ارسال کننده : آقای فرزاد نایب غریب 12تیر
کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی : «شیوا نظرآهاری» فعال مدنی، عضو هیات موسس، دبیر سابق و سخنگوی فعلی کمیته گزارشگران حقوق بشر که به مرخصی اعزام شده بود روز چهارشنبه محکومیتش به پایان رسید.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، «شیوا نظرآهاری» از دانشجویان محروم از تحصیل که در ۱۷ شهریورماه ۱۳۹۲، به مرخصی سه روزه اعزام شده، و تاکنون به زندان بازگردانده نشده است، دادستانی تهران روز چهارشنبه ۱۰ تیرماه ۱۳۹۴، پایان دوران محکومیت و آزادی وثیقهاش را اعلام کرد.
گفته شده از سال پیش از سوی دادستانی برای مراجعه به زندان، با این فعال مدنی تماسی برقرار نشده و خبر پایان محکومیت او در پی تماس وی در روز ۱۰ تیرماه سال جاری، از سوی «حسنپور» منشی دادستان صورت گرفته است.
«شیوا نظرآهاری» فعال حقوق بشر، فعال حقوق کودکان کار، عضو انجمن زنان تارا، کمپین یک میلیون امضا، روزنامهنگار، وبلاگنویس و از دانشجویان محروم از تحصیل و همچنین فعال دفاع از زندانیان سیاسی است.
«شیوا نظرآهاری» دبیر وقت «کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی» بود. او در تجمع این کمیته در مردادماه ۱۳۸۳، در جریان تجمع خانوادههای زندانیان سیاسی در مقابل سازمان ملل بازداشت شد.
او مجددا در جریان اعتراضات به نتیجه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران، روز یکشنبه ۲۴ خردادماه ۱۳۸۸، از سوی نیروهای اطلاعاتی در محل کار خود بازداشت شد. منزلش تفتیش شد و نیروهای امنیتی وسایل شخصی وی را با خود بردند.
«شیوا نظرآهاری» پس از گذراندن ۳۳ روز حبس انفرادی در بند ۲۰۹ زندان اوین، در ۲۶ تیرماه ۱۳۸۸، به بند عمومی منتقل میشود. پدر او در مدتی که دخترش در انفرادی به سر میبرد، نامهای سرگشاده منتشر کرد و ضمن ابراز ندامت از انجام انقلاب اسلامی، از بیعدالتی شدید در نظام جمهوری اسلامی گلایه کرده بود.
پس از گذشت بیش از ۸۰ روز از دستگیری «شیوا نظرآهاری» در ۱۰ شهریورماه ۱۳۸۸، قوه قضاییه برای آزادی او درخواست قرار وثیقه بسیار سنگین ۵۰۰ میلیون تومانی کرد، در حالی که خانوادهاش قادر به پرداخت چنین مبلغ هنگفتی نبودند. «شهرزاد کریمان» مادر این زندانی سابق به دادگاه انقلاب مراجعه و به قرار معین شده اعتراض کرد، اما بازپرس «سبحانی» (بازپرس پرونده)، ضمن ممانعت از ادامه بحث گفته بود: “پس بگذارید در زندان بماند.”
در پی مراجعات فراوان خانواده به دادگاه، در ۲۵ شهریورماه ۱۳۸۸، از سوی قوه قضاییه قرار وثیقه وی از ۵۰۰ میلیون تومان به مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان کاهش یافت. سپس با پرداخت این مبلغ توسط خانواده وی، این فعال مدنی در اول مهرماه ۱۳۸۸، به طور موقت از زندان اوین تا زمان تشکیل جلسه دادگاه آزاد شد.
“در ۲۹ آذرماه ۱۳۸۸، پس از مرگ «آیتالله منتظری» برخی از کسانی که در مراسم ختم او شرکت کرده بودند بازداشت شدند. اما این بازداشتها حتی اندکی پیش از رسیدن به مراسم ختم این روحانی منتقد و در راه قم انجام شد. شیوا نظرآهاری و همراهانش کمپینی مدنی را به نام «عاطفه نبوی»، دانشجوی بازداشت شده در راهپیمایی ۲۵ خرداد ماه، به راه انداخته بودندکه تلاش میکرد تا عاطفه نبوی از زندان آزاد شود. به گفته نسرین ستوده، وکیل عاطفه نبوی و حقوقدان، دلیل بازداشت و فشار بر وی نیز همین کمپین بود.”
«شیوا نظرآهاری» در آخرین جلسه دادگاهش در ۱۳ شهریورماه، در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست «قاضی پیر عباسی» محاکمه شد.
این فعال حقوق بشر ۲۶ ساله که نزدیک به یک سال را در زندان اوین به سر برده و بیش از ۱۰۰ روز را در سلولهای انفرادی گذرانده بود؛ در این دادگاه به اتهامهای “محاربه”، “تبانی و اجتماع علیه امنیت ملی”، “اخلال در نظم عمومی” و “تبلغ علیه نظام” محاکمه شد.
او پس از برگزاری دادگاه در ۱۸ شهریورماه ۱۳۹۱، در پی احضار، خود را به زندان اوین معرفی کرد. شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر تهران او را به تحمل چهار سال حبس تعزیری، تبعید به زندان کرج و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرده بود.
امروز «شیوا نظرآهاری» با اعلام خبر پایان محکومیتش، پستی با عنوان «آزادی» در صفحه فیسبوکی خودش نوشته است که در پی میخوانید.
Shiva Nazarahari1-kampain.info
یکشنبه روزی بود. صبح ملاقات داشتیم و توی ملاقات گفته بودم که ” خدا را چه دیدی شاید همین امروز آمدم”، پویش گفته بود ” خیلی هم امیدوار نباش، چون دارند مرخصیها را برمیگردانند. به مسعود گفتهاند باید برگردد.”
بهاره چهارشنبهاش رفته بود مرخصی. از روزی که انتخابات برگزار شد و روحانی رئیس جمهور، همه ( زندانیهای ۸۸) منتظر بودیم که هر لحظه بگویند بیایید بروید. سه ماه طول کشید، تا بهار را خواندند و بعدش دیگر منتظر بودم تا بروم مرخصی، مرخصیهایی که فکر میکردیم بیبرگشت باشد.
یکشنبه عصر، صدای جیغ مریم اکبری توی بند خبر از مرخصیام داد. مرخصی سه روزه، حتما آنهایی که بودهاند میدانند که تمام قلبم را آنجا گذاشتم و آمدم بیرون، پیش آدمهایی که حاضرم همه چیزم را بدهم برای اینکه بیایند این سوی دیوار، دو روز گذشته بود و مشغول خانهتکانی بودیم که خبر دادند بهار باید برگردد به زندان، بیرمق و خسته بودم. گمانم بر این بود که حتما به من هم میگویند برگرد. خانه را میان خانهتکانی رها کرده و فقط به همان سه روز مرخصی فکر میکردم که تنها یک روزش مانده بود. قلبم مچاله شده بود از این بازی، که اگر قرار نبود بمانیم برای چه فرستادنمان به مرخصی سه روزه… حالم عجیب بد شده بود و نمیدانم چطور زندانیهای دیگر، این همه سال، مرخصیهای سه روزه را تحمل کرده و دم نزدهاند. من داشتم خفه میشدم.
بهار برگشت و به من دستور بازگشت ندادند. سه هفته بعدش، با سرعت یک مراسم عقد ساده گرفتیم که اگر به زندان برگشتم ملاقاتهایمان برقرار بماند. من ماندم. دیگر به من دستور بازگشت ندادند. ماهی یکبار برگه تمدید مرخصیام را فکس میکردم دادستانی و از یک جایی دیگر آن کار را هم نکردم. گفته بودند هر وقت بخواهند زنگ میزنند.
راستاش از اینکه من مرخصی مانده بودم و دیگران توی زندان بودند. یک جور حس عذاب وجدان داشتم. لابد این هم از خصوصیات اینجاست که به جای اینکه مقصر اصلی را ملامت کنی، دائم به خودت نگاه میکنی که چرا تو ماندهای و دیگران نه!
توی این روزها، هر بار که خواستم بروم به دادستانی و خبری بگیرم از حکم و وثیقه و ممنوع الخروجیام، همه گفتند که بهتر است خودم را بهشان نشان ندهم و کمتر آفتابی شوم. نمیتوانم کتمان کنم که در همه این روزها به آن لحظه عجیب و تلخ و شیرین آزادی فکر میکردم. به اینکه اگر قرار باشد، حکمام اینطور به انتها برسد و درحالی که توی خانهام نشستهام خبر بدهند که ” آزادی”، خیلی برایم تلخ خواهد بود. با خودم میگفتم من لیاقت آن لحظه ناب آزادی را داشتهام. لحظهای که همه آن سالهای تلخ را پشت سر بگذاری و از پلههای اوین بیایی پایین و بدانی که دیگر همه چیز تمام شده است. اما حسرت آن لحظه، انگار تا همیشه به روی دلم ماند. بین همه تجربههای این سالها، بهتریناش را از دست دادهام.
امروز بالاخره شماره دادستانی را گرفتم تا بپرسم، آخر حکم من کی تمام میشود و چرا تکلیفم را روشن نمیکنند؟ کی وثیقهام آزاد میشود و ممنوع الخروجیام برطرف.. خانمی که تلفن را برداشت، با تعجب گفت که ” شما که آزاد شدهاید!”.. سکوت برقرار شد. چه میگفت. خانم حسنپور گوشی را گرفته بود و میگفت که ۲۷ اسفند ماه ۱۳۹۴، آزاد شدهام و در جواب من که چرا خبر ندادهاند گفت: که “خودت نباید یک زنگ میزدی؟” گفتم به حساب من حکم باید شهریور ماه ۱۳۹۴، تمام میشد، چه شده، آیا مشمول عفوی شدهام؟ جواب نداد. گفت :” چه کار داری برو زندگیات را بکن”…. حالا که حدود یک ساعت از لحظه شنیدن خبر میگذرد. نمیدانم خوشحالم یا ناراحت. فقط میدانم که باز در زندگیام آن لحظه بزرگ را از دست دادهام.
باید برای همه کسانی که در طول شش سال گذشته، نگران من بودهاند. این خبر “آزاد” شدن را مینوشتم. باید این متن تشکری باشد از هر کسی که برای یک لحظه هم که شده توی آن دوران به من فکر کرد. تشکر از کسانی که توی آن روزهای پر التهاب اتهام “محاربه” صدایشان را آنقدر بلند کرده بودند تا سیاهی آن روزها را به همه نشان دهند. باید جوابی باشد برای کسانی که سؤال میکردند که حکمام چه شد و چگونه آزادم. باید حتی جوابی باشد برای آنان که توی این چند سال هر چه میخواستند گفتند و از هیچ حرکتی برای بدنام کردن دریغ نکردند. راستاش این است که دیگر مهم نیست آنها چه میگویند. مهم این است که خودت بتوانی سرت را بالا بگیری. من همه آنها را بخشیدهام.”