مروری بر نظریه اینترسکشنالیتی جنبش زنان و ماتریس سلطه

ارسال کننده : آقای غلامرضا اخلاقی. 1آبان 

تا قانون خانواده برابر: « چند هفته گذشته برنامه پرگار بی بی سی میزگردی[1]را با حضور دو فعال حقوق زنان– خدیجه مقدم و محبوبه عباسقلی زاده –و یک دختر جوان عرب که به مرکزگرا بودن جنبش زنان در ایران و در پی آن نادیده گرفتن زنان گروه های اقلیت از جمله زنان عرب انتقاد داشت، ترتیب داد.

در این برنامه هیفا اسدی اظهار داشت: نیازها و مطالبات زنان فقیر عرب از نظر جنبش زنان که بیشتر مسائل خود را بر محور خواست های زنان طبقه متوسط مبتنی کرده، دور مانده است. انتقادی که مورد تأیید هر دو فعال جنبش زنان قرار گرفت؛ اما مسائل دیگری هم مطرح شد این که هیفا اسدی در بیان مطالبات خود با چه کسی از جنبش زنان تماس گرفته و جواب نشنیده است؟ و یا این که زنان عرب باید از روش همراهی با احزاب سیاسی دست کشیده و صرفا تلاش خود را بر مسائل زنان مبتنی کنند و فضای مستقل دیگری برای تصمیم گیری داشته باشند. پاسخی که هیفا اسدی داد و بر آن اصرار داشت کوتاه بود اما قابل تآمل این که «فعالان سیاسیِ عرب به زنان خوزستان و تحقق اهداف آنها هم خدمت می کنند مخصوصا این که در شرایط سیاسی موجود بستر لازم برای فعالیت مدنی مستقل زنان عرب جود ندارد». چند روز بعد زهره ارزنی هم در صفحه فیس بوک خود با مقایسه وضعیت زنان عرب و کرد گفت اگر خود زنان نخواهند اتفاقی نمی افتد و در کامنت های مرتبط با آن، امکان براندازی و تجزیه طلبی برخی گروه های سیاسی عرب مطرح شد. این گفتگو ها به نوعی نشانگر این است که فاکتور ناسیونالیسم هر چند ناخواسته تبدیل به عاملی برای محدود کردن دایره شمول مطالبات زنان به گروهی خاص شده یا یوده است و به علاوه فمینیست ها از فردی مثل هیفا اسدی و امثال وی انتظار دارند که خودشان را به رسمیت بشناسند به جای این که جنبش زنان به سراغ آنها برود. در واقع بار مسئولیت به دوش آنها گذاشته و از شانه جنبش زنان و الزام آنها برای توجه به نیازهای همه زنان از هر گروه و اقلیت و طبقه ای برداشته شود. علیرغم اذعان به محدودیت های موجود در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران بر سر راه کنشگران زن، اما این نوع واکنش یادآور نوشته آدری لُرد هم هست که در آن می گوید «وقتی زنان سیاه پوست از فمینیست های سفید پوست پرسیدند چرا به مسائل شان توجهی نکرده اند آنها گفتند ما نمی دانستیم که از چه کسی باید بپرسیم»( آدری لرد، 113)[2] اما موضوع مهمترِبرآمده از این میزگرد این است که تفکیک هویت های نژادی، قومی، جنسی یا طبقاتی از یکدیگر و اولویت بندی آنها کار چندان ساده ای نیست که ما انتظار داشته باشیم زنِ فقیر عرب پیش از آن که به مشکلات معیشتی زندگی خود بپردازد به مسائل پیرامون جنسیت اش اهمیت بدهدو بعد بتواند در کنش های اجتماعی راه خود را به طور مثال از احزاب سیاسی جداکند. به بهانه این میزگرد در این یادداشت تلاش شده تا نظریه فمینیستی اینترسکشنالیتی[3] به طور مختصر و با تمرکز بر نوشته های کیمبرلی کرنشاو[4]، پاتریشیا هیل کینز[5] و تا حدی متن سخنرانی تأثیرگذار آدری لرد[6]از فمینیست های سیاه پوست آمریکایی معرفی شود. این نظریه می تواند نقطه ثقلی در برنامه های آینده فعالان زن در ایران باشد تا همزمان نیازها و مطالبات همه گروه های زنان با هر قومیت، نژاد و طبقه اجتماعی و یا گرایش های جنسی را در فعالیت های خود بگنجانند و استراتژی های موثر و کارآمدی را هم انتخاب کنند.»

ماتریس سلطه

در اوایل دهه 90 چند تن از فعالان و محققان سیاه پوست امریکایی خواستار به کار گرفتن دیدگاه جدیدی برای تحلیل زندگی زنان سیاه پوست شدند. آنها ادعا کردند که تجربه زنان سیاه پوست امریکایی نه فقط بر مبنای نژاد، که بر مبنای جنسیت، طبقه اجتماعی و گرایش های جنسی آنها شکل گرفته است. در این سنت و بر مبنای مقاله ارزشمند آنجلا دیویس (Women, Race, and Class , 1981 ) و نوشته آدری لرد- , 1984 – Sister Outsiderبیانیه فمینیست سیاه پیش نویس شد که در واقع به نوعی به کشف به هم پیوستگی روابط با اصطلاحی مانند ماتریس سلطه ( Collins, 1990) و اینترسکشنالیتی (Crenshaw 1991) انجامید. به دلیل این که همجنس گراهای سیاه پوست نقش مهمی در معرفی این رویکرد داشتند، در کارهای اولیه این نویسنده گرایش های جنسی نیز مورد تأکید جدیقرار گرفتند و در مقابل نظریه کوئیر که در آن زمان هنوز توسعه پیدا نکرده بود در این تئوری قرار داده نشد که بعدها مبنایی برای انتقاد به این تئوری تبدیل گشت. با این حال تئوری اینترسکشنالیتی توانست علاوه بر محوریت قرار دادن نژاد، جنسیت و طبقه اجتماعی فاکتورهای دیگری همچون گرایش جنسی، قومیت و ملی گرایی را هم شامل شود و در نهایت حاصل این تلاش ها این شد که امروز به خصوص نوشته های کیمبرلی کرنشاو، آنجلا دیویس و آدری لرد جز متون فمینیستی دانشگاهی و تئوری های مربوط به جنبش های اجتماعی قرار بگیرد.

به طور کلی در نظریه اینترسکشنالیتی به جای این که جنسیت، نژاد، طبقه و ملیت به عنوان طبقه بندی های سلسله مراتبی جداگانه ای در نظر گرفته شوند، بررسی می شود که چطور این فاکتورها به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر می گذارند. به طور مثال پاتریشیا هیل کینز در مقاله ای با عنوان « همه در خانواده: تقاطع جنسیت، نژاد و ملیت» که در سال 1998 منتشر شد[7] با به کار گیری این تئوری بررسی می کند که چطور خانواده سنتی ایده آل به عنوان یک نمونه متمایز در ایالات متحده کارکرد خود را در سیاست ها و برنامه ریزی های دولتی نشان می دهد و این که چه روابط خاصی بین خانواده به عنوان یک سیستم جنسیتی شده از سازمان اجتماعی، ایده ها و رویه های نژادی و ساختارهای هویت ملی ایالات متحده وجود دارد. به طور مثال کینز می گوید: در مرکز مباحث مربوط به ارزش های خانوادگی، یک ایده آل خانواده سنتی تصویر شده است که با ترکیبی از پیوندهای خونی و زناشویی متشکل از زوج های غیرهمجنس گرا هستند که فرزندان بیولوژیک خود را تولید می کنند. یک ساختار مقتدرِ خاص حاکم متشکل از پدری که دستمزد مناسبی می گیرد ، یک زن خانه دار و فرزندان آنها اساس این خانواده را می سازد. یک بهشت امن خصوصی که خانواده در آن صرفا با عشق و مراقبت پیوند خورده است و تنها ازدواج زوج های دگرجنس گرا با فرزندان ناشی از این ازدواج تصویر شده است. قدرت چنین ایده آل سنتی از خانواده در واقع از کارکرد دوگانه یک ساختار ایدئولوژیک و اصل بنیادین سازمان اجتماعی با یک سلسله مراتب طبیعی سرچشمه می گیرد. (کینز 62) اما به نظر کینز مشکل اینجاست که در چنین سیستم ارزشی نژادِ سفید، سیاه، بومی های امریکایی و سایر نژادها و طبقات در کنار هم قرار گرفته اند. در این سیستم، سیاست دولت – ملت، نژادی شده و این دیدگاه در برنامه ها و سیاست های دولت هم تبلور یافته است؛ بدون این که اشکال دیگری از روابط خانوادگی، مسائل و مشکلات طبقاتی به غیر از طبقه متوسط و.. در نظر گرفته شود. کینز برای اثبات ادعای خود به مسئله کنترل باروری در آمریکا می پردازد که طی آن زنان سفید پوست طبقه متوسط تشویق به بارداری می شدند اما در مقابل زنان سیاه پوست فقیری که از لحاظ اقتصادی قادر به تأمین مالی و یا در چارچوب های مجاز دولت تشکیل خانواده نداده بودند، ترغیب به جلوگیری از بارداری می شدند. (7) در مسئله تقسیم ارث و میراث خانوادگی هم کینز می نویسد: «ارزش مبتنی بر خانواده سفید طبقه متوسط با درآمد مکفی، تأثیر خود را نشان داده است به این دلیل که در این سیستم وضعیت بومی های آمریکا که زمین هایشان را از دست داده اند یا سیاه پوستان آمریکا که به دلیل پیشینه بردگی نتوانسته اند از وضعیت اقتصادی مناسبی برخوردار باشند نایده گرفته شده است. یا این که در طبقه کارگر این مرد است که دستمزد خانواده را می گیرد و فرصت های لازم برای دستمزد در اختیارش قرار داده می شود. سیاست های مالیاتی دولت هم نشان می دهد که چطور ایده های مربوط به این خانواده سنتی دگرجنس گراینژاد سفید، در برخورداری از حقوق و مسئولیت ها انعکاس پیدا کرده اند. در سیستم آموزش هنوز بخش قابل توجهی از دانش آموزان سیاه پوست در خانواده های فقیر امکان برخورداری از حمایت های مالی آموزشی ندارند یا این که در مدارسی درس می خوانند که از نظر نژادی تفکیک شده اند و یا در مناطق تفکیک شده به مدرسه می روند. در سیستم امنیت اجتماعینیزتجربه زنان سیاه پوست در ارتباط با معیار برخورداری از برنامه های تأمین اجتماعی متفاوت است. به طور مثال، نژاد فاکتوری است برای تعیین این که چه شغلی باید توسط سیستم امنیت اجتماعی تحت حمایت قرار بگیرد. دو شغل از این دسته بندی ها کنار گذاشته شده اند، کشاورزی و کارگر خانگی که بیشترین تعداد زنان سیاه پوست شاغل را در بر می گیرند.»( کینز 72-75).

فاکتورهای چندگانه تبعیض

کیمبرلی کرنشاو که بیشترین شهرت را از نظر بسط و تحلیل نظریه اینترسکشنالیتی دارد، در مقاله اش با عنوان « به حاشیه راندن تقاطع نژاد و جنس»، انتقاد یک فمینیست سیاه به دکترین ضد نژاد پرستی، تئوری فمنیستی و سیاست های ضد نژاد پرستی،[8]با یادآوری سخنرانی سوجورنر تروت[9] در سال 1851 در کنفرانس حقوق زنان در اوهایو[10]استدلال خود را در مورد نظریه اینترسکشنالیتی مطرح می کند. در این کنفرانس مردان سفیدپوست با استناد به کلیشه های مربوط به زنان و زنانگی، داشتند از مشکلات زنها برای فعالیت سیاسی صحبت می کردند. در این هنگام سوجورنر تروت دستش را بلند کرد تا او هم سخنی بگوید. اما زنان سفید حاضر در سالن از او خواستند تا بنشیند از ترس این که مبادا موضوع حق رآی زنان به مباحث ضد نژادپرستی کشیده شود. سوجورنر اما سخنرانی اش را بیان کرد: «به بازوهای من نگاه کنید. من شخم زدم، کاشتم، درو کردم و محصول را به طویله بردم در حالی که هیچ مردی رئیس من نبود. من زن نیستم؟ من توانستم مانند یک مرد کار کنم و بخورم – وقتی که چیزی برای خوردن به دست می آوردم- و مثل مردان هم شلاق خوردم. من یک زن نیستم؟ سیزده فرزند به دنیا آوردم که بیشتر آنها جلوی چشمانم برای بردگی فروخته شدند و وقتی با تمام اندوهِ مادری ام گریه کردم، غیر از عیسی مسیح کسی صدایم را نشنید. آیا من یک زن نیستم؟»[11] کرنشاو می گوید: زندگی این زن تناقض میان افسانه های ایدئولوژیک زنانگی –womanhood– و واقعیت تجربه زنان سیاه را نشان می دهد (کرنشاو 1989، 7). در حالی که سیاست های رهایی بخش جنبش های ضد نژاد پرستی هم تجربه زنان از سکسیم و مردسالاری را نادیده گرفته اند.

سپس در مقاله مهم و تأثیرگذار خود با عنوان «ترسیم حاشیه ها، تقاطع، سیاست های هویتی و خشونت علیه زنان رنگین پوست» کرنشاو تلاش می کند تا نشان دهد که چطور در گفتمان های ضد نژاد پرستی و فمینیستی به ترتیب وجوه جنسیتی و نژادی خشونت علیه زنان نادیده گرفته شده است. او در این مقاله مفصل توضیح می دهد که تجربیات زنان سیاه پوست از خشونت و تجاوز حاصل تأثیرگذاری بین نژادپرستی و جنس پرستی اند که طی آن زنان رنگین پوست هم در گفتمان های ضد نژاد پرستی و هم رویکردهای فمینیستی به حاشیه رانده شده اند. کرنشاو استدلال می کند که تجربه زنان رنگین پوست از خشونت خانگی و تجاوز در تقاطع بین نژاد و جنسیت، متقاوت از تجربه زنان سفید پوست است. به طور مثال طی مطالعه ی زنان خشونت دیده اقلیت در لوس آنجلس، دیده شد که در بیشتر پرونده ها، آزار جنسی این زنان و حضور آنها در خانه های امن دوباره منجر به حاشیه کشیده شدن آنها شده است؛ چرا که خانه های امنی که بیشتر زنان رنگین پوست اغلب بیکار و فقیر، خانه دار و با مسئولیت نگهداری از فرزند به آنها پناه آورده بودند، توانایی مقابله با نیازهای چندلایه روتین تجربه آنها در زندگی روزمره شان را نداشتند. این عدم توانایی در واقع ریشه در نژادی کردن استخدام و رویه های واگذاری مسکن داشت که همراه با آمار بالای بیکاری در جمعیت رنگین پوست مانع می شد که زنان خشونت دیده بتوانند به حمایت های مالی خانواده یا بستگان خود تکیه کنند. در نتیجه جایی که سلطه نژادی، جنسیتی و طبقاتی با هم ادغام می شوند استراتژی های مداخله بر تجربیات افراد با نژاد یا طبقه مشابه مبتنی می شود و نهایتاً قادر به کمک رسانی به زنانی نیستند که به دلیل نژاد یا طبقه اجتماعی شان با موانع خاصی مواجهند. کرنشاو سپس به اصلاح قانون تقلب در ازدواج توسط کنگره امریکا و در سال 1990 اشاره می کند که طی آن زنانی که برای ازدواج با شهروندان آمریکایی مهاجرت کرده بودند، باید تا دو سال «به طور مناسب» در چارچوب ازدواجشان می ماندند تا بتوانند برای اقامت دائم در آمریکا به تنهایی اقدام کنند. بنابراین با این اصلاحیه بسیاری از زنان حتی اگر در شرایط سوء استفاده و خشونت خانگی شدیدی بودند، تمایل به گزارش آن نداشتند به این دلیل که حمایت در برابر اخراج از کشور برایشان بهتر از حمایت در برابر خشونت همسران یا شرکایشان بود. در نتیجه به دلیل گزارش های مکرر از خشونت های خانگی علیه این زنان، کنگره مجبور شد تا مشکلات آنها را در اصلاحیه جدید در نظر بگیرد. علاوه بر این موانع فرهنگی هم نقش خود را در عدم گزارش خشونت خانگی ایفا می کرد به این دلیل که به طور مثال زنان آسیایی که در خانواده های –پر جمعیت زندگی می کنند فاقد حریم خصوصی برای تماس گرفتن با مراکز بحران و یا ترک منزل بودند. ضمن این که محدودیت های زبانی و وابستگی آنها به اطلاعات همسر از قوانین مهاجرت نیز بر این محدودیت ها اضافه می شد. در ادامه کرنشاو استدلال می کند که چطور الگوهای سلطه در تجربه خشونت خانگی با یکدیگر تقاطع پیدا می کنند و اغلب تحمیل یک مانع با آسیب پذیری های قبلی وجه دیگری از عدم توانمندی را ایجاد می کند (کرنشاو 8-1246). از سوی دیگر مشاوران در مراکز بحران مرتبط با تجاوزها گزارش می کنند که بیشتر منابع مالی آنها صرف مسائلی به غیر از مشکلات تجاوز به زنان رنگین پوست می شود. در واقع مشکلات این مشاوران ناشی از استراتژی و منابع مالی است که بیشتر بر مبنای نیاز زنان سفید پوستِ طبقه متوسط تدوین شده اند. به علاوه این زنان در مناطق حاشیه ای زندگی می کنند که دسترسی به اطلاعات ندارند بنابراین انتشار اطلاعات به نحوی باید انجام شود که به دست زنان فقیر رنگین پوست برسد. از سوی دیگر مشاوران در موارد تجاوز باید از طریق پی گیری پرونده ها در دادگاه اقدام کنند در حالی که زنان رنگین پوست تمایل کمتری به تعقیب پرونده هایشان در سیستم کیفری دارند. ( کرنشاو 1252).

در بحث مربوط به اینترسکشنالیتی سیاسی، کرنشاو استدلال می کند که زنان رنگین پوست در دو گروه فرودست – زنان و رنگین پوستان- قرار می گیرند که اغلب برنامه های سیاسی متعارضی دارند. ضرورت تقسیم انرژی سیاسی بین این دو گروه وجهی از تقاطع ناتوانسازی است که مردان رنگین پوست و گروه های زنان سفید با آن مواجهند و منجر به ناکارائی تلاش های سیاسی برای در برگرفتن تجربه همه زنان می شود. در نتیجه استراتژی های فمینیستی، اغلب فرودستی افراد رنگین پوست را تقویت می کند و تلاش های ضد نژاد پرستی که سیستم پدرسالاری سفید را در دستور کار قرار داده است، منجر به فرودست سازی زنان می شود (کرنشاو 1252).

اینترسکشنالیتی و میانجیگری هویت های چندگانه

کرنشاو در ادامه ذیل عنوان سیاسی کردن خشونت خانگی به بیان تجربه اش در دسترسی به اطلاعات و آمار در اداره پلیس اطلاعات می پردازد. وی تلاش می کند درصد آمار مربوط به مداخلات خشونت خانگی را جمع آوری کند زیرا این آمار می تواند تصویری از بازداشت های نژادی با توجه به تفکیک نژادی منطقه ای در محلات لوس آنجلس را نشان دهد اما پلیس از ارائه این آمار خودداری می کند زیرا فعالان خشونت خانگی در داخل یا خارج از اداره پلیس نگران بودند از این که انتشار آمار مربوط به میزان خشونت خانگی در گروه های اقلیت ممکن است سیاسی تفسیر شده و تلاش های بلند مدت این گروه ها برای فشار آوردن بر پلیس جهت توجه به مسئله خشونت خانگی بعنوان موضوعی مهم را بی اثر کند. بنابراین مخالفین دخالت پلیس در موارد خشونت خانگی بعد از انتشار آمار اهمیت کار بر روی خشونت خانگی در گروه های اقلیت را انکار کنند. از سوی دیگر گروه های سیاه پوست و رنگین پوست به این دلیل که ممکن است انتشار این آمار از لحاظ سیاسی حمل بر بالا بودن میزان خشونت خانگی در گروه های اقلیت شود و منجر به تقویت کلیشه ها و در نهایت حمایت از تاکتیک های سرکوبگرانه پلیس و سایر رویه های تبعیض آمیز علیه این گروه های نژادی گردد. یعنی اولویت های سیاسی گروه های فمینیستی و ضد نژاد پرستی مانع از انتشار اطلاعات می شد تا بتوان با مسئله خشونت خانگی در گروه های رنگین پوست مقابله کرد. (کرنشاو 1253) کرنشاو می گوید که اولویت سیاسی گروه های ضد نژاد پرستی با هدف حفظ انسجام گروهی است که در واقع منجر به متهم کردن فمینیست ها می شود که در واقع نگرانی های آنها نامرتبط و حتی آسیب زننده به گروه است. نمونه این دیدگاه در کتاب شهرزاد علی با عنوان «راهنمای مرد سیاه پوست برای فهم زن سیاه پوست»[12] انعکاس یافت که البته جنجال های بسیاری را هم به دنبال داشت. شهرزاد علی در این کتاب تلاش کرد تا خشونت علیه زنان را به نام رهایی سیاهان توجیه کند. این انتقادها البته شامل مبارزان مهمی همچون آلیس واکر و کتاب او به نام رنگ بنقش هم می شود.[13]

کیمبرلی کرنشاو در نهایت بعد از بحث های فراوان و ارائه نمونه های مستدل در ارتباط با تئوری اینترسکشنالیتی می گوید: اینترسکشنالیتی یک روش چارچوب دهی تعامل میان نژاد و جنسیت در کانتکس خشونت علیه زنان است اما می تواند به طور وسیعتری در سایر حوزه ها و به عنوان روشی میانجی و واسطه ای برای تنش میان ادعاهای مربوط به هویت های چندگانه و سیاست های گروهی باشد. اینترسکشنالیتی به روشی فکر می کند که طی آن قدرت پیرامون دسته بندی های مشخصی طبقه بندی شده و علیه یکدیگر به اجرا در می آیند. این تئوری تلاش می کند که از فرایندهای فرودست سازی و روش های متعدد این فرایندها پرده برداری کند که چطور توسط مردم فرودست تجربه می شوند و افراد و گروه های دیگر با آنها در موقعیت بالاتری قرار می گیرند. بنابراین در این تئوری گروه ها و دسته بندی ها معانی و نتایج خاص خود را دارند و ارزش های خاصی که به این دسته بندی ها ضمیمه شده اند و روشی که ارزش ها با آن تقویت شده و سلسله مراتب اجتماعی را ایجاد می کنند. اینترسکشنالیتی مبنایی را برای مفهوم سازی دوباره نژاد به عنوان ائتلافی بین زنان و مردان رنگین پوست می سازد. به طور مثال در حوزه تجاوز، اینترسکشنالیتی روشی توضیحی را ارائه می کند که زنان رنگین پوست از این استدلال باید رویگردان باشند که منافع گروه مستلزم سرکوب هر مقابله ای با تجاوز بین نژادی است. در همان زمان که این نظریه به معنای توجه به سایر گروه های حاشیه ای نیز هست. همینطور ابزاری فراهم می کند که طی آن ائتلافی از مردان همجنس گرا و غیرهمجنس گرای رنگین پوست شکل بگیرد و مبنایی برای انتقاد از کلیساها و نهادهای فرهنگی برای تولید دیدگاه هموفوبیا هستند. با مفهوم سازی دوباره هویت، نیاز به چالش کشیدن گروه هایی میسر می شودکه به نوعی خانه ما تلقی می شوند، به نام بخش هایی از ما که در خانه ساخته نشده اند. باید توجه کنیم که چطور هویت گروه بر هویت های اینترسکشنال چند نفر محدود بنا شده اند. با این تئوری ما بهتر می توانیم تفاوت های بین خودمان را بنا نهیم و با ابزاری مذاکره کنیم که نمود خود را در ساختن هویت های گروهی پیدا خواهند کرد (کرنشاو 99-1298).

http://fairfamilylaw.info/spip.php?article10647