ارسال کننده:خانم مونیکا قریشی 25 خرداد
شتاب زدگی در فهم رويدادها، از آنجايی که ذهن را به کمبود وقت معتاد می سازد، ناگزير به ايجاد و در نهايت تقويت عادت های فکری که به مرور به کليشه هايی ثابت و تغيير ناپذير تبديل می گردند می انجامد.
بدين سبب است که در حال حاضر، هر واقعه ی ناگواری در ايران، بلا درنگ از سوی مخالفان به جمهوری اسلامی و از سوی نمايندگان جمهوری اسلامی به نيروهای مخالفش در ايران يا خارج از ايران ربط داده می شود.
تکرار مدام کليشه های در ظاهر متفاوت ولی در بنيان هم جنس و ثابت، نه تنها به فهم ما از رويدادها نيفزوده بلکه ويژگی های هر کدام از آن وقايع را در لابلای کلی گويی ها گم و پنهان ساخته است. (۱)
اسيد پاشی های سال گذشته در شهر اصفهان يکی از رويدادهای بهت آور و دهشتناکی بود که در ابتدا به سان صاعقه بر ذهن و روان انسان های بيشمار فرود آمد، وحشتی ناگهانی، شديد و دسته جمعی پديد آورد و سپس به همان سرعت از پهنه ی همگانی و دنيای مجازی ناپديد گشت. در مقاله ای که پيش روی داريد تلاش شده تا به جنبه های گوناگون اين واقعه ی دردناک و آسيب زا (traumatique) بينديشيم و بر سر برخی از نکات آن درنگ کنيم. ( trauma در زبان فارسی آن را به “تجربه ی آسيب زا” بر گردانده اند که در ضمن مرکب بودن باز هم معنای کامل مفهوم را ادا نمی کند.)
ترومای جمعی (۲)
در حکايت از تاثير چنين رويدادهايی بر روان انسان، در اغلب موارد می بايست از ترومای عمومی و جمعی سخن به ميان آورد. روان شناسانی که به درمان روان های آسيب ديده می پردازند به خوبی با پيامدهای تروما که در اثر شدت شوک، موجب ناتوانی در قدرت بيان و حتی در قوای عقلی برای فهم و مهم تر از آن هضم رويداد می شوند آشنا می باشند.
تروما دقيقا به دليل شدت و همينطور وقوع غافلگيرانه اش عقل و روان آدمی را دچار “بُهت زدگی” (stupeur) می کند. ناتوانی هم در درک عقلانی و هم در بيان و ابراز عاطفی آنچه فرد در درون خود تجربه می کند، دستگاه روانی را وا می دارد تا تمام توان خود را در بيرون راندن خاطره ی ناگوار از ساحت خود آگاهی و در مواردی حتی از حافظه بکار گيرد. به همين دليل نيز در موارد شديد، افراد آسيب ديده گاهی حتی اتفاقات مربوط به قبل و بعد از واقعه را به خاطر نمی آورند.
اسيد پاشی های سال گذشته در شهر اصفهان يکی از رويدادهای بهت آور و دهشتناکی بود که در ابتدا به سان صاعقه بر ذهن و روان انسان های بيشمار فرود آمد، وحشتی ناگهانی، شديد و دسته جمعی پديد آورد و سپس به همان سرعت از پهنه ی همگانی و دنيای مجازی ناپديد گشت.
رضا کاظم زاده
با سرکوب کردن “بازنمايیِ” (۳) واقعه، احساس ترس و وحشت همراه با آن نيز به ناخودآگاه واپس رانده می شود. در فرآيند واپس رانی، بازنمايی واقعه از احساسِ وحشتِ همراه با آن جدا می شود (dissociation) و امکان پيوند مجدد اين احساس را به بازنمايی های جديد که ديگر ربط مستقيمی به واقعه ی آسيب زا (traumatique) ندارند فراهم می آورد.
اين بازنمايی های جديد می توانند در عوالم ناخودآگاهی به سان کابوس و يا در دنيای بيداری مثلا به شکل انواع و اقسام هراس های ناموجه (phobie) ظاهر شوند و در کارکردهای روان مشکلات جدی و دراز مدت ايجاد کنند. احساس گسسته از واقعه ی آسيب زا همچنين می تواند در درگيری های زندگی روزانه به شکلی ناگهانی و به صورت خشم های شديد و گاه غير قابل کنترل بروز نموده حتی در بعضی موارد به اعمال خشونت، بر عليه خود و يا ديگری، بيانجامد.
با اين حال يکی از مهم ترين روش های درمان و مقابله با پيامدهای بويژه دراز مدت تروما، يادآوری واقعه ی دردناک، البته در شرايط و محيطی امن، برای بازخوانی مجدد واقعه ی آسيب زا و دست آخر تلاش برای فهم آنچه بر خود گذشته می باشد.
اگر بحث را بيشتر بر حول ترومای جمعی از نوع واقعه ی اسيد پاشی در شهر اصفهان متمرکز نماييم، می توان گفت که يکی از مهم ترين روش های مقابله با پيامدهای اجتماعی ترومای جمعی نيز به همين ايجاد فضای آرام برای بحث و گفتگوی جمعی، توليد روايت های گوناگون از جانب افراد و دستجات متعدد و ايجاد فهم و درکی مشترک و در عين حال چند وجهی از رويداد باز می گردد.
چنين کاری تنها از طريق باز گذاشتن دست رسانه ها در تهيه و پخش اخبار درست و کامل، توضيحات مقامات مطلع در پليس، شهربانی، مقامات قضايی و غيره، شناسايی مرتکبين جنايت و اجرای محاکمه ی علنی، انعکاس سخنانان قربانيان مستقيم و نزديکانشان، نظرخواهی از مردم، برگزاری بحث های متخصصان برای روشن نمودن جنبه های جامعه شناسانه، روان شناسانه، جرم شناسانه، حقوقی و غيره اين وقايع دردناک ممکن می گردد.
حال اگر برخلاف آنچه گفته شد مقامات دولتی تلاش کنند تا با بی اهميت جلوه دادن رويداد هر چه زودتر پرونده آن را ببندند، در واقع درست به سان نيروی سانسور در ساحت پيش-خودآگاهی، تنها موفق می شوند تا خاطره ی آن رويداد را به ناخودآگاه جمعی واپس برانند. در اين حالت عاطفه و احساسات سرکوب شده ای که اين وقايع توليد می کنند، به مثابه فنری فشرده در لايه های روان انسان ها جای می گيرد و در آينده ای دور يا نزديک می تواند به سان آتشفشانی در پی اتفاقات گوناگون اجتماعی و يا در برخوردهای فردی در ميان شهروندن سر باز کند.
حال اگر برخلاف آنچه گفته شد مقامات دولتی تلاش کنند تا با بی اهميت جلوه دادن رويداد هر چه زودتر پرونده آن را ببندند، در واقع درست به سان نيروی سانسور در ساحت پيش-خودآگاهی، تنها موفق می شوند تا خاطره ی آن رويداد را به ناخودآگاه جمعی واپس برانند. در اين حالت عاطفه و احساسات سرکوب شده ای که اين وقايع توليد می کنند، به مثابه فنری فشرده در لايه های روان انسان ها جای می گيرد و در آينده ای دور يا نزديک می تواند به سان آتشفشانی در پی اتفاقات گوناگون اجتماعی و يا در برخوردهای فردی در ميان شهروندن سر باز کند.
رضا کاظم زاده
سرکوب اين اتفاقات بی شمار در سه دهه ی گذشته، اقتصاد روانی ايرانيان را بسيار شکننده، ناپايدار و انفجاری کرده است. شکنندگی روانی و بی ثباتی عاطفی بی شک يکی از دلايل مهم نرخ بالای خشونت در جامعه ی ما در حال حاضر می باشد.
از ميان نمونه های مهم ترومای جمعی در جامعه ی ما که متاسفانه در اين سی سال گذشته هيچگاه امکان بحث و گفتگو پيرامون آنها در محيطی آرام و فارغ از تنش های گوناگون فراهم نيامده می توان به موارد زير اشاره کرد: خشونت های مربوط به دوران انقلاب ۵۷، سرکوب خونين و پيوسته ی بسياری از اقليت های ملی، دينی، جنسيتی و غيره از همان ابتدای انقلاب تا به امروز، خشونت گسترده و مداوم روانی و جسمی بر عليه زنان، جنگ ايران و عراق، جنگ داخلی در سال های شصت، سرکوب جنبش سبز و ماجراهايی از نوع کهريزک و دست آخر همين اسيد پاشی های اخير بر چهره ی زنان و در برابر نگاه ناتوان شهروندان. اينها تنها چند نمونه از پديده هايی در جامعه ما هستند که به طور مستقيم يا غير مستقيم به سلامت روانی جمعی ايرانيان در سه دهه ی اخير ضربات عميق و ماندگار زده اند.
در ارتباط با وقايعی تا بدين پايه دهشتناک و با ابعادی اين چنين گسترده، رايج ترين کاری که به شکل دسته جمعی و در پهنه ی عمومی صورت گرفته، برگزاری “مراسم يادبود” (بنا به مورد توسط اپوزيسيون يا رژيم) است. با اين حال مراسم يادبود مکانی مناسب برای بحث، گفتگوی آزاد و نقد نيست. کارکرد اصلی اين گونه مراسم، در درجه ی نخست، بازسازی خاطره ی جمعی در جهت حفظ و تقويت احساس تعلق افراد به گروه می باشد. در چنين فضايی اولويت با تقويت احساس همبستگی و نزديکی ميان افرادی است که از نظر فکری يا تجربه ی زندگی خود را به يکديگر نزديک می يابند.
در عين اين که چنين مراسمی مسلما برای تسکين درد قربانيان و خانواده هايشان موثر و مفيد است با اين حال نمی توان از اجرای مراسم آئينی که اغلب با تکرار کليشه های تاثر برانگيز در سخنوری و نحوه ی اجرا توام می باشد، توقع ايجاد امکان برای انديشيدن جمعی و گفتگو ميان گروه های اجتماعی گوناگون با يکديگر را داشت.
نگاهی سطحی به مقالات جانبدارانه و خطابه های هيجانی که در اين گونه مراسم در داخل يا خارج از کشور برگزار می شود، به روشنی نکته ی مورد نظر ما را به نمايش می گذارد.
در جامعه ما سرکوب افکار و احساسات و واپس راندن آن به ناخودآگاه جمعی ايرانی، از ضايعات تروماتيک تابو ساخته است؛ تابوهايی که همه ی ما تحت تاثيرات روانی آن زندگی کرده و نفس می کشيم بدون اين که توانايی سخن گفتن آزادانه در باره شان را داشته باشيم. ناتوانی کنونی و مزمن ما در انديشيدن پيرامون رويدادهای دردناک تاريخ معاصر ايران باعث شده تا بيش از سه دهه تحت تاثير وقايع و اموری زندگی کنيم که هنوز به درستی نتوانسته ايم در محيطی سالم و به دور از التهاب و خشونت در موردشان به گفتگو بپردازيم (۴). وجود تروماهای جمعی متعدد در سی و اندی سال گذشته، پهنه ی همگانی جامعه ی ما را به ميدان مين تبديل کرده است.
تا کنون انديشمندان و روشنفکران ما که به سان تنها “دستگاه گوارش” روان جمعی ما در صد سال گذشته عمل کرده اند، دو روش برای انديشيدن پيرامون اين وقايع تروماتيک يافته اند، دو روشی که در پيروی از يک اصل مشترکند: احتراز از رويارويی مستقيم با تروما. يکی از اين دو روش مراجعه به گذشته (“تاريخ نگاری”) و ديگری سير و تفحص در دنيای انتزاعی انگاره ها (“فلسفيدن”) است. اين دو شيوه که البته در بسياری از موارد با يکديگر در آميخته اند، تلاش هايی هستند برای يافتن معنا، معنای آنچه در اين سه دهه بر مردم ايران رفته است، برای يافتن علت اولی و غايی زخم هايی که درد و رنج شان التيام نمی يابند.
در جامعه ما سرکوب افکار و احساسات و واپس راندن آن به ناخودآگاه جمعی ايرانی، از ضايعات تروماتيک تابو ساخته است؛ تابوهايی که همه ی ما تحت تاثيرات روانی آن زندگی کرده و نفس می کشيم بدون اين که توانايی سخن گفتن آزادانه در باره شان را داشته باشيم. ناتوانی کنونی و مزمن ما در انديشيدن پيرامون رويدادهای دردناک تاريخ معاصر ايران باعث شده تا بيش از سه دهه تحت تاثير وقايع و اموری زندگی کنيم که هنوز به درستی نتوانسته ايم در محيطی سالم و به دور از التهاب و خشونت در موردشان به گفتگو بپردازيم.
رضا کاظم زاده
برای انديشيدنِ اين تروماهای جمعی، از يک سو برخی شروع از ابتدای نمادين تاريخ مدرن ما را (انقلاب مشروطيت) کافی می دانند و برخی ديگر حتی تا حمله ی اعرب به ايران در هزار و سيصد سال پيش به عقب باز می گردند.
از سوی ديگر، گروهی وقايع ملموس را به انگاره های ذهنی مبدل می سازند و با جمع و تفريق گاه زبر دستانه ی اين انگاره ها، تلاش می کنند تا نظامی معنايی و جديد بر جای ايدئولوژی های فرتوت و شکسته خورده ی چند دهه ی پيش بنشانند.
هر چند بازخوانی و مکرر نويسی تاريخ معاصر و کهن – که به قصد درک آنچه امروز انسان ايرانی می زيد و احساس می کند صورت می پذيرد – از نظر علم و فن تاريخ نگاری بی اعتبار است، با اين حال از منظر تلاشی که برای فهم سوبژکتيو تروماهای جمعی و خصوصا يافتن معنا برای آنها انجام می شود، می تواند برای روان جمعی ما “مفيد” (در معنای سلامت عمومی) باشد. تاريخ پردازيی که نقطه ی عزيمتش يافتن دليل برای توجيه آنچه امروز می زييم می باشد، در حقيقت نوعی تلاش است برای روان درمانی جمعی.
خصوصيت مهم اين نوع تاريخ نويسی سوبژکتيو و هدف دار (که در عين حال آن را از تاريخ نگاری واقع گرايانه متمايز می سازد) اين است که گره ها و مراکز کانونی متن های آن تحت تاثير و حتی سيطره ی سياه چاله های نا انديشگی روان جمعی تحرير شده اند. تحليلی دقيق و روانکاوانه می تواند به دقت ارتباط ميان اين قبيل متن ها با انواع گوناگون تروماهای روان جمعی ايرانی در سی سال گذشته را به نمايش بگذارد.(۵)
وجود تروماهای فردی و جمعی بی شمار يکی از دلايل مهمی است که باعث می شود تا ما به امروز خود نگاه کنيم بدون آن که آن را ببينيم. ديدن در واقع آگاه شدن به آن چيزی است که نگاهش می کنيم. بدين ترتيب می توان چيزی را نگاه کرد بدون آن که آن را ديد. ما شاهدان – قربانيان مستقيم روزگار خود، بدون آن که قادر به مشاهده ی مستقيم برخی پديده ها باشيم، تنها تاثيرات آنها را بر روان خود و جمع احساس می کنيم.
در واقع ما شاهدان کنونی روزگار، تحت تاثير نا انديشگی های جمعی و زير سيطره ی خشم و ترس و رنج های فرو خورده و اغلب سرکوب گشته است که قلم به دست می گيريم تا در عين حکايت آنچه بر ما گذشته همزمان برخی از جنبه های دردناکش را پنهان سازيم.
در ارتباط با تروماهای جمعی و در واقع به قصد جبران ضايعات روانی، می توان همزمان به شيوه های گوناگون واکنش نشان داد: برپايی مراسم يادبود در مواقع معينی از سال، جمع آوری و سپس رسانه ای کردن شهادت قربانيان و شاهدان، برقراری دادگاه يا کميسون های حقيقت يابی و دست آخر تاريخ نگاری برای ثبت واقع گرايانه ی رويدادها.
در جامعه ی ما هنوز مرز ميان اين حيطه های گوناگون به درستی رعايت نمی شود و اهداف متفاوتی که از اجرای هر کدام دنبال می شود به خوبی شناخته نشده اند. از اين رويکردهای گوناگون، آنچه غالب است اجرای مراسم يادبود می باشد. بسنده کردن به برگزاری مراسم يادبود باعث می شود تا در ضمن حفظ يا افزايش احساس پيوستگی ميان فرد و گروه، هم فرد و هم گروه همچنان در موقعيت تروماتيک باقی بمانند.
……………………………………………………………………………………….
(۱) البته ناگفته نماند که کليشه پروری گاهی برای برخی از افراد و گروه ها فوايدی نيز به همراه داشته و حتی به شکل استراتژی، آگاهانه بکار گرفته شده است. شتاب در رويدادها که با خود شتاب (وا)کنشگران را به دنبال می آورد، به دليل نبود يا کمبود اطلاعات جامع و قابل اعتماد، امکان خيال پردازی و در نتيجه تطبيق رويداد به استراتژی های دراز مدت را، در هر دو اردوگاه حاکمان و مخالفانش، افزايش داده است. در اين حالت، شتاب در انتقال يا تحليل رويدادها به امکان و فرصتی برای تقويت استراتژی های جناحی تبديل می شود و در عين حال می تواند گهگاه و در صورت لزوم به توجيهی آبرومندانه برای ناپختگی گزارش ها و بی مايگی دائمی تحليل ها مبدل گردد.
(۲) trauma: در زبان فارسی آن را به “تجربه ی آسيب زا” بر گردانده اند که در ضمن مرکب بودن باز هم معنای کامل مفهوم را ادا نمی کند.
(۳) la représentation : منظور از “بازنمايی”، تصوير و تصوری است که حواس پنجگانه ی فرد از رويداد آسيب زا ضبط و به خاطره سپرده است.
(۴) يکی از مناسب ترين استعاره هايی (méthaphore) که برای فهم بهتر کارکرد تروما (فردی يا جمعی) در روان می توان بکار گرفت، تشبيه اين پديده ی روانی به “سياه چاله های فضايی” است. تروما در روان کارکردی همانند سياه چاله ها در فضا دارد. هر دو پديده به طور مستقيم قابل مشاهده نيستند و با تجربيات روزانه و شيوه ی ما در ادراک جهان بيگانه می باشند. آگاهی دانشمندان از وجود سياه چاله ها به دليل تاثيراتی بوده که بر محيط اطراف خود می گذارند؛ آگاهی فرد از وجود تروما در روان نيز از نوعی احساس “عدم و تهی” برمی خيزد، نوعی حس “نيستی” که در عين حال بر انوع گوناگون “هستی ها” (زندگی خانوادگی، جنسی، شغلی و غيره) که در حوزه ی مغناطيسی و جاذبه اش قرار گرفته باشند تاثير می گذارد. تروما در ضمن آن که به ظاهر در دنيای روان نوعی توقف و “نيستی” (در دستگاه روانی: “نا انديشگی”) ايجاد می کند، بر بخش های گوناگون از روان و حتی فيزيولوژی ما تاثير می گذارد. از آنجا که “دستگاه گوارش” روان قادر به هضم و جذب تروما نمی باشد، تروما به مثابه وجودی خارجی و مستقل در بخشی از روان جای گرفته ارگان های گوناگون دستگاه روانی را زير تاثير خود می گيرد و کارکردهای شان را مختل می کند.
(۵) روش مطالعه ی “ناخودآگاه متن” (inconscient du texte) که بلمن نوئل (Jean Bellemin-Noël)، روانکاو فرانسوی، از آن تنها در مورد ادبيات بهره می برد، اگر در جهت بررسی اغلب متون مهمی که در اين سه دهه برای توضيح “آنچه بر ما رفته” نوشته شده بکار گرفته شود، مطمئنا نتايج قابل تامل بسياری با خود بهمراه خواهد آورد.
نظر نویسنده الزاما بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست