BBC
خصلت پیوند خیزش اخیر مردم در ایران با جنبش زنان بر کسی پوشیده نیست. جنبش زنان، جرقه بزرگترین اعتراضات مردمی سالهای اخیر را برافروخته است. زنان مشعل تظاهرات را روشن کردهاند، و حتی صدای فریادهایشان در فیلمهایی که از اعتراضات این روزها دست به دست میشوند به روشنی به گوش میرسد. زنانی که «جیغ»هایشان به صورت تاریخی به «پرخاشگری» و «هیستریک بودن» تعبیر میشد، امروز نه فقط از بدنشان بلکه از صدایشان هم اعاده حیثیت کردهاند. در اعتراضات اخیر اعاده حیثیت از «بدن» و برچسبهایی که بر آن زده میشود، یک رمز مهم است؛ و این تنها مختص بدن زنان نیست بلکه بدنهای ستمدیده و استیگما زدهی دیگر هم اینبار پررنگتر از هر زمان دیگر به پا خواستهاند و یکی از آنها این گروه هستند: افراد دارای معلولیت.
در یکی از مهمترین فیلمهایی که از اعتراضات این روزها منتشر شده مادری را میبینیم که به همراه پسرش که روی ویلچر نشسته است به مردم تظاهرکننده پیوسته و در پاسخ فردی که به او توصیه کرده به خانه برگردد – با این توجیه که حضور در این شرایط برای او و فرزندش به شدت ناامن است – با صدای بلند و فریادزنان میگوید «برای من دلسوزی نکنید، من با پسرم آمدهام که بگویم ما هم ایرانی هستیم».
در ویدئوی دیگری از سوزاندن روسری توسط زنان دور آتش، در میان آنها دوربین به سوی زنی میچرخد. او بر ویلچری نشسته و با صدای بلند فریاد میزند «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم».
در کنار حضور پررنگ افراد دارای معلولیت در اعتراضات خیابانی این روزها شاهد واکنشهای فراوان آنها در شبکههای مجازی هم هستیم؛ از جمله انتشار فیلم کوتاه کردن موها توسط غنچه استوارنیا، فعال اجتماعی که خود نیز دارای معلولیت است، و پسر نوجوان دارای معلولیتی که به کمک مادر، موهایش را در اعتراض به قتل ژینا/مهسا امینی تراشید. بیانیه کمپین پیگیری حقوق افراد دارای معلولیت نیز در پی قتل ژینا/مهسا امینی از نخستین بیانیههایی بود که در این رابطه منتشر شد با این مضمون که « بی شک ما افراد دارای معلولیت به عنوان یک قشر آسیبپذیر که همواره با چالشها و موانع و نقض حقوقمان مواجه بودهایم با رنج سایر گروههای آسیبپذیر جامعه از جمله زنان و دختران بیگانه نیستیم».
در زمینه سرکوب توسط گشت ارشاد، افراد دارای معلولیت نه تنها با رنج زنان و دختران بیگانه نیستند بلکه با آنها نقاط مشترک بسیار نیز دارند. در یادداشتی که در پی قتل مهسا امینی در «به توان یک»، رسانه مجازی که به نیازها و حقوق افراد دارای معلولیت میپردازد آمد، اشاره شده بود که افراد متعددی در سالهای اخیر در پی عملکرد گشت ارشاد، لباسشخصیها و حتی پلیس امنیت دچار عوارضی همچون معلولیتهای پیدا و پنهان شدهاند.
علاوه بر این، میزان آسیبپذیری افراد دارای معلولیت در برابر نیروهای گشت ارشاد بسیار بیشتر است؛ از زنانی که به دلیل برخی معلولیتها امکان نگه داشتن روسری برای آنها سختتر است گرفته تا زنان دارای معلولیتی که ممکن است با سد گشت ارشاد روبرو شوند و به دلیل محدودیتهای حرکتی، امکان دفاع از خود و فرار به موقع را نداشته باشند. به هرحال، نامناسب بودن خیابانها و محلهای گذر برای معلولان، به صورت ناعادلانهای در شرایط معمول هم امکان تردد آنها را دشواتر ساخته، و این دشواری در شرایطی که آنها ممکن است با فشار و سرکوب از سوی گشت ارشاد مواجه شوند به مراتب بیشتر خواهد شد.
فراتر از گشت ارشاد، زنان و افراد دارای معلولیت یک نقطه مشترک بزرگ دارند: بدن. و مهمترین مسالهای که رنج زنان را برای افراد دارای معلولیت و بالعکس، قابل فهم میسازد بدن آنهاست. آنها در ساختارهای اجتماعی، هریک ممکن است با نوعی از «ناتوانی» یا «نقص» همذاتپنداری کنند؛ «نقصی» که نظام سلطه آن را خلق کرده است.
از تومورهای مغزی، تشنج، اضطراب، افسردگی و چاقی گرفته تا معلولیتهای فیزیکی و روانی دیگر که بدن و ذهن ما به واسطه برخورداری از آنها ممکن است برچسب بخورد. زنان و افراد دارای معلولیت، به صورت ملموس به واسطه بدن و ذهنشان برچسب میخورند، تحقیر و سرکوب میشوند، به حاشیه رانده میشوند و این بر نظم زندگی روزمرهی آنها اثر میگذارد. در زنان، هم آنچه «ظرافت بیولوژیکی» عنوان میشود و هم «اوبژه جنسی بودن»، بدن آنها را به عاملی برای تبعیض، کنترل و حتی سرکوب مبدل میسازد؛ و در معلولان «ایدهآل گرایی از بدن» که متاثر از «داروینیسم اجتماعی» است آنها را به به موضوع تحقیر و تبعیض و به حاشیه رانده شدن تبدیل میسازد. ما ممکن است در حال قدم زدن در محوطهای باشیم و بلافاصله متوجه شویم که چگونه پیادهروها و پلهها برای فردی که روی ویلچر مینشیند غیرقابل استفاده و دسترسی هستند. در همان زمان، ممکن است بدن خودمان را به عنوان یک زن بدنی «موضوع تبعیض» ببینیم به واسطه حجاب اجباری و یا سایر محدودیتهای دیگر. این یک نقطه مشترک ظالمانه است که هم برای زنان و هم افراد دارای معلولیت باید تغییر کند.
بدنهای «بدنام شده»کجا به هم میرسند؟
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی در بررسیهای خود بر اهمیت بدن تاکید میکند و فرم بخشیدن و کنترل بر آن را یکی از نمادهای نظام سلطه و اقتدار میداند. از این رو مطالعات جنسیت و مطالعات معلولیت، همپیمان و شرکای هم هستند و هر دو مساله قدرت، امتیازات و سلطه را بررسی میکنند.
بحث معلولیت از یک منظر میتواند یک موضوع فمینیستی تلقی شود. مطالعات مربوط به معلولیت به محققان این حوزه این امکان را داده است تا روابط خود را با برخی نظریات فمینیستی مفهومسازی کنند.
یکی از دلایلی که مطالعات جنسیت و مطالعات معلولیت به خوبی با هم تطابق دارند ساخت اجتماعی هویت است؛ هر دو در این رابطه و درباره نحوه درک، شکل دادن و برخورد ما با بدن و ذهنمان صحبت میکنند. تبعیض علیه افراد دارای معلولیت ارتباط مستقیمی دارد با سرکوب فرهنگی بدن.
در واقع معلولیت، یک امر بیولوژیک ذاتی نیست بلکه مانند جنسیت در یک نظام اجتماعی به عنوان یک امر مسلم بیولوژیکی ساخته و پرداخته شده است. این نظام اجتماعی، شکل ایدهالی از بدن میسازد و از ما میخواهد آن را هنجار تلقی کنیم. از معلولان یک «آن دیگری» ساخته میشود که نماد ناکارآمدی و نقص، نماد درد و زجر، محدودیت، وابستگی و ناتوانی است. در این ساخت اجتماعی، زنان نیز به واسطه جنسیت و بدنشان افرادی تصور میشوند که به صورت ذاتی و طبیعی قادر به انجام کارهایی نیستند، و این درحالیاست که هنجارها، قوانین، و مقررات هستند که ذهن و بدن زنان را از دستیابی به موقعیتها و امکانات برابر با مردان «ناتوان» میسازد. در واقع، زنان از انجام برخی کارها منع میشوند به این بهانه که توانایی آن را ندارند، و این مشابه موقعیتی است که افراد دارای معلولیت تجربه میکنند: همانطور که وجود پله و عدم مناسبسازی پیادهروها و خیابانها ممکن است مانع تردد معلولان در محیطهای شهری شود.
برخی از پژوهشگران مطالعات معلولیت، بر این باورند که برای توسعه این مطالعات باید از یک تئوری فمینیستی بهره گرفت.
نانسی هایرشمن، در مقالهای با عنوان «معلولیت، یک مرز جدید برای مطالعات فمینیسم اینترسکشنال» این ادعا را که «معلولیت یک جنسیت جدید است» با احتیاط و به صورت عبارتی کنایهآمیز مطرح میکند به این معنا که مطالعات مربوط به معلولیت در سالهای اخیر موقعیتی همچون مطالعات زنان در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ دارد، زمانی که پژوهشگران فمینیست باید همکاران خود را در علوم سیاسی جریان اصلی متقاعد میکردند که به جنسیت به عنوان یک فاکتور مهم در علوم سیاسی توجه کنند. فراخوان «شخصی، سیاسی است» که مدتهاست با فمینیسم شکل جدی به خود گرفته میتواند درباره افراد دارای معلولیت نیز مصداق داشته باشد. تصور کنید واقعیتهایی که برای بسیاری از ما بدیهی به نظر میرسند مثل غیرقابل دسترس بودن فروشگاهها، رستورانهایی که سرویس بهداشتی ویژه معلولان ندارند، برچسب «غیرعادی» زدن به افراد دارای معلولیت و همه پیشفرضهای نادرست برای یک فرد دارای معلولیت میتواند یک امر شخصی سیاسی باشد.
از سوی دیگر، فمینیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی و نظری برای ریشهکن کردن همه اشکال ستم فعالیت میکند و در نتیجه با مطالعات مربوط به معلولیت نیز همخوانی دارد زیرا تبعیض و خشونت علیه معلولان یکی از مهمترین حوزههای ستم است. به ویژه درباره زنان دارای معلولیت که هم به دلیل جنسیت و هم ویژگی فیزیکی و ذهنی خود در معرض تبعیض مضاعف هستند و به حاشیه رانده میشوند. آنها ممکن است در برابر فقر و محرومیت اجتماعی آسیبپذیرتر باشند و اغلب فرصتهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی محدودتری دارند و حتی ممکن است به خدمات اولیه هم دسترسی نداشته باشند. همچنین زنان دارای معلولیت ممکن است در معرض خطر بیشتری از خشونت و آزار جنسی و فیزیکی باشند و تبعیض مضاعف را در بسیاری زمینههای دیگر تجربه کنند به عنوان مثال در تحصیل و زندگی خانوادگی. به همین دلیل، پژوهشگران مطالعات معلولیت تاکید دارند که مطالعات، فعالیتها، برنامهها و سیاستهایی که افراد دارای معلولیت را هدف قرار میدهند باید یک جزء جنسیتی هم داشته باشند تا از شمول و توانمندسازی زنان دارای معلولیت اطمینان حاصل شود.
رویکردهای نوین فمینیسم از جمله فمینیسم پسااستعماری، کوییر فمینیسم، فمینیسم سیاه و فمینیسم اینترسکشنال، سرشار از ادبیاتی هستند خلق شده توسط زنانی که با تبعیضها و ستمهای چندگانه روبرو بودهاند و قدرتشان را در به چالش کشیدن همه این تبعیضها یافتهاند. آنها راهی را به پژوهشگران و فعالان حوزه معلولیت نشان دادهاند که روشن میسازد معلولیت یک «ناتوانی» نیست بلکه یک هویت است که باید هرچه بیشتر موردتوجه جنبشهای رهاییبخش از جمله فمینیسم قرار بگیرد. گفتمان فمینیستی اینترسکشنال تصدیق میکند که بدن یک فرد دارای معلولیت بخشی از هویت او را بازگویی میکند از معاشرت گرفته تا تصمیمات شغلی و … .
زنان مدتهای مدید مبارزاتی سخت کردهاند تا از بدنشان برچسبزدایی کنند. این مبارزه برای افراد دارای معلولیت به مراتب دشوارتر و پیچیدهتر است زیرا بدنهای معلول بدنهایی هستند که در ساخت اجتماعی سلطه برچسب ناتوانی خوردهاند و «بدنام» شدهاند، درست مثل زنان و البته با تفاوتهایی. این بدنهای استیگما زده، امروز در اعتراضات مردمی ایران به عرصه مبارزه آمدهاند تا بار دیگر خود را تایید و اثبات کنند، و این درحالی است که فمینیسم از انتخابها و ابراز وجود بدنهای گوناگون حمایت میکند. شاید از این رو است که جنبش فمینیستی امروز ایران به افراد دارای معلولیت بیش از پیش تعلق دارد زیرا از ظرفیتهای لازم برای احقاق حقوق پایمال شدهی آنها نیز برخوردار است.