ارسال کننده: آقای غلامعلی اخلاقی 7دی
ارگان خبری فعالان حقوق بشر در ایران: مادر شهید مصطفی کریم بیگی می گوید: من از قصاص قاتل میگذرم اما این به این معنی نیست که میبخشمش. تنها چیزی که در حال حاضر من را خوشحال میکند، آزادی زندانیانمان هست؛ زندانیان سیاسی، از گمنام ترین تا شناخته شدهترینهاشان. این آزادی ها حکم دیه ی پسرم را پیدا می کند. من اگر از خون قاتل میگذرم، در ازایش مطالباتی دارم که یکی از آنها آزادی بیچون و چرای زندانیان سیاسی هست. شهید مصطفی کریم بیگی، یکی از جانباختگان عاشورای جنبش سبز (ششم دی ماه ۱۳۸۸ ) است، که حوالی خیابان نوفل لوشاتو مورد اصابت گلوله از ناحیه سر قرار گرفت.
متن کامل گفت و گو با مادر شهید مصطفی کریم بیگی به مناسبت چهارمین سالگرد شهادتش به شرح زیر است:
ابتدا ضمن تشکر از اینکه قبول کردید در سالگرد جانباختن ایشان با ما گفتگو کنید تشکر میکنم و از شما می خواهم به صورت مختصر ایشان را برای خوانندگان ما معرفی کنید.
مصطفی ۲۶ ساله بود، فرزند ارشد و تنها پسر خانواده. همه ی فامیل جور دیگری دوستش داشتند، پر از اطلاعات بود و اهل مطالعه، پسر منطقی و آرامی بود، برای آیندهاش برنامهها داشت اما…
چه طور خبر مرگ ایشان به گوشتان رسید؟
۱۴ روزی بود که از این آگاهی به آن آگاهی دنبال مصطفی بودیم و نامه نگاری می کردیم. در نهایت در آگاهی شاپور در بین عکسهای اجساد او را شناسایی کردم اما مامورین با صحنه سازی و فریب، طوری به من قبولاندند که، من اشتباه کردهام و آن جسد پسرم نیست. سپس نامهای دادند و مرا به پزشکی قانونی کهریزک فرستادند. من و دخترم و یکی از دوستان پسرم به آن جا رفتیم و او را در بین اجساد مجهول الهویه دیدیم. من دیگر چیزی به یاد ندارم همان جا خشک شدم و مرا به خانه رساندند…
مسئولین چگونه با این مسئله برخورد کردند؟ اساساً چه مشکلات و تهدیداتی بعد از مرگ ایشان برای شما به وجود آمد؟
در همان اولین روزها پدر و خواهر مصطفی را خواستند و گفتند امریکا پسر شما را کشته و در مراسم تدفین مامورین خواهند بود. از ما خواستند که هیچ سر و صدایی نکنیم و با هیچ رسانه ای مصاحبهای نداشته باشیم. چند روز بعد از مراسم هفتم هم عدهای به منزل ما آمدند و خواستند که بگوییم مصطفی بسیجی بوده، اما با مخالفت ما روبه رو شدند و راهشان را گرفتند و رفتند… بعد از آن تهدیدها اکثراً تلفنی بود و یک بار هم حتی گفتند به همان راحتی که پسرت را کشتیم دخترت را هم میکشیم و من گفتم کشتن کار شماست مرا هم بکشید.
آیا شما شکایتی در مراجع قضایی ایران مطرح کردید؟ برخورد مسئولین قضایی با طرح شکایت شما چگونه بود و چه نتیجهای حاصل شد؟
والا در خصوص شکایت باید بگویم که ما وکیل گرفتیم تا پیگیر کارمان باشد اما او هم گفت نتیجهای نمیدهد و کار را به دیه رساند؛ ما هم که دیه نمیخواهیم؛ ما علت مرگ را میخواهیم، میخواهیم قاتل بیاید و بگوید از که دستور گرفته… مگر مصطفای من چه کار میکرده که سزایش چنین مرگی بوده که حتی حاضر نشدند در دادگاههای خودشان هم محاکمهاش کنند؟
دیه را از طرف چه کسی به شما پیشنهاد کردند؟ چه کسی باید در صورت موافقت شما، به شما دیه بدهد ؟
پلیس امنیت. به ما بارها گفته بیایید و دیه بگیرید و وقتی میگوییم دیه نمیخواهیم علتش را میپرسند و سوال پیچمان میکنند.
مصطفی از کدام ناحیه تیر خورد؟
مصطفی از ناحیهی سمت چپ و پیشانی تیر خورده بود.
نوع اسلحه را متوجه شدید؟
آنقدر جای تیر کوچک بود که باورمان نمیشد مصطفی مرده باشد. دائم با خود میگفتم مصطفی خوابیده است و برای این که ما را بترسانند، از مصطفی در حالتی که خوابیده عکس انداختهاند. نوع اسلحه را به ما نمیگویند و علت شهادت را هم چیز دیگری عنوان کردند. اما از جلو جای گلوله کوچک بود و از پشت که گلوله بیرون زده بود، سر شکافته شده بود، جوری که پسرم پشت سر نداشت. حتی به پدر مصطفی هم گفتند که شما میدانید مصطفی با چه اسلحهای تیر خورده! که پدر مصطفی گفته بود من باید بدانم یا شما که تیر زدهاید؟ در برگهی پزشک قانونی نوشتهاند علت مرگ اصابت جسم نوک تیز بوده. در برگهی گواهی فوت هم علت مرگ را علائم و حالات بد تعریف شده و مبهم، نوشتهاند.
جدا از برگهی پزشک قانونی که به شما ندادند، مقامات قضایی به صورت شفاهی پذیرفتند که مصطفی تیر خورده؟
بله، به صورت شفاهی قبول کردند که مصطفی تیر خورده.
انتظارتان از مردم و مسئولین چه هست؟
مردم همین که به سر مزار میآیند دنیایی به ما لطف میکنند. ما از مردم انتظاری نداریم. از مسئولین هم تنها انتظارمان معرفی قاتل است.
پیشتر مطلع شدیم که سنگ مزار ایشان را شکسته اند آیا این موضوع را تائید میکنید؟
بله سنگ قبر را دو روز قبل از تولد مصطفی شکستند و هر تکهاش را به جایی از آن محل پرتاب کرده بودند.
شما در حین وقوع این واقعه در محل حضور داشتید؟ آیا متوجه شدید چه کسانی مرتکب این عمل شدند؟
خیر، ما آنجا نبودیم اما مردم دیده بودند که دو تا موتور سوار آمده بودند و شکسته بودند و تلفنی گفته بودند که ماموریت انجام شد و رفته بودند…
اگر قاتل مصطفی را به شما معرفی کنند با قصاص موافقت میکنید؟ اولین حرفی که به وی میزنید چیست؟
من از قصاص قاتل میگذرم اما این به این معنی نیست که میبخشمش. اما ازش میگذرم. اگر قاتل را ببینم تنها سوالم از او این خواهد بود که آیا فرزندی دارد؟ آیا عزیزی دارد؟
تنها چیزی که در حال حاضر من را خوشحال میکند، آزادی زندانیانمان هست؛ زندانیان سیاسی، از گمنام ترین تا شناخته شدهترینهاشان. این آزادی ها حکم دیه ی پسرم را پیدا می کند. من اگر از خون قاتل میگذرم، در ازایش مطالباتی دارم که یکی از آنها آزادی بیچون و چرای زندانیان سیاسی هست.
مراسمهای مصطفی تاکنون بدون مشکل برگزار شده یا تحت تدابیر امنیتی بوده؟
مراسم مصطفی با حضور مامورین انجام شد. برای سالگردش هم بودند و تولد پارسالش را هم نگذاشتند برگزار کنیم.
از مسئولین کسی برای دلجویی نزد شما نیامد؟
از مسئولین که هیچ کس به دیدار ما نیامد، اما خانم رهنورد و خانم ابتکار و بقیهی دوستان سبز به دیدارم آمدند و مرا هیچ وقت تنها نگذاشتهاند و خودم هم تا آنجا که توانستهام به دیدار همهی خانوادههای کشته شدگان رفتهام تا همه بدانند که ما پشت به پشت یکدیگر ایستادهایم.
مصطفی، پیش از برگزاری انتخابات هم فعال بود؟
خیر. مصطفی رای نداده بود اما بعد از انتخابات به بیرون آمد و از میرحسین و کروبی دفاع کرد. در میدان هفت تیر مصطفی کنار کروبی ایستاده بود. همیشه هم با شال سبز بیرون میرفت…
آیا قبل از انتخابات، مصطفی فعالیت سیاسی داشت؟
مصطفی فعالیت سیاسیاش را از دبیرستان آغاز کرده بود. دوستان دبیرستانیاش کلی خاطره از مصطفی دارند که میتوانم برایتان تعریف کنم.
مثلاً یکی از دوستان مصطفی تعریف میکند که در روز قدس سال ۸۸ با مصطفی قرار داشته تا با هم به راهپیمایی سبز مردم بروند. دوستش میگفت: “سر کریمخان با مصطفی قرار داشتم که دیدم مصطفی زودتر از من رسیده و با دو تا بسیجی مشغول صحبت است. راستش کمی ترسیدم، اما جلو رفتم. دیدم مصطفی خیلی محکم در حال دفاع کردن از مواضعاش هست و در جواب آنها که میگفتند موسوی برای قدرت آمده، مصطفی میگفت اگر موسوی خواهان قدرت بود، این همه سال از همه چیز دور نمیماند و خودش را کنار نمیکشید. بعد از اینکه از بسیجیها دور شدیم، به مصطفی گفتم آخر چرا با اینها بحث میکنی؟ گفت که تنها سلاح ما گفتگوست؛ ما باید با گفتگو بتوانیم حتی یکی از اینها را هم شده، با نظر خودمان آشنا کنیم تا بدانند چی میخواهیم و چه دارد میگذرد.” …که البته دوست مصطفی با خنده ادامه میدهد که بعدش حسابی هم از بسیجیها کتک خوردیم.
از حزب یا گروه خاصی حمایت میکرد یا صرفاً به شرایط جامعه معترض بود؟
مصطفی وابسته به گروه خاصی نبود، فقط معترض بود و آزادی خواه. با خیلی از دوستاش فعالیت داشت و صحبت میکرد و برنامههایی داشت. مصطفی در دوران دبیرستان هم گروهی درست کرده بود که اسمش “جنبش دانش آموزی ایران” بود و به طور خلاصه اسمش را گذاشته بودند “جدا”.
فکر میکنید تیر خوردن مصطفی، برنامه ریزی شده بود؟
راستش نمیدانم. خودم خیلی به این موضوع فکر کردم اما واقعا نمیدانم. ممکن است که در روزهای قبل به خاطر قد بلند و صدای رسایش، شناسایی شده باشد.
در تمام تظاهراتها حضور داشت؟
تمامش را رفته بود؛ بدون حتی یک روز غیبتت. مصطفی ۱۸ تیر هرسال هم به انقلاب میرفت و در آن جا حضور داشت؛ حتی با آن سن کماش.
شما مخالف نبودی؟ نگران نبودی؟
من خودم هم میرفتم، دخترم هم میرفت. چطور ممکن بود کاری را که خودم هم میکنم، از پسرم بخواهم انجام ندهد؟ در خونهی ما آزادی هست. البته من نگران بودم اما نظر مصطفی و رایش این بود که در تظاهراتها باشد، من هم باید به نظرش احترام میگذاشتم و روی دل مادرانهام که پر از نگرانی بود پا میگذاشتم.
شبی که مصطفی به خانه بازنگشت، آیا فکرش را میکردید که بقتل رسیده باشد؟
من اصلاً فکر نمیکردم مصطفی شهید شده باشد. مصطفی ۳ یا ۴ روز قبل از شهادتش به من گفته بود که مامان اگر من را بازداشت کردند، پشت در زندان نیا و گریه و التماس نکن، این برای من از هر شکنجهای بد تر است…شبی که مصطفی نیامد، تمام خیابانهای تهران را با خواهرش زیر پا گذاشتیم. همه جا رفتیم، اما اثری از او نبود…
بزرگترین آرزوی شما در مورد مصطفی که در حال حاضر برایتان به حسرت تبدیل شده، چیست؟
بزرگترین آرزوی مادرانهام دامادیاش بود که برایم حسرت شد. کسی توی زندگیاش نبود، اما آرزو داشتم داماد شدنش را ببینم. آرزوی دیگرم، عاقبت به خیریاش بود که واقعا عاقبت به خیر هم شد؛ چه چیزی بهتر از اینکه آدم جانش را با اختیار برای ایران و مردمش بدهد؟
هنوز چهلم مصطفی نشده بود، دلم برای در آغوش کشیدن تنگ شده بود که به خوابم آمد و مرا بغل کرد. انگار که با کسی آمده باشد و باید سریع میرفت. آمد روی تختم نشست و مرا در آغوش کشید و آن کسی که با او بود اشارهای به علامت رفتن زد و مصطفی رفت بیآنکه حتی حرفی بزند شب چهلم هم به خواب خواهرش آمد و گفت برای چهلمم به بابا بگویید که برایم آب سیب و خیار خیرات کند. البته خواب زیاد دیدیم…
شما سالگرد مصطفی را چه روزی حساب میکنید؟
سالگرد مصطفی را ۶ دی حساب میکنیم، همان روزی که شهید شد.