبش منفرد ماند چرا که جامعهی ما زنان را جزء ملت، جزء خودش نمیبیند. حمله به زنها را حمله به ملت نمیدید. شکست زنها، در حقیقت شکست انقلاب بود…». ( ص. ۲۴۸. ج. نخست)
ویژگیهای خیزش زنان در ۵۷
مارتین استورسی (MARTINE STORTI) نویسنده، و از زنان مبارز جنبش زنان دربارهی جنبش زنان در ۵۷ میگوید:
«برای اولین بار در تاریخ انقلابها، زنانی پیدا شده بودند که میگفتند ما نمیخواهیم فراموششدگان انقلاب باشیم و نمیخواهیم بهنام انقلاب هر چیزی را بپذیریم (…) در انقلابهای گذشته، چنین اتفاقی نیفتاده بود…» (. ص. ۲۶۲. ج ۲)
«آن زلنسکی از پیشگامان جنبش آزادی زنان در فرانسه این حرکت را ”نخستین نشانهی همبستگی بینالمللی“ زنان میشناسد. ژیزل حلیمی، وکیل دادگستری و کوشندهی سرشناس حق زن، دربارهی شکلگیری کمیتهی بینالمللی حقِ زنان میگوید: ”… نخستین نشانهی مشخص همبستگی جهانی برای فمینیستها هویدا شده است. به همت این زنان، مبارزات انترناسیونالیستی میتواند معنایی دوباره پیدا کند.“».
باید گفت که کمیتهی بینالمللی حقِ زنان در ۲۴ اسفند ۵۸ برای پشتیبانی از جنبش زنان ایران شکل گرفت. «شماری از چهرههای آشنای جنبش فمینیستی اروپا که نسبت به سرنوشت زن در حکومت دینیِ برآمده از انقلاب دلنگران بودند، این کمیته را به وجود آوردند و سیمون دوبووآر را به ریاست آن برگزیدند. کمیته در ۱۹ مارس (۲۹ اسفند) هیئتی هجده نفره را راهی ایران کرد. اینها روزنامهنگار، دانشگاهی، نویسنده، سینماگر و … بودند. یک فمینینست مصری نیز برای سفر به ایران، از قاهره خود را به پاریس رساند.» ( . ص. ۹. ج ۲)
«همبستگی جهانی با زنان مبارز ایرانی، به فرانسه محدود نماند. در اندک زمانی صدها گردهمآیی، همایش، راهپیمایی و تظاهرات در شهرهای بزرگ دنیا برگذار گردید؛ از رُم، میلان، مادرید، بارسلون، بروکسل گرفته تا مونترال، ونکوور، نیویورک و واشنگتن. دهها مقاله، اطلاعیه و تراکت نه تنها حسِ همدردی زنان اروپایی و آمریکایی را نسبت به ستمی که در کمین زن ایرانی نشسته بود برانگیخت، بلکه با همدلی زنان پیشروی کشورهایی با اکثریت مسلمان، به ویژه در شمال افریقا روبهرو گشت…» ( ص. ۱۰. ج ۲)
از سوی زنان مبارز جهان نیز جملههای بسیار مهمی در بارهی مبارزهی پرشور زنان ایران ساخته و پرداخه میشود:
«در یکی از مهمترین ماهنامههای فمینیستی فرانسه میخوانیم: “جنبش زنان ایران، ما را بیدار کرد؛ به مبارزاتمان جوششی تازه بخشید.” کیت میلت، جنبش زنان ایران را “شورانگیزترین” تجربهی فعالیتهای فمینیستی خود خواند. گروه زن آینده (فرانسه)، زن ایرانی را در آن بُرش زمانی، “سخنگوی تمام زنان جهان” نامید. ماریا آنتونییتا ماسیوچی، کُنشگر حقوق زنان و سیاستمدار چپگرای ایتالیایی، جنبش زنان ایران را نخستین نمونهی شورش زنان در متن یک وضعیت انقلابی بازشناخت و آن را با “شورش ملوانان کرونشتات مقایسه کرد.» ( ص. ۱۱. ج ۲. برای دریافت توضیحات بیشتر میتوان به زیرنویسهای همین صفحه در اصل کتاب مراجعه کرد.)
و بر تارک یکی از اطلاعیههایی که در ۱۱ مارس برابر با ۲۰ اسفند ۵۷ در پاریس پخش میشود، این شعار بهچشم میخورد:
«وقتی زنان ایرانی زنجیرهایشان را پاره میکنند، همهی زنان جهاناند که به همراه آنها پیش میروند!» ( . ص. ۷۱. ج ۲)
آنهنگام چهکسی میدانست که چنان شوری با چنان شری اینگونه فرومینشیند و در ایران تراژدی روسری و حجاب که یکبار برداشتنش مصیبت شده بود، اینبار دوباره بر سر گذاشتنش مصیبتی نو میآفریند و این شعار را نیز واژگونه میکند، چنانکه میتوانیم آنرا چنین بخوانیم:
وقتی زنان ایرانی نتوانند زنجیرهایشان را پاره کنند، همهی زنان جهاناند که به همراه آنها پس میروند!