ارسال کننده:خانم منیژه ارویشی 11 فروردین
سحر دیناروند
در میان نقدهای نوشتاری و گفتاری بسیاری که بر علیه فمینیستها نوشته و گفته میشود مردستیزی و ضد خانواده بودن فمینیستها بسیار پر رنگتر از سایر نقدها جلوه میکند. ادعای اینکه فمینیست ضدمرد بودە و کانون خانواده را تهدید میکند و همچنین اینکه فمینیسم همیشه زنان را مظلوم و مردان را ظالم به تصویر میکشد، بسیار مطرح میشود.
سوال این است که چرا عدهای از اینکه کمان فمینیسم تفکر مردسالاری را هدف قرارداده است ناراحت میشوند و آنرا مرد ستیزی و تهدیدی برای بنیاد خانواده تعبیر میکنند؟ آیا واقعاً تبعیض به نفع مردان را در سطح جامعه در همه زمینههای بازار کار و اشتغال، آموزش و پرورش، خانه و خانواده و مدیریت… نمیبینند؟ چرا ستم مداومی را که سالیان سال از طرف یک نیمه بر نیمه دیگر جامعه روا شده است و هزینه آن قربانی شدن زنان و مردان بسیاری همراه با خشونتهای فراوان در همه لایههای جامعه بودە، نادیده میگیرند و فقط نگران از دست دادن جایگاه و قدرت مردانه هستند؟ این همه ترس از فمینیست و فمینیسم از کجا سرچشمه میگیرد؟
نوشتن و یا بیان چنین نقدهایی که بیشتر از استدلال منطقی متوسل به توجیه شدهاند میتواند منشاء نگرانی باشد، نگرانی برای بر هم زدن ساختار و سیستمی که در آن قدرت و جایگاه والای مردان را در خانه و اجتماع تهدید میکند. از دست دادن آن جایگاه و پایین آمدن سر خط برابری برای عدهای که یک عمر حکومت کردهاند بسیار دشوار و نگرانکننده است. تبعیض با تکرار عادی شده و تبدیل به باوری واقعی گشتە است. در این میان متاسفانە زنانی هم پذیرفتهاند که جنس دوم هستند و وظیفەای جز خدمت گزار مرد بودن به عهدەی آنان نیست؛ اینکە زنان موجوداتی هستند که باید در اختیار مردان باشند؛ زیبایی زنانه باید عاملی باشد در برانگیختن میل مردانه، یا زنان باید در زیبایی خود خلاصه شوند؛ زنان تنها باید در نقش مادر، همسر و خواهر، کنش و حضور اجتماعی داشته باشند به طوری کە بە توانایی و استعدادهای خود اعتماد و باور نداشتە و هرگونه خفت و آزاری را به اسم سازگاری و سرنوشت بپذیرند. اما مسئلە اینجاست کە حتی این زنان پذیرندە هم خوشحال و راضی نیستند و این نارضایتی بە نوبەی خود در ترویج خشونت موثر است. تغییر در این ساختار ناعادلانه، توازن زندگی نابرابر را برهم میزند و این موجب نگرانی دربارەی از هم پاشیده شدن زندگی میشود که بر پایه و اساس تبعیض بنا نهاده شده است. زندگی که میتوانست از ابتدا بر پایه و اصول برابری و همسانی پایهگذاری شدە باشد.
همه فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف نظر دارند و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شدهاست. همەی نحلەهای فمینیستی معتقدند که به زنان به خاطر جنسشان ظلم شده است. در هیچ کدام از تعاریف فمینیست و فمینیسم عبارت و مفهومی از مردستیزی دیده نمیشود؛ بلکه جوهرهٔ فمینیسم بر اساس آن است که حقوق، مزیتها، مقام و وظایف نبایستی از روی جنسیت تعیین و مشخص شوند. آنان خواهان برابری جنسیتی و حقوق برابر هستند. موضوعهای کلّی مورد توجه آنان تبعیض، رفتار قالبی و مردسالاری/ پدرسالاری میباشد نه مبارزه با جنس “مرد”. مرد سالاری یک تفکر است نه یک جنس! و ناقلان این تفکر میتوانند از هر دو جنس باشند.
سادهترین تعریفی که از یک انسان فمینیست میتوان داشت این است که باور داشته باشد در جامعەای که زندگی میکند تبعیض جنسیتی وجود دارد و برای از بین بردن آن تلاش و به آن اعتراض کند. از نگاه من چنین فردی را میتوان فمنیست نامید. این فرد میتواند مرد باشد یا زن که با یک تفکر جنس سالارانه مبارزه میکند نه با یک جنس خاص. فمینیسم مجموعهای از حرکات و ایدئولوژیها برای ایجاد کردن بسترهای دفاع از حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی برای زنان و ایجاد فرصتهای برابر برای هر دو جنس در آموزش و پرورش و اشتغال است. حقوق و فرصتهای برابری که در طول سالیان سال برای زنان نادیده گرفته و مهیا نشده است. در این تعریف ازحق و حقوق برابر برای زنان صحبت میشود نه از برتری زن و زن سالاری.
ریشەی اصلی مشکل تبعیض جنسیتی است، یعنی باور و نگاهی که یک جنس را بالاتر و برتر از جنس دیگر میداند و یکی را بر دیگری ارجحیت میدهد. چنین تفکر در خانواده و جامعه جنس سالاری را حاکم مینماید. یعنی انسان بر اساس جنس زن و جنس مرد درجهبندی میشود. یکی تبدیل به جنس اول و دیگری به جنس دوم تبدیل میشود. این اتفاق کە بر اساس هویت زیست شناسانەی جنسیت انسانها صورت گرفتە، بە ایجاد و تعریف نقشهای اجتماعی برای دو جنس ختم شدە و سرمنشا تبعیض میگردد.جامعهشناسان معتقدند جنسیت عامل مهمی است که بوسیله آن قدرت بین افراد تقسیم میشود، به طوری که بسیاری از زنان در این تقسیمبندی نمیتوانند سهم مناسبی بەدست بیاورند. برای درک مفهوم جنسیت لازم است مفهوم نابرابری بین زنان و مردان را بشناسیم و اینکه این نابرابری چگونه بر زندگی روزمرەی افراد موثر واقع میشود.
از آنجا که این صفت جنس برتر توسط ادیان مختلف و باورهای سنتی مردم در طی سالیان سال در جوامع متفاوت، به دلیل نیروی جسمانی قویتر همیشه بە جنس مرد اطلاق شدە است، پس مرد در رتبەی بالاتر، جایگاه ریاست، مالک و فرمانده، صاحب امتیازات بیشتری در خیلی از زمینهها شده است. زن به عنوان جنس ضعیفتر و در نقش خدمتکار و فرمانبردار در خدمت نیازهای مرد قرار گرفته است تا آنجا که بدون اراده و اختیار بر سرنوشت و بدن خود تبدیل به ملک خصوصی مرد میشود. این نظام برتری جنسیتی به صورت مدل تربیت فرزندان از خانواده آغاز میشود؛ نظامی با الگوی رفتاری برای مرد بودن و مردانگی برای پسربچهها و ضعیف و شکننده بودن برای دختر بچهها. از همان ابتدا کە کودک بدنیا میآید نسبت بە دختر بودن یا پسر بودن وی توقعات و عکسالعملهای گوناگون بروز دادە میشود. زندگی روزمرە کودکان را بە دو دنیای آبی و صورتی تقسیم میکند. دختران زیر پنج سال دنیای صورتی و پسران زیر پنج سال دنیای آبی دارند. دنیای صورتی منفعل بار میآورد و آبی فعال.
گارفینکل بە ما میگوید: “ما از طریق “کنش متقابل نمادین” میفهمیم کە جنسیت از طریق تعامل بین افراد آموختە و اجرا میشود.” از نظر او قواعد اجتماعی جنسیت کە از نظر مردم قواعد طبیعی تلقی میشوند را میتوان بە دو دستە عمدە تقسیم کرد: زنان با ویژگی زنانگی و مردان با ویژگی مردانگی.
از مرد و مردانگی قفس کوچکی ساخته میشود که پسران را درون ان میگذارند و به آنها میآموزند از انصاف، ضعیف بودن و آسیبپذیری بترسند و روی خود واقعیشان را با ماسک بپوشانند، چرا که مردان قوی و سخت هستند و مسئولیت و وظیفەی نگهداری و حفاظت از زنان را باید بر دوش داشته باشند. اینگونه است که سلطهگر پرورش داده میشود.
در جامعهای که سلطهگری مرد همه نظام و ساختار آنرا در بربگیرد و بصورت رسم و قانون مشروعیت یابد، آن جامعه مرد سالار خوانده میشود. نظام و ساختاری که از راه نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ِ خود، زنان را زیر سلطه قرار میدهد. مفهومی که در آن مردها قدرت و حاکمیتی بلامنازع نسبت به زنان دارند. البته گاهی هم از پدرسالاری صحبت میشود که در خانوادهها وجود دارد و در زیر مجموعەی مردسالاری به شمار میآید.
در یک خانوادەی سنتی تقسیم وظایف اینگونه است که پدر سرپرست، نانآور و مدیر و تصمیم گیرنده برای خانواده است و جایگاهی بالاتر نسبت به همه اعضای خانواده دارد. مادر هم در جایگاهی پایینتر مسئول انجام مجانی کارهای خانه، تربیت فرزندان بودە و شبانه روز در خدمت نیازهای جسمی و جنسی مدیر خانه میباشد. زن به تنهایی هیچ استقلالی ندارد یک فرد وابسته به شوهر است که وظیفەی اصلیاش اطاعت کردن اوامر اوست. زنان خانواده آبروی خانواده به شمار میآیند که این آبرو باید تحت حفاظت مردان باشد تا بر باد نرود. پدر و یا پسرهای خانواده به دلیل مرد بودنشان محافظت و پاسداری از خانواده و از آبرو را به عهده دارند. براساس باورهای خود و جامعه قوانین و چهار چوبی را برای زنان خانواده تنظیم میکنند که زنان مجبور به رعایت آن هستند و باید از مرز آن محدوده خارج نشوند، در غیر اینصورت مجازات خواهند شد. مالکین زن مجازند برای مجازات زن خاطی به هر خشونتی متوسل شوند. این مرد سالاری در نهاد خانواده، دامنه جامعه را نیز میگیرد.
جامعەی مرد سالار جنسیت زده است که این جنسیت زدگی به دو شیوه خود را نشان میدهد: جنسیتزدگی خصمانه و جنسیتزدگی خیرخواهانه
جنسیتزدگی خصمانه به صورت سلطهجویی مردسالارانه و باورهای تحقیرآمیز خود را نشان میدهد و موضوع مرکزی آن صراحتا این است که مرد جنس برتر است و باید عنان قدرت را در اختیار داشته باشد. به عبارت دیگر همان نگاهی که زن را “ضعیف” میبیند مهم تنها این نیست کە مردان خود را قوی و زنان را ضعیف میدانند بلکە مهم این است کە در این رفتارها نشان میدهند کە این دو جنس برابر نیستند. زن و مرد تابع کلیشەهایی هستند کە چگونگی رفتار آنها را از قبل مشخص ساختە است و آنها نیز مانند بازیگران نمایش از آزادی اندکی برخوردارند.
جنسیتزدگی خیرخواهانه نگاهی ملایمتر نسبت به زن دارد. زن را موجودی زیبا و شکننده میبیند که باید از او حمایت کرد. با این حال زنان باید همان نقشهای محدود و کلیشهای را بپذیرند و دنبالهرو باشند.به عبارت دیگر همان نگاهی که زن را “جنس لطیف” میبیند. بهترین مثال برای جنسیتزدگی خیرخواهانه تصویر کردن زن ایدهآل به عنوان همسر و مادر و سوژەی عشق رمانتیک است. افرادی که چنین نگاهی دارند به زنان زیاد کمک میکنند و با آنها روابط صمیمانه و دوستانه دارند. جنسیتزدگی خیرخواهانه نگاهی مثبت تر از جنسیتزدگی خصمانه به زنان دارد، اما در یک نکته با آن شریک است: اینکه زن موجودی “ضعیفتر” است و برای حفظ ساختار قدرت مردانه این نگاه را توجیهی مناسب میبیند برای اینکه زن بهتر است به وظایف خانگی رسیدگی کند. دو استاد روانشناسی، پروفسور پیتر گلیک و پروفسور سوزان فیسک با پرسشنامه خود جنسیت زدگی را در ۱۹ کشور بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که در تمام آنها جنسیتزدگی خصمانه در مردان بیشتر از زنان است، اما در جنسیت زدگی خیرخواهانه اینطور نیست.
روانشناسان فمینیست نگاهی بسیار منفی به جنسیتزدگی خیرخواهانه دارند. مثلا وقتی مردی زنی را غرق در عواطف میکند یا به او میگوید که نمیتواند بدون او زندگی کند، این رفتار را جنسیتزده میدانند. آنها معتقدند که این اعمال برای حفظ و دوام اجتماعی است که زنان در آن جنس آسیبپذیر باشند و در آن بیعدالتی و نابرابری برقرار باشد.
تغییری برای برابری و عدالت مهیا نمیشود مگر اینکه اول وجود تبعیض جنسیتی در خانواده، ادبیات، زبان محاوره و کل ساختار جامعه را پذیرفت. همچنین بە رسمیت شناختن حق و حقوقی که از زنان به واسطەی جنسیتشان سلب شده است، بسیار حائز اهمیت است. مبارزە برای احقاق حقوق انسانی زنان و از بین بردن تبعیض، در واقع تلاش و مبارزه برای برابری و مبارزه با مرد سالاری است نه مبارزه با مرد. برای کاهش تاثیر کلیشەهای جنسیتی در جامعه، بالا بردن سطح آگاهی مردم در مورد حقوق انسانی خود، بحث و گفتگو، انتقاد کردن و نقد سنتهای کهن و باورهای مذهبی مردسالار در خانواده و جامعه و همچنین کاستن از حساسیتها در یک فضای دموکراتیک لازم است، تا اینکه این مسئله از سطح ناخودآگاه ذهن به سطح خودآگاه آورده شده و مرتبا زبان و رفتار مورد اصلاح قرار گیرد. رسیدن به برابری جنسیتی و عدالت اجتماعی بدون پالایش و اصلاح رفتار و زبان از صفات جنسیت زده در خانواده و جامعه امکانپذیر نیست.
مطمئناً حفظ حقوق همه انسانها بر اساس شایسته سالاری بەنفع همه افراد جامعه خواهد بود و زنان نیز جایگاه واقعی خود را بدست خواهند آورد و با برقراری حقوق برابر و عدالت اجتماعی فضای جامعه مثبتتر شدە و در آرامش و صلح بیشتری بسر خواهد برد.
برگرفته از وبسایت پارت فمنیست کُردستان