خبرگزاری هرانا – زن ۵۷ ساله ای که از چهار سال پیش از همسرش جدا شده است به دلیل مزاحمت های وی دست به خودکشی زده و در نهایت نجات یافته است. این زن می گوید زمانی که تنها ۱۰ سال سن داشته است وی را پای سفره عقد نشانده اند و در تمام سال های زندگی مشترک، توسط همسرش مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. آسیبهای جسمی و روانی ناشی از کودک همسری ضربات جبران ناپذیری را بر روی زندگی دختران بهویژه بارداریهای زیر ۱۸ سال، مرگومیر مادران، افسردگی، و بعضاً اقدام به خودکشی در کنار آسیبهایی مانند طلاق بازماندن از تحصیل و پایداری چرخه فقر فرهنگی و اقتصادی است.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از رکنا، یک زن ۵۷ ساله که پس از جدایی از همسرش به خاطر مزاحمت های وی خودکشی کرده و نجات یافته است برای شکایت از همسر سابقش به کلانتری مراجعه کرده و ماجرای زندگیاش را روایت می کند.
این زن با اشاره به اینکه یک قربانی کودک همسری است، حرفهایش را شروع کرد: در یکی از شهرهای کوچک خراسان رضوی به دنیا آمدم. پدرم با دستفروشی زندگی را می گذراند و من هم در کنار مادرم خانه داری می آموختم تا این که در ۱۰ سالگی مرا پای سفره عقد نشاندند.
وی گفت: آن زمان دختری خردسال بودم و حتی معنی ازدواج را هم نمی فهمیدم، با وجود این ازدواج در سن و سال پایین بسیار مرسوم بود و بیشتر دختران مانند من بی سواد بودند چرا که تحصیل دختر کاری ناپسند جلوه می کرد. خلاصه فرزند اولم به دنیا آمد که بعد از آن ازدواج من و «صابر» به طور رسمی به ثبت رسید چرا که به خاطر سن کم معمولا اسناد عقد و ازدواج غیررسمی بود و به طور قانونی در دفاتر ازدواج، ثبت نمی شد.
در ادامه گفت: در عین حال تا چشم باز کردم شش فرزند قدم و نیم قد اطرافم را گرفته بودند و من آن قدر با فرزندانم درگیر بودم که چیزی از زندگی نمی فهمیدم. همسرم دست بزن داشت و همواره مرا کتک می زد به گونه ای که اگر یک روز کتک نمی خوردم آن روز خوشبخت ترین زن روی زمین بودم.
این زن افزود: آن زمان فروش مشروبات الکلی آزاد بود و «صابر» مشروب می نوشید و مواد مخدر مصرف می کرد و اوقات بیکاری اش را با زنان دیگر می گذراند تا این که در آغاز انقلاب به ناچار مصرف مشروبات الکلی را کنار گذاشت اما عادت های دیگرش را ترک نکرد.
وی همچنین گفت: درحالی که شرایط مالی مناسبی نداشتیم و در اوایل انقلاب از طریق شوراهای محلی قطعات ۳۰۰ متری زمین ثبت نام می کردند، من هم شناسنامه ها را برداشتم و قطعه ای از آن زمین ها را گرفتم. بعد از آن بود که با اندک مبلغی یک اتاقک با سختی و بدبختی ساختیم و در آن زمین که آن زمان تقریبا بیابان بود زندگی می کردیم. هیچ گونه امکانات رفاهی نداشتیم و من در زمستان های یخبندان و سرد فرزندانم را به آغوش می گرفتم و به مدرسه می بردم تا این که آن ها آرام آرام قد کشیدند و بزرگ شدند اما هیچ کدام از فرزندانم رابطه مناسبی با پدرشان نداشتند.
این زن حرفهایش را به این شکل پی گرفت: این اختلافات به جایی رسید که صابر دو پسر بزرگم را از خانه بیرون انداخت و دیگر به منزل راه نداد. یکی از آن دو به معتادی کارتن خواب تبدیل و دچار سرنوشت اسفباری شد. دیگری هم در یک سانحه تصادف دچار ضربه مغزی شد و مدتی بعد جان سپرد. این مصیبت ها ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد. هیچ گاه همسرم را در کنار خودم حس نمی کردم. روابط ما هر روز به سردی می گرایید و اختلافاتمان بر سر موضوعات گوناگون شدت می گرفت تا این که حدود هشت سال قبل از این وضعیت خسته شدم و تصمیم به طلاق گرفتم.
وی افزود: چهار سال از پله های دادگستری و کلانتری بالا و پایین رفتم تا این که در نهایت مهر طلاق شناسنامه ام را رنگی کرد. بعد از این ماجرا یک واحد آپارتمانی رادر حاشیه شهر اجاره کردم تا در کنار فرزندانم زندگی کنم و مراقب اوضاع و احوال زندگی آنان باشم چرا که دو تن از فرزندانم نیز در طبقات دیگر همین ساختمان به زندگی خود ادامه می دادند. با وجود این هیچ گاه از مزاحمت های صابر در امان نبودم. او به بهانه دیدار با فرزندانش وارد منزل من می شد و همواره مانند گذشته امر و نهی می کرد که چه کارهایی انجام بدهم و چه کارهایی انجام ندهم.
در پایان گفت: مزاحمت های او به حدی بود که حتی می ترسیدم برای آبیاری درختان به باغ مشارکتی خودمان بروم. آن باغ را من و پسرم با مشارکت پدرش خریده بودیم ولی بعد از ماجرای طلاق به خاطر این که صابر جا و مکانی نداشت و پدرش نیز او را طرد کرده بود، در اتاقک داخل باغ روزگار می گذراند تا حداقل سرپناهی داشته باشد، به همین دلیل هیچ وقت جرئت نکردم به آن باغ سر بزنم. تا این که چند شب قبل مهمان شهرستانی داشتم که از آشنایان خانوادگی ما بودند. من از دیدن آن ها بعد از چند سال در پوست خودم نمی گنجیدم و در حال پذیرایی از آن ها بودم که ناگهان صابر وارد منزلم شد و همه مهمانانم را از خانه ام بیرون کرد. با سروصدای من پسرم از طبقه بالا نزد من آمد و با دیدن این وضعیت شرمنده شد بعد تصمیم گرفتم خودکشی کنم الان که نجات پیدا کرده ام می خواهم از صابر شکایت کنم.
لازم به یادآوری است که مدتی پیش علی کاظمی، مشاور معاون حقوقی قوه قضائیه با اشاره به ازدواج ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار کودک در یک سال، گفت که اینها به طور رسمی ازدواج کردهاند، اما مشکل عمده ما افرادی هستند که خارج از فرآیند رسمی ازدواج میکنند. از سوی دیگر ازدواج مردان سن بالا با دختران کم سن و سال کودک آزاری محسوب میشود. دی ماه امسال کمیسیون حقوقی قضایی مجلس طرح ممنوعیت کودک-همسری را رد کرد. علاوه بر صدمات شدید جسمی و روحی یکی دیگر از عواقب ازدواج کودکان مواجه شدن با پدیده طلاق در این سنین است.
ازدواج کودکان یا کودک همسری در ایران در سالهای اخیر روز به افزایش است. فعالان حقوق کودک میگویند این پدیده در آینده بر سلامت خانوادههای ایرانی تاثیر منفی خواهد گذاشت.
آمار بالای ازدواج کودکانی که پیش از رسیدن به بلوغ فکری و ذهنی ازدواج میکنند از گستردگی این پدیده در ایران حکایت دارد. سن ازدواج در ایران بر مبنای “بلوغ جنسی” تعیین شده در حالی که به گفته کارشناسان، بلوغ جنسی تنها بخشی از ابعاد بلوغ کامل انسان است. رشد، آگاهی، آموزش و آزادی در انتخاب، اساسیترین و انسانی ترین شروط برای تشکیل خانواده است.
آسیبهای جسمی و روانی ناشی از کودک همسری ضربات جبران ناپذیری را بر روی زندگی دختران بهویژه بارداریهای زیر ۱۸ سال، مرگومیر مادران، افسردگی، و بعضاً اقدام به خودکشی در کنار آسیبهایی مانند طلاق بازماندن از تحصیل و پایداری چرخه فقر فرهنگی و اقتصادی است.
بر اساس آمار منتشر شده بالغ بر ۹۵ هزار مورد طلاق زنان زیر ۱۹ سال در فاصله سالهای ۹۰ تا ۹۴ ثبت شده که حدود ۵ هزار و ۷۶۰ مورد از این طلاقها مربوط به ازدواجهایی است که سن زوجین کمتر از ۱۵ سال است.