فرستنده خبر خانم دیانا بیگلریفرد۱۳۹۶/۱/۱۰
ماهنامه خط صلح – زنان در سینمای فرهادی همیشه موضوع محوری داستان هستند، بدون آنکه شخصیت اصلی باشند. عمیقترین مسائل زنان از زاویهی دید مرد داستان که شخصیت اصلیست روایت میشود. مردی که با تمام کاستیهایش اما همیشه در نهایت اوست که حرف آخر را میزند و مهر خود را بر حوادث میکوبد و به نوعی حق به جانب اوست.
سپیده در “دربارهی الی”، سیمین در “جدایی…” و رعنا در “فروشنده” هر سه میخواهند با سازشکاری، با نگفتن بخشی از حقیقت و با دور زدن ماجرا با تسامح و تساهل مشکل را حل کنند اما مردان این سه داستان در پی حل مسئله از طریق برخورد مستقیم و گاه خشن و بدون تنازل هستند. مردان اصولگرایند و زنان پراگماتیسم و عملگرا.
در “دربارهی الی” مسئله این میشود که چرا سپیده حقیقت را نگفته است؛ در صورتی که سپیده تنها برای نجات الی سکوت کرده است و یا حقیقت را به تمامی بیان نکرده است و حال باید تقاص پس بدهد. در “فروشنده” نیز رعنا تنها میخواهد ماجرا را فراموش کند و نه به فکر انتقام است نه از عماد انتظار دارد که به جستوجوی متعرض بپردازد، و وقتی هم که عماد این کار را میکند با او همدل نیست. در هر سه مورد ارتباط اگر قطع میشود و کار به جدایی میکشد، به شکلهای مختلف زن داستان مقصر شناخته میشود و جنگندگی او زیر سوال میرود.
نکتهی دیگر این است که در این سه اثر -که شاید به نوعی بتوان سهگانهاش خواند-، همیشه موضوع اصلی به حاشیه رانده میشود و موضوع کم اهمیتتر محور اصلی قرار میگیرد؛ موضوع اصلی موضوعی زنانه است که به حاشیه رانده میشود و موضوع فرعی که جلو میآید و اصلی میشود مسئلهای مردانه.
در “دربارهی الی” زنی میمیرد اما همهی دغدغهها حول “راست و دروغ” سپیده است و آن مسئلهی اصلی که مرگ انسانی است، مرگ زنی است که میخواهد نامزد خود را ترک کند تا شاید زندگی بهتری به دست آورد، به حاشیه رانده و فراموش میشود. در “جدایی نادر از سیمین” موضوع و مسئلهی اصلی، یعنی زن داستان که دغدغهی مهاجرت و پرورش دخترش در محیطی عادلانهتر و مساعدتر برای زنان است، مسکوت گذاشته میشود و با شعاری دهان پرکن، مسئلهی نگهداری از پدری که آلزایمر دارد و اتفاقاً اگر مورد مراقبت هم هست توسط زن است، نه مرد، به حاشیه رانده میشود. آیندهی “دختر” باید نفی شد برای گذشتهی فراموش شدهی “پدر”. در “فروشنده” هم موضوع مهمی مانند تجاوز یا تعرض به رعنا به حاشیه رانده میشود و مورد بحث و مکاشفه قرار نمیگیرد. این که زن چه رنجی را تحمل میکند و چگونه از هر مردی حتی همسرش هراسان است، به کلی نادیده گرفته میشود. وضعیت بحرانی روحی رعنا درک نمیشود و عماد تنها در فکر زخم روحی غیرت جریحهدار شدهی خود است.
اما شیوهی آفرینش هنری فرهادی که در “جدایی…” به اوج میرسد و کاملاً بر بستر ناخودآگاه او جریان دارد و به شیوهی گفتوگوی سقراطی میماند، موجب میشود فرهادی به جاهایی برود که شاید خودش هم نمیخواهد. در “جدایی…” عملاً ترمه، دختری که روزی زن بالغی خواهد شد، متوجه میشود اصولگرایی پدرش تنها وقتی است که دیگران قرار است هزینه بدهند. مثلاً او را تحت فشار قرار میدهد برود برای گرفتن چند تومان پول بیشتر از کارگر پمپ بنزین پول اضافهی خود را پس بگیرد.
ترمه دختری ست در آستانهی بلوغ. پدرش برای او منبع ارزشها و اصول است و مادرش نمادی از فداکاری و واقعبینی. او خانوادهاش را دوست دارد و از این که این خانواده دچار بحران شده است، زجر میکشد و نظاره میکند. در آغاز نمیتواند درک کند اختلاف پدر و مادرش بر سر چیست. نخست به نظر میرسد که مادر عامل جدایی است. رفتن اوست که مشکلات را به وجود آورده است؛ اما با پیش آمدن پیشآمدها و آزمونهایی که سر راه پدر و مادر قرار میگیرد، کمکم متوجه میشود ماجرا چیست. آیا مادرش زن ترسوییست که از مشکلات فرار میکند؟ آیا پدرش مرد محکم و استواری ست که بر سر اصول و آرمانهایش میایستد؟ نخستین ضربه وقتی به او وارد میشود که متوجه میشود پدرش دروغ گفته است.
ترمه: تو دروغ گفتی؟
نادر: میدونی اگه میگفتم میدونستم چی میشد؟ هوم؟ از یک سال و نیم تا سه سال میبردنم زندان من یه آن پیش خودم فکر کردم تو توی این مدت چی میشی، پیش کی میمونی، گفتم نمیدونستم.
نادر: بابا قانون این چیزا حالیش نیست. یا میدونستی یا نمیدونستی.
او قبلا از پدرش شنیده بود. کاری به کسی که میخواهد قضاوت کند و نمره بدهد نداشته باشد و هزینهی درستگویی را بپردازد؛ اما الان میبیند وقتی پای خودش به میان میآید حاضر به پرداخت هزینه نیست و او را بهانه میکند؛ در حالی که او میداند اگر پدرش به زندان هم میافتد مادرش از او مراقبت میکرد. همانطور که اکنون مراقبت میکند همانطور که دارد به آب و آتش میزند تا او را ببرد در جایی که امکان پیشرفت بهتری دارد.
ترمه میبیند که پدرش به خانم قهرایی (مریلا زارعی) هم دروغ میگوید و او شهادت دروغ میدهد و در معرض خطر قرار میگیرد. پیش همسایهها هم میرود و احتمالاً زمینه را مساعد میکند برای حرفی که او میخواهد، به ماموران تحقیق بزنند.
نادر شعار میدهد که میخواهد دخترش مقاوم و اصولگرا بار بیاید اما در عمل ترمه را به دروغگویی وا میدارد. وقتی بازپرس(بابک کریمی) از نادر دربارهی ماجرای شمارهی دکتر سوال میکند، نادر به دروغ میگوید ماجرا را از دخترش شنیده است. چرا؟ چون مطمئن است دخترش به خاطر او دروغ میگوید. ترمه نیز چنین میکند و فرو میریزد. ترمه در صحنهی بعد، در صندلی عقب نشسته است و اشک میریزد و زیر چشمی به پدرش نگاه میکند و در نهایت در خانه به آغوش مادرش پناه میبرد و میگرید.
اما به نظر میرسد در “فروشنده” این دوگانهگی، خودگاه/ ناخودآگاه، مولف به ساختی آگاهانه جهت جذب مخاطب بیشتر تبدیل شده است. اتفاقی که در “جدایی…” افتاد این بود که بسیاری از مخاطبان بزرگ شده در جو مردسالارانهی حاکم در ایران، نظرشان این بود که ترمه پدرش را انتخاب میکند و بسیاری از مخاطبان خارج از ایران دریافته بودند که ترمه، مادرش را انتخاب میکند. از این نظر تمام مخاطبین راضی از سالن سینما بیرون میآمدند؛ چه دیدگاهی مردسالارانه داشتند چه دیدگاهی حقگرایانه و انسانی. در “فروشنده” اما این نه از ضروریات داستان و جوشیده از ناخودآگاه مولف، که به نظر میرسد برنامهریزی شده با توجه به تجربهی “جدایی…” صورت گفته است.
اگر با فیلم سرراستی روبهرو باشیم، حرف فیلم مشخص است. مثلا “قیصر” فیلم سرراستی ست. مشخص است که دارد از “غیرت” و “مردانگی” در مقابل وادادگی دفاع میکند. خانداییِ خانهنشین شدهیِ حراف نقد میشود و قیصر غیرتمندِ عملگرا تقدیس. ممکن است حرف فیلم را قبول نداشته باشیم، اما در این که “قیصر” قصد تقدیس “غیرت” را دارد اختلافی به وجود نمیآید. یکی نمیگوید فیلم “قیصر” مروج غیرت است و دیگری بگوید مروج بیغیرتی! اما “فروشنده” چنین نیست. “جدایی…” هم، چنین نبود. در “جدایی…” انتخاب ترمه حرف اساسی فیلم را قطعیت میبخشید؛ اینکه ترمه، نادرِ گذشتهگرا، سنتی و جنگنده را انتخاب میکند یا سیمین آیندهگرا، مدرن و سازشکار را. اگر ترمه پدرش را انتخاب میکرد، گروهی از مخاطبان خشنود میشدند و گروهی نه، اما با قطعیت نبخشیدن به انتخاب ترمه و با حرفهای مختلف و متضاد زدن در طول فیلم هر بینندهای میتواند دلایل خود را بیاورد که ترمه چه طرفی را انتخاب کرده است. در “فروشنده” نیز گروهی عماد را نقد میکنند که زیادهروی کرد و فروشندهی مفلوک را مورد فشار و ظلمی فراتر از جرمی که مرتکب شده بود قرار داد و گروهی برعکس از او تجلیل میکنند که مردانه و غیرتمند خاطی را گیر آورد و سیلی بر گوشش نواخت و سکهی یک پولش کرد!
تمام فوت و فن این تکنیک در آن است که داستان تمام میشود اما حرف فیلم ناتمام میماند. اگر پشیمانی عماد را در “فروشنده” میدیدیم، این تز که: “انتقام فردی و مجازات بیش از حد جرم، عمل درستی نیست” قطعیت پیدا میکرد و تغییر دیدگاه در عدهای به وجود میآورد. یعنی گروهی که در آغاز تمایل داشتند انتقام شدیدی را شاهد باشند با همدلی با شخصیت اصلی میپذیرفتند در اشتباه بودند و باید در زندگی یاد بگیرند که بخشنده باشند و تمایل به مجازات شدید نداشته باشند و البته گروهی هم نتیجهگیری فیلم را قبول نداشتند و میگفتند فیلم مزخرفی بود که “بیغیرتی” را ترویج میکرد. اما “فروشنده” چنین نیست؛ زیرا در ابهام فیلم را تمام میکند. معلوم نیست عماد از کردهی خود پشیمان هست یا نیست. گروهی اهل فنتر ممکن است بگویند در میمیک صورت یا نحوهی میزانسن یا فلان و بهمان دلیل مشخص است که عماد از کردهی خود پشیمان است و رعنا هم عماد را به دلیل این رفتارش نخواهد بخشید؛ اما آن قطعیتی که تمام بینندگان یا دستکم دستِبالای بینندگان به آن برسند، وجود ندارد. این شگرد فیلم را از چالش بیرونی در امان میدارد و در پخش بینالمللی راه را بر تعبیر مورد پسند میگشاید و اینگونه میشود که “فروشنده” در داخل و نزد بسیاری از تماشاگران، قیصری در زمانهی ما و در ستایش غیرت است و نزد منتقدین بینالمللی فیلمی مدرن در نکوهش غیرت و انتقام فردی!
باید دید آیا روزی فرا میرسد که فرهادی فیلمی بسازد که شخصیت اصلی آن زن باشد و مسائل زنان از زاویهی دید خود آنان مطرح شود نه آن که مسئلهی بزرگی در مورد زنان مطرح شود اما مسئلهی اصلی به حاشیه رانده شود و موضوع برخورد مرد داستان با آن قضیهی زنانه باشد. فرهادی بسیار جوانتر از آن است که نتواند تغییر کند و از ذهنیتهای مردسالارانهی خود جدا شود و به جهان انسانی پا بگذارد. امیدواریم شاهد چنین روزی باشیم؛ اگر جوایز بزرگ او را فیلمسازی کوچک نکند.