ایران اینترنشنال
گلرخ ایرایی، از بازداشتشدگان خیزش سراسری علیه جمهوری اسلامی، در یادداشتی از زندان اوین که به دست ایراناینترنشنال رسیده است، با شرح آنچه در هفت ماه اخیر بر او رفته، به حکم هفت سال زندان و فشارها بر او برای نوشتن «درخواست عفو»، واکنش نشان داد.
ایرایی در بخشی از این یادداشت در پاسخ به قاضی دادگاه برای نوشتن درخواست عفو نوشت: «وادار کردن افراد به ابراز پشیمانی مشروعیت از دست رفته را باز نمیآورد. پشیمانی زمانی شدنی است که فرد دچار شرم باشد، از آنچه کرده است و نمیبایست میکرد یا دچار غفلت شده باشد در برابر وظیفهای که به عهدهاش بود.»
متن کامل یادداشت گلرخ ایرایی را در ادامه بخوانید:
وادار کردن افراد به ابراز پشیمانی، مشروعیت از دست رفته را باز نمیآورد
۱.
از چه پشیمان باشیم؟
ما که مسکنمان زیر خط فقر است و فرزندانمان را با تنفروشی سیر میکنیم و برای ۷۰ هزار تومان به دار آویخته میشویم و دستانمان به حکم شریعت بریده میشود،
ما که فرزندانمان به جرم همراه داشتن چاقو به دار آویخته میشوند و قربانیان کودککشی شدهایم و چشمانمان به ضرب گلوله تخلیه میشود، ما که نوجوانانمان در حملههای شیمیایی در حین تحصیلی که قرار بود مجانی باشد مسموم میشوند، ما که برای حقوق اولیه و سبک زندگی، روابط و پوشش، خوردن و نوشیدن، مجازات و کشته میشویم، از چه پشیمان باشیم؟
۲.
عدم استقلال قوه قضاییه مبحث گفتوگوهای بسیاری است. جمهوری اسلامی همواره در انکار آن است اما آنچه اتفاق میافتد و آن را زندگی میکنیم اثباتیست بر این ادعا.
چهارم مهر ۱۴۰۱، حدود یک هفته بعد از کشته شدن مهسا امینی و چهار ماه پس از آزادیام، با حمله نیروهای پلیس امنیت درِ خانه شکسته شد و ۱۱ نفر با اسلحه و لگد به سمتم حمله کرده، با ضرب و شتم و فحاشی بازداشتم کردند.
پس از چند ساعت بازجویی و انتقال به وزرا و پس از آن بازجویی در پایگاهی موسوم به «امام حسن مجتبی» در جنوب شرق تهران، به زندان قرچک ورامین منتقل شدم.
پس از ۱۰ روز با ایجاد فضایی رعبآور به آگاهی شاپور رفتم و آنجا با تهدید و دستدرازی ماموران آگاهی، لخت و تفتیش بدنی شدم.
مدتی بعد توسط بازپرس حاجمرادی با اتهامات اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام و اخلال در نظم (بدون وجود مستنداتی) تفهیم اتهام شدم.
و حالا بعد از هفت ماه بلاتکلیفی توسط ایمان افشاری، قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب، با پیشنهاد «مطالبه عفو» مواجه شدم.
پس از مخالفتم با این پیشنهاد، مشخصا در همان روز مقرر که وعده داده بود در صورت تسلیم عفو، حکم آزادی را صادر کند، به هفت سال حبس محکوم شدم.
۳.
قوه قضاییه جمهوریاسلامی به مانند دیگر قوا، نهادها و سازمانهایش در سیطره استبدادی ارتجاعی است و گماشتگان در هر جایگاه و با هر سِمتی، آزادی عمل دارند برای برخوردهای سلیقهای و اِعمال دستورات عوامل اطلاعاتی و سربازان گمنام رژیم.
ماهیت جمهوری اسلامی همان است که از ابتدای مصادره انقلاب بود و قضات فعلی نیز از اخلاف همان قضات دهه ۶۰ و «هیات مرگ» هستند. همانانی که در توابسازیهای دهه ۶۰، بسیاری را تحت شکنجه، وادار به افشای همفکران و همرزمان خود و زدن تیر خلاص به آنان کردند.
حال جمهوریاسلامی به جهت ساختن وجههای بینالمللی و وانمود کردن به پایبندی به میثاقهایی که پذیرفته، وادار به تغییر رویه شده است.
سیاست امروز ایجاب میکند توابسازی یا تعدیل اجباری مواضع مخالفان در پس نقابی از رأفت و شفقت انجام شود.
۴.
در زندان قرچک و پس از خیزش انقلابی اخیر، بسیاری از بازداشتشدگان که آگاهانه و با مطالبهای مشخص به کف خیابان آمده بودند، با فشار نیروهای امنیتی و بعضا بازپرس بر خانواده و متعاقبا فشار خانواده بر زندانی، وادار به تغییر موضع و انکار خود میشدند.
(البته این بخشی از فشارهایی است که بازداشتشدگان با آن مواجه بودند. برخی تا سر حد مرگ کتک خورده بودند، به برخی تعرض شده بود، مورد فحاشی قرار میگرفتند و تهدید به از دست دادن حقوق شهروندی میشدند.)
۵.
وادار کردن افراد به ابراز پشیمانی مشروعیت از دست رفته را باز نمیآورد. پشیمانی زمانی شدنی است که فرد دچار شرم باشد، از آنچه کرده است و نمیبایست میکرد یا دچار غفلت شده باشد در برابر وظیفهای که به عهدهاش بوده.
– دست داشتن در قتلهای حکومتی و علم کردن چوبههای دار و صدور احکام مرگ
– دامن زدن به فساد سیستماتیکی که به تورم افسارگسیخته و فروپاشی اقتصاد منجر شد
– سرکوب مردمی که برای بهتر زیستن لب به اعتراض گشودند و با ضربتی روانه گورستان یا دچار نقص عضو شدند، شرمآور است و پشیمانی به بار میآورد؛ اگر شرف کارکردی داشته باشد.
روزانه در کشورمان چندین نفر به دلیل مخالفت سیاسی یا تفاوت عقیده با سیستم، خرید و فروش مواد مخدر، سرقت یا قتل به دار آویخته میشوند. مرگ برای ما عادی شده است و برای آنان، محل ارتزاق.
۶.
آمده بودند کوخنشینان را کاخنشین کنند و مستضعفان را سروری ببخشند اما فساد سیستماتیک شد و اختلاس، شغل دوم آقازادهها.
بیش از نیمی از جامعه فقیر شدند و فقر نهادینه شد و بیکاری، گرسنگی، تنفروشی، دریوزگی، بیخانمانی و گورخوابی، بخشی از بودنمان شد و تصور خیابان بدون کودکان کار محال شد.
بازخوانی واژه مستضعف و جستن معنای عمیق تمدنی! در آن، از رنجِ در فقر زیستن نمیکاهد.
فقرا را «قشر کم برخوردار» خواندن و دستهبندی گرسنگان در دهک چندم، چهره کریه فقر را بازسازی نمیکند، همانطور که حلبیآبادها را حاشیه شهر نام نهادن، از رنج ساکنان آن نکاست و سرپناهی برایشان نساخت.
پشیمانی سهم آنانی شد که صدای انقلاب مردم را نشنیدند و اریکه قدرتشان سرنگون شد و سهم آنانی خواهد بود که از تاریخ درس نگرفتند و خیزش انقلابی مردم را ندیدند.
باشد که به سرنوشت دیکتاتورهای پیشین گرفتار شوند.