لِخلِخکنان میان زبالهها را میجورد و یک گونی پاره نصیبش میشود. لبخند پیروزمندانهای میزند و گونی را پهن میکند روی زمین. حالا میتواند با خیالی راحت یله دهد روی پودر آهک و چقدر خوششانس است که کوره امشب روشن است؛ این یعنی امشب تا صبح گرم است. گرم و امن …
شاید برای شما که الان جایی نشستید و دارید از پشت سیستم شخصی یا گوشی هوشمندتان این داستان را میخوانید، خیلی قابل درک نباشد که زندگی در کوره آهکپزی چه شکلی است. شاید هیچوقت هم نفهمید
یک کوره روشن در شبهای سرد زمستان چه خوششانسی بزرگی است و شاید ندانید کورههای آهکپزی برای برخی آدمها یکی از امنترین جاهای دنیاست.
آدمهایی هستند که خوشحالیهای زندگی از همان اول ازشان رو میگیرد. انگار که قرار نیست هیچ وقت روزی بیاید که یک دل سیر غذای باکیفیت بخورند یا یک شب بالش پنبهای زیر سرشان باشد و لحاف پشمی رویشان. حتی هیچوقت برایشان پیش نمیآید که یک چهاردیواری امن احاطهشان کند و وقتی سرشان را بالا میگیرند، یک سقف گچی یا حتی کاهگلی بالای سرشان ببینند.
«الهام» یکی از این آدمهاست. یکزمانی برای خودش خانه و زندگی داشته اما حالا یک جای خیلی دور زندگی میکند؛ انتهای شهرک صنعتی کرمان، کنار کورههای آهکپزی. خودش میگوید که ۲۹ ساله است و دوتا هم بچه دارد؛ هرچند که الان اصلاً از آن دو بچه خبر ندارد. یکروز به دلیلی که نمیخواهد بگوید از خانه بیرون زده و الان یک «کورهنشین» است.
الهام طی چهارسال زندگی کورهنشینی بر اثر مصرف زیاد مواد مخدر دچار تغییرات هورمونی شدید شده و حالا صورتی مثل صورت مردان پیدا کرده است. او تبدیل به زنی شده که ریش و سبیل دارد و مواد مخدر تا حد زیادی روی روانش هم تأثیر گذاشته است. غرورش اجازه نمیدهد که از سختیهای زندگیاش ناله و زاری کند و اتفاقاً الهام میگوید که از زندگی در کورههای آهکپزی راضی است اما خیلی منتظر است که پدرش یک روز بیاید دنبالش و او را از کورهپزخانه ببرد.
اینها را میگوید و میرود بین پسماندها دنبال چیزهایی میگردد؛ دنبال عروسک و اسباببازی. عروسکهایی که گیرش آمده را توی کیسهای جمع میکند و میگوید که باید برود و برای عروسکها مشتری پیدا کند. میگوید شاید یک نفر پیدا شود که اینها را بخرد و یک پولی کف دستش بگذارد.
الهام در کورهپزخانه تنها نیست. خیلیهای دیگر هم اینجا هستند. مثل «اعظم» که یک روز سخت عاشق میشود اما مردی که خیلی دوستش داشته میرود سراغ یک زن دیگر. اعظم هم باید برای این اتفاق تلخ یکجوری از زندگی انتقام میگرفته و برای همین از خانه فرار میکند؛ فراری که مقصدش کورهپزخانه بوده. «آقارسول» هم هست که یک روز آشپز فرودگاه بوده اما اعتیاد، مسیر زندگیاش را تغییر داده است.
حالا اینجا همهشان شدهاند یک خانواده؛ به جای خانوادهای که هیچوقت نبوده و حالا بزرگترین دلخوشی خانواده صدای کامیونی است که بار آهک به کورهپزخانه آورده است. این صدا یعنی امشب تا صبح گرم است و این یعنی یک خوششانسی خیلی بزرگ.
ساره تجلی عکاس ایسنا، تصاویری از این کورهنشینان تهیه کرده است که میتوانید اینجا ببینید.