شعر

نویسنده:خانم سهیلا مرادی

اینجا بانویی ست ، که دردهای بسیار بر لبانش مهر خاموشی زده اند ، همه سهشش اکنون شده چون زمینی که از درون می جوشد و ترک های تنش نشان از فورانی هراس انگیز دارد…
اینجا بانویی ست هم تبار تو ، از تبار سوخته !! نشسته در گوشه ای با خاکستر خود… هر از چند گاهی خاکستر را بر هم می زند ، بر آن می دمد ، در اندیشه بر پا کردن آتشی ست….
اینجا بانویی ست با یه جهان کینه !! زخمهای کهنه اش را گره گره و نخ به نخ با دستانی لرزان و چشمانی گریان باز می کند و در هیاهوی سکوتش به دنبال فریاد گم شده اش می گردد….
اینجا بانویی ست ، خسته از لالایی های هر روزه برای پر و بال شکسته ، باز خیال پرواز دارد….
اینجا بانویی ست ، به پا خاسته ، آمده که چنگ بر دل سیاهی بزنه ، نور را به جشنی با شکوه فرا خوانده…
اینجا بانویی ست ، پژمرده با ریشه ای استوار در دل خاک جوانه ها را با شیفتگی و امید آبیاری می کنه…
اینجا بانویی ست ، از خاک ایران ویج ، امروز به پا خاسته ، از تبر هراسی نداره ، همه هستی اش را به آتش کشیده ، آمده که بر دل سیاهی بزنه….