از تلویزیون سوئیس و برزیل تا صدای آمریکا و نیویورک تایمز، همچنین مطبوعات اسپانیا و ترکیه، گزارشهای متنوعی درباره فعالیتها و بازداشتهای زینب صحافی منتشر شده است.
هواداران پرسپولیس، او را با صفحه پر بینندهاش در اینستاگرام و البته با بازداشتهای مکرر در ورزشگاه آزادی میشناسند.
این دختر عرب ایرانی، از حضور در دادسرای ناحیه ۲۱ ارشاد سر باز زده و راهی ترکیه شده است. او در گفتگو با رادیو فردا شرح میدهد که انعکاس جهانی، تغییری در وضعیتش پدید نیاورده.
زینب صحاف مدتی به کمپ بازگردانی آیدین منتقل شد که اردوگاه اخراجیهاست و طبق حکم دادگاه، با خطر دیپورت به ایران مواجه است.
از او خواستم تا از وضعیتش در ترکیه بیشتر بگوید.
«فکر کنم من و کرونا با هم وارد ترکیه شدیم. هیچ حمایتی برای پناهجویان وجود ندارد. کار نیست و فقط مدتی به کار سیاه در کارخانه پرداختم. پول نداشتم نان بخرم چه برسد به پرداخت اجاره. صاحبخانه جوابم کرد. مدتی با خانوادهای عراقی زندگی کردم. رسانهها گفتند مرز یونان باز شده اما حقیقت نداشت. رفتیم و منگنه شدیم بین نیروهای دو طرف. پلیس ترکیه نمیگذاشت برگردیم ترکیه. از آن ور هم پلیس یونان اجازه نمیداد.
مرزبانان یونانی از فاصله نزدیک شلیک میکردند. با سرما و گرسنگی، بین گلوله و باتوم گرفتار شده بودیم. با هزار بدبختی به عقب برگشتیم. هر چه جمع کرده بودیم که مثلاً در یونان گرسنه نمانیم، به تاکسی دادیم تا ما را به اسکی شهیر برگرداند.
از کمپ آیدین موقتاً آزاد شدهام اما با اینکه ساکن دنیزلی هستم، گفتهاند باید بروی سامسون. خودت باید بروی و خودت هم هزینه اسکان را بدهی. در حالیکه دیگر سرمایهای جز لباسهایم ندارم. این وضعیت اسفبار، نتیجه شوق من برای حضور در ورزشگاههاست.
برابری جنسیتی و حضور زنان در ورزشگاه جزو مقررات فیفاست اما درهای ورزشگاهها در جمهوری اسلامی به روی زنان بسته است. زینب درباره اولین تجربه حضورش در استادیوم میگوید:
هر بار پرسپولیس میآمد اهواز میرفتم فرودگاه. اتوبوس تیم را تا استادیوم دنبال میکردیم. همه میرفتند داخل و من با دیدن ورود مردان به ورزشگاه، سرخورده به خانه برمیگشتم.
بار اول برای ورود به استادیوم لباس پسرانه پوشیدم. موهایم را زیر کلاه پنهان کردم. بازی پرسپولیس – فولاد، ۱۵ ساله بودم. مامور بازرسی فکر کرد سنگی چیزی زیر کلاهم است. خواست تجسس کند که داییام گفت ولش کن سرکار دختره. مامور در کمال ناباوری گفت بدو برو داخل. وارد ورزشگاه شدم اما متاسفانه نشد که بازی را ببینم.
* چرا؟
وقتی میدویدم، بهترین اتفاق زندگیام بود. هیچ لحظهای را با آن ثانیهها عوض نمیکنم. حسی که هرگز تکرار نشد. جالب است همیشه ما را ترسانده بودند که اگر اجازه ورود به ورزشگاه بدهیم، پسرها به شما حمله میکنند. از قضا موقع دویدن موهایم باز شد. اما ناگهان دیدم هواداران با پرچمهایشان دورهام کردهاند تا مامورها نبینند. این طوری توانستم موهایم را ببندم.
روی سکوها از ذوق تماشای چمن ورزشگاه، با فریاد، داییام را صدا زدم اما یک مامور دستم را گرفت و پرسید دختری؟ هنوز وارد ورزشگاه نشده خارجم کردند.
به داییام گفتند بی غیرت چرا دختر را میآوری ورزشگاه بین مردها. دایی گفت: اتفاقاً من غیرتم اجازه نمیداد بیایم استادیوم و هر سری ببینم پشت سرم گریه میکند.
بالاخره با اخذ تعهد، آزادم کردند. مادرم گفت استادیوم را که دیدی، دیگر نرو.
* که حرفش را گوش نکردی
حتی مصممتر شدم. اولین بار در دربی بازداشت شدم و بردنم به بازداشتگاه وزرا. داخل چادر بازداشتیها، یک دختر دیگر هم بود. ماموری که آنجا بود به آن دختر پس گردنی زد. بعدش هم من را زد که خوردم زمین. بعدش ما را با ماشین ضد شورش بردند پیش قاضی کشیک ورزشگاه.
پسرها را که به قاضی معرفی میکردند گفتند این بازار سیاه درست کرده و بلیت فروخته. این یکی موادفروش است. یکی هم دعوا کرده بود. آنها جرمی مرتکب شده بودند. اما جرم ما دو تا چی بود؟ مامور گفت این دو تا هم دخترند!
ما را از آنجا بردند کلانتری و بازداشتگاه. فرداش هم در دادگاه تعهد گرفتند.
* اتفاقاتی که باز تکرار شد.
بله بارها بازداشت شدم و چند شب را هم در بازداشتگاه خوابیدم که همان موقع رسانهها و خصوصاً شبکههای اجتماعی منعکس میکردند. سال ۹۶ اطلاعات اهواز احضارم کرد و تشکیل پرونده داد.
بازی با الدحیل که میخواستند بازداشتم کنند دویدم بین جمعیت، هواداران جفت پا میانداختند به سربازها. با اینکه گیر افتادم اما چقدر این حمایت برایم قوت قلب بود.
در بازداشتگاه خواهش کردم به من آب بهت بدهند. مامور گفت بجای آب بیا {…} رو بخور. چرا برای {…} میای استادیوم؟ همون بیرونم میتونی {…}.
من هم طبق قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی حقی نداشتم جز اینکه گریه کنم.
* پس از آن مسابقه و جریان بازداشت بود که در اینستاگرامت فراخوان دادی؟
بله کمپین ورود زنان به استادیوم. هزاران زن و مرد استقبال کردند. مرداد ۹۸ احضاریه از تهران آمد. پنج دختری که در تهران بودند بازداشت شدند اما من اهواز بودم. آمدم ترکیه. فکر میکردم آبها از آسیاب بیفتد و برگردم. اما فاجعه خودسوزی دختر آبی، همه دنیا را تکان داد غیر از جمهوری اسلامی و فیفا!
اخبار ۲۰:۳۰ هم نشانم داد. فیلمش را برایتان فرستادم که میگویند من منافقم. فقط به جرم علاقه به فوتبال، هم آواره شدم و هم منافق.
* با توجه به شهرتی که بین هواداران داشتی و ارتباطات خوبت با بازیکنان و مربیان، واکنش آنها به بازداشتها و خروجت از ایران چه بود؟
– هیچکدام از بازیکنان نه حمایت کردند و نه حتی حالم را پرسیدند. شاید اگر مثل دختر آبی خودسوزی میکردم نظرشان جلب میشد اما زنده بودنم برایشان بی ارزش است.
من با آنها بزرگ شدم. مثل خانوادهام بودند. با مصیبت و بی پولی خودم را به تهران میرساندم تا تمریناتشان را ببینم. چقدر از سرباز و مامور و قاضی کتک خوردم. چند بار در بازداشتگاه خوابیدم. برای دیدن بازیشان گریم کردم و ریش و سبیل مصنوعی گذاشتم. اما تنها بازیکن پرسپولیس که در حد پیامک جویای حالم شد بشار رسن عراقی بود. همچنین یک بازیکن باشعور که عضو پرسپولیس و استقلال نیست و نمیتوانم نامش را ببرم.
اسم پیج اینستاگرامم علی کریمی است. چون از وقتی عقلم میرسد، مردی بود که سر خم نمیکرد. جادوی او در زمین مرا هم مثل میلیونها هوادار دیگر جادو کرد. اما نمیدانم چرا صدایم به او هم نمیرسد.
* چرا با وجود بازتاب بینالمللی فعالیتهایت، تغییری در وضعیتت ایجاد نشده و حتی سرپناه هم نداری؟
فیفا و AFC هیچکاری نکردند. مستندساز سوئیسی فیلمم را برد فیفا و حتی یکی از مسئولین فیفا روی ویدیوی من حرف میزد. اما فقط حرف بود. دفاع از حق و تامین امنیت من برای تماشای فوتبال، قانونی است که فیفا وضع کرده. اما واکنش فیفا به خودسوزی سحر چه بود که به بی خانمانی من چه باشد؟ در پایمال شدن حقوق زنان، فیفا همدست نظام جمهوری اسلامی است.
بی تفاوتی فیفا به مرگ دختر آبی، به آوارگی من و به محاکمه دختران استادیوم در دادگاههای جمهوری اسلامی، به من اثبات کرد که اقدام فیفا برای حمایت از جرج فلوید یا دگرباشان جنسی و کارگران جام جهانی قطر، فقط نمایش و عوامفریبی است.
ضمناً فعالان ایرانی سرشناس حقوق بشر و دیدهبانهای حقوق بشر را هم فقط در تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور دیدهام و تلاشم برای تماس با آنها بی نتیجه بوده.
*اگر مردم بپرسند چرا وقتی بازیکنان نگران جان و امنیت هوادارانشان نیستند، باز هوادارشان هستی، چه پاسخی میدهی؟
میدانم. دردناک است. به قول فروغ فرخزاد: “این چه عشقی است که در دل دارم / من از این عشق چه حاصل دارم.”
دست خودم نیست. فوتبال و تیمم را دوست دارم. با همه این بی مهریها نمیتوانم بدشان را بخواهم. ما به آنها عشق میورزیم اما برعکسش وجود ندارد. آنها زندگی ما هستند اما ما هرگز مسئله و دغدغه آنها نیستیم.