پنج روایت از آزار جنسی دختربچهها. در حالی که راویان و کارشناسان بر اهمیت آموزش برای پیشگیری از این نوع آزارها تاکید میکنند آموزش و پروش ایران میگوید: «مدرسه جای آموزشهای جنسی نیست.»
یافتههای مطالعاتی سازمان ملل متحد نشان داده است که بیش از ۹۰ درصد افرادی که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفتند، آزارگر خود را میشناختند. به عبارت دیگر فرد متجاوز یا از اعضای نزدیک قربانی یا مورد اعتماد خانواده او بوده است. آمارهای جهانی نشان میدهد که از هر چهار دختربچه یکی و از هر شش پسر بچه یک نفر در کودکی مورد آزار جنسی قرار میگیرند و آثار ناگوار این اتفاق زندگی بزرگسالی آنان را نیز تحتتاثیر قرار میدهد.
یکی از اهداف اصلی سند آموزش ۲۰۳۰ که اغلب کشورهای جهان آن را امضا کردهاند، این است که از طریق ارائه آموزش و آگاهی به کودکان و خانوادهها امکان پیشگیری از آزار جنسی کودکان فراهم شود اما در ایران نه تنها این سند به اجرا درنیامد بلکه وزیر آموزش و پرورش به صراحت اعلام کرد که «مدرسه جای آموزشهای جنسی نیست.»
پنج روایت
بهناز، شیما، محبوبه، کیمیا و سمانه که در این گزارش با آنان گفتوگو شده است، دخترانی هستند که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفتند، در حالی که هیچ شناختی درباره این مسائل نداشتند یا نتوانستند با کسی درباره این موضوع حرف بزنند. وقتی هم که سکوت خود را شکستند به دروغگویی متهم شدند.
این دختران، آگاه نبودن خانوادهها و کوتاهی مدارس در ارائه آموزشهای لازم به کودکان را مسئول چنین اتفاقاتی میدانند. آنان میگویند اگر آموزش و آگاهی لازم را دریافت کرده بودند و پایگاه حمایتی محکمی داشتند، یا این اتفاق برایشان نمیافتاد یا زودتر بهبود مییافتند.
بهناز: میگفت اگر حرف بزنی خفهات میکنم
بهناز فقط پنج سال داشت که عمویش برای اولین بار به او تجاوز کرد، این ماجرا به گفته او تا چند سال بعد بارها تکرار شد. عموی بهناز به او گفته بود که اگر راجع به این موضوع با کسی حرف بزند او را در خواب خفه میکند.
پدر بهناز به برادرش خیلی اطمینان داشت، آنقدر که سالها بعد وقتی ماجرای تجاوز عمو به برادر همسرش افشا شد، پدر هرگز باور نکرد و گفت که به برادرش تهمت زدهاند. بهناز میگوید:
«سالها بعد وقتی که زنعمویم متوجه شد که شوهرش به برادرش تجاوز کرده است، شکایت کرد اما راه به جایی نبرد و نتوانست اثبات کند. هیچکس در خانه ما حرف زنعمو را باور نکرد، پدرم راه میرفت و به او بد و بیراه میگفت و معتقد بود به برادرش تهمت زدهاند. من حتی آن موقع هم جرأت نکردم به پدر و مادرم بگویم او بارها در کودکی من را آزار داد. شاید اگر میگفتم هم فایدهای نداشت و کسی حرف من را هم باور نمیکرد.»
بهناز سالها این رنج را با خود به دوش کشید و زمانی که ماجرای طلاق عمو و همسرش جدی شد، یکشب تصمیم گرفت که سکوتش را بشکند و حرف بزند اما نه در مقابل پدر و مادر که مدافع تمامقد عمو بودند، بهناز نشست و همه چیز را برای خواهر بزرگش تعریف کرد، آن شب متوجه شد که خواهرش نیز قربانی آزار جنسی عمو بوده و حتی یکبار او را در حال تعرض به برادر کوچکترشان دیده است.
شیما: هیچکس کنکاش نکرد که چرا زبان من بند آمد
شیما هفت ساله بود که دایی ۶۰ سالهاش، به او تجاوز کرد. یک روز دایی متجاوز به خانهشان آمد و بعد از صرف ناهار به مادر شیما گفت که اجازه بدهد او را چند روزی به خانه خودشان ببرد. در خانه دایی، کودکی همسن و سال شیما نبود و دخترانش جوان بودند اما آنان شیما را خیلی دوست داشتند و به همین دلیل او از این پیشنهاد استقبال کرد. مادر هم که اصولا اهل مخالفت کردن با خواستههای برادر بزرگش نبود. شیما و دایی وقتی به خانه رسیدند، کسی در خانه حضور نداشت، زندایی و دخترها برای خرید رفته بودند. دایی فرصت را مغتنم دید و به شیما تجاوز کرد. مردی که به گفته شیما همیشه تسبیح به دست داشت، نماز اول وقت میخواند و همه او را به عنوان آدمی مومن میشناختند. شیما میگوید:
«از آن روز و آن صحنه وحشتناک، جز درد ممتد چیزی به خاطر ندارم. بعد هم که کارش را کرد، به آشپزخانه رفت، فندکی را که شبیه تفنگ بود، آورد، روشن کرد و زیر گلویم گرفت. گفت اگر حرفی به کسی بزنم، من را آتش میزند. من همان موقع زبانم بند آمد.»
آن روز وقتی که دختران دایی از خرید بازگشتند، متوجه بغض و آشفتگی شیما شدند، بند آمدن زبان او اتفاقی عادی نبود که از کنارش به راحتی عبور کنند اما همه چیز را گذاشتند پای اینکه شیما خجالتی شده است، دو سه روز که گذشت، با مادرش تماس گرفتند، آمد و شیما را برد و حتی او نیز کنکاش نکرد که چه بلایی بر سر دخترش آمده است.
محبوبه: شوهرم گفت به پدر پیر من تهمت میزنی
محبوبه در یک خانواده شلوغ به دنیا آمد، از آن خانوادههای فقیر و بیسواد که حتی شناسنامه یک بچه دیگر که فوت شده بود به او رسید. به یاد ندارد که دست محبت پدر و مادر روی سرش کشیده شده باشد و در کودکی بارها از مادرش کتک خورد. شاید برای فرار از این شرایط دشوار بود که پذیرفت در ۱۴ سالگی ازدواج کند، آنهم با مردی که ۱۵ سال بزرگتر از خودش بود. اما ازدواج هم فقط حکم یک سراب را داشت؛ چون دو ماه بعد از عروسی، پدر شوهرش به خانه او رفت و در نبود شوهر به محبوبه تجاوز کرد. محبوبه میگوید:
«آن مرد با سن زیاد و جثه غولپیکر، بعد از آن ماجرا چندبار دیگر به من دستدرازی کرد و من میترسیدم به کسی چیزی بگویم. فکر میکردم اگر حرفی بزنم هیچکس باور نمیکند یا خودم را متهم میکنند. همینطور هم شد. یک شب نشستم برای شوهرم نامه نوشتم و در جیب شلوارش گذاشتم که وقتی صبح از خانه بیرون رفت ببیند. وقتی برگشت من را گرفت زیر باد کتک و گفت تو غلط میکنی به پدر پیر من تهمت میزنی.»
وقتی شوهر محبوبه این موضوع را با مادرشوهر و خواهر شوهر نیز درمیان گذاشت، آنان نیز محبوبه را متهم به دروغگویی کردند:
«من را کتک زدند و سه روز در خانه حبس شدم. بعد هم شوهرم من را به خانه پدرم برد و گفت که دیگر نمیخواهد با من زندگی کند. مادرم به من گفت خودت را بکش، چون آبروی همه ما را بردی و به یک پیرمرد محترم تهمت زدی.»
کیمیا: مادرم گفت توهم داری
کیمیا در یک خانواده تحصیلکرده به دنیا آمد. پدر مهندس و مادر معلم دارد. اولین بار کلاس پنجم دبستان بود که برادرش که ۱۰ سال از او بزرگتر بود، به او تعرض کرد. کیمیا از آن اولین روز، تصاویر محوی در خاطر دارد اما دفعههای بعد را خوب یادش است که برادرش بارها او را آزار داد. کیمیا درباره اینکه چرا نتوانست با کسی درباره این موضوع حرف بزند، میگوید:
«همیشه به من میگفت این یک راز میان من و توست و اگر کسی آن را متوجه شود، شیطان پدر و مادر ما را میکشد. من از ترس اینکه پدر و مادرمان نمیرند. سکوت میکردم. وقتی بزرگتر شدم، با یکی از دوستانم در مدرسه این راز را در میان گذاشتم و او با وجود اینکه قول داده بود به کسی چیزی نگوید، همان روز ماجرا را کف دست مادرش گذاشت.»
کیمیا در مدرسهای درس میخواند که مادرش نیز معلم همان مدرسه بود، مادر دوستش فردای آن روز به مدرسه آنان رفت و همه چیز را به مادر کیمیا گفت ولی مادر او باور نکرد و حتی به کیمیا گفت که بیمار روانی است و توهم دارد.
سمانه: نتوانستم بگویم از چه چیزی رنج میکشم
سمانه ۱۲ ساله بود که برای خرید به سوپرمارکت نزدیک خانهشان میرفت، مردی در آن مغازه بود که هربار سمانه کالایی میخواست به او میگفت که خودش برود و از پشت دخل بردارد، بعد هم از فرصت استفاده میکرد و سمانه را آزار میداد.
سمانه میگوید:
«روزی نبود که به آن مغازه بروم و دستی به من نمالد. اما یکبار که کسی در مغازه نبود، پا را فراتر گذاشت، درِ مغازه را از داخل بست و کاری که میخواست کرد. من وقتی به خانه برگشتم به شدت مضطرب بودم، مادرم نگران شد، از ترس گفتم که نزدیک بود یک ماشین من را زیر بگیرد برای همین مضطرب هستم. او هم باور کرد.»
خانواده؛ از بیتوجهی تا انکار
اغلب کسانی که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند به دلیل تهدید فرد متجاوز، ترس از تنبیه، متهم شدن به دروغگویی و نداشتن آگاهی درباره مسائل جنسی سکوت کردهاند اما در جوامع سنتی مثل ایران، در کنار همه این دلایل یک عامل قدرتمند دیگری نیز وجود دارد که کودکان قربانی تجاوز را وادار به سکوت میکند و آن ترس از آبرو و به هم ریختن خانواده است.
تابو بودن مسائل جنسی در خانوادههای مذهبی و سنتی، باعث شده است که آنها از گفتوگو با فرزندان خود درباره این موضوعات پرهیز کنند. برخی از آنان حتی زمینهای را فراهم نمیکنند که در صورت بروز چنین اتفاقی، فرزندشان امکان حرف زدن داشته باشد.
فهیمه حسنمیری، فعال اجتماعی و کارشناس ارشد مطالعات زنان، کاهش آمار تجاوز به کودکان در بستر روابط فامیلی و خانوادگی را مشروط به آن میداند که کودکان با حقوق خود آشنا شوند و والدین، به خصوص در اجتماعات سنتی بدانند که مناسبات دنیای امروز تغییر کرده است و مثل دوران گذشته برپایه اعتمادهای درون قبیلهای و عشیرهای نیست. به گفته او «دنیای امروز تعاملها و تبادلهای مختص خود را دارد و پدر و مادرها در این شرایط باید هوشیارانهتر عمل کنند و نشانههای ظاهری یا تغییر رفتاری کودک خود را عادی تلقی نکنند.»
غفلت و بیتوجهی که حسنمیری به آن اشاره میکند نکته مهمی است چرا که برخی خانوادهها حتی با وجود مشاهده نشانههای ظاهری در فرزند خود پیگیر اتفاقی که برای او افتاده است نمیشوند؛ زبان شیما بعد از تجاوز داییاش بند آمد و تا روزها نمیتوانست، حرف بزند اما پدر و مادرش این تغییر رفتار او را به حساب خجالتی بودن گذاشتند.
بهناز میگوید برای پدر و مادرش متاسف است که متوجه نشدند، فردی که مثل چشمهایشان به او اعتماد داشتند به سه فرزندشان تجاوز کرد. هنوز هم برای او سئوال است که دقیقا در آن لحظههایی که عمو به او و خواهر و برادرش تعرض میکرد، پدر و مادرش کجا بودند و چرا متوجه نشدند.
محبوبه با وجود تحمل رنج بسیار، نه تنها از طرف خانواده شوهر که از طرف پدر و مادر خود نیز به دروغگویی متهم شد و میگوید که هنوز نتوانسته است مادرش را به خاطر این بیتوجهی ببخشد. برای کیمیا عجیب است که پدر و مادرش ترفند انکار را انتخاب کردند و میگوید که حداقل کاری که آنان میتوانستند بکنند این بود که او و برادرش را به رواندرمانگر معرفی کنند. برای سمانه هم سکوت پدر و مادرش عجیب است و هنوز نمیداند چرا وقتی که گفت دیگر حاضر نیست به آن سوپرمارکت برود، پیگیر دلیل آن نشدند.
فهیمه حسنمیری با بیان اینکه تجاوز به کودکان، محدود به یک جامعه و قشر خاص نیست و در همه جای دنیا ممکن است اتفاق بیفتد میگوید:
«برای همین است که سازمان ملل، یونیسف و سازمانهای مدافع حقوق کودکان میکوشند از طریق آموزش و فرهنگسازی، از این مساله پیشگیری کنند یا حداقل عوارض آن را کاهش دهند.»
وظیفه آموزش و آگاهی به کودکان بر عهده خانواده و مدرسه است و به قول فهیمه حسنمیری، «در شرایطی که خانواده سنتی، امکان آگاهیبخشی به طفل را ندارد، آموزش و پرورش میتواند نقش واسطه را میان والدین و کودکانی که فاصله عمیقی میان آنان ایجاد شده است، ایفا کند.» این در حالی است که به گفته او «نقش والدین در مدارس محدود به این است که شهریه پرداخت کنند و بروند.»
این فعال اجتماعی بر این باور است که آموزش و پرورش نه تنها باید به کودکان آموزش بدهد، بلکه باید وظیفه خود را در آگاهیبخشی به خانوادهها نیز انجام دهد؛ «چراکه والد امروز نیاز دارد، آموزش ببیند تا بتواند متفاوتتر از والد خود با فرزندش رفتار و تعامل کند.»
با وجود همه این الزامات، بسیاری از کودکان ایرانی نه در نهاد خانواده با مسائل جنسی آشنا میشوند و در نه مدرسه فرصتی برای کسب مهارت و آگاهی فراهم است.
حاکمیت؛ سیاست ورود ممنوع
در سال ۲۰۱۵ میلادی، پس از تصویب سند جهانی ۲۰۳۰ نمایندگان ۱۶۰ کشور جهان در کره جنوبی جمع شدند و سندی را با عنوان «سند آموزش ۲۰۳۰» تصویب کردند که نقشه راه آموزش نوین جهان بود. یکی از اهداف اصلی این سند، ریشهکنی نابرابریهای جنسیتی و آموزش و آگاهی لازم درباره مسائل جنسی به کودکان است.
این سند در ایران به دستور رهبر جمهوری اسلامی، کنار گذاشته شد و با وجود اینکه حسن روحانی، در جریان انتخابات سال ۹۶ وانمود کرد مدافع آن است، محسن حاجیمیرزایی وزیر آموزش و پرورش او در سال ۱۴۰۰ به صراحت اعلام کرد که مبنای آموزش در ایران «سند تحول بنیادین» است و «مدرسه جای آموزشهای جنسی و جنسیتی نیست.»
آثار چنین رویکردی را در تجربیات تلخ قربانیان تجاوز در کودکی، میتوان مشاهده کرد؛ بهناز مسئول اصلی چنین اتفاقاتی را جامعه و خانوادهای میداند که آگاهی و آموزش کافی را به کودکان نمیدهند و با مسائل جنسی مثل تابو برخورد میکنند. شیما میگوید که تا قبل از آن اتفاق هیچ شناختی از اندامهای جنسی خود نداشت، محبوبه به اینکه در زمان آنان مدرسه فقط جایی برای «درس پس دادن و توسری خوردن» بود و حتی یک مشاور در مدرسه حضور نداشت که بچهها بتوانند با او صحبت کنند، انتقاد دارد و کیمیا میگوید:
«من دختر یک خانواده بیسواد نبودم. مادر من معلم یک مدرسه بود، وظیفه داشت بچهها را با این موضوعات آشنا کند و به آنها آگاهی بدهد اما از کنار مسالهای که برای دختر خودش پیش آمد از در انکار وارد شد.»
فهیمه حسنمیری با بیان اینکه راهکار کاهش آمار تجاوز به کودکان؛ آموزش کودکان و خانوادههای آنان است، میگوید:
«مسئولان ما انواع آموزشها را در حوزه مسائل جنسی ممنوع میکنند. انگار که اگر درباره این مسائل حرفی زده نشود، اتفاق هم نمیافتد.»
علاوه بر آموزش و پرورش، یکی از راههای ایجاد آگاهی در جامعه استفاده از ظرفیت وسایل ارتباط جمعی است. اما به گفته حسنمیری، حتی فعالیتهایی هم که در حوزه سینما و کتاب انجام میشود با «ممنوعیت و محدودیت» مواجه است. این فعال حقوق کودک، میگوید:
«تا زمانی که برنامههای کودک تلویزیون، به نشان دادن گل و بلبل بسنده میکنند، تا وقتیکه کتابهای کودکان دربرگیرنده نیست، تا زمانی که آموزشهای جنسی مناسب با ردههای مختلف سنی کودکان به آنان داده نمیشود و فعالیت مشاوران مدارس به برگزاری برنامههایی در مناسبتها محدود است، نمیتوان انتظار داشت آمار تعرض به کودکان کاهش پیدا کند. چون ما کار و اقدام مناسبی در سطح آموزش و پرورش برای سلامت روانی، رفتاری و جنسی کودک انجام نمیدهیم.»
تجاوز در کودکی؛ رنج تا بزرگسالی
گفتههای افرادی که در کودکی قربانی تجاوز و تعرض شدند، نشان میدهد که آسیبهای ناشی از آن در بزرگسالی نیز با آنان همراه بوده و در هیچ مرحلهای از زندگی رهایشان نکرده است. حتی روابط آنان را تحت تاثیر قرار داده است.
بهناز هنوز هم کابوس میبیند و میترسد که شبانه عمو به سراغش بیاید و او را خفه کند و میگوید:
«رنجی و دردی که آن روزها در کودکی، متحمل شدم، نفرت و انزجاری که حالا از مردها دارم به خاطر این است که او کودکی من را خراب کرد و روحم را خراش داد.»
دایی شیما شش سال پیش فوت کرد، ولی حتی ذرهای از احساس تنفر شیما به او کم نشده است. آثار روانی آن «اتفاق شوم» به گفته شیما تجرد فعلی اوست و ترسی که حتی از پدر و برادرانش دارد. او در سینه نگه داشتن این راز را مثل یک غده سرطانی میداند که انگار قرار نیست کابوسش تا آخر عمر دست از سرش بردارد. محبوبه از مردها متنفر شده است آنقدر که میخواهد مانع ازدواج دخترش شود، خوب میداند که این احساس منشأ روانی دارد اما هنوز نتوانسته است، التیامی برای روح زخمخوردهاش پیدا کند.
کیمیا چند سال است که حتی یک کلمه با برادرش حرف نزده است و از یک لحظه تنها ماندن با او در خانه هراس دارد. او میگوید:
«راستش را بخواهید همین الان هم حتی از نشستن کنار یک مرد، تنفر دارم، حتی اگر کاری با من نداشته باشد.»
سمانه عموی مهربانی دارد که از قضا جثهاش شبیه آن مرد متجاوز است، از آن روز به بعد سمانه به طرز عجیبی از عموی مهربانش هم متنفر شد و دیگر نتوانست به آغوش او برود. این رفتار او باعث دلخوری عمو شد اما سمانه هرگز نتوانست به کسی بگوید چرا از عمو فاصله میگیرد.
تعرض به کودکان، علاوه بر صدماتی که بر آنان وارد میکند، برای جامعه نیز مخاطراتی به همراه دارد. چراکه به قول فهیمه حسنمیری «احتمال ادامه این چرخه وجود دارد و همانطور که بارها دیدهایم فردی متجاوز پس از دستگیری اذعان کرده است که خود نیز قربانی آزار جنسی در کودکی بوده است.»
حسنمیری بار دیگر بر نقش تعیینکننده آموزش و پرورش تاکید میکند و معتقد است که مدارس علاوه بر آموزش و آگاهی کودکان و والدین باید نقش نظارتی نیز داشته باشند و با شناسایی کودکان در معرض خطر با کمک سیستم درمانی و مددکاری، صیانت و حفاظت از آنان را بر عهده بگیرند. اگرچه به گفته او «بر مداخلههای مددکاری نیز انتقاداتی زیادی وارد است، چرا که صفر و صد عمل میکنند و نوع مداخله بهگونهای است که یا کودک، بهطور کامل از خانواده جدا میشود یا او را به حال خود رها میکنند، درحالیکه راهکار میانهای هم وجود دارد که آسیب کمتری متوجه کودک و خانواده او شود.»
منبع: رادیو زمانه