زخمی را که جمهوری اسلامی بر پیکر جامعه وارد آورده می‌توان در کنار هم با آگاهی‌رسانی و دادخواهی ترمیم کرد؛ گفتگوی اختصاصی با آتنا دائمی

کمپین حقوق بشر در ایران

آتنا دائمی از جمله فعالان مدنی در ایران است که سال‌های زیادی در دهه نود خورشیدی را به دلیل فعالیت‌های حقوق بشری خود از جمله مخالفت با اعدام، دفاع از حق تحصیل بهاییان و محکوم کردن اعدام‌های دسته جمعی دهه شصت، بازداشت و محکوم به حبس شد. این فعال مدنی در سال‌های اخیر در حال گذراندن دوران محکومیت پنج ساله خود‌ بدون یک روز مرخصی بود که ۲۶ اسفندماه سال گذشته به زندان لاکان رشت تبعید شد.

خانم دائمی بهمن‌ماه سال ۱۴۰۰ از زندان آزاد شد. پس از آزادی شروع به شرح روایت‌هایی از دوران زندان و مشکلات و مصائب زندانیان کم نام و نشان پرداخت. مسائلی که به زعم او نشان‌دهنده بحران‌های ریشه‌ای در جامعه و حاصل صورت‌های گوناگون تبعیض همچون کودک‌همسری و ترویج نگاه مردسالارانه در جامعه است.

با آتنا دائمی درباره مشاهدات و مطالعاتش درباره شرایط زندانیان زن و بحران‌های موجود در زندان‌ها گفتگو کردیم و از اهمیت روایت این مصائب و مشکلات گفتیم.

شما از جمله فعالان مدنی متعلق به نسل دهه شصت و هفتاد هستید. می‌خواهیم گفتگو را از اینجا شروع کنیم که چه چیزهایی پیرامون زندگی اجتماعی نسل شما بود که می‌توان از آنها به عنوان مهمترین دلایل گرایش شما به فعالیت‌های مدنی یاد کرد؟

مهمترین چیزی که باعث شد من در زندگی به سمت این فعالیت‌ها بروم، مساله «محدودیت» بود. محدودیت‌هایی که چه در محیط کار و چه در محیط خانه برای زنان و دختران وجود داشت و دارد. من در سن ۱۴ – ۱۵ سالگی با مسائلی مواجه می‌شدم که در آن سن نمی‌دانستم این چیزها که من با آنها مخالفم در زمره مسائل حقوق بشری و حقوق زنان قرار دارد. اما برای من دیدن این مسائل و محدودیت‌ها غیرعادی بود و همه اینها باعث شد که من وارد مسیر فعالیت‌های مدنی شوم. بعدها وقتی عمیق‌تر وارد جریان شدم فهمیدم که مثلا اگر پیش از این در محیط خانه با من مخالفت می‌شده و من بر حق طبیعی خودم پافشاری می‌کردم، این هم به نوعی فعالیت در جهت حقوق خودم به عنوان یک زن بوده است. به همین دلیل می‌توانم بگویم دلیل اصلی من و خیلی‌های دیگر که وارد این مسیر می‌شوند و به بیان اعتراض و مخالفت خود با تبعیض می‌پردازند، درواقع همین «محدودیت‌ها» است. محدودیت‌هایی که در قالب مذهب، سنت و یا قوانین جمهوری اسلامی در زندگی همه ما نقش مهمی را بازی می‌کند.

وقتی از محدودیت حرف می‌زنیم شاید این مساله در ذهن تداعی شود که مساله محدودیت یک مساله شخصی‌ و مربوط به موقعیت خاصی است. اما به نظر می‌رسد مساله محدودیت در جامعه زنان ایران، عمومی و سیستماتیک است. لطفا کمی در این‌باره توضیح بدهید.

زمانی که به عنوان یک زن در محیط‌های اجتماعی و بیرون از خانه مثل مدرسه و محیط کار و اینها قرار می‌گیری می‌بینی که این محدودیت‌ها اصلا فردی نیست و اتفاقا عمومی و مربوط به کل جامعه زنان است. آن چیزهایی که من خودم شاهد بودم مثلا از دوستانم در مدرسه می‌شنیدم که بعضی از آنها در سن کم و وقتی در دوران دبیرستان تحصیل می‌کردند مجبور بودند به دلایل مختلف ازدواج کنند و برای تحصیل مشکل داشتند و یا تحصیلاتشان ناتمام می‌ماند .همه این چیزها را که می‌دیدم در واقع نشان از یک درد و مشکل جمعی بود و اصلا فردی نبود. همه ما را آزار می‌داد. از طرف دیگر مساله تعصب‌هایی بود که در خانواده وجود داشت. من در محله تقریبا جنوب شهر تهران بزرگ شدم و مثلا مدرسه ما جو خیلی مذهبی داشت و خیلی چیزها همچون چادر داشتن و یا نماز خواندن در آنجا اجباری بود. دیدن این چیزها در واقع به من نشان می‌داد که محدودیت و تبعیض نه فقط برای من که برای جمع وسیع‌تری از دختران وجود دارد. بعد از آن هم در محیط کار با صورت‌های دیگری از این تبعیض و محدودیت علیه زنان روبرو شدم که به شکل‌های مختلف گویای همین تبعیض و نابرابری عمومی و گسترده علیه زنان بود؛ نگاه جنسیت‌زده و تعرض‌ها و تبعیض‌هایی که در محیط کار علیه زنان وجود دارد باعث شد که بیش از پیش به این درک برسم که مساله محدودیت‌ها و تبعیض درواقع یک مساله عمومی است، نه فقط فردی. در واقع درک این موضوع که تبعیض و نابرابری علیه جامعه زنان تا چه حد فراگیر و گسترده است. دیدن صورت‌های گوناگون تبعیض و نابرابری علیه جامعه زنان، به مرور باعث جدی‌تر شدن این سوال می‌شود که چرا باید این حد از تبعیض و بی‌عدالتی علیه جامعه زنان در ایران اعمال شود؟ چرا زنان باید تا این حد و در همه عرصه‌ها و به شکل‌های مختلف سرکوب شوند؟ ما می‌بینیم که در مواردی حتی برخی از مردان جامعه هم با این نگرش علیه زنان مشکل دارند، اما چون در جامعه به اصطلاح «جا افتاده» طبق همان پیش می‌روند. این مسائلی که در سن پایین‌تر در خانواده و بعد در اجتماع می‌دیدم بیشتر از قبل باعث می‌شد که این معضلات را عمومی و جامع‌تر از مسائلی فردی نگاه کنم و برای تغییر آن و ایستادگی برابر این تبعیض، فعالیتی انجام دهم. همین‌ها باعث شد که بخواهم درباره چرایی‌های این تبعیض و نابرابری و حقوق زنان بیشتر بخوانم و تحقیق کنم و وارد عرصه فعالیت‌های مدنی شوم. بعدها در زندان و با مشاهده بسیاری از مسائل فهمیدم که چقدر تبعیض و نابرابری در جامعه زنان اثرات فاجعه‌آمیزی به دنبال دارد.

شما در کنار بسیاری از هم‌نسل‌های خود (به خصوص فعالان زن و حقوق زنان) در دهه ۲۰ زندگی خود تنها به دلیل فعالیت‌های مدنی با برخوردهای شدید امنیتی و قضایی روبرو شدید. روند ناعادلانه دادرسی، پرونده سازی و صدور احکام سنگین و اعمال مجازات‌هایی چون تبعید در حبس، گوشه‌ای از موارد تبعیض‌آمیزی است که در بسیاری از پرونده‌های فعالان حقوق زن دیده می‌شود. به نظر شما چرا حاکمیت چنین رویکردی به فعالان سیاسی و مدنی زن دارد؟

اول باید بگویم که مبارزات زنان سابقه طولانی و صدساله در ایران دارد و خیلی پیش از جمهوری اسلامی، زنان بسیاری در ایران برای احقاق حقوق‌شان تلاش کردند که نسل ما هم بی‌شک در ادامه همان مبارزات و تلاش‌هاست که در طول آن زنان بسیاری فعالیت کردند. هدف سیاست‌های جمهوری اسلامی از وضع و اعمال قوانین تبعیض‌آمیز و نابرابر و سرکوب و ترویج نگاه مردسالارانه و جنسیت‌زده علیه زنان، وا داشتن جامعه زنان به «سکوت» است. به زعم حاکمیت این طبیعی‌ست که همواره مردانی اعتراض می‌کنند و فعالیت سیاسی می‌‌کنند و وارد حوزه سیاسی می‌شوند اما حاکمیت نمی‌پذیرد که زنان هم وارد این جریان شوند. درواقع هدف حاکمیت این است که زن در خانه باشد، به عنوان نیروی کار ارزان از او استفاده شود و در واقع خدماتی را به جامعه مردان ارائه دهد. ببینید واقعیت این است که همه این موارد مانند دادرسی ناعادلانه، احکام سنگین قضایی و غیره درباره فعالان مدنی و سیاسی مرد هم وجود دارد. من همیشه گفته‌ام که در خیلی از موارد تبعیض و نابرابری علیه زنان وجود دارد و افرادی همه عمرشان به آن اعتراض می‌کنند ولی جالب اینجاست که در احکام قضایی و صدور آنها خیلی تبعیضی وجود ندارد. مثلا ممکن است در جای دیگر مثل محیط کار مساله زن بودن و یا حتی مادر بودن باعث بشود که تبعیض و نابرابری علیه زنان وجود داشته باشد، اما در صدور احکام قضایی هیچ‌وقت این چیزها را در نظر نمی‌گیرند مثلا اینکه یک متهم زن مادر چند فرزند است و همان حکمی را صادر می‌کنند که برای یک متهم مرد صادر می‌شود.

درباره شدت این نگاه امنیتی نسبت به ما زنان در زندان چند دلیل وجود داشت؛ یکی اینکه آنها معتقد بودند با تشدید فشارهای امنیتی و قضایی، زنان زندانی دست از فعالیت می‌کشند و حاکمیت موفق می‌شود که باردیگر سیاست ساکت کردن زنان را پیش ببرد. وقتی می‌دیدند که این اتفاق نمی‌افتد بر شدت برخوردها می‌افزودند. به همین دلیل است که اینطور به نظر می‌رسد که فشار امنیتی و قضایی بر محبوسان زن بیشتر از مردان است. مثلا در دادگاه ممکن است که قاضی با لحنی توهین‌آمیز و خشن خطاب به متهم مرد حرف بزند و متهم هم به نحوی جواب او را بدهد و به نوعی برابر این برخورد واکنش نشان دهد، اما دستگاه قضایی اینگونه فکر می‌کند که همین رفتار با متهم زن باعث می‌شود که زن دیگر حرفی نزند و مطیع شود و بترسد و دست از دفاع بردارد و به این وسیله حاکمیت بازهم موفق شود که زنان را ساکت کند و رعب و وحشت را در زن ایجاد کند، ولی وقتی موفق به این کار نمی‌شد رفتارش خشن‌تر می‌شد. در واقع در زندان این اتفاق برای ما می‌افتاد. یعنی وقتی چنین برخوردهایی با ما می‌کردند این ترس را داشتند که می‌دیدند زنان بیشتر و بیشتر وارد عرصه‌های سیاسی و مدنی می‌شوند و ساکت نمی‌نشینند. حاکمیت این را نمی‌خواهد، تمام این سال‌ها تلاش کردند که با سرکوب‌های مختلف زنان را ساکت کنند و حالا جسارت زنان را نمی‌توانند تحمل کنند و این باعث می‌شود که اعمالی را علیه زنان انجام دهند که نسبت به برخوردهایی که با آقایان می‌شود شدیدتر باشد. ما می‌دیدیم که همه مجازات‌هایی که در طول دوران حبس بر ما اعمال می‌شد مثل تبعید در حبس، همه در جهت همین سرکوب علیه زنان بود. در واقع باید بگویم که ما زنان نه تنها در جامعه مدام سرکوب می‌شویم، بلکه در زندان هم تحت این سرکوب هستیم. وقتی هم به این سرکوب‌ها اعتراض می‌کنیم، بیشتر با فشار و مجازات روبرو می‌شویم.

به نظر می‌رسد فعالیت‌های جمعی زنان در زندان باعث شد که حاکمیت شدیدتر و سخت‌گیرانه‌تر با زنان زندانی برخورد کند. کمی درباره این نگاه حاکمیت توضیح می‌دهید؟

چیزی که کلا من در این سال‌ها مشاهده کردم این است که زنانی که وارد عرصه‌های فعالیت‌های مدنی شدند به شدت اهل کار عملی و فعالیت هستند و نه فقط نظریه‌پردازی و مباحث تئوریک و بحث. این مساله‌ای‌ است که به هیچ‌وجه برای جمهوری اسلامی خوشایند نیست. از طرفی ما زنان چون هیچ‌وقت در جامعه فرصت بروز نداشتیم و حالا ناچار به گذراندن زندگی در داخل زندان بودیم مصمم شده بودیم که در زندان هم به فعالیت‌های خود ادامه دهیم. رویکرد ما این بود که ما آزادی بیان داریم، آزادی عقیده داریم و باید از حقوق خود دفاع کنیم و یا اینکه در راستای برخی اتفاقاتی که در کشور می‌افتاد ما هم وظیفه خود می‌دانستیم که واکنش نشان دهیم و کاری انجام دهیم. مثلا به مناسبت وقایع مختلف (به عنوان نمونه آبان‌۹۸) مراسمی برگزار می‌کردیم و یا اصلا در خود بند زندان کلاس‌هایی برگزار کردیم و کنفرانس داشتیم و به این شکل سعی می‌کریدم آن پویایی را حفظ کنیم و از یکدیگر چیزی یاد بگیرم. به عنوان نمونه یک زندانی پزشک در بند ما بود که ما جلسات و کلاس‌هایی برگزار می‌کردیم که بتوانیم از تجربه‌های هم و از دانسته‌های هم بهره بگیریم. خب در مقابل، مقامات زندان و امنیتی نمی‌توانستند چنین فضایی را تحمل کنند. هرچند در بند مردان هم چنین برخوردهایی وجود داشت اما تصور آنها این بود که با برخورد شدید امنیتی با زندانیان زن می‌توانند آنها را راحت‌تر سرکوب کنند. با وجود این فشارها و سرکوب‌ها در زندان، فعالیت‌های زندانیان، چه با نوشتن بیانیه چه با برگزاری مراسم و تجمعات درون زندان ادامه داشت و مقامات هم نمی‌توانستند این شرایط را تماما در کنترل بگیرند، خصوصا این اواخر که بر شمار زندانیان زن به دلیل وقایع سال ۹۶ و آبان‌۹۸ افزوده شده بود و زندانیان جدیدی از اقشار مختلف جامعه به زندان می‌آمدند که حاکمیت وحشت داشت که این‌ها در زندان چیزهای جدیدی درباره فعالیت مدنی و حقوق خود می‌آموزند و قطعا در فعالیت‌های ما در زندان شرکت خواهند کرد و این شرایط اصلا برای مقامات زندان خوشایند نبود. این مساله باعث شده بود که سخت‌گیری‌ها و فشارها بر زندانیان در این اواخر و قبل از اینکه بسیاری از ما را تبعید کنند، بیشتر از قبل شود. به عنوان مثال ما برای سالگرد آبان‌۹۸ مراسمی در زندان برگزار کردیم و برخی از زندانیان در آن مراسم سخنرانی کردند، همه زندانیانی که در این مراسم شرکت کرده بودند از سخنرانان گرفته تا شرکت‌کنندگان به حفاظت زندان فراخوانده شدند. همه آنها تهدید شده بودند که نباید در فلان مراسم شرکت کنی و یا با فلان زندانی معاشرت کنی. این اواخر کار به جایی رسیده بود که ورودی جدید می‌آمد و اگر حتی فقط کنار ما می‌نشست و یا با ما غذا می‌خورد و یا با ما کتاب می‌خواند و صحبت می‌کرد، به سرعت رابط وزارت اطلاعات با افسر نگهبانی زندان تماس می‌گرفت و آنها زندانی را به دفتر زندان فرامی‌خواندند و به صورت تلفنی زندانی را تهدید می‌کردند که چرا با فلان زندانی غذا خوردی. حتی ما موردی را داشتیم که پرونده‌اش مربوط به اطلاعات سپاه بود وقتی رابط وزارت اطلاعات تماس گرفته بود و تهدید کرده بود، آن خانم زندانی گفته بود که پرونده من اصلا مربوط به شما نیست و مامور اطلاعات هم در جواب گفته بود که در هر حال تو اگر حکم هم بگیری «آزادی مشروط» تو دست ماست و یا موافقت با مرخصی دست ماست و از همین الان داریم اخطار می‌دیم. در واقع مقامات زندان با تکرار ادعاهای واهی درباره ما (مانند اینکه می‌گفتند این‌ها از خارج کشور حمایت می‌شوند و یا وابسته به جریان‌های سیاسی هستند و ادعاهای مشابه) سعی داشتند که دیگر زندانیان را از نزدیک شدن به ما بترسانند. در واقع از اینکه ما زندانیان دور هم باشیم و از هم چیزی یاد بگیریم و از تجربیات هم استفاده کنیم هراس داشتند و به هر قیمتی می‌خواستند مانع به وجود آمدن چنین فضایی شوند. یک‌بار وقتی یکی از زندانیان قرار بازپرسی داشت، قبل از رفتن باهم حرف زدیم و من درباره نکاتی که درباره حقوق زندانی در زمان بازپرسی یاد گرفته بودم و مواردی که به نظرم در بازپرسی به زندانی کمک می‌کرد و اینکه در برابر سوالات و رفتارهای احتمالی بازپرس چگونه عمل کند، توضیح دادم. وقتی آن زندانی از بازپرسی برگشت تعریف کرد که بازپرس صراحتا به او گفته این حرف‌ها را از فلانی (آتنا دائمی) یاد گرفتی؟ برخوردهایی از این دست در کنار دیگر رفتارهای مقامات زندان مثل ایجاد چند دستگی و تفرقه‌افکنی بین زندانیان، همه در این جهت بود که این جمع‌ها و حلقه‌های دوستانه و اینچنینی شکسته و نابود شود. در نهایت هم وقتی دیدند که موفق نمی‌شوند و برخلاف تمام فشارها و آزار و اذیت‌ها و تهدیدها، جمع‌های دوستانه اینچنینی بین زندانیان بیشتر و محکم‌تر شده است، از آخرین حربه خود استفاده کردند و بسیاری از ما زندانیان را به زندان‌های مختلف در کشور تبعید کردند تا آن هسته‌ای که در بند زنان به وجود آمده بود متفرق کنند. البته باید این را بگویم که تبعید من به زندان‌های دیگر به نوعی تجربه خوبی برای من بود، از آن جهت که باعث باشد نگاه کلان من به مسائل و دغدغه‌های زنان زندانی در وجوه و شکل‌های گوناگون وسیع‌تر شود و اینکه توانستم با زنان زندانی بیشتری آشنا شوم و تلاش کنم تا آنها هم از حقوق خود آگاه شوند.

شما هم یکی از مجازات‌هایی که در دوران حبس با آن روبرو شده‌اید، همین مجازات تبعید در زندان بود. موضوعی که شاید بسیاری تصور و درک کاملی از تبعات آن نداشته باشند. کمی دراین‌باره بگویید.

مساله تبعید در زندان خیلی مساله مهمی است و من معتقدم باید خیلی بیشتر از اینها درباره آن حرف زده شود. ببینید در ذهن بسیاری، مساله اینگونه جا افتاده که شخصی که در حبس است چه فرقی می‌کند در کدام زندان باشد؟ اما مساله رنجی‌ست که این تبعید در زندان برای بسیاری در پی دارد. چه برای خود زندانی و چه برای خانواده او و چه برای دوستان و هم‌بندی‌هایی که با آنها مدتی زندگی می‌کرده و با تبعید زندانی، هم‌بندی‌ او به عنوان بازمانده در زندان اول، رنج‌ها و سختی‌های زیادی دارد. ببینید حتی برای من که مثلا یک سال در یک زندان بودم، ناگهان تبعید شدن به یک فضای جدید و با افراد جدید و همه اینها بسیار سخت بود، حالا تصور کنید یک زندانی که مثلا ۱۲ سال در یک محیط بوده و با سختی فراوان توانسته خود را با آن شرایط وفق بدهد و دوستان نزدیکی پیدا کند، ناگهان به زندان دیگری تبعید شود. اینها رنج‌های مضاعفی ست که تبعید در پی دارد. در واقع باید درباره هر سه جنبه تبعات تبعید در زندان بیشتر صحبت شود: مشقت‌های خانواده، سختی‌های خود زندانی تبعیدی و همچنین رنج دوستان بازمانده فرد تبعیدی در زندان اول.

تجربه شخصی شما از تبعید در زندان چه بود؟ چه مشکلاتی برای شما و خانواده به وجود آورد؟

تجربه تبعید برای من در دو مقطع در زندان اتفاق افتاد. یکی سال ۹۶ بود که من را بدون اطلاع قبلی به زندان قرچک تبعید کردند. در آن زمان مقامات زندان به دروغ گفتند که کارشناس پرونده آمده و می‌خواهد شما را ببیند که ما (من و گلرخ ایرایی) مقاومت کردیم و نرفتیم و بعد در نهایت ماموران داخل بند زندان آمدند و ما را «بازداشت» کردند و «دستبند» زدند و ما را مستقیم به طرف دو‌-‌الف سپاه در زندان بردند و گفتند که بازجو می‌خواهد با شما صحبت کند و بعد از چهارساعت که آنجا معطل بودیم سوار ماشین شدیم که به گفته آنها به دادسرا برویم درحالی که اصلا رفتن به ساختمان دادسرا به دلیل نزدیکی، نیازی به ماشین ندارد و بعد از آن بود که فهمیدیم داریم منتقل (تبعید) می‌شویم به زندان قرچک. ما هیچ چیزی همراه خودمان نداشتیم؛ نه وسایل شخصی و ضروری و نه دارویی و نه لباس و نه کتاب و نه کارت بانک و کارت تلفن و هیچ چیزی به همراه نداشتیم. خب این خیلی شکل غافلگیرکننده و بدی برای ما داشت. سوال‌های زیادی و چرایی‌های بسیاری در ذهن ما به وجود آورد؛ چرا به این شکل باید منتقل می‌شدیم؟ چرا به دروغ؟ چرا هیچ حکمی و هیچ دلیلی ارائه نشد؟ بعد از آن، ما وارد زندان قرچک شدیم، فضایی که در واقع همزمان دو تصور در ذهن ما به وجود آورد، هم اینکه آنچه تصور داشتیم که درباره این زندان بد است در واقعیت خوب بود و آنچه تصور داشتیم که خوب است در واقعیت بد بود. یعنی آن تصوری که از زندانیان جرایم خطرناک و محیط خشن زندان داشتیم کاملا تغییر کرد. وقتی با این زندانیان هم‌کلام شدیم، فهمیدیم حتی آن زندانی که مرتکب خشن‌ترین جرائم شده بود هم چقدر وجوه انسانی دارد که در شرایط و محیط مناسب می‌تواند شکوفا شود و می‌توان روی آن حساب کرد. وقتی وارد یک زندان جدید می‌شوی مجموعه‌ای از مسائل و مشکلات وجود دارد که باید به تک تک آنها فکر کرد و اساسا برنامه‌ریزی کرد؛ اینکه باید وسایل جدید تهیه کرد، دوستان جدید پیدا کرد. و اینکه کمبودهای زندان چه هستند، باید به چه چیزی اعتراض کرد یا چه برنامه‌ریزی برای بهبود شرایط داشت. تمام اینها در کنار این مساله مهم است که باید برنامه‌ریزی کرد تا این وضعیت جدید را برای خانواده توضیح بدهی و به تعبیری آنها را برای کنار آمدن با این شرایط جدید آماده کنی. به هرحال ذهنیت منفی که نسبت به زندان (قرچک) در ذهن خود ما وجود داشت صدها برابر برای خانواده‌ها وجود دارد و نگرانی‌های آنها به مراتب از ما که درون زندان بودیم بیشتر بود. به هرحال ما در زندان بودیم و ناگزیر به تحمل و وفق با شرایط، اما خانواده‌ها هیچ تصوری از درون زندان ندارند و این بر نگرانی‌های آنها می‌افزود. در واقع ما باید همه این شرایط را برای خانواده توضیح می‌دادیم تا کمی از این دغدغه‌های رنج‌آور برای آنان کم شود. همه اینها در کنار سختی طی مسافت برای خانواده‌ها برای آمدن به زندان و تغییر زندانبانان و ماموران زندان هم رنجی مضاعف برای خانواده‌ها است.

دومین‌بار که من در زندان تبعید شدم، چهار روز مانده به پایان سال ۱۳۹۹ بود که به زندان لاکان رشت تبعید شدم. تفاوت این تبعید با مورد قبلی این بود که از چندی قبل و وقتی تبعیدها در زندان شروع شد مطمئن بودم که نوبت تبعید به من هم می‌رسد و بنابراین وسایلم را جمع کرده بودم و آماده بودم. ضمن اینکه خود مقامات زندان به ما اعلام کردند که قرار است من و چند نفر دیگر منتقل شویم. به هر حال ما منتظر بودیم که البته خود این بلاتکلیفی به شدت برای ما آزاردهنده بود. وقتی از رنج بازمانده‌ها در زندان حرف می‌زنیم دقیقا در این مقاطع روشن می‌شد. من جزو آخرین نفرهایی بودم که منتقل شدم و هر لحظه که می‌گذشت و ما در انتظار انتقال بودیم، می‌شد این رنج را در بین بازماندگان مشاهده کرد. در واقع شش ماهی بود جریان انتقال برخی زندانیان شروع شده بود و این بلاتکلیفی درباره زمان انتقال و تبعات آن مثل خداحافظی چندباره با کسانی که تبعید می‌شدند، برای بازماندگان و دوستان فردی که تبعید شده بود خیلی رنج‌آور بود. به هر حال آنها باید در این شرایط روحیه خود را حفظ می‌کردند و باید جای خالی افرادی که رفتند را پر می‌کردند. اینها در واقع آن رنج‌هایی بود که بر بازمانده و دوست فرد تبعید شده وارد می‌آمد و من شاهد مستقیم آن بودم. درباره خود من اینگونه بود که صبح اطلاع دادند که قرار است به زندان دیگری منتقل شوم اما نمی‌گفتند که کدام زندان. من هم هرچقدر سوال می‌کردم که مگر چه فرقی دارد اعلام کنید که قرار است به کجا منتقل شوم؟ با این حال چیزی نمی‌گفتند و این شرایط مخفی‌کارانه و امنیتی خیلی آزاردهنده بود. زمانی که تبعیدها شروع شده بود و به این دلیل که بسیاری از این تبعیدها با دروغ و فریبکاری ماموران انجام شده بود و ما به آن اعتراض کرده بودیم، خطاب به ماموران می‌گفتیم که ما به شما اعتماد نداریم و برای انتقال از بند خارج نمی‌شویم. خیلی‌ها را به بهانه دیدار با وکیل و یا مراجعه به بهداری و یا دادسرا از بند برده بودند و نهایتا مشخص شده بود که به زندان دیگری منتقل شدند. اعتراضات ما به این روند باعث شد که مقامات زندان صبح روز انتقال به من اطلاع بدهند و بنابراین من فرصت تحویل برخی وسایلم به خانواده و جمع‌آوری آن چیزها را که می‌توانستم با خودم همراه کنم، داشتم. ماموران تا دم در زندان هم هیچ چیزی نمی‌گفتند که قرار است به کجا منتقل شوم تا اینکه آنجا گفتند قرار است به «شمال» بروی. یعنی بازهم مشخص نکردند که کدام استان، گیلان یا مازندران؟ در واقع در مسیر بود که من متوجه شدم مقصد زندان لاکان در رشت است. وقتی وارد زندان شدم هیچ ذهنیتی درباره آنجا نداشتم و دوباره در شرایطی قرار گرفتم که باید ذهنیت خودم را می‌ساختم و با شرایط و محیط آشنا می‌شدم و عادت کنم و اینکه چگونه دوباره این وضعیت را برای خانواده شرح دهم و این شکل مسائل و مشکلات که دوباره مرا در موقعیت «شروع از صفر» قرار داده بود. از طرفی ماندن طولانی مدت در زندان به مرور شرایط را برای فرد محبوس، فرسایشی و سخت می‌کند و خستگی مضاعف بر دوش محبوسانی می‌گذارد که چند سال سابقه زندانی دارند. با این وجود باید در این شرایط دوباره درباره جزئی‌ترین مسائل فکر و برنامه‌ریزی می‌کردم؛ از اینکه کی و کجا می توانم کتاب بخوانم و هر مساله کوچک دیگری. یک مساله‌ای که برای ما وجود داشت این بود که ما خیلی از وسائل خودمان را که از زندان قبلی جمع کرده بودیم و تحویل مقامات زندان داده بودیم تا در زندان مقصد تحویل بگیریم، اصلا در زندان مقصد تحویل ما داده نمی‌شد و می‌گفتند که باید این وسایل را دوباره مهیا کنید. این برخورد مشکلات زیادی را به وجود می‌اورد و در واقع ما را درگیر یک جنگ فرسایشی با مقامات زندان می‌کرد که فقط وسایل شخصی خودمان را پس بگیریم. مثلا کتاب‌هایمان را پس نمی‌دادند. از سوی دیگر مساله آشنا شدن با زندانیان جدید هم در بین بود؛ هیچ کسی را نمی‌شناختم و باید از روی رفتار و برخوردها پی به شخصیت‌ها و خلق‌وخوی افراد می‌بردم تا شرایط را برای معاشرت و هم‌کلام شدن با زندانیان مهیا کنم. خب تمام اینها سختی‌های خاص خودش را داشت اما از این جهت که من وارد یک فضای جدید شدم و با مسائلی مواجه شدم که دغدغه همیشگی من بوده، خیلی تجربه تازه‌ای بود. وقتی در بند سیاسی هستی با زندانیان هم‌کلام و معاشر هستی که به حقوق خود و شرایط موجود آگاه هستند و معمولا کسانی بودند که آگاهانه به تبعیض موجود اعتراض کردند و زندانی شدند، اما در زندان‌های عمومی شرایط کاملا متفاوت است. در آنجا افراد بسیاری هستند که از سر ناآگاهی به زندان افتادند. تجربه حبس در کنار این زندانیان درواقع باعث شد تا نگاه من به مسائل آنها عمیق‌تر شود و به واسطه تجربه‌ای که به عنوان زندانی سیاسی داشتم تلاش کردیم با کمک زندانیان بسیاری از کمبودهای زندان را از طریق فشار بر زندان‌بان‌ها برطرف کنیم. در واقع تجربه زندان لاکان از این جهت که من فرصت شنیدن و تحلیل و تفکر درباره مسائل و مشکلات گروه کثیری از زنان را داشتم و به نوعی با مسائل و لایه‌های پنهان تبعیض در زندگی بسیاری زنان روبرو شدم که برای من فرصتی مهم بود. حتی اگر بخواهیم بعد سیاسی ماجرا را نیز نگاه کنیم می‌بینیم که در این مدت خیلی از زندانیان نسبت به مسائل سیاسی کشور و نسبت به اتفاقات و فضای اعتراض و مخالفت آگاه شدند و برایشان تبدیل به مساله جدی شد و پیگیری می‌کردند. این موضوع را در همان فضای کوچک هم می‌شد دید. مثلا اگر تا پیش از آن مسئول زندان می‌آمد و سخنرانی می‌کرد و می‌رفت حالا بسیاری از زندانیان جرات پیدا کرده بودند و بعد از سخنرانی مسئولان زندان سوال می‌پرسیدند و مطالباتشان را بیان می‌کردند و در مقابل رفتارها و مشکلات اعتراض می‌کردند که خب دیدن این چیزها برای من خیلی خوشایند بود. هرچند که برای مقامات زندان اصلا خوشایند نبود! در واقع تصمیم جمهوری اسلامی برای تبعید زندانیان زن سیاسی از اوین به زندان‌های دیگر به این دلیل بود که آنها می‌خواستند آن هسته‌ای که داشت در زندان اوین از زندانیان زن سیاسی شکل می‌گرفت بشکنند و نابود کنند، اما در عمل آن هسته در همه زندان‌هایی که محبوسان به آنجاها تبعید شده بودند، شکل می‌گرفت!

یکی از حوزه‌های اصلی فعالیت شما حقوق کودکان و زنان بوده و هست. این فعالیت‌ها پس از آزادی شما هم به شکل جدی پی گرفته شد. یکی از اصلی‌ترین این موارد بحث کودک‌همسری بوده است. تجربه شخصی شما از دوران زندان و محبوسانی که قربانی کودک‌همسری بودند، چیست؟

ما در زندان قرچک بسیار محدود بودیم و اجازه نداشتیم خیلی زیاد با زندانیان دیگر معاشرت کنیم و هم‌کلام بشویم. ۴۸ روز که ما در قرنطینه و یک اتاق کاملا مجزا نگهداری شدیم و هرکسی هم که می‌خواست با ما صحبت کند به سرعت تهدید می‌شدند. بعد از آن هم ما را با ضرب و شتم به بندی بردند که معروف بود به «بند مادران» که البته الان همان بند تبدیل شده است به بند امنیتی زندان قرچک. در آنجا فقط مادران و کودکانشان بودند و یا مادران باردار، ما خیلی فرصت این را نداشتیم که مثلا تحقیق کنیم درباره مساله کودک‌همسری. البته من در زندان قرچک تحقیقات مفصلی درباره مصرف مواد مخدر شیشه در بین زنان زندانی از خلال صحبت با زندانیان انجام دادم. اما در زندان لاکان وضعیت متفاوت بود. خب فضا کوچک بود و مقامات زندان اساسا این امکان جداسازی زندانیان از هم را نداشتند و خود من تلاش می‌کردم که به هر شکلی ارتباط خودم با زندانیان را قطع نکنم. بنابراین این فرصت برای من مهیا شد که پای صحبت زندانیان بنشینم. زندانیانی که هرکدام به دلایل مختلف از قتل و سرقت گرفته تا به اصطلاح حکومت روابط نامشروع به زندان افتاده بودند. با همه آنها حرف زدم و یک‌سری سوالات مشخص را که آماده کرده بودم از همه زندانیان می‌پرسیدم و چیزی که از گفتگو با این زنان حاصل شد این بود که همه این خانم‌ها با هر جرمی قربانی کودک‌همسری بودند. یعنی این مساله کودک‌همسری بود که در نهایت باعث شده بود آنها مرتکب جرم شوند. در زندان لاکان ۹۰ درصد خانم‌های زندانی مطلقه بودند و یا امکان طلاق نداشتند و به دلیل رابطه با شخصی غیر از شوهرشان در زندان بودند. یا اینکه کسانی که امکان طلاق نداشتند و با کس دیگری در رابطه بودند و به این دلیل همسرکشی کرده بودند و به زندان افتاده بودند. در هر صورت همه اینها به اعتقاد من قربانیان کودک‌همسری بودند. برای من خیلی عجیب بود که در آن زندان کوچک لاکان که حداکثر ظرفیت آن در زمانی که من بودم ۱۲۰ نفر بود، تعداد زندانیان قتلی بسیار زیاد بود. این باعث شد که من بیشتر توجه‌ام جلب شود و تحقیق کنم که چرا در یک شهرستان کوچک باید اینقدر تعداد قتل‌ها زیاد باشد. اتهام اکثر آنها همسرکشی بود و من با هرکدامشان که حرف می‌زدم سعی می‌کردم از لایه‌های پنهان و مهم زندگی‌شان حرف بزنیم. مثلا اینکه زندگی در خانه پدری چطور بود و یا اینکه اولین‌باری که عادت ماهیانه شده بودید چگونه با شما برخورد کرده بودند. با این گفتگوها درواقع دریافتم که ریشه وضعیت فعلی بسیاری از این زندانیان در نگاه مردسالار جاری در خانواده‌ها و جامعه ریشه دارد. فرضا بسیاری از آنها تنها به این دلیل که فرزند دختر نمی‌تواند کمک پدر و مردان خانواده باشد، به نوعی خرج اضافه روی دست خانواده است و باید زودتر به خانه شوهر برود. بسیاری از آنها در سنین ۱۰ سالگی تا ۱۶ سالگی مجبور به ازدواج با کسانی شده بودند که اساسا هیچ شناخت و تصوری از آنها نداشتند. بعد از ازدواج هم هیچ‌گاه اجازه تحصیل و ورود به جامعه را پیدا نکرده بودند و اوایل زندگی تصورشان بر این بوده که همه چیز خوب است اما با گذشت چند سال و ورود به دوران جوانی و تغییر شکل محیط زندگی مثلا مهاجرت به نزدیکی شهرهای بزرگ و ورود نسبی به اجتماع تازه، متوجه یک‌سری از مسائل می‌شوند و در پی تغییر زندگی برمی‌آیند. بسیاری از آنان دقیقا به دلیل آنکه در زندگی خصوصی روابط جنسی خوبی با همسرانشان نداشتند، وارد رابطه با افراد دیگری می‌شوند که در نهایت همین ماجراها به قتل می‌انجامد. یا اینکه بسیاری از زنانی که قربانی کودک‌همسری بودند و با وجود آنکه از شوهر خود طلاق گرفته‌اند، اما چون پشتوانه مناسبی ندارند ناگزیر می‌شوند به جرایمی مثل سرقت و یا مواد مخدر روی بیاورند. در نهایت وقتی همه این موارد را کنار هم قرار می‌دادم درمی‌یافتم که ریشه همه اینها در کودک‌همسری است. حتی فکر می‌کنم فرزندان و برخی اوقات همسران این زنان هم قربانیان کودک‌همسری هستند. مثلا یکی از زندانیان با پسری هر دو در سن بسیار کم ازدواج کرده بودند و پس از چندین سال زندگی، شوهرش وارد رابطه با زنان دیگری شده بود و زنش از شدت خشم او را کشته بود. این مسائل نشان می‌داد که در واقع قربانیان کودک همسری فقط یک نفر نیست و می‌تواند تعداد زیادی از افراد را قربانی کند. یعنی پدیده کودک‌همسری می‌تواند زندگی چندین‌نفر را نابود کند. نکته اینجاست که اکثر این زنان در سن بسیار کم بچه‌دار می‌شوند، مثلا ما کسی را داشتیم که متولد سال ۱۳۶۵ بود و دخترش ۲۱ ساله بود. در حقیقت این فرزند ۲۱ ساله هم در شرایطی که مادرش در زندان است قطعا قربانی کودک‌همسری است. جدای از این، یکی از مواردی که به دلیل بخش اصلی فعالیت‌هایم بر آن تمرکز داشتم، مساله اعدام و قصاص بود. ببینید من اساسا با نگاه خیریه‌ای به مساله قصاص مخالف هستم، اینکه پولی جمع شود و رضایت گرفته شود اما در مواردی که باید تلاشی صورت می‌گرفت تا با جمع‌آوری پول از قصاص جلوگیری می‌شد، بسیار زیاد این را می‌شنیدم که افراد می‌گفتند چون این متهم زن است و شوهر خود را کشته ما کمک نمی‌کنیم. این موضوع خیلی برای من آزاردهنده است. من آنجا بودم و پای صحبت آنها نشستم و می‌دانم که همه اینها قربانی چیز دیگری هستند و با این‌حال رنج آنها و ریشه مشکلات آنها را کسی نمی‌داند و به همین راحتی می‌گویند «قتل ناموسی» و این زنان را به حال خود رها می‌کنند. حقیقتا رنج‌آور است. من دوست دارم این نگاه را تا جایی که ممکن است نسبت به زنان زندانی تغییر دهم. من نمی‌خواهم کسی را تبرئه کنم، به هر حال جان انسانی گرفته شده است، اما وقتی چنین معضلی در تمام ایران در حال قربانی گرفتن است، باید به شکل ریشه‌ای و عمیق به آن نگاه شود. من از دیگر دوستانم در زندان‌های دیگر هم می‌شنوم که وضعیت در شهرهای دیگر ایران هم به همین شکل است. خب وقتی تا این حد عمومیت دارد نباید با این موارد تا این اندازه خاص برخورد کرد و فقط آنها را در زمره قتل ناموسی قرار دهیم. این قتل‌ها در واقع در پیوند یک‌سری مشکلات و تبعیض‌های مداومی‌ست که علیه جامعه زنان در جریان است؛ اینکه زنان حق طلاق ندارند، کودک‌همسری شایع است، زنانی که طلاق می‌گیرند پشتوانه‌ای ندارند و به راحتی از جامعه طرد می‌شوند. همه اینها دست به دست هم می‌دهد تا چنین فجایعی همچون شوهرکشی رخ دهد. ببینید، من هفت سال از زندگی‌ام را در زندان بودم. در این مدت خانواده‌ام سختی‌ها و فشارهای بسیاری را تحمل کردند؛ تهدید شدند، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، آسیب‌های روحی و روانی متحمل شدند، با این‌وجود من نباید فقط درباره شرایط خودم و مشکلاتم حرف بزنم. من حالا که از زندان بیرون آمدم باید صدای زندانیانی باشم که با آنها حرف زدم و مشکلات و دردهایشان را شنیدم. در واقع به همین دلیل است که بعد از بیرون آمدن از زندان سعی کردم درباره مساله کودک‌همسری به شکل جدی وقت بگذارم و فعالیت کنم.

با توجه به بحث کودک‌همسری و معضلات مربوط به حقوق کودکان و زنان، بد نیست گریزی بزنیم به فعالیت‌های جمعیت‌های مدنی و مشخصا جمعیت امام علی که سالیان سال است در این حوزه فعالیت کردند. چقدر فکر می‌کنید این فعالیت‌ها در برطرف کردن بحران‌های مدنظر موفق بوده است؟

فعالیت جمعیت امام علی خیلی موفق و تاثیرگذار بود. اصلا به همین دلیل هم بود که حاکمیت اینطور با آنها برخورد کرد. اما یک نکته‌ای وجود داشت و آن اینکه جمعیت امداد امام علی بیشتر یک نگاه خیریه‌ای داشت و بیشتر حمایت‌های بعد از یک موضوعی را انجام می‌داد. مثلا اتفاقی برای یک زندانی می‌افتاد و آنها بعد از اطلاع از جریان سعی می‌کردند به کمک آن زندانی بروند. البته من بیرون از زندان نبودم و خیلی دقیق از فعالیت‌هایشان اطلاعی ندارم اما تا همین حد که در در جریان بودم بیشتر چنین تصوری درباره فعالیت‌های آنها دارم. اما چیزی که مدنظر من هست بیشتر یک نوع نگاه هست که در آن آگاهی بخشی ملاک باشد. اینکه بخش‌های بیشتری از جامعه درباره کودک‌همسری و مشکلات آن آگاه شوند و بیشتر درباره آن حرف زده شود. ببینید ما با یک طیف وسیعی از زنان طرف هستیم که اساسا امکان دسترسی به اطلاعات و آگاهی از خیلی مسائل را ندارند. عمده راه دسترسی مردم به اطلاعات در گوشی‌های همراه است و می‌دانیم که غالب محتوای ارائه شده در فضای مجازی هم در پی آگاهی رسانی مثلا درباره مشکلات اساسی همچون تبعات کودک‌همسری نیست. بیشتر شدن مشکلات اقتصادی در خانواده‌ها، بهانه‌ی زودتر شوهر دادن دختران را بیشتر و قوی‌تر کرده است. از طرفی بسیاری از خانواده‌ها نه فقط به دلیل مسائل اقتصادی بلکه به این دلیل که دختر خانواده به «بیراهه» نرود و یا آن مسیری که مطلوب خانواده نیست کشیده نشود، تصمیم می‌گیرند که او را هرچه زودتر و در سن کم به خانه شوهر بفرستند. در واقع دختران را از یک زندان به زندان دیگری می‌فرستند. به اعتقاد من باید به این مسائل ریشه‌ای و اساسی پرداخته شود و سطح آگاهی رسانی در اقشار مختلف جامعه ایران را بالا برد. بی‌شک آنچه من در زندان دیدم و تبعات کودک‌همسری را به این شکل از نزدیک لمس کردم، فقط بخشی از ابعاد این فاجعه است. بسیاری از مشکلات زنجیروار در کنار هم در نهایت فجایعی مثل قتل و جنایت را باعث می‌شود. مثلا یکی از بزرگترین مشکلات جامعه زنانی که در کودکی مجبور به ازدواج شدند، بحران در روابط جنسی است. مشکلی که شاید بخش بزرگی از این زنان با آن دست به گریبان هستند که ناشی از ناآگاهی عمومی درباره تبعات پدیده‌ای همچون کودک‌همسری است. به اعتقاد من فعالیت‌ها در جهت آگاهی‌رسانی به زبانی که همه مردم آن را درک کنند، وظیفه بسیار مهمی است که در این مقطع باید انجام داد.

امروزه و به دلیل گسترش دسترسی مردم و افکار عمومی به اخبار و جریان‌ها، موضوع زندانیان سیاسی و عقیدتی و فعالان مدنی در بند در میان مردم بسیار بیشتر از قبل شده است. مثلا می‌بینیم که پیام‌های متعددی از زندانیان به بیرون درز پیدا می‌کند و افکار عمومی تا حد زیادی به آن توجه نشان می‌دهند. به نظر شما نگاه افکار عمومی و اساسا جامعه به این موضوع چگونه است؟ به‌خصوص با توجه به تجربه شخصی خودتان در مواجهه با جامعه و یا افکار عمومی در فضای مجازی.

خب قطعا این آگاهی عمومی از شرایط زندانیان سیاسی و عقیدتی و فعالان بیشتر شده است و من در زندان هم می‌شنیدم که چقدر این آگاهی در جامعه نسبت به قبل بیشتر شده است. مثلا در گذشته اگر ما می‌خواستیم که صدای یک زندانی باشیم خیلی وقت‌ها این مساله با چیزهای دیگری تداخل پیدا می‌کرد و سخت می‌شد، اما الان می‌بینم که نه، اینگونه نیست و خیلی راخت‌تر از قبل صدای زندانیان در جامعه شنیده می‌شود. بدون شک همین فضای مجازی خیلی در رساندن صدای زندانیان موثر بوده است. شما می‌بینید همین اواخر هم گروه «عدالت علی» فایل‌هایی را افشا کرده و به موضوع زندان‌ها پرداختند. می‌توان گفت که مساله زندان در حال‌حاضر تبدیل به یک مساله جدی و در واقع یک مساله حساسیت‌برانگیز در جامعه شده است. سوالاتی از این دست که در زندان‌ها چه می‌گذرد؟ و یا چه کسانی و چرا زندانی شدند؟ مشخصا این حساسیت‌ها در جامعه بیشتر شده است. برای خود من و در زمانی که زندانی بودم، همیشه منطقم این بود که حالا که اینها مرا زندانی کردند و هر محدودیتی که می‌شده علیه من اعمال کردند، چرا نباید حرف بزنم و سکوت کنم؟ هدف اینها این است که مرا بترسانند و ساکت کنند و برای این کار از هر روشی بهره گرفتند. خب این یک مبارزه نابرابر و واقعا سخت و طاقت‌فرساست. آنها نه تنها من که خانواده ام و دوستان و حتی همبندی‌های من در زندان را اذیت کرده بودند، ولی منطق این بود که باید به این مبارزه ادامه بدهم و ساکت نمانم. آنها می‌خواستند صدای مرا خفه کنند. صدای من در واقع صدای دیگرانی بود که صدایی نداشتند. من سعی می‌کردم درباره کسانی حرف بزنم که خاموش بودند، درباره شرایطی از زندان حرف بزنم که هیچ اطلاعاتی درباره آن نبوده است. مثلا خود من و خیلی دیگر از فعالان مدنی حتی اسم زندان لاکان را نشنیده بودیم و هدف من این بود که با حرف زدن درباره این مسائل، افکار عمومی را با این جنبه‌های تاریک و پنهان تبعیض و ظلم آشنا کنم و بگویم که داخل زندان‌ها چه می‌گذرد. ببینید خیلی‌ها از من می‌خواهند که تک تک درباره وضعیت زندانیان حرف بزنم. اما من فکر می‌کنم مهمتر این است که من درباره شرایط کلی زندان‌ها و مشکلات موجود در زندان‌ها و شرایط سخت محبوسان و نگاه امنیتی و فشارهای قضایی به طور کلی حرف بزنم تا این وضعیت برای افکار عمومی روشن‌تر شود. اگر نتوانم به طور مشخص درباره یک زندانی حرف بزنم، اما با شرح این مشکلات اساسی و کلی می‌توانم درک شفاف‌تری از زندان به جامعه ارائه دهم. از طرفی یک موضوع بسیار مهم دیگر هم مطرح است؛ ببینید به طور کلی نام زندانیان سیاسی بیشتر از دیگر زندانیان شنیده می‌شود و درباره وضعیت آنها در قیاس با زندانیان غیرسیاسی بیشتر حرف زده می‌شود. هرچند که من می‌دیدم درباره برخی زندانیان سیاسی هم به نوعی تبعیض در اطلاع‌رسانی و حرف زدن درباره پرونده‌های آنان وجود دارد. به عنوان مثال یک فعال مستقل مدنی مانند آتنا دائمی که به جریان سیاسی خاصی وابسته نیست و فعالیت حقوق بشری می‌کند نامش همه‌جا هست، اما نام یک زندانی سیاسی که متعلق به یک جریان سیاسی و ایدئولوژیک و یا هوادار آن است کمتر شنیده می‌شود. این خودش نوعی تبعیض است که من شاهد آن بودم و بسیار آزاردهنده بود. با این همه نام زندانیان سیاسی بازهم بیشتر از بقیه زندانیان عادی شنیده می‌شود و درباره آنها حرف زده می‌شود اما ما با یک طیف وسیع از زندانیان جرایم عمومی مواجه هستیم که هیچ صحبتی درباره آنها نیست. ما زندانیان سیاسی، با هر تفکری و هر اعتقادی همواره شعارمان این بوده که برای عامه مردم در زندان هستیم و من تصور می‌کنم وقتی در زندان هستیم باید در جهت همین شعار حرکت کنیم و درباره همین مردمی حرف بزنیم و فعالیت کنیم که در زندان هستند. از مشکلات آنان حرف بزنیم و از دغدغه‌های زندانیان سخن بگوییم. من آتنا دائمی به خاطر خودم به زندان نرفتم، من به دلیل مخالفت با اعدام با قصاص برای احقاق حقوق زنان و کودکان و این مسائل به زندان افتادم و حالا تمام این مشکلات و معضلات را در یک فضای کوچکتر به اسم زندان مشاهده می‌کردم. این مهم است که امروز فعالانی که تجربه زندان داشتند بیایند و درباره این موضوعات حرف بزنند. من مطمئنم که این تجربیات بسیار کمک می‌کند تا رویه عادی‌سازی این همه ظلم علیه زندانیان از بین برود. معتقدم که حرف زدن از تجربیات اینچنینی در زندان بسیار اهمیت دارد.

این موضوع یعنی ضرورت شفاف‌سازی و روایت‌گری درباره تبعیض و مشکلات به نوعی در پیوند با جنبش دادخواهی هم می‌تواند تعریف شود. چقدر این پیوند را قبول دارید؟

من جنبش دادخواهی را فقط در این شکل و صورت نمی‌بینم که عزیزی را کشته باشند و ما بیایم دادخواهی کنیم. به اعتقاد من حرف زدن درباره تمام رنج‌هایی که حکومت علیه شهروندان اعمال کرده و به هرشکلی بر شهروندان آسیب وارد کرده است، یک نوع دادخواهی است. به نظر من خیلی مهم است که این اتفاق بیفتد و بدانیم که جمهوری اسلامی فقط این نبوده که در دی‌۹۶ و آبان ۹۸ با گلوله مردم را بکشد. جمهوری اسلامی با قوانین و سیاست‌هایش و فرهنگی که در جامعه ترویج می‌دهد، خیلی از مردم را به شکل دیگری می‌کشد. خیلی از زندگی‌ها را به شکل دیگری نابود می‌کند. همه ما باید درباره این موضوع حرف بزنیم و به اهمیت آن قائل باشیم. هم به این دلیل که در جریان مساله دادخواهی‌ست و هم اینکه بسیاری از بحران‌های این چهل‌وچند سال مسائلی را به وجود آورده که حتی با تغییر نظام سیاسی جمهوری اسلامی هم به این راحتی‌ها رفع نمی‌شود. بنابراین تحلیل و ریشه‌یابی و بررسی موشکافانه‌ی این مسائل برای آینده بسیار ضروری است و اینکه بتوانیم زخمی را که جمهوری اسلامی بر پیکر مردم و جامعه وارد آورده است، در کنار هم ترمیم کنیم.