آرزوی مرگ شوهرم را دارم / کمکم کنید

رکنا: جوانی‌ام را به پایش سوزانده‌ام. کس‌وکاری نداشتم و در تمام این سال‌ها دم نزدم. من با مردی زیر یک سقف زندگی کردم که بویی از معرفت و رفاقت و صداقت نبرده است.آرزوی مرگ شوهرم را دارم / کمکم کنید

بچه اولم را باردار بودم که با مواد‌مخدر دستگیرش کردند. به زندان افتاد. هرروز با چشمانی گریان به ملاقاتش می‌رفتم. از او قول گرفتم که دست از کار خلاف بردارد‌؛ اما راست می‌گویند توبه گرگ مرگ است.
از زندان که آزاد شد، جَری‌تر شده بود و تا می‌خواستم حرفی بزنم، برایم خط‌ونشان می‌کشید که چنین‌ و چنان خواهد کرد. بعد از چند سال دوباره به‌اتهام سرقت دستگیر شد و چند سال دیگر هم زندان بود‌.
من با کارگری در خانه‌های مردم خرج دو بچه بی‌گناهم را درمی‌آوردم. از جان خودم مایه گذاشته بودم تا بچه‌هایم کم‌ و‌ کسری نداشته باشند.
افسوس که شوهرم هیچ احساس‌ مسئولیتی نداشت.مانده بودم چه‌کار کنم. از صبح تا شب کلفَتی می‌کردم و دست آخر هم کسی قدردان این‌همه رنج‌وزحمت نبود. خودم را با زنان دیگر مقایسه می‌کردم و عذاب می‌کشیدم.
این اواخر هیچ احساسی به شوهرم نداشتم. شاید باور نکنید آن‌ قدر از او متنفر شده بودم که آرزوی مرگش را می‌کردم.
چند روز‌ قبل کسانی که سر اختلاف‌ حساب به‌ خاطر مواد‌ مخدر با او مشکل داشتند، بچه‌ام را دزدیدند. با گریه‌ و زاری هرچه طلا و پس‌ انداز داشتم، دادم تا بچه‌ام را آزاد کنم. آمده‌ام شکایت کنم، دیگر ادامه این زندگی فایده‌ای ندارد.