جویا آروین (اصفهان)
چندی است که تنور روشنفکری دینی گرمایی تازه گرفته و از این رو دوباره برای بسیاری این پرسش زنده شده است که اساساً این جماعت «روشنفکران دینی» به دنبال چه هستند؟ به چه دردی میخورند؟ و آیا اصلاً هیچ فایدهای بر کار آنها مترتب است؟
آیا این گروه میخواهند از دین دفاع کنند، یعنی آیا این گروه در درجهی اول متکلمانی بیش نیستند که فقط به زبانی نو و امروزین سخن میگویند و نام روشنفکر بر خود مینهند تا ذهن و اندیشهی امروزیان را درربایند؟ اگر چنین باشد، کار روشنفکران دینی با نوعی بیصداقتی همراه است: صادقانهتر این است که نیت حقیقیشان را آشکار کرده خود را متکلم بنامند. افزون بر بیصداقتی، اما، اگر این گروه بهواقع در سودای دفاع از دین است، آنگاه این پرسش برای ما مطرح میشود که: چرا باید هنوز کسی دل در اندیشهی دفاع از دین داشته باشد؟ بهراستی آیا، بهویژه در این زمانه و در این دیار، دفاع از دین بر نقد دین اولویت دارد؟
یا اینکه، بهعکس، باید بگوییم روشنفکران دینی در درجهی اول منتقدان دین هستند و سر نه در اندیشهی دفاع از دین بلکه در سودای نقد آن دارند: آنان ناقدانی هستند که میخواهند قلمرو دین را هرچه تنگتر گردانند ولی بهترین راهبرد را این دیدهاند که قبای دین بر تن کرده خود را به صفت «دینی» متصف کنند تا ذهن و اندیشهی دینداران را بربایند. اگر چنین باشد آنگاه ما باز با نوعی بیصداقتی سروکار داریم، نوعی دورویی و دوچهرگی که به جای خود پرسشانگیز است. اما ممکن است کسانی از نظرگاهی عملگرایانه این بیصداقتی را لازمهی هر کنشی بدانند که بخواهد در چنین زمانه و در چنین دیاری نتیجهای در پی داشته باشد.
واقعیتنگری
محمود صدری در نوشتهی اخیرش این نگرش عملگرایانه را «بهسازی واقعیتنگر» میخواند و آن را − البته همزمان در پیوند با نگرش دیگری که «بازسازی حقیقتجو» میخواند − به روشنفکران دینی سفارش میکند. این پاره از سخن او در این زمینه گویا ست:
«تأکید پروژه اصلاح، رفرم یا بهسازی، نه بر گذشته اصیل یا آینده آرمانی دین بلکه به زمان حال، و نه به حقیقت مکنون و مطلوب دین بلکه به واقعیت موجود آن معطوف است. در این نگرش هدف اصلی، حرکت گام به گام، با پرداختن کمترین هزینه ممکن، به سوی آبادی و آزادی است. در این مسیر باورها و مناسک دینی تنها در صورتی که مانعی برای نیل به آزادی و آبادی ملت مسلمان ایجاد کنند مورد تفسیر دوباره قرار میگیرند تا دست و پاگیر اهداف دوگانه اصلاحات (آبادی و آزادی) نباشند…
اصلاح گرایان هستند که نبض حساسیتهای جامعه را در دست دارند. باور دارم که یک نواندیش دینی، صرف نظر از باورهای شخصی اش نسبت به قائم آل محمد یا قیام حسین بن علی، باید خبر داشته باشد که در نیمه شعبان اصفهان چند تن شیر کاکائو مصرف میشود یا در تبریز چند کیلو وات برق صرف چراغانی میگردد؛ یا در یزد چه نوآوری هائی در نوحه خوانی پیدا شده؛ یا محافل مذهبی مشهد چه زاویه هائی نسبت به محافل قم پیدا کرده اند؛ یا در تهران چه تفاوتهائی میان عزاداری محلات مرفه و غیر مرفه بوجود آمده.»
محمود صدری در اینجا روشنفکر دینی را فرا میخواند که واقعیت دین − واقعیتی که انکارناپذیر و فراگیر است − را درنگرد. شاید اجماعیترین تعریف برای روشنفکر دینی، و بهترین توجیه برای کارشان، نیز همین باشد که آنان واقعیت دین را نادیده نمیگیرند بلکه آن را در محاسبات خود لحاظ میکنند. اما، این دیدگاه ممکن است خواسته یا ناخواسته حقیقتهایی را بپوشاند. برای مثال، چه باید بگوییم اگر چنان هزینهکردنهایی برای مراسم مذهبی در واقع از انباشت سرمایه از راههای فسادآمیز حکایت کند، در دیاری که در آن چند هزار نفر با مدرک دکتری بیکار هستند؟ چه باید بگوییم وقتی میبینیم که مراسم مذهبی به بستری برای ترویج خرافات و عقلانیتزدایی بدل شده است؟ منطقی که میگوید باید واقعیتها را درنگریست تا کجا میتواند پیش برود؟ این پرسشی ست که پاسخی در بیان سربستهی صدری و دیگر روشنفکران دینی نمییابد. برای مثال، آیا بر اساس منطق واقعیتنگر میتوان استدلال کرد که روشنفکر آلمانی که در زمانهی نازیسم میزیست میبایست واقعیت نازیسم را لحاظ کند؟
دلواپسان دین
در یک نگاه کلی، دلواپسان دین بر دو دستهاند. دستهی اول کسانیاند که دینی بیشینه یا حداکثری میخواهند. این دسته معمولاً دین را بهتمامه و در همهجا و همیشه میخواهند. این گروه دین را جدا از سیاست نمیدانند بلکه، برعکس، حتا از راه قدرت سیاسی میکوشند تا میتوانند بازار دین را رونق بخشند. حکومتهای اسلامی، که در شکلهای مختلف پدید آمده و میآیند، از کوششهای این گروه مایه میگیرند. در نظر این دسته، دین ذاتاً امری اجتماعی و سیاسی است. این دسته هیچ ابایی ندارند که از سرمایههای ملی برای ترویج و تبلیغ دین استفاده کنند.
دستهی دوم اما میخواهند کمینه یا حداقلی از دین را نگه دارند − اینکه این حداقل دقیقاً چهها را در بر میگیرد و چهها را حذف میکند البته خود یک مسئله است. اما این دسته معمولاً ترجیح میدهند دین با سیاست درنیامیزد و زینرو به حکومت اسلامی روی خوشی نشان نمیدهند. هرجا که دین با علم و دیگر دستاوردهای بشری ناسازگار افتد، این گروه نیک آمادهاند که دین را به فراخور زمانه محدود کنند. این گروه گرایش دارند دین را نه امری سیاسی و اجتماعی بلکه هرچه بیشتر امری فردی و خصوصی بشمارند.
آیا گروهی که «روشنفکران دینی» نام گرفتهاند به دستهی دوم تعلق دارند؟ آیا آنان به هیچ روی حاضر نیستند یکجا از دین دست بشویند بلکه میخواهند در هر صورت هستهی دین را نگاه دارند؟ یا اینکه آنان هم، اگر لازمهی روشنفکری باشد، حاضرند حتا از هستهی دین هم دست بکشند و فقط به فراخور واقعیتهای زمانه است که جانب دین را نگاه میدارند؟ پاسخ باز روشن نیست.
سرانجام
روشنفکر دینی غرض و مقصود خویش را بهروشنی بر ما نمینمایاند. او یکی به نعل میکوبند و یکی به میخ، گاهی خود را دلواپس دین معرفی میکند و گاهی دلواپس بشر، گاهی آزادی و آبادی میجوید و گاهی از دین محمدی میگوید. روشنفکر دینی دوغ و دوشاب را به هم میآمیزد جوری که ما نمیفهمیم چه آشی قرار است برایمان بپزد. و مگر ناروشنی و ابهام پیشاپیش در همین پادآمیزهی «روشنفکر دینی» خود را نشان نداده است؟
اگر بر اساس حداقلهایی که برایمان قطعی ست سخن بگوییم، باید گفت روشنفکر دینی بیشک با نگرشی حداکثری به دین بر سر ستیز است، اما همهنگام نمیخواهد دین را یکجا از کف بدهد بلکه هنوز بهجد دل در گرو آن دارد. پس آیا باید نتیجه بگیریم که روشنفکران دینی بهواقع متکلمانی سکولار اند، متکلمانی هستند که از دینی غیرسیاسی، دینی صرفاً فردی یا آیینی، دفاع میکنند؛ کسانی هستند که دین را میخواهند و دل در گرو دفاع از آن دارند اما دین را حکومتی و حکومت را دینی نمیخواهند. گرفتاری اینجا ست که روشنفکر دینی حتا تا این اندازه هم تکلیف خویش را با نسبت دین و حکومت، و تکلیف ما را با خودش، روشن نمیکند. آن «واقعیتنگری» که محمود صدری در کنار «حقیقتجویی» مینشاند سکولاریسم را برایمان به ارمغان نخواهد آورد بلکه چه بسا حتا تا اندازهی بالایی با حکومت دینی − و زینرو با ستمها و بیدادهایی که از آن برمیآید − همراه و همآوا شود.
زینبیش، ستمها و بیدادهایی که از دین برخاسته و برمیخیزد همه در حکومتی بودنِ دین یا دینی بودنِ حکومت ریشه ندارند. حتا دین غیرسیاسی هم ممکن است خاستگاه ستم و بیداد باشد، به همان سان که در طول تاریخ بوده است. دین نیز همچون علم رژیمی را پدید میآورد که دستهبندیها و طبقهبندیهایی را موجب میشود، با این تفاوت که رژیمی که علم پدید میآورد − در حالت آرمانی که همواره باید در جهتش بکوشیم و به آن نزدیکتر شویم − یکسره بشری، عادلانه و برآمده از صلاحیت و کوشش انسانها ست، ولی رژیم دین از همان آغاز بر تقدسی غیربشری استوار است و زینرو دستهبندیها و امتیازهایی که پدید میآورد هم ناعادلانه و ناموجه است. برای اینکه این نکتهی باریک را بفهمیم کافی ست دستهبندیها و جایگاههایی چون «حجه الاسلام» و «آیتالله» را که در دل رژیم دین پدید میآید مقایسه کنیم با دستهبندیها و جایگاههایی چون «دانشمند» و «پژوهشگر» که در دل رژیم علم پدید میآید: در حالی که دومی میتواند بر بنیادی عادلانه استوار باشد، اولی چیزی جز امتیاز بیپایه و بیوجه نیست. پس حتا دین غیرسیاسی هم از آن جهت که بهناگزیر به پیدایش رژیمی ناموجه میانجامد دستی دراز در ستم و بیداد دارد. این نکته همچنین پاسخی ست به کسانی که در مغلطهی «ذاتی/غیرذاتی» گرفتار آمدهاند و هر نقدی بر دین وارد آید بیدرنگ میگویند که این ذاتیِ دین نیست.
پس پرسشی که همچنان پاسخی میجوید این است که آیا آن واقعیتنگری که روشنفکر دینی را متمایز میکند بهراستی به آن آبادی و آزادی که او نوید میدهد خواهد انجامید. واکافتی که در این نوشتار آمده شاید کمی کفهی حقیقتجویی را برای ما سنگینتر کند.