ارسال کننده : محمود نعیمی
بهارنیوز: در دو دهه گذشته با آمارهای عجیبی از خطر و مورد تهدید قرار گرفتن سلامت روان زنان مواجه شدهایم که هر چقدر زمان رو به جلوتر میرود، سن شیوع زنان برای پذیرای اختلالات روانی کمتر میشود، از آنجا که زنان نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند، به خطر افتادن سلامت روان آنها، کل سلامت روان جامعه را مورد تهدید قرار میدهد، حتی مطالعات سازمان بهداشت جهانی در کشورهای در حال توسعه از افزایش دامنه اختلالات روانی از جمله شیوع افسردگی در میان این ملل حکایت دارد.
در زمینه مورد تهدید قرار گرفتن سلامت روان زنان در جامعه و عوامل تحتتاثیر آن با دکتر عزتالله کردمیرزا، روانشناس و عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی گفتوگو کردهایم که در زیر میخوانید:
این روزها در محافل روانشناسی و روانپزشکی، بیش از هر موردی، در معرض خطر بودن سلامت روان اعضای جامعه ایران مخصوصا زنان مطرح است، از نظر شما سلامت روان چیست و چه عواملی باعث به خطر افتادن آن میشوند؟
قبل از آنکه بخواهیم وارد مقوله سلامت روان شویم باید ابتدا تعریف مشخصی از سلامتی داشته باشیم. سلامتی یعنی رفاه، آسایش جسم، روان و عملکرد اجتماعی است. نبود بیماری به معنای سلامت نیست. وقتی درباره سلامت صحبت میشود، شامل تعمیم دادن ساختار روانی، جسمی و اجتماعی فرد است. اما درباره سلامت روان باید گفت زمانی فرد از سلامت روان برخوردار است که فعالیتهای روزانه خود را بهخوبی انجام دهد، با محیط اجتماعی و خانوادگی ارتباطی سالم داشته باشد، آنچه را که از نظر فرهنگ و جامعه نامطلوب ارزیابی شده و نابههنجار است به شکل هنجار انجام ندهد. در غیر اینصورت سلامت روان فرد خدشهدار میشود و ممکن است فرد مبتلا به اختلالات روحی و روانی شود.
تفاوتهای جنسیتی با به خطر افتادن سلامت روان چه رابطهای دارد؟
زمانی که بخواهیم تفاوتهای جنسیتی در سلامت و اختلالات روانی را مورد بحث قرار دهیم ابتدا باید تفاوتهای بین زن و مرد را در نظر بگیریم و بیجهت برچسب نزنیم که زنان بیشتر از مردان دچار اختلالات هستند یا برعکس. هر جنسی بر مبنای ارزشها و تفاوتهایش که متفاوت از جنس دیگر است با سلامت روانش در معرض خطر قرار میگیرد. اغلب در متون روانشناسی عامه به تفاوتهای جنسیتی پرداخته شده. این تفاوتها را سعی میکنم با مثال به صورت شفاف توضیح دهم. مردان به هنگام خستگی، سکوت را ترجیح میدهند اما زنان، گفتوگو را. آسیبپذیری زنان به ساختار کلامی و وجود گفتوگو در روابط اجتماعی است اما مردان اهل گفتوگو نیستند و حسشان را بروز نمیدهند اما زنان از صراحت بیان و شفافیت استقبال میکنند. شاید بتوان با یک عبارت به راحتی تفاوت دید بین زن و مرد را متوجه شد، مردان از چشم عاشق میشوند و زنان از گوش، مردان در تعاملات اجتماعی هدفگرا و زنان ارتباطگرا هستند. وقتی به این تفاوتها توجه کنیم در واقع تفاوتهای جنسیتی را لحاظ کردهایم. ما باید به دریچه دید زن و مرد نسبت به جامعه و دیگران نیز توجه داشته باشیم زیرا دریچه و دید هریک از آنها متفاوت است. حالا هرجا این تفاوتها در معرض خطر و خدشه قرار گیرد میگوییم سلامت روان به خطر افتاده است.
اما طبق آمارهای ارائه شده، زنان نسبت به مردان از سلامت روانی کاملی برخوردار نیستند و بیشتر در معرض اختلالات قرار میگیرند؟
باور عامه مردم این است که اختلالات روانی در زنان بیشتر از مردان است اما این باور غلطی است. هر یک از جنسیتها نسبت به هر یک از اختلالات بیشتر آسیبپذیرند. فارغ از اینکه چه اختلالاتی در زنان و مردان رایج است. البته چندین دلیل وجود دارد که به این باور غلط دامن میزند و جامعه و مردمان نیز فکر میکنند اختلالات روانی در زنان بیشتر است: 1-وقتی زنان با بحران روبهرو میشوند نسبت به مردان راحتتر بیان میکنند و در جستوجوی کمک هستند و خب بهطبع طبق آمار کلینیکی، در ثبت اختلالات آمار زنان بالا میرود. 2-در فرهنگ ما، ابراز ناتوانی از زنان بیش از مردان مورد قبول است. اگر زنی مشکلاتش را بیان کند مسالهای درانتظار آنها نیست. 3-مردان به دلیل فعالیتهای اجتماعی بالاتری که دارند، سعی میکنند مسائل و مشکلاتشان را در بافتهای اجتماعی جایگزین کنند اما در زنان که اغلب نسبت به گذشته کمتر خانهنشین هستند به راحتی میتوانند ناراحتیهایشان را ابراز کنند. 4-مورد آخر اینکه، بیان اختلالات برای مردان تبعات قانونی، شغلی و اجتماعی دارد اما زنان نسبت به مردان در عرصه اجتماع کمتر حضور داشتهاند، پروندههای بیمارستانی و ثبت اختلالات برایشان چندان مهم نیست.
سلامت روانی زنان متاثر از چه عواملی است؟
باید گفت زنان به چند دلیل فیزیولوژیکی نسبت به مردان حساسترند و راحتتر پذیرای اختلالات میشوند که این هم همانطور که در بالا اشاره کردم به تفاوتهای جنسیتیشان بازمیگردد. سلامت روانی متاثر از عوامل زیادی است که در زنان میتواند شامل عوامل اقتصادی، تحصیلی، حمایت اجتماعی، خشونتهای جسمی و جنسی، مزاحمتها، تبعیض در کار و خانواده باشد. از این رو فعالیتهای سازمانهای جهانی و ملی -به دلیل اینکه نیمی از جمعیت را زنان تشکیل میدهند-به دنبال مدلی برای سلامت روان زنان است که حوزههای مختلف پزشکی، توانبخشی، بهداشت عمومی، روانشناسی، جامعهشناسی و غیره را تحت پوشش قرار دهند. یکسری از حوزهها در سلامت روان متناسب با ساختار هورمونی و طبیعی بدن زنان است مانند نشانگان پیش از قاعدگی که به واسطه تغییرات هورمونها، خلق منفی بالاتر میرود که از یکیدو روز قبل از قاعدگی آغاز میشود و تا پایان این دوره، خلق منفی پایدار است و فرد را به سمت افسردگی پیش میبرد. یا میتوان به افسردگیهای ناشی از زایمان اشاره کرد که مشکلات روانی خاص خود را داراست که در سه بعد غمگینی، روانپریشی و افسردگی خود را نشان میدهد. یا زمانی که زنان با پدیدههای ناخواستهای روبهرو میشوند، سلامت روان آنها تخریب میشود مانند سقط جنین ناخواسته و یائسگی که برایشان مشکلات عدیدهای را پیش میآورد. حتی مساله دیگری که سلامت روان زنان را مورد تهدید قرار میدهد این است که زنان معمولا عمر طولانیتری دارند و بهطبع پدیده سالمندی و سالخوردگی را تنها سپری میکنند. همه این عوامل تجربیات تلخی است که زندگی را برای زنان فرسایشی میکند.
پس با این حساب میتوان گفت که افسردگی در زنان بیشتر از مردان است؟
به تناسب اختلالات روانی طبقهبندی شده، همهگیری آنها در جنسیتها متفاوت است. بهطبع افسردگی، شیدایی و بعضی از انواع اضطرابها در زنان بالاتر است اما رفتارهای ضد اجتماعی و انحراف اجتماعی نیز در مردان بیشتر است. تفکیک جنسیتی با نوع اختلال فرق میکند.
آیا اختلالات خلقی که افسردگی پیشدرآمد آن است با محل سکونت زنان رابطه دارد؟
از نظر همهگیرشناسی، میزان شیوع و بروز یک اختلال که حال بحث ما افسردگی است براساس فرهنگ، نژاد، سن و محیط زندگی زنان متفاوت است. افسردگی طبق آمارها که به بالای 20 درصد در جامعه رسیده، در زنان 1/5 تا 2 برابر بیشتر و پراکندگی آن نیز در نقاط مختلف کشور متفاوت است، در شهرها بیشتر از روستاها و حتی در بعضی از استانها نسبت به استانهای دیگر بیشتر است. اختلال افسردگی دارای سطوح مختلفی است، افسردگی عمده یا اساسی، افسردهخویی و افسردگی ضعیف است که بیشترین شیوع آن نیز همین ترتیب را دارد.
شیوع سن ابتلا به افسردگی در زنان از چه زمانی است؟
در گذشته پژوهشها نشان داده که شیوع افسردگی از 40 سالگی به بالاست اما امروزه گزارشها وجود افسردگی را در پیش از 20 سالگی مطرح کردهاند.
افسردگی در زنان مجرد بیشتر است یا متاهل؟
اساسا افرادی که رابطه فردی نزدیکی ندارند یا طلاق گرفتهاند، افسردگی اساسی در آنها بیشتر شیوع دارد، اما این به آن معنا نیست که الزاما افراد مجرد بیشتر از متاهلها دچار افسردگی میشوند. اتفاقا در بعضی از گزارشها در ایران، شیوع افسردگی در زنان متاهل بیشتر از مجردان است. استرسهای شغلی، محیطی و اجتماعی که زنان متاهل دارند بهطبع بیشتر از زنان مجرد است.
درباره بالاتر رفتن سن ازدواج در دختران چطور؟ ممکن است افسردگی در آنها بیشتر شیوع پیدا کند؟
بالارفتن سن ازدواج شاید یک شاخص نوپدید باشد اما الزاما به شیوع افسردگی دامن نمیزند. این شاخص بیشتر میتواند آسیبهای اجتماعی را شکل دهد مانند تغییر الگوی ازدواج، شکلگیری نوع دیگری از روابط بین فردی دو جنس، شیوههای جدید زندگی دختر و پیر زیر یک سقف بدون ازدواج.
مسئولان و دستاندرکاران دولت چه تدابیری نسبت به سلامت روان زنان اندیشیدهاند؟
شاید بعضیها علاقه داشته باشند سیاهنمایی کنند. در هر صورت دشواریها و مشکلات در بهداشت روان وجود دارد. تاریخ اختلالات روانی و بهداشت روانی در کل دنیا نشان میدهد از قبل از میلاد مسیح، دولتها، سیستمها و مسئولان خوب کار نکردهاند و مسیر مناسبی نرفتهاند. عقل جمعی، وجدان جمعی و خود سازمانهای مردمنهاد میتوانند مسیرها را اصلاح و در جهت مطلوب حرکت کنند. نکته انحرافی که این روزها باب شده و هر کجا کم میآوریم صحبت از تحریم میکنیم. در فضای بهداشت روانی، ما نباید منتظر یک دولت یا دولتمرد خاصی باشیم که اقدامی کند. خدمات سلامت روان از خود یک یک اشخاص شروع میشود. اینکه من بیمار روانی هستم و دولتمردی نیست که به سلامت روان بیندیشد یک تفکر بیمارگونه است.
شما منکر نقش جامعه و دولت در از بین بردن یا کاهش اختلالات روانی میشوید؟
خیر-اما جامعه تنها نقش یک تسهیلکننده را دارد و بهطبع سیستمهای دولتی نیز تسهیل کنندهاند. مسئول درمان، درمانگر نیست، شخصی است که با مشکل روبهروست. جامعه باید دسترسی به تنوع خدمات را بالا ببرد اما مسئول روان تلقی نمیشود. دولت مسئول نیست فقط کاتالیزور است.
فرهنگ و ریشههای سنتی در جامعه به چه صورت؟ آیا میتوان آنها را مسئول دانست؟
برخی از فرهنگها و جوامع ریسک فاکتورهای بالاتری برای آسیبپذیری زنان نسبت به مردان دارند. اساسا در جامعهای مانند جامعه ما که نقش مشارکتی زنان پایینتر است، تبعیضهای طبقاتی در آن بالاتر، محدودیتهای شغلی و مدنی در آن بیشتر است، چنین فرهنگهایی زنان را راحتتر به طرف اختلالات روانی و خلقی سوق میدهد. ممکن است بعضی اوقات جامعه، مسیر را برای پیشرفت زنان باز بگذارد اما خود این باز بودن، تعریف دارد. به عنوان مثال گفته میشود زنان و مردان در تحصیل حق مساوی دارند اما میبینیم در بعضی از رشتهها فقط مردان پذیرفته میشوند یا اینکه مزایای شغلی به زنان تعلق نمیگیرد یا بعضی از امتیازات شهروندی خاص مردان است. در واقع باز تعریف بعضی از شیوههای دسترسی به امکانات اجتماعی، رضایت پایینتری از شرایط را فراهم میکند.
http://www.iranpressnews.com/source/156357.htm