نقد فیلم «خاک- شکوفه-آتش» مستندی تاریخی از شبنم طلوعی در مورد قره العین آتش یا خاکستر؟ «وه ئاگر خوه لٚه کو که فیٚده و»- ضرب المثل کردی۱

۵ نوامبر ۲۰۱۶ امید بهرنگ

• شبنم طلوعی در آغاز فیلم با استفاده از برخی نمادهای تصویری مناسب تلاش می کند بیننده را با خود همراه کند و به اعماق تاریخ ببرد. اغلب مصاحبه شوندگان طاهره را زنی رادیکال دانسته که خواهان تغییرات اساسی در مناسبات اجتماعی دوران خویش بود و برابری میان انسانها بخش مهمی از جهانبینی وی را تشکیل میداد. اما این چیدمان معنادار که با برخی تصاویر تاریخی گیرا و موثر و پیوندهای ماهرانه تکمیل می شود ناگهان با سخنان منصوره شجاعی ازهم گسیخته می شود. …

اگرچه طاهرهٔ قره العین چهرهٔ ناشناخته در جامعهٔ روشنفکری ایران نیست اما متأسفانه نسبت به زندگی و مبارزات او آگاهی درست و شناخت کاملی وجود ندارد. او زن متفکری بود که در رأس یکی از بزرگترین نهضتهای انقلابی اواسط قرن نوزدهم میلادی در ایران قرار گرفت و رفتار و کردار سازش ناپذیرش در برابر مرتجع ترین رهبران مذهبی و یکی از مستبدترین پادشاهان ایران (ناصرالدینشاه) زبانزد عام و خاص شد. زنی جان برکف که خلاف جریان رفت، حیطه های ممنوعه را زیر پا نهاد، پرده حجاب درید، با متشرعین نبرد فکری عظیمی را به پیش برد، با زبان سرخش مردم را علیه ملایان و شاه شوراند و سرانجام جان بر سر عقیده خود نهاد.
فیلم “خاک – شکوفه – آتش” اختصاص به زندگی این زن برجسته تاریخ ایران دارد. شبنم طلوعی – بازیگر، نویسنده تئاتر و کارگردان – با ارائه این مستند تاریخی تلاش کرده زندگی و شخصیت قره العین را به همگان بشناساند. بیننده با این فیلم نه تنها با زندگی طاهره آشنا می شود بلکه به درجاتی از جنبش بابیه (در دهه چهل قرن نوزده میلادی) و مختصات آن دوره تاریخی مطلع میگردد. فیلم، مخاطب جستجوگر را برمی انگیزاند تا نکات و پرسشهای طرح شده در فیلم را پی گیرد تا به درک عمیق تر از واقعیات تاریخی آن دوره و مشخصاً نقش طاهره دست یابد. یعنی به جست و جوی تاریخی برود که دفن شد، مدام با تحریف روبرو شد و از دسترس همگان به کلی به دور ماند. برای مثال فیلم، روشنگری مهمی در مورد امیرکبیر صدراعظم معروف ناصرالدینشاه می کند که نقش تعیین کننده ای در دستگیری طاهره و سرکوب جنبش بابیه و به قتل رساندن هزاران نفر از پیروان این جنبش داشت. این خود مقابله جویی آشکاری است با تعصبات و خرافه هایی که هنوز در مورد یکی از جنایتکارترین دولتمردان تاریخ ایران به خورد مردم داده می شود.
زمانی هوارد زین تاریخ نگار برجسته آمریکایی گفت مردمی که تاریخ خود را ندانند مانند کودکانی هستند که تازه متولدشده باشند. بدون شک هرگونه روشنگری در مورد تاریخ مبارزات گذشته، نقش مثبت و سازندهای دارد. بیان تاریخ ستمدیدگان و سرکوب شدگان، شهامت میخواهد. از این زاویه تلاش شبنم طلوعی قابل تقدیر است.
پرداختن به قره العین و خیزش و نهضت بابیه، امر دشواری است چراکه همچون تمامی خیزشهای ستمدیدگان مورد لعن و نفرین دائمی صاحبان قدرت قرار گرفت، اسنادش به آتش کشیده شد، توطئه سکوت بر آن اعمال شد تا کس نداند و نفهمد که ماجرا چه بود و واقعاً چه گذشت. بهویژه در دوران جمهوری اسلامی که هرگونه تحقیق و داوری در مورد این دوره تاریخی ممنوع بوده و همواره با سانسور شدید روبروست. این رفتار ارتجاعی، از همان آغاز به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در خدمت نهادینه کردن ستم مذهبی بر اقلیتهای دینی در ایران مشخصاً بهاییان قرار داشته است.
پرداختن به قره العین و خیزش و نهضت بابیه، امر خطیری است چراکه تولید مستند تاریخی راه رفتن بر لبه تیغ است. فیلمساز مدام باید با تضادها و مشکلاتی دست و پنجه نرم کند که حلشان آسان نیست. تضادهایی چون بی طرفی علمی (یعنی برخورد به تاریخ به آنگونه که بوده) از یکسو با جانبداری و تعهد اجتماعی از سوی دیگر (حمایت از امر عادلانه)؛ تفاوت میان نگاه امروز با نگاه دیروز و تقابل میان تمایل عقیدتی – سیاسی روز کارگردان با واقعیتهای تاریخی. چگونگی برخورد به این قبیل تضادها نه تنها محتوی، فرم و سبک فیلم بلکه مهمتر از آن بینش کارگردان را بازتاب می دهد. در مورد مستند “خاک، شکوفه، آتش” نیز پرسش اصلی این است که آیا فیلمساز توانسته مستند تاریخی خود را به واقعیت زندگی و مبارزه طاهره بیشتر سازگار و نزدیک کند یا صرفاً یک روایت شخصی از موضوع ارائه داده است؟
شبنم طلوعی در آغاز فیلم با استفاده از برخی نمادهای تصویری مناسب تلاش می کند بیننده را با خود همراه کند و به اعماق تاریخ ببرد. طلوعی همراه با پسر خردسالش کنار رودخانه سن در پاریس نشسته، پسرش همچون باستانشناسی در حال روبیدن گرد و غبار از تکه سنگی است. این دو سوار بر قطاری از تونلی گذر میکنند، تونل زمانی که به قرص روشن و کامل ماه منجر میشود. راوی فیلم، کارگردان است که در لابه لای مصاحبه ها و تصاویر تاریخی این مستند، از لحظات گوناگون زندگی و کار او به همراه فرزندش تصاویری نشان داده میشود.
راوی (شبنم طلوعی) قره العین را مستقیم خطاب قرار میدهد و با وی مراحل گوناگون زندگی اش را مرور می کند: از تولد طاهره تا ازدواج و زندگی خانوادگی اش، طلاق خود خوانده اش، کسب کامل دانش مذهبی زمانه اش، اشاره به موقعیت ممتاز اجتماعی او، گرویدن طاهره به مکتب شیخیه، سفرش به کربلا و تبدیل شدن به یک شورشی بی پروا و پیروی اش از محمدعلی باب، انتخاب شدنش به عنوان تنها زن از اعضای ۱۷نفره رهبری جنبش بابیه، شعر و شاعری اش، دورهٔ اسارتش و سرانجام از مرگش با او سخن میگوید.
ارائه این تاریخ با شهادت شخصی از تاریخ درهم میآمیزد. اگرچه تاریخ را نمیتوان با خاطرات و شهادتهای فردی یکسان گرفت اما اتخاذ این سبک – یعنی حضور زندگی شخصی راوی و بیان یافته های تاریخی اش – بر جذابیت و کشش فیلم افزوده اما تناقضی را از همان آغاز ببار می آورد که بجای برجسته تر کردن افکار و اعمال طاهره، در مواردی موجب تحمیل خوانش کارگردان از این شخصیت تاریخی میشود. خوانشی شاعرانه اما اصلاح طلبانه از طاهره قره العین! هرچند که شبنم طلوعی تلاش کرده از زبان برخی از نویسندگان و محققان تاریخی، لایه ها و زوایای گوناگون زندگی طاهره و برداشتهای مختلف از وی را نشان دهد اما تحت عنوان بیطرفی، پیشداوری و تعصب عقیدتی، سیاسی خویش را به بیننده قالب میکند.
افرادی چون عباس امانت (استاد تاریخ و متخصص دوران قاجاریه)، بهیه نخجوانی (نویسنده فمینیست)، ثریا آدمبکان (محقق تاریخ)، فرزانه میلانی، موژان مومن و چند تن دیگر در برابر دوربین قرار میگیرند و نتیجه تحقیقات و نظر خود را به راحتی و وضوح بیان میکنند. برخی از این افراد آثار تاریخی یا ادبی مهم در مورد طاهره یا جنبش بابیه نگاشته اند. در لابه لای سخنان هر یک از این مصاحبه شوندگان، بسیاری از ناروشنی ها و ابهامات مربوط به زندگی قره العین برطرف میشود. آنان با دیدگاههای فکری نسبتاً متفاوت تلاش میکنند تا حد امکان اطلاعات صحیحی در مورد زندگی قره العین و دوره تاریخی که وی در آن بسر میبرد، به دست دهند. اغلب مصاحبه شوندگان طاهره را زنی رادیکال دانسته که خواهان تغییرات اساسی در مناسبات اجتماعی دوران خویش بود و برابری میان انسانها منجمله برابری میان زن و مرد بخش مهمی از جهانبینی وی را تشکیل میداد.
عباس امانت بر ویژگیهای آن مقطع تاریخی انگشت نهاد. اینکه چگونه پاره ای تغییر و تحولات اجتماعی – سیاسی چهره ایران را عوض کرد. شکست ایران در جنگهایش با روسیه و آغاز تصادم فرهنگ غرب و شرق و شروع بحران فکری در جامعه و رشد نارضایتیهای مردم …. بیانگر پایان یک دوران تاریخی و آغاز دوران جدید بود. ازنظر امانت در تفکر مذهبی حاکم بر آن دوران، ظهور امام زمان معنایی جز پایان یک دوره و آغاز دوره جدید نداشت. ازنظر وی، قره العین از محمدعلی باب پشتیبانی کرد تا پایان دوران حاکمیت ملایان شیعه را ابراز کند. او برداشتن حجاب از سوی طاهره را اعلان شروع عصر جدید دانست. عباس امانت از گره خوردن مفهوم ناموس (کلمهای یونانی که به معنای نظم حاکم بر گیتی و جهان است) با مسئله جنسیت سخن راند و اینکه چگونه فرودستی زن یکی از ارکان مهم تفکر و جهانبینی حاکم است. هر ایده و رفتاری که این رکن را زیر سوال برد به ناموس ضربه میزند. طاهره با کشف حجابش نقش مهمی در سست کردن جهانبینی اسلامی دوران خود داشت. بی جهت نبود که بیشترین ناسزاهای ضد زن و تهمت های “ناموسی” را از سوی دشمنانش شنید و حتی مخالفتهای جدی را در میان پیروان جنبش بابیه با خود برانگیخت.
ثریا آدمبکان بر پایه مطالعه آثار بجامانده از قره العین در مکاتبات آن دوره، از افکار وی سخن راند و تأکید کرد که هرچند قره العین در کلامش به طور مشخص از حقوق زنان نامی نبرده و به این معنا فمینیست به معنای امروزی نبوده است اما اعمال وی در جهت برابری حقوقی میان انسانها بود. ناگفته نماند که محمدعلی باب از تقسیم برابر ارث میان زن و مرد، ممنوع کردن صیغه و آزادی حضور زن در اجتماع دفاع میکرد.
بهیه نخجوانی با روایت ادبی – فمینیستی سعی کرد اعمال و رفتار طاهره را به عنوان زنی که زیاد می دانست توضیح دهد. اینکه طاهره دریافته بود که زمان تغییر فرارسیده است و باید به دوران جدید پا نهاد. درک عمیق و آگاهانه این موضوع منشأ و منبع اصلی انرژی بیپایان طاهره شد و ازاینرو پروا از کسی نداشت. او در بخش پایانی سخنانش گورهای بی نام و نشان امروز در ایران را ادامه گور بی نام ونشان قره العین دانست.
دیگر مصاحبه شوندگان نیز هر یک به سهم خود بر شرایط اجتماعی آن روزگار و زندگی شخصی خانوادگی، افکار و اشعار طاهره پرتو افکندند. حاصل این تلاش جمعی نشان دادن خاک مساعدی بود که از آن شکوفه ای چون طاهره رُست.
اما این چیدمان معنادار که با برخی تصاویر تاریخی گیرا و موثر و پیوندهای ماهرانه تکمیل میشود ناگهان با سخنان منصوره شجاعی ازهم گسیخته میشود. شبنم طلوعی با چسباندن منصوره شجاعی، هویت دلبخواهی به فیلم می بخشد که نه هیچ پیوند منطقی با محتوی و ساختار فیلم دارد نه ربطی به رفتار و کردار سیاسی طاهره قره العین. فیلم ناگاه به نوعی تبلیغ سیاسی یکسویه بدل می شود. منصوره شجاعی در ارتباط با طاهره قره العین حرفی برای گفتن ندارد. فقط به تبلیغ کمپین یک میلیون امضا میپردازد و اینکه چگونه نوشین احمدی خراسانی کلمات “چهره به چهره روبه رو” را از شعری از طاهره برای توصیف کمپین یک میلیون امضا به وام گرفت. همین!
قابل ذکر است که در هیچ یک از اسناد منسوب به کمپین یک میلیون امضا، اشاره ای به وجه اشتراک روش “چهره به چهره” کمپین و شعر طاهره قره العین نشده است. در “جزوه آموزشی چهره به چهره و گروهی” که کمپین در تابستان ۱۳۸۵ منتشر کرده، نیز هیچ نشانه ای از این موضوع یافت نمیشود. کمپینی ها روش “چهره به چهره” را از بروشورهای سازمان ملل کپی کرده اند. به همین دلیل در جزوه مذکور، نویسندگان به درستی به دنبال مقایسه روش “چهره به چهره” خودشان با روش بسیج و تبلیغات در انتخابات (افغانستان و عراق)، موارد آموزش بهداشتی درزمینهٔ بیماری اسهال کودکان و دیگر روشهایی هستند که سازمانهای ان جی اوئی (سازمانهای غیردولتی) در سطح بین المللی به کاربردند. در این فیلم منصوره شجاعی یا آشکارا دروغ میگوید یا خیالات خود را به جای واقعیت می نشاند.
ظاهراً نیت طلوعی از گنجاندن منصور شجاعی در فیلم آن است که بگوید چگونه میراث طاهره در جامعه باقیمانده است. اما آدرسی عوضی به مخاطب فیلم میدهد. شورش قره العین کجا و کمپین اصلاح طلبانه و سازشکارانه یک میلیون امضا کجا؟ این آب سرد پاشیدن بر آتش وجود طاهره است. تبدیل کردن آتش به خاکستر است. هیچ ارتباطی نمیتوان میان “چهره به چهره روبه رو – خانه به خانه کوی به کوی” قره العین با کمپین یک میلیون امضا برقرار کرد. طاهره در زمان خود دنبال کشف حقیقت، پراکندنش به شیوه رزمنده بود نه دنبال سرپوش گذاشتن بر حقیقت و پراکندن دروغ هایی چون “حقوق زنان با اسلام منافاتی ندارد”! کمپینی که مشخصه اصلی اش گدایی حق و استغاثه از دایناسورهای تاریخ بود که زمانی طاهره علیه آنان شورش کرده بود.
شبنم طلوعی از طریق دیگری نیز از زبانه آتش طاهره می کاهد: با جدا کردن طاهره از نهضتی که برپاشده بود، با جدا کردن او از اعمال دیگر پیروان این جنبش که به شیوه های قهری مبارزه روی آورده بودند. انگار طاهره شخصی “بیگناه” بود که “مظلوم” واقع شد. بی جهت او را به جرم مشارکت در ترور امام جمعه قزوین (عمو و پدرشوهرش) زندانی کردند و ناروا اتهام دخالت در ترور ناصرالدینشاه را به وی زدند. درست است طاهره نقش عملی در این ماجراها نداشت و هنگام ترور ناصرالدینشاه، اسیر و زندانی بود اما غیرقابلل انکار است که طاهره یکی از “آتش بیاران بزرگ معرکه” بود. وجودش سراپا آتش بود و ندایش آتش افروز. کسی که قصدش به آتش کشیدن خرمن هستی متشرعین و شاه بود. افکارش الهامبخش مبارزان جنبش بابیه (به ویژه جناح رادیکالترش) بود. هرچند جنبش بابیه را نمیتوان با معیارهای جنبشهای انقلابی کنونی سنجید اما طاهره به وضوح نماینده جناح چپ این جنبش بود و بی جهت نبود که با مخالفت کسانی چون بهاءالله (میرزا حسینعلی نوری) و حتی تکفیر قدوس (از دیگر رهبران جنبش بابیه) قرار گرفت. طاهره در مجمع “بَدَشت”، موافق شورش قهری برای آزادی باب بود به همین دلیل راهی مازندران شد و در جنگ معروف به قلعه طبرسی شرکت جست. (برای آشنایی اولیه با تاریخ جنبش بابیه و نقش طاهره قره العین به ضمیمه رجوع شود.) ده هزار نیرویی که امیرکبیر برای فرونشاندن شورش بابی ها گردآورده بود، آنان را در هم شکست. به دلیل حضور طاهره در قلعه طبرسی بود که ملایان و عوام شایعه ” به حمام رفتن طاهره با مردان در قلعه طبرسی” را به راه انداخته بودند.
بی شک قضاوت دقیق در مورد نقش طاهره در جنگ و جنبشی که وحشیانه سرکوب شد و اسنادش از میان رفت، آسان نیست. این امر فقط بر دشواری وظیفه محقق یا سازنده یک مستند تاریخی می افزاید. درهر صورت از سازنده یک مستند تاریخی انتظار میرود که بر مبنای تمایلات سیاسی روز به واقعیت برخورد نکند و گزینشی و دلبخواهی عمل نکند. فرق است میان بهره برداری از یک موضوع با پرده برداری از آن. درست است روایتهای مختلف از این جنبش تاریخی موجود است. این نیز درست است که تاریخ همواره عرصه نبرد روایتها هست. اما تاریخ، برابر با روایتها نیست. تاریخ جمع جبری روایتهای گوناگون گاه همساز، گاه ناهمساز نیست. تفاوت است بین روایتهای تاریخی با رازگشایی از واقعیتهای تاریخی. جنبش بابیه یک واقعیت تاریخی – اجتماعی مشخص بود نه چند واقعیت. نمیتوان تحت عنوان روایتهای مختلف، گزینشی عمل کرد. نمیتوان برای اینکه قره العین “مظلوم و بیگناه” نشان داده شود، شورش قهرآمیز بابیان را نادیده گرفت. بر جنگهایی چون جنگ قلعه طبرسی، شورش نیریز و قیام و مقاومت هشت ماهه مردم شهر زنجان سرپوش گذاشت. اگر قره العین در “جرمهایی” که به او نسبت میدادند، مستقیماً هم دخالت میداشت نه تنها از ارج و قرب و جایگاهش ذره ای کاسته نمیشد که چه بسا افزونتر نیز می شد. چراکه تجسم و بیان خشونت عادلانه در برابر خشونت ناعادلانه بود. از چنگ سایه ها رها نخواهیم شد اگر محتاطانه در مرزهای آفتاب گام برداریم.
این روحیه محتاطانه، حتی در انتخاب خواننده و موسیقی شعر معروف و منتسب به قره العین نیز مشاهده میشود. بی جهت نیست که صدای شجریان درصحنه ای از فیلم – هنگام رانندگی – پخش میشود که در حال خواندن شعر “چهره به چهره روبه رو” طاهره است. این شعر را زمانی زنده یاد فریدون فروغی به شکل ترانه ای زیبا اجرا کرد. البته با سبکی کاملاً متفاوت، با صدایی محکم، رسا و غنی که کیفیتا شور و حال متفاوتی را در شنونده ایجاد میکند که هیچ خوانایی با سبک سنتی و عارفانه محمدرضا شجریان ندارد. یکی زمزمه عاشقانه و مبارزه جویانه است دیگری سوز و ناله عارفانه. یکی ناسوتی است دیگری لاهوتی. یکی قره العین را در نبض تپنده جاری جامعه میخواهد دیگری او را چون عارف یا قدیسی از دسترس مردم دورنگه میدارد.
در فیلم اشاره میشود که گویا ناصرالدینشاه به قره العین پیشنهاد ازدواج داد. تکرار این نکته که بسیار بر سر زبانهاست، ازنظر تاریخی درست به نظر نمیرسد. اینکه بسیاری با تکرار این نکته میخواهند بر سازش ناپذیری قره العین در برابر شاه تأکید کنند یک چیز است اما واقعیت چیز دیگر. ناصرالدینشاه به لحاظ شرعی نمیتوانست به قره العین پیشنهاد ازدواج دهد. ازنظر قوانین شرع، قره العین زن ناشزه شناخته میشد. در فقه اسلامی ازدواج و رابطه با زن ناشزه حرام است. زن ناشزه زنی است که شوهرش حاضر به طلاق وی نشده باشد، حتی اگر زن رسماً اعلان جدایی کرده باشد. ملأ محمد برغانی همسر طاهره هیچگاه حاضر نشد طلاق طاهره از خویش را به رسمیت بشناسد. ملأ محمد برغانی حتی زمانی که طاهره به جرم کشتن پدرشوهرش در زنجان در حبس خانگی بسر میبرد، طاهره را طلاق نداد. سوای این امر طاهره از یک خانواده مجتهد به اصطلاح “اصل و نسب دار و محترم” حکومتی بوده که شاه به راحتی نمیتوانست دخترانش را به حرمسرای خود دعوت کند.
تعمیم نگاه و معیارهای امروز به گذشته، منشأ خطا خواهد شد. این مسئله در مورد موضوع مادریت و عشق مادری و برخورد طاهره به آن نیز صدق میکند. این واقعیتی است که طاهره، فرزندان خود را برای تحقق سودایی که در سر داشت، رها کرد. این امر برای هر زنی که پای در راه تحقق اهداف عالی نهاده باشد، درس آموز است. این یکی از تضادهای واقعی و مهمی است که پیشاروی هر زنی قرار دارد که بخواهد در تحولات اجتماعی نقش مهم ایفا کند. در تاریخ مبارزات مردم ایران کم نبودند زنانی که مجبور به انتخاب میان عشق به فرزند و عشق به اهداف بزرگتر شدند وزندگی و حتی جان خویش را وقف اهداف اجتماعی یا مبارزاتی خویش کردند یا پیه طلاق، زندان و محرومیت دیدار از فرزند را به تن مالیدند. به این معنا “عشق مادری” را زیر پا گذاشتند.
این موضوع یکی دیگر از دغدغه های شبنم طلوعی نسبت زندگی و فعالیت طاهره قره العین است. دغدغه ای که تأثیر بسزایی بر بسترسازی و فرم و سبک فیلم گذاشته است. تناقض میان حضور و عدم حضور؛ تناقض میان “فقدان عشق مادری” در نزد طاهره با حضور ابراز عشق و محبت دائمی شبنم طلوعی نسبت به فرزند خویش در برخی از صحنه های فیلم برجسته است. مادری که فرزندان خود را رها کرده و مادری که فرزندش را حتی هنگام فیلمسازی نمیتواند یا نمیخواهد رها کند. آیا طاهره عاشق فرزندانش نبود؟ آیا تقصیر همسر متعصب طاهره بود که او را از فرزندانش دور و از ابراز عشق مادری محروم کرد؟ فیلمساز در کلنجارهایش، پاسخی برای این پرسشها ندارد. از یکسو به درستی معضل جدی نگهداری و مراقبت از فرزند را در ارتباط با فعالیتهای اجتماعی زن به تصویر میکشد از سوی دیگر حاضر نیست “رها کردن فرزند” توسط یک زن برای تحقق اهداف عالیتر را به عنوان یک ارزش بپذیرد. فیلم از این لحاظ صرفاً مرهمی است بر این کشاکش دردناک میان ارزشهای شبنم با ارزش عمل رادیکال طاهره.
جدا شدن طاهره از فرزندانش نه به معنای امروزی فمینیستی بود نه سوسیالیستی. همانطور که در هر دوره تاریخی درک انسان از مقوله انسان متفاوت است. درک از مادریت و درک از عشق مادری نیز در هر دوره متفاوت است. (۲) با نگاه “مادرانه” امروز نمیتوان به قضاوت در مورد عملکرد مادری زنی چون طاهره نشست. طاهره زنی متعلق به طبقهٔ مرفه و ممتاز جامعه بود که در زمانهٔ او، زنان این طبقه وظیفهٔ نگهداری و تعلیم و تربیت کودکان را بر دوش نداشتند. این دسته از زنان حتی به فرزندانشان شیر نمی دادند و همگی دایه داشتند. (۳) ازاینرو نباید با معیارهای امروزی به جدایی طاهره از فرزندانش برخورد کرد. احتمالاً این جدایی کار سختی برای امثال طاهره در آن دوره محسوب نمیشد. کردار طاهره در این زمینه رادیکال بود زیرا عنصر پررنگ گسست از سنت و خانواده را بر خود داشت.
این روایت فیلمساز است که با دراماتیزه کردن دوری از فرزندان و ترک آنان، “مادریت و عشق مادری” را برجسته میکند. طلوعی با انگشت نهادن بر یک تضاد و مشکل واقعی زندگی روزمره زنان، پیام خود را جایگزین پیام عمل رادیکال طاهره قره العین می کند. در این زمینه برخی عناصر فرمی فیلم (قصه پردازی از طریق روایت شخصی و شهادت فردی) و برخی عناصر سبکی فیلم (صحنه پردازی از زندگی و گفت وگوی روزمره طلوعی و فرزندش) به طریقی با یکدیگر ترکیب میشوند که پیام نادرستی القا شود. این خلاف سنت فیلم مستند است که در درجه اول دنبال روشنگری و رساندن معنی و مطلب به تماشاگر است. یعنی طرح واقعیت به گونه ای که حقیقت گسترش یابد و تماشاگر آزاد باشد ازآنچه می بیند خود نتیجه گیری کند. درست است که فیلم مستند واقعیتی پرورش یافته است که دوباره پا به عرصه حیات میگذارد؛ اما این خلق دوباره زندگی در سطحی عالیتر به ویژه در فیلمهای مستند تاریخی باید به گونه ای صورت گیرد که به حداکثر و در حد امکان به حوادث تاریخی و انسانهای واقعی نزدیکتر باشد و به فهم بیشتر آنها یاری رساند. خالق فیلم مستند بدون شیفتگی عمیق به واقعیت عینی و توجه دقیق به بستر اجتماعی هر دوره نمیتواند تاریخ واقعی را به درستی تجسم بخشد.
هنوز کارهای زیادی است که انجامش طلب میشود تا شاهد رستن شکوفه های جدید باشیم. شکوفه هایی که خوشآمد گوی بهارانند. جامعه ما به هنرمندانی نیاز دارد که بدون مصلحت جویی پیام آور بهار باشند.

افزوده ها

۱ – «وه ئاگر خوه لٚه کو که فیٚده و” (آتشی که خاکسترش مانده) ضرب المثلی است کردی که در آن انسان شجاع، قدرتمند، زیرک و دانا توسط کسانی که خود را میراث دارش میدانند به ضد خود یعنی انسان بزدل، ضعیف، خنگ و نادان تبدیل میشود.

۲ – عشق مادری اساساً یکی از برساخته های جامعه مردسالار است که مادری را هویت اصلی و مشغولیت عمده زن میداند. بر این مبنا که چون زنان بچه می زایند، باید بچه داری هم بکنند و این امری غریزی است. حال آنکه امری به نام “غریزه مادری” موجود نیست. این “غریزه” را همواره فرهنگ مسلط جامعه القا میکند. فرهنگی که قابلیت مادری کردن و ایفای نقش مادری را به زنان آموزش میدهد تا مادریت و عشق مادری به عنوان نقشی طبیعی جا بیفتد. برای بحث بیشتر در این زمینه خواننده میتواند به مقاله «”ژنولوژی”: زن اثیری و الهه مادر در جهان اوجلان» از همین نگارنده رجوع کند.

۳ – برای تفاوت درک از نقش مادری و مادریت در دوران قاجاریه بهویژه در میان طبقات حاکمِ با امروز به خاطرات تاج السلطنه دختر ناصرالدینشاه رجوع شود. تاج السلطنه مینویسد مادر واقعی اش دایه اش بود و مادر بیولوژیک وی تقریباً هیچ نقشی در نگهداری، مراقبت و تعلیم و تربیت دخترش نداشت و هیچ عشقی میان او فرزندش وجود نداشت. شیر ندادن به بچه در میان بخشهایی از زنان مرفه جامعه حتی در دوران رضاشاه نیز مرسوم بود.

                     ضمیمه – جنبش بابیه: بستر تاریخی؛ نقش طاهره قره العین

به یمن تحقیقات تاریخی که تاکنون صورت گرفته به تصویر واقعی تر و قطعی تری از جنبش بابیه و زندگی و نقش قره العین می توان دست یافت. قابل ذکر است که اطلاعات مهم در مورد زندگی طاهره قره العین برگرفته از سخنرانی است که ژاله احمدی تحت عنوان “جنسیت زندان و زندانی” در ژوئن ۲۰۰۵ در کانون پناهندگان سیاسی برلین ارائه داد. ژاله احمدی از منظری بدیع زندگی طاهره و دلایل اعدام وی به عنوان اولین زندانی سیاسی زن را مورد بررسی قرار داده است.
از کتاب دوجلدی “رگ تاک” اثر دلارام مشهوری که دربرگیرنده اطلاعات مفیدی در مورد جنبش بابیه است، نیز استفاده شده است.

                                                             ***
جنبش بابیه محصول مجموعه تحولات تاریخی ایران در نیمه اول قرن نوزده بود. تصادم ایران با کشورهای غربی، جامعه را از ایستایی و رکود عشیرتی فئودالی خارج کرد. ناتوانی ایران در مقابل اروپا و روسیه عیان شد. جنگها و تعرضات استعماری، ایرانیان را از رخوت تاریخی بیرون آورد. با جنگهای ایران و روس و تحمیل قراردادهای اسارتبار (مانند ترکمن چای) مشروعیت ایدئولوژیک – سیاسی قاجاریه زیر سوال رفت. بحرانی ایدئولوژیک نه تنها اهل فکر بلکه کل جامعه را فراگرفت و نارضایتی مردم از دو ستون اصلی حاکمیت (روحانیت و سلطنت) افزون شد. تمامی اقشار و طبقات جامعه به درجات مختلف و به اشکال گوناگون نیاز به تغییرات را حس میکردند. در برخورد به بحران فوق، شکافی میان روحانیت و سلطنت ایجاد شد. در ابتدا و انتهای این دوره، بخشهایی از امرای دولتی – همچون عباس میرزا (فرزند فتحعلی شاه، ولیعهد ایران تا سال ۱۸۳۳) و امیرکبیر در فکر انجام اصلاحات و نوسازی ساختارهای سیاسی – نظامی دولت بودند که بخشا در تضاد با منافع بخشهایی از روحانیت و دربار قرار میگرفت. هرچند بخشهایی از روحانیون که بر دانش و سواد انحصار داشتند، نیز ضرورت اصلاحاتی در دین را دریافتند و درنتیجه به تدریج به اصلاح دینی روی آوردند.
قبل از ظهور جنبش بابیه جنبش فکری به نام شیخیه پا گرفت که بیان کشاکش درون مذهب شیعه و چگونگی رابطه مذهب و حکومت بود. شیخی ها معاد جسمانی – یعنی برخاستن مردگان با بدن مادی خویش در روز قیامت را نفی کردند و معاد روحانی را به جای آن نشاندند که در مقابل نص صریح قرآن بود و در عمل راه را برای تفسیر قرآن باز میگذاشت. فزون بر این آنان “رکن رابع” یا “شیعه کامل” را بر توحید، نبوت و امامت اضافه کردند. این بدعتی در شیعه گری بود. از همین رو مورد تکفیر مجتهد بزرگ، ملأ محمدتقی برغانی – عمو و پدرشوهر طاهره – قرار گرفتند. طبق این بدعت هرکسی که “شیعه کامل” یا “نایب خاصه” باشد میتواند به امامت رسد. این امر پایه ای بود برای ظهور نزدیک امام زمان و فرارسیدن روز رستاخیز. انتظار ظهور امام زمان بازتاب بحران تاریخی – اجتماعی بود که جامعه را فراگرفته بود.
این بدعت گری در میان جوانان اهل فکر آن زمان پایه گرفت. محمدعلی باب در این مکتب فکری تعلیم یافت. باب تاجر جوانی در بوشهر بود که خواهان اصلاحاتی در قوانین مربوط به تجارت بود و بر برخی سنتها مانند “دبه درآوردن” که در تجارت رایج بود، سر فرود نمی آورد. او نخستین روشنفکر دینی بود که به شیوه ای رادیکال مبلغ فعال رفرم دین شد و پیروانی برای خود یافت. او سرانجام در ۲۵ سالگی ادعای ظهور کرد و اعلان کرد” من آنم که هزار سال منتظرش هستید” این اعلان حضور ولوله ای در جامعه به راه انداخت مردمان زیادی به او گرویدند. گسترش نفوذ و پایه اجتماعی بابیان مرهون افشاگریهایشان از دورویی و ریاکاری روحانیون در قدرت و به طورکلی “شیعه شنیعه” بود.
در ابتدا، توجه بخشی از دولتیان به این جنبش جلب شد. در متن کشمکشهای سیاسی اجتماعی آن دوران میان روحانیت و دولت، برخی حکام محلی – مانند حاکم قدرتمند و ثروتمند اصفهان – جنبش بابیان را تحت حمایت خود قراردادند. برخی از درباریان آشکارا به باب گرویدند. حتی فرستاده محمدشاه به نزد باب، پس از دیدار با وی پیروش شد. قرار بود دیداری بین محمدشاه و محمدعلی باب صورت گیرد که به دلیل مخالفت حاجی میرزا آقاسی (نخست وزیر محمدشاه) این ملاقات انجام نشد و محمدعلی باب تحت مراقبت گروهی از سپاهیان دولتی راهی ماکو شد. این درست زمانی بود که بابیه به یک جنبش توده ای بدل شد. به گونه ای که حاجی میرزا آقاسی جرئت آن را نداشت که صدمه ای به باب زند. عملاً باب در قلعه ای در شهر ماکو به بند کشیده شد. این امر حال و هوایی دیگری به جنبش بابیه داد. محمدعلی باب ۹ ماه در ماکو اقامت داشت. نفوذش چنان بالا گرفت که سفیر روس از دولت ایران خواست که او را به جای دیگر منتقل کنند تا از سرایت جنبش بابیه به آنسوی مرز جلوگیری شود. باب به چهریق از دهات ارومیه منتقل شد. حتی از میان روستاهای مسیحی نیز گروهی پیرو او شدند. سرانجام باب را به تبریز منتقل کردند. استقبال برای دیدار از وی به حدی بود که حکومت امر کرد هر کس به دیدارش رود اموالش ضبط و به حبس ابد محکوم شود. سرانجام در سال ۱۸۵۰ زمانی که باب سی ساله بود امیرکبیر دستور قتل وی را صادر کرد و باب درتبریز گلوله باران شد.
گسترش انفجاری جنبش پس از دستگیری باب نه تنها ملایان بلکه درباریان را نیز به وحشت انداخت. این همزمان بود با مرگ محمدشاه و به قدرت رسیدن ناصرالدین شاه جوان با صدارت امیرکبیر. بسیاری از مردم تهیدست شهرها و روستاها در مناطقی چون فارس، قزوین، زنجان، مازندران به حرکت درآمدند. میگویند 15 هزار نفر از جمعیت شهر زنجان (برابر با دوسوم جمعیت شهر) پیرو باب شدند. امیرکبیر در نامه ای خطاب به سفیر روسیه شمار بابیان در سراسر ایران را صد هزار نفر ارزیابی کرد. منبع دیگری تعداد بابیان در شهر هشتاد هزار نفره تهران را ۵۰۰۰ نفر تخمین زد. امیرکبیر دربار و ملایان را در مقابل این خیزش با یکدیگر متحد کرد و سپاهی برای سرکوب آن مهیا کرد. البته امیرکبیر پس از سرکوب قطعی این جنبش خود قربانی این اتحاد شد. با دسیسه چینی ملایان و جناحی از دربار، ناصرالدینشاه دستور قتل وی را صادر کرد. امیرکبیر را در حمام فین کاشان رگ زدند.
پس از اسارت باب، در سال ۱۲۹۶ قمری (۱۸۴۸ میلادی) ۸۱ تن از سران بابی از سراسر ایران در “بَدَشت” سمنان گرد آمدند. آنان ۲۱ روز در مورد سرنوشت جنبش (موضع جنبش در مقابل اسلام و آزادی باب) به بحث و جدل پرداختند. تاریخنگاران از “زخمهای عمیق بحث و مجادله” سخن رانده اند. اختلاف شدیدی بین طرفداران طاهره و قدوس پدید آمد که نزدیک بود کار به منازعه کشد. در این نشست بود که طاهره حجاب از چهره افکند که نمادی از برانداختن اسلام در جز و کل محسوب میشد، برخی از سران بابی از این امر خوششان نیامد. میگویند بابیان در آن نشست مُهرهای نماز را بر روی هم چیده و آنها را به عنوان نماد سر آمدن اسلام خُرد کردند. در ارتباط با آزادی باب، طرح راهپیمایی بزرگی به سوی ماکو پیش گذاشته شد. به این قصد که با تبلیغ در شهرهای میانه راه جمعیتی فراهم آید و با کمک مردم باب از بند رهانیده شود، سپس یک یک شهرهای ایران آزاد شود. اما لحظه برای این کار مناسب تشخیص داده نشد و قرار بر تحکیم جنبش در مناطق خاص از کشور شد. عملاً اعلان جنگ حکومت به بابیان به شورش و قیام منجر شد. جنگ قلعه طبرسی (ده کیلومتری بابل)، قیام نیریز (در فارس) و قیام زنجان ازجمله این موارد بودند. بابیان در جنگ، سرسختی زیادی از خود نشان دادند و قهرمانانه جنگیدند اما در مقابل قدرت نظامی حکومت تاب نیاوردند. شورش نظامی شان با وحشیگری تمام درهم شکسته شد و هزاران نفر (حداقل ده هزار نفر) از آنان بیرحمانه در جنگها به قتل رسیدند. بسیاری از سران بابی بازداشت شدند یا به قتل رسیدند. کارزار بابی کشی در سراسر کشور به راه افتاد. به روایت میرزا آقاخان کرمانی در تهران ۴۰۰ نفر از سران بابی را دستگیر کردند، روسای آنان را درملأعام با نوک خنجر سوراخ سوراخ کردند و بقیه را به ملایان سپردند تا با قیچی گوشتشان را ببرند. در موردی دیگر، سر ۲۰۰ نفر از بابیها را در شیراز به نیزه کردند و به سمت آباده حرکت کردند و در آن شهر ۴۰ نفر از زنان و کودکان را به طور جمعی در غاری زنده زنده سوزاندند. جنبش بابیه در خون غرقه شد و شانس ایران برای یک تحول تاریخی مهم از کف رفت. البته بسیاری از ایده های پیشرو این جنبش در رأس افکار مترقی زمانه باقی ماند. بخشی از متفکران و بازیگران مهم انقلاب مشروطه مستقیماً تحت تأثیر میراث روشنگرانه این جنبش قرار داشتند.
در ارزیابی از جنبش بابیه، برخی از تحلیلگران تاریخ، مانند هما ناطق از درهمآمیختگی آئین باب با دین زرتشت سخن میرانند برخی دیگر آنها را با مزدکیان مساوات طلب مقایسه میکنند. یک کنت فرانسوی به نام گوبینو که در همان دوره سه سال در ایران بود، بابیگری را با مکتب سوسیالیسم تخیلی فوریه در فرانسه برابر میداند، مکتبی که مقام والایی برای زن قائل بود. دستهای دیگر جنبش باب را مترادف با جنبش پروتستانیسم در مسیحیت میدانند که به رفرم جدی در دین مسیحیت منجر شد. اگرچه به دلیل تفاوتهای کیفی بین دو شرایط تاریخی نمیتوان قیاس یک به یک صورت داد اما این واقعیتی است که جنبش بابیه میتوانست در صورت پیروزی گام تعیین کننده ای درزمینهٔ رفرم دینی در ایران بردارد. کسی نمیتواند واقعاً خواهان جدایی دین از دولت باشد اگر به دستاوردها و همچنین دلایل عدم موفقیت این جنبش نپردازد. دلایل عدم موفقیتی که هنوز – در مورد اصلاح پذیر یا اصلاح ناپذیر بودن اسلام – بحث انگیز است. البته باید بین اصلاح دینی که آن زمان هدف این جنبش بود با اصلاح دینی که امروزه ورد زبان “روشنفکران دینی” است تفاوت کیفی قائل شد. بابیه علیرغم تفکر مذهبی، جنبشی بود مترقی که با بسیج مردم از پائین میخواست دست متشرعین را از زندگی مردم کوتاه کند. اینکه بعدها این جنبش در اثر شکست، خود به دین و آئین محافظه کارانه و غیرسیاسی بدل شد، ربط چندانی به این هدف و روش رادیکال اولیه آنان نداشت. در پی شکست، برخی رهبران بابی به پیروان خود فرمان دادند شمشیرها را غلاف کنند، در سیاست دخالت نکنند و منتظر پادشاه عادل بمانند.
اگر هم جنبش بابیه با پروتستانیسم قابل قیاس باشد، نمیتوان محمدعلی باب را با لوتر (بنیانگذار پروتستانیسم) مقایسه کرد اما بطور قطع می توان طاهره قره العین را به لحاظ رادیکالیسم عملی (نه لزوماً نظری) با مونتسر انقلابی در پروتستانیسم قیاس کرد که توده های فرودست را برانگیخت و جنگهای دهقانی بزرگی علیه فئودالیسم و نهاد کلیسا به پیش برد. تا بدان حد که خشم لوتر را برانگیخت. لوتر قیام دهقانان را توطئه شیاطین نامید و از همه اشراف آلمان خواست که بدون توجه به فرقه مذهبی شان با تمام توان به سرکوب دهقانان بپردازند. نتیجه این سرکوب قتل عام قریب صد هزار دهقان در آلمان بود. (خواننده علاقه مند به این موضوع میتواند به کتاب “جنگهای دهقانی در آلمان” اثر فردریک انگلس رجوع کند.) تاریخا لوتر – علیرغم اقداماتی که علیه کلیسا صورت داد – نقش ارتجاعی ایفا کرد و بشدت ضد زن بود. او ضد یهود بود و از اعدام زنانی که متهم به جادوگری بودند نیز دفاع میکرد.
قره العین مونتسر ایرانی بود با این تفاوت بزرگ که زن بود و این خود ویژگی برجسته ای به او می بخشد، زنی که محصول دوران تاریخی – جهانی بود که هنوز عرصه ملی، سرشت نشان جنبشها بود. دورانی که گسست از عصر قرونوسطایی و فئودالی در کشورهایی چون ایران تازه آغازشده بود. جنبش بابیان آخرین تلاش رادیکال برای رفرم مذهبی در ایران بود که با شکست روبرو شد. عملاً فرایند کوتاه کردن مذهب از زندگی مردم و جدایی دین از دولت به فرایند تاریخی دیگری گره خورد. بدین علت که درست در آن مقطع انقلابهای بورژوایی در سطح جهانی – مشخصاً اروپا – با محدودیتهای تاریخی خویش روبرو شدند. انتشار مانیفست کمونیست توسط مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ مهر پایانی بر آن دوره بود.
با قتل طاهره و شکست جنبش بابیه «یک شانس بزرگ برای خروج جامعه ایران از استبداد دین و دولت از بین رفت؛ مذمت، شک، و نفی جنبش بابی قره العین جای نقد را گرفته، فصلی از تاریخ ایران گم شد؛ پلی که میتوانست به سوی یک ایده عدالتخواهی سکولار با ریشه ایرانی گذر دهد، خراب شد و پیوند حکومت و دین در شریعت طلسمی شد که تنها با ایده های اروپائی – جهانی شکسته میشد.» (از مقاله “جنسیت زندان و زندانی”- ژاله احمدی)

طاهره قره العین که بود؟
طاهره در یک خانواده روحانی در قزوین به دنیا آمد. تاریخ تولد او بر طبق منابع مختلف ۱۸۱۸/۱۸۱۴ ثبت شده است. عمویش مجتهد و امام جمعه قزوین بود. او به دلیل داشتن موقعیت خانوادگی ممتاز توانست دانش مذهبی زمانه خود را فراگیرد. ازدواج با پسرعمویش مانع کسب بیشتر دانش و عقاید مستقل نشد. معروف است که امام جمعه قزوین (عمو و پدرشوهر طاهره) در مخالفت با وی ابراز کرد “در خانه ای که در آن مرغ آواز خروس سر دهد، آبرو باقی نمیماند.” طاهره مستقل از پدر و شوهر مراحل رفرم در مذهب اسلام شیعه را با گذر از مکاتب گوناگون طی کرد و از اصولی به شیخیه و بعدها بابیه گروید. در بحبوحه آغاز تلاطمات فکری – سیاسی در جامعه، طاهره فرزندان خود را نزد خانواده شوهر به جای گذاشت و راهی کربلا شد. آن زمان کربلا مرکز فکری جهان اسلام (تحت کنترل امپراتوری عثمانی) و مرکز رابطه تازه آغازشده جهان اسلام با غرب بود. طاهره در کربلا با سید کاظم رشتی رهبر مکتب شیخیه همراه شد. طاهره به طرفداری از محمدعلی باب برخاست و طی نامه ای از او دفاع کرد و حامی فعال وی شد. محمدعلی باب نیز او را جز، هفده نفر از نزدیکان خود دانست و وی را حضرت خطاب کرد و تأکید کرد هر چه طاهره بگوید درست است. طاهره با تسلطی که بر فلسفه دینی یافت به مخالفت قاطع با شریعت مشخصاً نهاد مسجد و مراسم و مناسک مذهبی و آیینی برخاست. گویا از همان ابتدا در کربلا با چهره بدون حجاب به سخنرانی میپرداخت و پیروانی برای خودیافت. به گونه ای که خشم محافظه کاران دینی را برانگیخت. در پی غوغایی که علمای مخالف وی در ماه مارس ۱۸۴۷ به راه انداختند، محل سکونتش – خانه سید کاظم رشتی موردحمله قرار گرفت و وی دستگیر و توسط مأموران حکومت عثمانی بازجویی شد. مأمور حکومت وی را کافر خواند و دلیل دستگیریاش را حفظ شریعت از شر او بیان کرد. قره العین مدتی در بغداد در خانه مفتی اعظم بغداد محبوس ماند تا در پی حکم صادره در استانبول از عراق اخراج شد. طاهره همراه جمعی از پیروانش راهی ایران شد. طی سفر به هر جا که میرسید به تبلیغ عقاید خود میپرداخت و پیروانی برای خود مییافت. نامه هایی که از وی از آن دوران باقیمانده نشانگر آن است که او با چندهمسری مخالف بود، گیاهخواری را به مردم توصیه میکرد و مهمتر از همه اصل تقیه (پنهان داشتن مصلحتی عقاید خود) را که هنوز بابیان بدان باور داشتند ملغی اعلام کرد. او به تبلیغ علنی علیه متشرعین روی آورد. طاهره در بحث وجدل چنان به عقاید فلسفی زمانه خود مسلط بود که کسی را یارای مقابله با وی بود. طاهره با پیروان خود به قزوین بازگشت و به جای خانه شوهر راهی خانه پدر شد، شخصاً نکاح خود را (به دلیل مذهب شوهرش) باطل اعلان کرد و از وی جدا شد.
اوجگیری جنبش بابیه امام جمعه قزوین را وادار کرد که علیه بابی ها فتوا صادر کند. بابی ها مورد شکنجه و اذیت و آزار دائمی قرار گرفتند. با از حد گذشتن ظلم و ستم یکی از اعضای این جنبش امام جمعه را با دشنه از پای درآورد. طاهره به جرم مشارکت در قتل زندانی شد. زندانبانش شوهرش بود که حاضر به طلاق وی نیز نشده بود. طاهره با یاری عده ای از بابیان که بهاءالله (میرزا حسینعلی نوری) از تهران به قزوین فرستاد از زندان گریخت و راهی “بَدَشت” شد که اولین مجمع بزرگ جنبش بابیه بود که در پی چاره برای چگونگی پیشرفت نهضت و نجات باب بودند. در این نشست بود که طاهره در مخالفت با شریعت با برداشتن حجاب از چهره، آغاز دوران جدید را اعلان کرد. با این عمل طاهره، عدهای از پیروان جنبش بحرانی شدند. گویا یکی از بابیان رگ گردن خود را زد. افرادی چون بهاءالله به مخالفت با وی پرداختند و حتی قدوس او را تکفیر کرد. این اختلاف درزمینهٔ چگونگی پیشرفت نهضت هم بروز کرد. عدهای مخالف به کارگیری روش قهرآمیز در مبارزه بودند. اما به طور عینی، اسارت باب موجب شورش نظامی در میان پیروان باب در مازندران شد. طاهره راهی آن دیار شد. شورش بابیان با دخالت قوای دولتی به جنگ قلعه طبرسی انجامید که از اکتبر ۱۸۴۸ تا مه ۱۸۴۹ ادامه یافت. گفته میشود که طاهره شخصاً در جنگ قلعه طبرسی حضور داشت. بر طبق برخی از منابع شش یا هفت زن بابی در آن جنگ کشته شدند و قره العین موفق به فرار شد و در منزل یکی از هواداران جنبش در منطقه نور مازندران پناه گرفت.
امیرکبیر شخصاً گروهی را مسئول دستگیری طاهره کرد. سرانجام رد وی را یافتند و پس از به قتل رساندن کلیه کسانی که وی را پناه داده بودند، طاهره را به تهران منتقل کردند و در بالاخانه کلانتر تهران به عنوان اولین زندانی سیاسی زن ایران به مدت دو سال محبوس نگه داشتند. طاهره در سال ۱۸۵۲ به اتهام بی پایه دست داشتن در ترور ناصرالدینشاه اعدام شد. گفته میشود که در زندان برخی از زنان اشراف و دربار به ملاقاتش میرفتند و یکی از دختران محمدعلی میرزا از مریدانش شده بود. از طاهره برخی رساله ها، نامه ها و دفتر اشعار به جامانده است. اشعاری چون:

                      عشق بهر لحظه ندا میکند    بر همه موجود صدا میکند
                        هر که هوای ره ما میکند    گر حذر از موج بلا میکند
                                           پا ننهد بر لب دریای من