خبرگزاری هرانا – زنی که دوره ترک اعتیاد را در یک کمپ مواد مخدر میگذراند، روایتی از زندگی نابسامان و دردناک خود ارایه میدهد. در سن ۱۴ سالگی به ازدواج فردی معتاد درمیآید، شوهر وی که کارگر بوده و در اثر یک حادثه کاری خانه نشین میشود و سپس میمیرد. او با کودکانش به خانه پدری برمیگردد و در آنجا به تشویق والدین معتاد میشود. ابتدا تریاک و سپس به دلیل عدم توان پرداخت هزینه تریاک، به شیشه روی میآورد. با مردی متاهل آشنا شده، به صیغه وی در میآید و حاصل ۴ سال زندگی مخفیانه با وی یک بچه است. با مطلع شدن زن اول شوهر دومش این زندگی نیز پایان مییابد و باز او میماند و کودکش که چندی طول نمیکشد با مردی دیگر که بنا به توصیف این زن شرور و قاچاقچی بود ازدواج میکند، مردی که بعدها فرزندش را به قتل رساند و وی خود بنا بر اصرار شوهر سوم مرگ کودک را بر عهده گرفته و به زندان میرود. چندی بعد با اعتراف شوهرش از زندان آزاد شده و شوهر سوم به جای او روانه زندان میشود. با پادرمیانی شوهر دوم که ولی کودک مقتول محسوب میشده است، شوهرش نیز از زندان آزاد میشود و بعد از آزادی وی را از خانه بیرون می کند و آواره جمعهای معتاد به مواد مخدر شد. پس از مدتی از کمپ ترک مواد سر در میآورد. اکنون او مدعی است که از مواد مخدر فاصله گرفته است و تصمیم دارد پس از رهایی از کمپ، از شوهرش طلاق بگیرد و زندگی بهتری را شروع کند.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از رکنا، زندگی زن قربانی کودک همسری از زبان خودش روایت میشود. وی اکنون در کمپ ترک مواد مخدر بسر می برد و سال های زندگی پیشینش که حکایت ناگواری از مرگ همسر، ازدواج های ناموفق، مرگ فرزند، اعتیاد و زندان در خود دارد، به پایان خود نزدیک می شود. او ابراز امیدواری می کند با خروج از کمپ و طلاق از شوهرش، بتواند زندگی بهتری را که مناسب وی باشد، شروع کند.
زندگی وی با روایت خودش اینچنین بوده است: “۱۴ ساله بودم که ازدواج کردم و شوهرم معتاد بود و کارگری می کرد. بعد از چندین سال زندگی مشترک، صاحب چند فرزند قد و نیم قد شدیم. روزگار اگر چه سخت بود اما می گذشت تا این که روزی انگار پرنده شوم بدبختی روی شانه های زندگی ام نشست و روزهای سیاهی را برایم رقم زد.
روزی شوهرم سر کار ساختمانی دچار پهلو درد شد که یکی از دوستانش در لباس طبیب ظاهر شد و به جای بردن او به عنوان دکتر به او قرص روان گردان خوراند، به خاطر این کار پرونده زندگی شوهرم بسته و زندگی مار و پلهای من شروع شد. بعد از فوت شوهرم زیاد بی تابی می کردم و پدر و مادرم برای این که آرام شوم به من تریاک می دادند و همین اتفاق سبب شد به سوی مصرف مواد سوق پیدا کنم. به ناچار به خانه پدرم برگشتم و در یک مغازه مشغول به کار شدم. مدتی گذشت تا این که یک روز که پول خرید تریاک را نداشتم با یکی از دوستانم برخورد کردم که در حال مصرف کریستال بود. دوستم از من خواست تا پولی برای خرید مواد دستم بیاید چند دود بگیرم تا از پا نیفتم.
همین چند دود گرفتن باعث شد دیگر سراغ تریاک نروم و مشتری دایم کریستال شوم. مدتی بعد از این ماجرا با یک مرد که صاحب زن و فرزند بود آشنا شدم و به صیغه او درآمدم و فرزندانی را که از شوهر اولم داشتم به مادرم سپردم. زندگی پنهانی ما بیش از ۴ سال طول کشید و در این مدت از او صاحب یک پسر شدم. بالاخره ماه پشت ابر نماند و هوویم به ازدواج ما پی برد و روزگار من تیره و تار شد. هر روز جنگ و دعوا به راه بود تا این که روزی هوویم به محل کارم در مغازه آمد و آن جا را زیر و رو کرد، برای همین از شوهرم خواستم دیگر پیش من نیاید چون تحمل این همه آبروریزی را نداشتم و بعد از مدتی از هم جدا شدیم. من ماندم و یک فرزند چند ماهه تا این که دوباره بعد از چندین ماه زندگی مجردی با یک مرد دیگر که مثل من ازدواج ناموفقی داشت آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. شوهرم یک قاچاقچی و شرور بود و مدام مرا آزار می داد تا جایی که نقطه ای سالم در بدنم باقی نمانده بود. فکر می کردم فرزندم را مثل فرزند خودش می داند و از او مراقبت و حمایت می کند چون او در ظاهر چنین وانمود می کرد. پسرم حدوداً دو ساله بود. روزی از سوی خواهر شوهرم با چاقو مورد حمله قرار گرفتم و راهی بیمارستان شدم. وقتی از بیمارستان مرخص شدم شوهرم از من خواست پسرم را به مغازه ببرد تا من استراحت کنم.
وقتی شب به خانه برگشت دیدم پسر دو ساله ام حال ندارد تا این که شوهرم اعتراف کرد که از دستش افتاده اما حالش خوب است. در ظاهر پسرم چیز مشکوکی ندیدم و او را خواباندم. برخلاف همیشه پسرم شب حتی برای خوردن شیر هم بیدار نشد تا این که صبح زمانی که سراغش رفتم دیدم اصلاً تکان نمی خورد و هراسان او را به بیمارستان رساندیم. در بیمارستان بود که متوجه شدم پسرم دچار ضربه مغزی شده است و بعد از چند روز هم فوت کرد و از همه بدتر تمام بدنش با سیگار سوزانده شده بود. شوهرم از من خواست همه چیز را گردن بگیرم چون می ترسید به خاطر این اتفاق او را زندانی کنند. با اعترافم راهی زندان و مدتی پشت میله ها در افکار تیره و تارم غرق شدم. شوهر سومم بالاخره به نوعی دچار عذاب وجدان شد و همه چیز را گردن گرفت و من از زندان آزاد شدم و او جای من را در زندان گرفت. مدتی از این اتفاق دردناک گذشت تا این که شوهر دومم که قیم پسر فوت شده ام بود با درخواست من اعلام رضایت کرد و شوهر سوم و بی رحمم از زندان آزاد شد. شوهرم بعد از آزادی از زندان مرا از خانه بیرون کرد و به ناچار به خانه پدرم برگشتم.
دوباره روز از نو و روزی از نو. مدام داخل پاتوق ها سرگردان و حیران بودم تا روزی حین خرید مواد دستگیر شدم و سر از کمپ درآوردم”.
وی در خصوص وضعیت فعلی اش گفت: “الان مدتی است که از دود دور شده ام و مغزم درست کار می کند. تصمیم گرفته ام بعد از پاک شدن و بیرون رفتن از کمپ از شوهرم که مانند ارباب تاریکی می ماند طلاق بگیرم. بعد از جدایی از شوهر شرورم تصمیم دارم زندگی جدیدی را نزد فرزندان به یادگار مانده از شوهر اولم از سر بگیرم”.
لازم به یادآوری است که مدتی پیش علی کاظمی، مشاور معاون حقوقی قوه قضائیه با اشاره به ازدواج ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار کودک در یک سال، گفت که اینها به طور رسمی ازدواج کردهاند، اما مشکل عمده ما افرادی هستند که خارج از فرآیند رسمی ازدواج میکنند. از سوی دیگر ازدواج مردان سن بالا با دختران کم سن و سال کودک آزاری محسوب میشود. دی ماه امسال کمیسیون حقوقی قضایی مجلس طرح ممنوعیت کودک-همسری را رد کرد. علاوه بر صدمات شدید جسمی و روحی یکی دیگر از عواقب ازدواج کودکان مواجه شدن با پدیده طلاق در این سنین است.
ازدواج کودکان یا کودک همسری در ایران در سالهای اخیر روز به افزایش است. فعالان حقوق کودک میگویند این پدیده در آینده بر سلامت خانوادههای ایرانی تاثیر منفی خواهد گذاشت.
آمار بالای ازدواج کودکانی که پیش از رسیدن به بلوغ فکری و ذهنی ازدواج میکنند از گستردگی این پدیده در ایران حکایت دارد. سن ازدواج در ایران بر مبنای “بلوغ جنسی” تعیین شده در حالی که به گفته کارشناسان، بلوغ جنسی تنها بخشی از ابعاد بلوغ کامل انسان است. رشد، آگاهی، آموزش و آزادی در انتخاب، اساسیترین و انسانی ترین شروط برای تشکیل خانواده است.
آسیبهای جسمی و روانی ناشی از کودک همسری ضربات جبران ناپذیری را بر روی زندگی دختران بهویژه بارداریهای زیر ۱۸ سال، مرگومیر مادران، افسردگی، و بعضاً اقدام به خودکشی در کنار آسیبهایی مانند طلاق بازماندن از تحصیل و پایداری چرخه فقر فرهنگی و اقتصادی است.