(بدون عنوان)

ارسال کننده:خانم سهیلا مرادی

دلم امروز لرزید ،لرزشی سرشار از هراس و ترس ،گویا هم از سر بیزاری…گلویم را چیزی فراتر از یک فریاد فشرد،تن و روانم خسته هست دیگر،خدا را دیگر نمی بینم در اینجا…گویا که دیر زمان هست که رفته…اگر بود بی گمان دیگر این همه خدا نبود...مردان سرزمینم کجایند؟!!!کجایند پاک سرشتان و شیر دلان ؟!!کجایند کاوه های آهنگر که خاک ایرانم را ضحاکها پر کرده اند …کجایند؟!کجایند !دلیر مردان؟!شنیدم امروز که گفت دیو کامگی:”نیست مشکلی،تجاوز به زنان بی حجاب”شکستم امروز من بیشتر از همیشه..دلم گرفته از همه…شکستم من چون زنم.شکستم من جای مادرت، جای خواهرت ،جای دخترت…آری …شکستم جای ناموست…تو آیا چیزی از “حجاب “می فهمی؟!ای کاش…ای کاش ،آن چادری که برای من دوختی را ،یکبار تنها یکبار روی نگاه هرزه ی خود می انداختی…سالهاست که از برای اندیشه ی بیمارت ،بادی از لای موهایم نگذشته،چرا که لرزش تار موی من ایمان سست تو را ویران می کند… ای کاش بدانی که تا چه اندازه بیزارم از تو…از تو و اندیشه و نگاه هرزه و بیمارت…تو را هرگز نخواهم بخشید،تویی که آزادی ام را گرفتی…تویی که در اندیشه بیمارت تنها نشان از آزار و خرد کردن زن هست،تو را هرگز نخواهم بخشید، از برای هر بال پروازی که شکستی ،از برای هر هراسی که به دلهای زن نشاندی…تو را هرگز نخواهم بخشید ،از برای فریاد جانسوز هر بانوی بی پناهی که نخواستی بشنوی.تو را نخواهم بخشید از برای خونهایی که ریختی و ریخته شد و تو نخواستی که ببینی…تو را هرگز نخواهم بخشید ،از برای اشکها و اندوه هایی که بانوان ایرانم کشیدندو می کشند و تو نمیخواهی که سهش کنی…با تو به نبرد خواهم برخاست،با تو ای اهریمن جا خوش کرده در سرزمین اهورایی…آری این آوای یک زن است ،یک زن…هم نژاد یوتاب و ماندانا…ریزه ریزه وجودم از خاکیست که مردان و زنان شیردل در دل آن آرمیده اند…آری من زنم و سراپای وجودم سرشار از بیزاری تو و آیین تو و باور توست..نگاه هرزه و بیمارت را از تنم بردار که تن پوش تنم گربه ایست بیدار و آماده خونخواهی.