ارسال کننده: خانم زهرا مبینی 9دی
کدام خواستگار حاضر است با زنی ازدواج کند که شوهرش اعدام شده؟ خیلیها دوست نداشتند با زن بیوه «همسر شهید» زیاد رفت و آمدی داشته باشند. انگار همسر شهید فقط نشسته بود تا شوهران دیگران را بریابد…
میوه فروش محلهمان تازه پسرش را داماد کرده بود. با خواهر داماد دوست بودم. هر دو نهضت سواد آموزی درس میدادیم و او دختر یکی از سواد آموزان کلاس را برای برادرش نشون کرده بود. بعدها منیر عروس خانواده آنها شد و ما با هم دوست شدیم. مادر من هم مشتری پرو پاقرص میوه فروشی عباس آقا بود. خانوادهای مومن و متدین که به قول مادرم گوشه چشم خانم عباس آقا را کسی ندیده بود. یک روز مادرم که از میوه فروشی برگشت گفت که همه مغازه سیاه پوش بود و در مغازه هم کلا بسته بود.
دلشوره گرفتم و رفتم دم خانه دوستم اما از اعلامیه یا پلاکارد خبری نبود. تا دم میوه فروشی دویدم . پارچههای سیاه راکنده، و انداخته بودند توی جوی آب. رفتم داخل خشکشویی محل و پرس و جو کردم. صاحب خشکشویی صدایش را پایین آورد و گفت: داغ تازه داماد رو گذاشتند به دل مادر و پدرش، سعید پسر کوچکه عباس آقا اعدام شده، یک ماه پیشتر ریختند و بازداشتش کردند و دو روز پیش هم خبر اعدامش رو آوردند.
دنیا دور سرم چرخید … برگشتم، لباس سیاه پوشیدم و رفتم خانهای که صدای فریادهای مادر توی کوچه میپیچید. با چه حالی در زدم خدا میداند. عروس جوان بیحال بود. همانجا فهمیدم منیر باردار است و داماد جوان در حالی به دار آویخته شده که نمیدانسته نوزادی در راه دارد.
خانه عباس آقا یک کوچه پایین خانه ما بود و همین باعث شد که گهگاهی به خانه آنها سر میزدم. عروس جوان بعد از اعدام همسرش خانه مادر شوهر ماند و پسرکش را بزرگ کرد. بعدها ما از آن محل اسباب کشی کردیم و من سالها منیر را ندیدم تا اینکه یک بار حوالی خیابان مفتح صدای آشنایی من را به خود جلب کرد. برگشتم، زنی را دیدم، اما آنقدر رو گرفته بود که او را نشناختم. دقت کردم، خدای من منیر بود. همدیگر را بغل کردیم و از خوشحالی یا غم گریه کردیم. من از خودم گفتم و او از خودش و داستان هر دوی ما دردناک بود. منیر بعد از اعدام همسرش در خانه عباس آقا مانده بود تا بتواند کنار پسرش باشد. دیپلمش را گرفته بود ولی نتوانسته بود از سد گزینش دانشگاه رد شود. برای هر کار دولتی از معلمی تا نهضت سواد آموزی درخواست داده بود و بینتیجه و بیکار خانه پدر شوهر مانده بود.
منیر برایم گفت: «پول توجیبیاش را هم پدر شوهرش میدهد و احساس میکند سربار شده است.» او میگفت که اگر دلش بخواهد لباسی، کفشی و یا چادری بخرد باید پولش را از پدر شوهرش بگیرد. منیر مچاله شده بود، دختر جوان و زیبایی که هیچ اختیاری در زندگیاش نداشت و به قول خودش ساعت خواب و بیدار شدنش را باید با پدر شوهر و مادر شوهرم تنظیم میکرد و از خودش هیچ اختیاری نداشت.
منیر میگفت که تاوان کارهایی را پس میدهم که نمیدونم واقعا همسرم انجام داده بود یا نه؟ سوالی که بعدها همیشه پسرم از من میپرسید و من هیچ جوابی برای او نداشتم. پسری که تا سالها به او گفته بودیم پدرش تصادف کرده و رفته پیش خدا تا اینکه پسر یکی از همسایهها تو دعوای بین بچهها بهش گفته بود پدرش «منافق» بوده و دارش زدند و من هیچ تعریفی برای پسر بچه ۹ ساله از کلمه منافق نداشتم. از همان موقع به او سپردم که مبادا توی مدرسه یا کلاس زبان به کسی نگوید که پدرش اعدام شده است. من بودم و پسرم و سوالهای متعدد او از پدرش و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکرد.
از منیر پرسیدم حالا که ابوذر بزرگ شده چرا ازدواج نمیکنی و جواب او برای من غریبه نبود. زنی جوان که نجابتش با ازدواج نکردن و بزرگ کردن فرزندش سنجیده میشود اما یک جوابش برای من عجیب بود منیر گفت که فکر میکنی برای من که با دوستان همسرم ارتباطی نداشتم و اصلا نمیدانستم سیاست چیست چند تا خواستگار آمد که تازه حاضر باشد با زنی ازدواج کند که شوهرش اعدامی است و تازه حاضر باشد بچه او را هم بزرگ کند.
آن روز من و منیر از هم جدا شدیم و امروز منیر نوهدار شده و با پسرش زندگی میکند و از پسرش خرجی میگیرد و نوهاش را نگه میدارد و عروسش سر کار میرود و هنوز که هنوز است ابوذر نوبهای به وزارت اطلاعات احضار میشود. هر بار که با منیر حرف میزنم از من میپرسد «مگر من زن نیستم. مگر من زن نبودم و احساس نداشتم»؟
آنچه مسلم است تفاوت معنا داری بین زنانی که همسرشان به دلایل سیاسی اعدام میشوند با زنانی وجود دارد که شوهران آنها به شهادت رسیده و یا حتی به دلایل دیگر غیر سیاسی اعدام میشوند. بخصوص که قوانین سرپرستی و حضانت در ایران برای مادران بسیار سختگیرانه است و بخصوص در فضای مسموم و آکنده از نفرتی که این اعدامها صورت میگرفت تنها همسر یک اعدامی میتواند درباره قضاوتهای آن دوران صحبت کند و از خشونت رفته بر خودش به عنوان زن سخن بگوید .
دورانی که تعداد زنان بیوه جامعه ما روز به روز جوانتر میشدند و جامعه نیز نسبت به حل مشکلات این زنان حساسیت لازم را نشان نمیداد، تو گویی آنها شریک جرم همسر خود بودند . بخصوص زنانی که همسرشان اعدام شده و یک باره با دنیا و مشکلات جدیدی روبرو میشدند که هیچ برداشتی از قبل با آن نداشتهاند. مشکلات آنها تنها عاطفی یا معیشتی یا وسواسهای فکری نبوده و نیست، حاشیهها و برخوردهای اطرافیان و همکاران و هم شهریها و دوستانی است که میخواهند راحت زندگی کنند و دردسری نداشته باشند. چنین زنانی که اگر چه سرپرست خانوار محسوب میشدند اما از هیچ مکانیسم حمایتی برخوردار نبودند و نیستند. حالا بگذریم از برخوردهای تنگ نظرانهای که جامعه نسبت به زن بیوه از هر شکل و مدلش دارد و احساس ناامنی و ترس که به آنها تلقین میکند.
نگاه جامعه به زن بیوه را بهتر از من میدانی
فرشته همسر شهید است. ۲۰ ساله بود که تصمیم گرفت با یک جانباز جنگ ازدواج کند. اگر چه دانشگاه را بعدها ادامه داد اما بعد از ازدواج برای نگهداری از داماد جوان مجبور به ترک تحصیل شد. مردی که به دلیل ضایعات نخاعی دچار ناتوانی جنسی بود. مشکلی که بعدها فرشته را با مشکل مواجه کرد بخصوص که احمد کم کم کنترل ادرارش را از دست داد و به دلیل فشار خون نمیتوانست از داروهایی استفاده کند که از مشکل ناتوانی جنسیاش کاهش دهد.
فرشته درباره انگیزه ازدواجش با جانباز میگوید: «دوران جنگ بود و من میخواستم خدمتی کرده باشم. به خودم میگفتم حالا که من اجازه رفتن به جنگ را ندارم با یک جانباز ازدواج کنم تا در دفاع از اسلام و کشور سهمی داشته باشم و خوب شاید از این طریق برای ذخیره آخرتم کاری کرده باشم. مادر و پدرم مذهبی بودند ولی به شدت مخالف با ازدواج من بودند. آخر هم با وساطت امام جماعت محل، پدرم موافقت کرد. در مسجد محل عروسی گرفتیم و مثلا من به خانه بخت رفتم.»
وی در ادامه میگوید: «از همان شب اول متوجه مشکل جنسی او شدم ولی آن روزها آنقدر جوگیر و احساساتی بودم که مشکلات برایم جدی نبود. دانشگاه را رها کردم و خودم را وقف نگهداری از او کردم. وقتی ویلچرش را هل میدادم احساس غرور میکردم اما کم کم وضعیت بدتر شد و احمد قادر به کنترل ادرارش هم نبود. دکترها گفتند که آسیب به ناحیه طناب گردنی نخاع در حال پیشرفت است و او به سمت فلج شدن کامل میرود. و پس از چند سال احمد کاملا از ناحیه پا فلج شد و برای نفس کشیدن نیاز به دستگاه اکسیژن داشت. عضلات تنفسی او هم دچار مشکل بود و از طرفی خودم هم بیمار شده بودم. کمرم و پاهایم دچار ساییدگی شدید شده بود و قادر به جا به جا کردن احمد نبودم.»
او ادامه میدهد: «مشکل وقتی حاد شد که آسیبهای شیمیایی او شروع شد. وقتی احمد به شهادت رسید من ۴۰ ساله بودم ولی ۶۰ ساله به نظر میآمدم. خسته و فرسوده و ناتوان.»
از فرشته درباره مشکلاتی که او با ناتوانی جنسی احمد داشته سوال میکنم و او میگوید: «خوب من هم زن بودم و نیاز جنسی داشتم ولی هیچکسی درباره این موضوع با من حرف نمیزد. همه من را فرشته نجات میخواستند و فکر نمیکردند که من هم نیازهایی دارم. اوایل عروسی با کمک قرص هر از چند ماهی رابطه داشتیم ولی احمد فشار خون داشت و دکتر این قرص را برای او ممنوع کرد. دلم بچه میخواست و چند بار روش IVF و ICSI را امتحان کردیم که جواب نداد، حقیقتش چند بار تصمیم به طلاق گرفتم ولی حرف و حدیث و ترس از قضاوت مردم من را منصرف کرد.»
در ادامه میگوید: «دلم میسوزد. گاهی سرزنشش میکردم. گریه میکردم و داد میزدم و او فقط خیره خیره نگاه میکرد. بعد از شهادت احمد هم شروع کردم به درس خواندن. دلم میخواست ازدواج کنم اما از شانس من چند خواستگاری که پیدا شد زن داشتند و من نمیخواستم با مرد زن و بچه دار ازدواج کنم. همیشه از خودم میپرسم سهم من از زن بودن چی بود؟ قبول دارم خودم انتخاب کردم ولی واقعا به خاطر قضاوت دوست و فامیل طلاق نگرفتم و دروغ نگفته باشم اندک امکاناتی که بنیاد شهید به ما داده بود و من نمیدانستم بعد طلاق و بدون امکانات چه کار میتوانم بکنم. بعد از احمد با سهمیه دانشگاه رفتم و شغلی گرفتم ولی هنوز تنها هستم و یاد آوری دورانی که مریضداری کردم که راحت نیست.»
نگاه جامعه به زن بیوه را هم بهتر از میدانی …..
زنانی که شوهران خود را از دست میدهند مشکلات مشترکی دارند. مشکلات عاطفی و اجتماعی و اقتصادی در همه آنها مشترک است ولی به هر حال همسران شهدا حتی در صورت ازدواج مجدد در صورتی که شوهر دوم از فرزندان شهید نگهداری کند از امکانات حمایتی تاحدی که به مشکلات جدی اقتصادی برخورد نکنند بهرهمند بودند ولی مشکلات این زنان نیز خصوصیات خاص خود را داشت. زنانی که باید از خون و ارزشهای شوهر پاسداری میکردند و فرزندانی مانند پدر تربیت میکردند. زنانی که چه بسا شوهر دومشان به دلیل همین مساعدتهای مالی و حمایتی با آنها ازدواج میکردند و آنها بخوبی به این موضوع واقف بودند.
پای صحبت نرگس خانم مینشینم که دو فرزند دارد. او مدیر مدرسه است و در آستانه بازنشستگی قرار دارد. ۲۳ سالگی شوهرش شهید شده و دیگر ازدواج نکرده است. او میگوید نشستم و بچهها را بزرگ کردم. وقتی که بچهها سر خانه و زندگیشان رفتند من زنی جا افتاده بودم و که در فرهنگ کنونی ایران صورت خوشی ندارد ازدواج کند. البته من عاشق شوهرم بودم و سخت بود با مرد دیگری ازدواج کنم ولی حالا هم بچهها را ماه به ماه نمیبینم. بچههایی که خیلی مایل نبودند بگویند فرزند شهید هستند. بخصوص در دانشگاه و علاقه نداشتند مدرسه شاهد بروند. وقتی هم دانشگاه رفتند هر دو بیحجاب شدند و این موضوع برای من ضربه سختی بود. اوایل دعوا و مرافه و قهر بود ولی بعدها فهمیدم کاری از دستم بر نمیآید.
از نرگس درباره نگاه جامعه به همسر شهید میپرسم و او میگوید: «همه جور بود. اما به هر حال سالها از جنگ گذشته و دیگر همسر شهید بودن حتی برای قشر مذهبی جامعه ارزش اولیه را ندارد. بخصوص من جوان بودم که همسرم شهید شد و خیلیها دوست نداشتند من به عنوان زن بیوه همسر شهید زیاد رفت و آمدی داشته باشم. انگار همسر شهید فقط نشسته بود تا شوهران دیگران را بریابد و من همه عمر از این نگاه عذاب کشیدم.»
نرگس قبول دارد که زنان شهید هم مانند بقیه انسانها نیازهای عاطفی و احساسی و جنسی داشتند که حکومت و جامعه به آن بیتفاوت بود. اغلب زنان شهدا دچار افسردگی و اضطراب بودند ولی فکر جدی برای رفع آسیبهای روانی نشد و با مسن شدن این زنان این آسیبها جدیتر شده و عمق بیشتری پیدا کرده است.
حالا نرگس از دوران گذشته یک قاب عکس از مرد جوانی دارد که در همان دوران به سینه دیوار قفل شده است و زنی که روز به روز بیشتر چین و چروکهای صورتش را در آیینه وارسی میکند. زنی که گاهی دلش میخواست سرخاب و سفیدابی میکرد اما خجالت میکشید و از حرف مردم ترسید. واقعیت این است که به شکل نانوشته سالها صحبت کردن از وضعیت همسران شهدا ممنوع تلقی میشد.
حکومت آنها را در سایهای از مقدس مآبی میخواست تا همواره پشتوانهای برای حمایت از انقلاب و دست آوردهای آن باشند.
وضعيت زنانی كه شوهر خود را در حادثه يا بر اثر مرگ طبيعی از دست دادهاند با زنانی كه شوهر خود را در جنگ از دست دادهاند تفاوت زیادی وجود دارد.
تنها نقطه اشتراك آنها احساس تنهايی است كه از عوارض آن رنج میبرند و آسیبهایی که آنها حق نداشتند درباره آنها صحبت و دردل کنند. هنوز هم سكوت و مطرح نكردن مشكلات و موانع از بارزترين جنبههای زندگی همسران شهداست. صحبت درباره مشكلات و سختیهايی كه این زنان شهدا چشيدند غريب و دور از ذهن است تجربه ازدواج مجدد برای بيشتر زنان شهدا تجربه تلخی بوده است.
وجود قوانين خاص هم آنها را از اين كار منصرف میساخت، ضمن اينكه اكثر آنان جدا از كنترل خانواده باید به سازمانهای ذیربط خبر میدادند. يكی از علل منصرف شدن زنان شهدا از ازدواج مجدد، داشتن فرزند يا مخالفت فرزندان با اين مسئله بود. همچنین طرز تفكری بود كه ازدواج مجدد زنان شهدا را به تنوعطلبی و زيادهخواهی و وفادار نبودن آنها تعبير میكرد. دكتر فرجاد در اين مورد ميگويد: «برای فرزندان اين زنان، خصوصا آنها كه در سنين ۱۵ يا ۱۶ سالگی بودند، ازدواج مادر غيرقابل هضم بود. طبيعی بود كه آنها نتوانند فرد ديگری را جای پدر خود ببينند.
فراموش نکنیم زنانی که شوهرهانشان در جبهه کشته شدند نه تنها با پدیدههای روانی و عاطفی برخورد داشتند بلکه نگاه و توقعات و قضاوتهای اجتماعی بار سنگینتری روی دوش آنها میگذاشت. این روزها گاهی این سوال برایشان مطرح میشود که چرا باید خود را فدای این توقعات و انتظارات میکردند.
صاحبعزای یک قاتل بودم
اما مرجان زن دیگری است که اخیرا با او گفت و گو کردم. زن جوانی که با مرد خوبی ازدواج کرده بود. پویا مغازهدار بود و یک شریک داشت و هر دو خانواده با هم رفت و آمد داشتند. مرجان و هیچکدام از افراد دو خانواده نفهمیدند چه اتفاقی بین دو شریک جوان افتاد. پویا را به اتهام قتل شریکش دستگیر کردند. پویا شریکش را کشته بود و توی چاهی انداخته بود. پدر و مادر پویا از هر تلاشی کوتاهی نکردند اما خانواده مقتول رضایت ندادند و پویا اعدام شد. مرجان ماند و یک پسر بچهای که کلاس اول بود.
مرجان ماند و دهها سوال بیپاسخ. مرجان میگوید: «در مراسم ختم و هفتم صاحب عزای یک قاتل بودم. حتی مداح مجلس نمیدانست چه روضهای بخواند؟ پدر مادر و خواهرهای پویا و من همه سرافکنده بودیم. شوهر من قاتل بود. رفیقش را کشته بود و انداخته بود توی چاه. نمیدانستم به مدرسه پسرم چه بگویم؟ به دوستانم چه بگویم؟ به همسایهها؟ در تمام مدتی که پویا زندان بود، ۲ سال تمام به همه گفتم پویا برای کار رفته خارج از ایران به امید اینکه آزاد شود، خانواده مقتول رضایت دهند اما آنها رضایت ندادند و پویا اعدام شد و من واقعا نمیدانم که اگر آزاد میشد آیا من میتوانستم با یک قاتل زندگی کنم؟»
مشکلات من قبل از اعدام پویا شروع شد. مشکلات مالی و بخصوص احساس خجالت زیاد، سرافکندگی. بعد از اعدام او وضع بدتر شد. به خانه پدر پویا نقل مکان کردیم. مادر و پدر خوبی داشت. بعد از پویا دچار حملات عصبی شدم و هفتهای دو بار زیر سرم بودم. بعد سال پویا، هم مسجدیهای مادربزرگ پویا ۲ تا خواستگار پیدا کردند که وقتی فهمیدند شرط من این است که پسرم با من زندگی کنند، خیلی موافق نبودند. خانواده خودم هم ساکن سیرجان بودند و دلم نمیآمد بچه را از مادر بزرگش جدا کنم.
********
بهطور کلی زنانی که شوهرشان را از دست میدهند از مشکلات مشترک و متفاوتی رنج میبرند؛ بهخصوص اگر شوهران آنها اعدام و یا حتی در جبههها کشته شده باشند. احمدرضا فتوت، روانشناس میگوید: «ما زنان بیوه را از لحاظ سنی طبقهبندی میكنیم. بخشی زنانی هستند كه در سنین بالا بیسرپرست میشوند و گروهی نیز زنانی هستند كه در سنین پایین به عنوان سرپرست خانواده شناخته میشوند. گروه نخست با مسائلی چون پیری و از كار افتادگی و ناتوانی سر و كار دارند. چرا كه تا به حال از نظر مالی به شخصی متكی هستند اما از زمانی كه همسرشان را از دست میدهند در واقع تكیهگاه مالیشان را نیز از دست میدهند ضمن آنكه قدرت كار كردن را هم دیگر ندارند و به همین دلیل مشكلات اقتصادی زیادی دارند.
اما زنان جوان معمولا بیش از آنكه مشكلات مالی و اقتصادی داشته باشد دچار اختلالات روانی و افسردگی میشوند. چرا كه زنان جوان با آنكه توانایی كار كردن و تامین مخارج زندگیشان را دارند اما در جامعه با مشكلات دیگری مواجه هستند. به طور مثال پسران جوان كمتر حاضرند با آنها ازدواج كنند. بیشتر مردان پیر هستند كه حاضر به ازدواج با زنانی میشوند كه شوهرانشان را به دلایلی از دست دادهاند. علاوه بر اینها گروههایی هم در جامعه و مخصوصا در محیطهای كاری بدون آنكه از آنها درخواست ازدواج رسمی كنند میخواهند از این دسته سواستفاده جنسی كنند.حالا این سواستفاده درجات مختلفی دارد از نگاه كردن آغاز میشود تا مسائل پیچیدهتر.»
فتوت میافزاید: «بعضی مواقع دیده میشود كه اینها را تحت فشار قرار میدهند تا از آنها استفاده كنند. علاوه بر اینها اگر زنی بچه هم داشته باشد مشكلاتش مضاعف میشود. چون اگر بر فرض كسی هم حاضر به ازدواج زن بیسرپرست یا بیوه شود بچه ممكن است با آن شخص نسازد و مشكلساز شود. آمارها نشان میدهد بخشی از این زنان به دلیل تامین مخارج زندگیشان دچار بزه میشوند.»
آمار نشان میدهد ۴۰ درصد از زنانی که به هر علت شوهران خود را از دست میدهند از محدودیتها و مزاحمتهای خانواده همسر و حتی خانواده خودشان اظهار نارضایتی میکنند و معتقدند امنیت و آزادی آنها را تحت الشعاع قرار میدهند و خانوادهها حتی بیشتر از قبل، این زنان و رفت و آمدهایشان را کنترل میکنند. بخصوص زمانی که شوهران این زنان به دلایل جرم یا سیاسی اعدام میشوند به شکلهای مختلف مورد طعنه و زخم و زبان قرار میگیرند و قضاوت میشوند.
شاید به همین دلیل است که دکتر شهلا کاظمیپور در گفتگو با خبرنگار مهرخانه، میگوید: «تعداد زنانی که بعد از فوت همسر خود ازدواج میکنند، بسیار کم است. میتوان گفت تنها حدود ۱۰ درصد از زنانی که همسر خود را از دست دادهاند، بار دیگر ازدواج میکنند. زیرا اغلب زنان بیوه که بر اثر فوت همسر خود را از دست دادهاند، تمایلی به ازدواج مجدد نداشته و از طرفی شانس ازدواج مجدد برای آنها وجود ندارد، به خصوص زنانی که در سنین بالا هستند و فرزند دارند، در بسیاری مواقع ازدواج نمیکنند.»
کاظمیپور میگوید: «این قضیه در مورد مردها کاملا متفاوت است و اغلب آنها بعد از طلاق یا فوت همسر خود به ازدواج مجدد روی میآورند. میتوان گفت بیش از ۷۰ درصد از مردها بعد از طلاق و فوت همسر خود ازدواج میکنند… اگر زنان بیوه حقوقبگیر بوده و درآمدی داشته باشند، مشکل چندانی نخواهند داشت. زنانی که در سنین بالا همسر خود را از دست میدهند، باید امکان تامین معاش خود و فرزندانشان را داشته باشند. اغلب این زنان به دلیل نداشتن مهارت و تخصص مجبور هستند به کارهای سطح پایین روی آورند و این امر معضلات بسیاری را برای آنها به همراه خواهد داشت.»
در نهایت باید گفت اگر ما میخواهیم جامعهای سالم داشته باشیم، باید نگاهی برابر و یکسان به زنانی داشته باشیم که هر کدام به شکلی شریک زندگیشان را از دست دادهاند. بخصوص زنانی که شوهرانشان اعدام شده در قضاوت عمومی از رویکرد مثبتی برخوردار نیستند. فقدان مکانیسمهای حمایتی از چنین زنانی و با توجه به نگاه تبعیض آمیز آنها را دچار صدمات جبران ناپذیری میکند.
اصولا جامعه ایران جامعهای نیست که برای چنین زنانی فکر جدی و اساسی کرده باشد در حالی که بیتوجهی به این زنان در کوتاه مدت و بلند مدت تاثیرات نامناسبی از خود بجای میگذارد.
بیتوجهی به زنانی که باید بار زندگی را بر دوش کشند مانند بیتوجهی که به گروهی است که نیازمند تزریق خون هستند. فراموش نکنیم چنین زنانی با مشکلات زیر مواجه هستند که باید رسیدگی شود:
۱- بررسی مشکلات اقتصادی زنان سرپرست خانوار
۲- بررسی مشکلات اجتماعی زنان سرپرست خانوار
۳- بررسی مشکلات عاطفی زنان سرپرست خانوار
۴- بررسی مشکلات تامین هزینه تحصیلی و نیازهای روزمره فرزندان این خانوادهها
۵- شناسایی واندازه گیری امید به آینده و پیشرفت زندگی در این خانوادهها
۶- بررسی میزان کمک و همیاری، اقوام و همسایهها به این خانوادهها
۷- بررسی میزان مشکل آفرینی و آزار و اذیتهای اقوام و همسایهها در این خانوادهها
۸- ایجاد مهارتهای توانمند سازی و بازتوانی و شرکت در گروههای همیار در این خانوادهها