ارسال کننده : خانم منیژه عباسیان 4آذر
فرح کریمی در ماه اوت سال 2007 سفری به امریکا داشت. در مدت بسیار کوتاهی که ایشان در شمال کالیفرنیا بود فرصتی یافتم تا با ایشان به گفتگو نشسته و درباره زندگی شخصی، مهاجرت از ایران، تجربه نمایندگی در پارلمان هلند، و دیگر فعالیتهای ایشان در زمینه بینالمللی پرسشهایی را با ایشان مطرح کنم. آنچه در زیر میبینید حاصل این گفتگوست. ضمن سپاس و آرزوی موفقیت هرچه بیشتر برای فرح کریمی، متن صحبتهای ایشان در زیر به نظر شما میرسد.
سهیلا وحدتی
سرگذشت زندگی و مبارزات من در ایران و هلند در کتابی با عنوان «راز آتش» در سال 2005 در هلند به چاپ رسید و به اسپانیایی هم ترجمه شده، ولی هنوز به فارسی و انگلیسی ترجمه نشده است. من در این کتاب جزئیاتی از زندگی خودم را نوشته وبا ارائه ارزیابی و تحلیل وقایع درباره فعالیت سیاسیام در ایران و مهاجرتم به هلند نوشتهام. از جمله، بطور مفصل درباره فعالیت سیاسی و حتی اینکه چگونه افراد جذب حرکتهای سیاسی رادیکال میشوند توضیح دادهام. در اینجا بطور خیلی خلاصه و فهرستوار به برخی از این وقایع اشاره میکنم.
من در آبان 1339 در روستای حسن آباد گروس، واقع در استان کردستان، بدنیا آمدم. هنگامی که به سن آغاز دبستان رسیدم، به تهران مهاجرت کردیم و در تهران بزرگ شدم.
در مهر ماه 1357 وارد دانشگاه صنعتی اصفهان شدم، اما مثل همه همسن و سالان خودم در آن دوران مشغول فعالیتهای انقلابی بودم. مدتی پس از آن، با شروع انقلاب فرهنگی دوباره به تهران بازگشتم.
فعالیت سیاسی
پس از انقلاب 1357، ابتدا با کانون شریعتی کار میکردم. در سال 1360 دستگیر شدم و پس از یک هفته، درست در آستانه 30 خرداد آزاد شدم. پس از 30 خرداد، سرکوب و اعدامها اوج گرفت. در اولین گروه اعدامیهای 30 خرداد، یکی ازبچههای چپ دانشگاه ما که پیشتر دستگیر شده بود اعدام شد. این جریانات انگیزهای برای رادیکالیزهشدن و پیوستن من به سازمان مجاهدین خلق بود. در دیماه 1360 با یکی از هواداران سازمان مجاهدین خلق ازدواج کردم. من و همسرم یک خانه تیمی تشکیل دادیم، ولی فعالیت نظامی نداشتم زیرا همکاری با بچههای مجاهدین را تازه شروع کرده بودم.
زندگی در کردستان
با اوج گرفتن دستگیریها و اعدامها، ما مجبور بودیم که از تهران خارج شویم. خیلی از دوستان من در آن زمان اعدام شدند. پس از ترک تهران، به کردستان رفتیم و پنج ماه از جمله در طول زمستان در کردستان زندگی کردیم. من در آن زمان حامله بودم و پسرم در یکی از دهات کردستان بدنیا آمد. بعد از طریق مرز سردشت به عراق رفته و 24 ساعتی آنجا بودیم و سپس به استانبول رفته و دو ماه با وضعیت اسفناکی در آنجا بسر بردیم.
من شخصا با روش برخورد سازمان مجاهدین با اعضای خود و بکارگیری آنها در جاسوسی و تهیه گزارشهای درونی و استفاده ابزاری از افراد خیلی مشکل داشتم. رابطه شخصی بین زوجها سعی میشد نابود شود. من در آن دوران زن جوانی بودم که دوران بارداری را میگذراند و قطع رابطه با همسرم خیلی روی من تاثیر داشت. من خیلی به سازمان انتقاد داشتم و آنها فکر میکردند که ما به اندازه کافی انگیزه مبارزه نداریم.
فرار از ایران
افراد سازمان مجاهدین کمک کردند که ما از کشور خارج شویم، ولی در ترکیه ما را به حال خود گذاشته بودند و دوران خیلی سختی بود. از آنجا با کلی مشکلات به آلمان رفتیم. در آلمان پناهندگی سیاسی گرفتیم و دوباره امکانات خانه و … گرفتیم. مجاهدین دوباره ما را پیدا کردند و ما دوباره جذب سازمان شدیم و خانه ما تبدیل به یک مرکز فعالیت سازمان مجاهدین خلق شد. بچهها به مقر سازمان در پاریس میرفتند و میآمدند و خود ما هم فعال شدیم. پس از ازدواج مسعود رجوی و مریم عضدانلو یا به اصطلاح “انقلاب ایدئولوژیک” ما به فرانسه رفتیم و یک سال در فرانسه زندگی کردیم. پس از آن من دیگر نتوانستم این سیستم نابود کردن شخصیت انسانها را تحمل کنم و برایم بسیار زجرآور بود. از یک طرف به خاطر وضعیت سیاسی در ایران انگیزه کار داشتم، و از طرف دیگر میدیدم که این سازمان، که من آن را “هیولا” مینامیدم، هر چیزی، حتی فرزند را، از آدم میگرفت! من پسرم را هم نمیدیدم و انگار بچه سازمان بود، نه من. این شیوههای سخت استالینیستی ترور شخصیت که خیلی سخت بود، غیر قابل تحمل شد.
از سال 1986 من به آلمان برگشتم. همسرم که خیلی به من علاقه داشت به آلمان آمد و پیش من برگشت. اما سازمان به وی فشار میآورد و او مجبور شد به عراق برود و یک سال آنجا بود و دائم بین سازمان و خانوادهاش، یعنی من و پسرم، در نوسانی پرگیرودار بود. ولی دیگر چیزی بین ما نمانده بود. ما نسبت به هم غریبه شده بودیم و جدا شدیم.
مهاجرت به هلند
در سال 1989 با همسر کنونیام ازدواج کردم و پس از مدتی با خانوادهام به هلند مهاجرت کردیم و زندگی جدیدی برای من در هلند شروع شد.
هنگامی که اقامت من در هلند شروع شد، من از مسائل سیاسی داخل ایران بشدت ناامید شده بودم. شرایط داخلی ایران سیاه مینمود، خواهرم در سال 1988 در حمله مجاهدین به ایران و عملیاتی که مجاهدین آن را “فروغ جاویدان” نامیدند، کشته شده بود. بچههای مجاهدین را از نزدیک دیده بودم و میدانستم که که این سازمان نمیتوانست یک آلترناتیو سیاسی باشد. هم رژیم و هم سازمان مجاهدین بقدری ضدانسانی عمل میکردند که نمیخواستم اصلا کاری با ایران داشته باشم.
من زبان آلمانی را در آلمان فرا گرفته بودم. اما در هلند باید زبان هلندی را میآموختم. در هلند شروع به درس خواندن کردم و خیلی سریع، در عرض چهارسال، هم زبان هلندی یاد گرفتم و هم تحصیل در رشته روابط بینالملل تا پایان دوره فوق لیسانس را به انجام رساندم که این امر برای هلندیها هم تعجب برانگیز بود. من میخواستم عضوی از جامعه هلند باشم. پس از تحصیل بلافاصله شروع بکار کردم.
فعالیت عمده من در آن زمان، حمایت از مهاجرین و فراهم آوردن امکاناتی برای آنان و توانمندسازی آنان بود. در آن هنگام ریاست یک پروژه توانمندسازی زنان مهاجر و پناهنده در عرصه حقوقی و اجتماعی را به عهده گرفتم که هدف آن بهبود وضعیت تحصیل و اشتغال این زنان و تاثیر در سیاستگذاری در جهت حمایت از این زنان بود. در شغل خود یاد گرفتم که در ضمن کار ترویجی ((advocacy، برای اینکه بتوان تغییری ایجاد کرد، باید در زمینه سیاست گذاری و لابی نیز فعالیت بود. بنابراین فعالانه در بحثهای مربوطه با وزیر و نمایندگان مجلس شرکت نموده و لابی میکردم.
در زمینه لابیگری، من نوآوری وابتکار عمل از خود نشان داده و از روشهای جدیدی استفاده کردم که بسیار جالب و چشمگیر بود. به عنوان نمونه، ما در پروژهای که من عهدهدارش بودم، درباره موانع رشد و پیشرفت زنان مهاجر در زمینه تحصیل و کار و فعالیت سیاسی و غیره یک سری پژوهش انجام داده بودیم. براساس این تحقیق، یک سری توصیههای مشخص عملی به دولت را مطرح کردیم. ابتدا این توصیهها را در سطح کلان مطرح کردیم، یعنی از وزیر مربوطه و نمایندگان مجلس دعوت کردیم که به گفتگو نشسته و از نتیجه این تحقیقات آگاه شوند. سپس از آنها خواستیم که هر کدام از نمایندگان مجلس یک توصیه مشخص را به عهده گرفته و بر اساس آن سیاست گذاری کنند بطوریکه بتوانند آن را به انجام برسانند. پس از یک سال، ما مجددا با این مسئولین مصاحبه کرده و نتیجه را از آنها میپرسیدیم و مصاحبه را برای عموم پخش میکردیم. این نگاه دقیق روی سیاستمداران آنها را وا میداشت که روی مساله کار کنند چرا که برایشان خوشایند نبود که پس از یک سال در مقابل مردم بگویند که به نتیجه نرسیدهاند. در نتیجه این روش کار ما خیلی جدید و چشمگیر بود و به انتقاد و اعتراض سنتی بسنده نمیکرد که تنها نامه بنویسد و از تبعیضهای موجود شکایت کند، بلکه راه حل ارائه میدادیم و عمل مشخص میخواستیم، و اگر این عمل انجام نمیشد، ما برای عملی نشدن کار از مسئولین دلیل میخواستیم. همه این برنامه بخشی از شغل من بود و من شخصا مسئولیت این پروژه و برنامه را به عهده داشتم، و در قبال این مسئولیت پاسخگو بودم. این برنامه خیلی موفق شده بود و به همین دلیل من در امور زنان و مهاجرین شناخته شده بودم.
فعالیت سیاسی در هلند
من از دوران دانشجویی در هلند با حزب سبزها آشنا شده وارد فعالیت و همکاری با این حزب، بویژه در زمینه سیاست خارجی که رشته تحصیلیام بود، شده بودم. از آنجاییکه برای زنان کار میکردم، به عنوان یک فعال اجتماعی در حزب سبز چپ Green Left که توجه زیادی به امور اجتماعی بویژه زنان و مهاجرین دارد، در اینگونه محافل شناخته شده بودم. از سوی دیگر، این حزب بدنبال فراهم کردن امکاناتی برای افراد مهاجر است که به آنان امکان حضور در صحنه سیاسی کشور را بدهد.
به این ترتیب در سال 1995، یعنی هنگامی که عضو حزب سبزها شدم، بلافاصله برای عضویت در شورای مرکزی حزب نیز انتخاب شدم. به این ترتیب، وارد شورای مرکزی حزب سبزها شدم و در عین حال به شغل خود ادامه دادم.
سیستم انتخابات مجلس در هلند طوری است که هر حزب یک لیست سراسری برای همه کشور میدهد. برای ورود به این لیست، فرد باید از طریق دیگران معرفی شود و من از طریق گروه فمینیستی حزب سبزها برای ورود به لیست انتخاباتی معرفی شدم. این قدم اول بود. قدم بعدی این بود که از طریق کمیسیون تعیین نامزدهای انتخاباتی حمایت شوم. من مورد حمایت قرار گرفتم و پیشنهاد نامزدی من برای انتخابات در مجلس در کنگره حزب مطرح شد که بالاترین ارگان تصمیم گیری برای انتخابات است. در انتخابات سال 1998، حزب سبزها رشد زیادی داشت و من موفق شدم که وارد مجلس شوم. یعنی پس از 9 سال اقامت در هلند، در اولین سالی که توانستم در این کشور حق رای داشته باشم، به عنوان نماینده مجلس انتخاب شدم. پیش از آن من نه در آلمان و نه در هلند حق رای نداشتم.
شاید بتوان گفت که سه عامل اصلی در این زمینه تاثیرگذار بوده است.
یک اینکه کشور هلند یک سیستم سیاسی دارد که امکان جذب افراد جدید در آن بسیار بالاست. در این سیستم احزاب وجود دارند که میتوانند سیاست انتخاباتی خود را داشته باشند. مثلا احزاب میتوانند سهمیهبندی در انتخابات برای زنان داشته باشند و پنجاه درصد زن در لیست کاندیداها داشته باشند و یک درمیان نام کاندیداهای زن را در لیست انتخاباتی جای دهند یا درصدی از مهاجرین را در لیست نامزدهای انتخاباتی بگنجانند.
عامل دوم شیوه عملکرد حزب سبزهاست که امکان حضور سیاسی به مهاجرین را میدهد. من تازه وارد حزب شده بودم، ولی این اعتماد را به من کرد و این امکان را به من داد و من هم خوشبختانه توانستم از آن استفاده کنم.
سوم، توانایی خود فرد اینکه چگونه عمل کرده و تواناییهای خود را ارائه میکند. چون در نهایت این خود فرد است که باید در این سیستم کار کند و تواناییهای خود را نشان دهد.
زندگی خانوادگی
در باره زندگی خانوادگیام در این دوران همیشه گفتهام که اگر همسر من حاضر نمیبود آن موقع مسئولیتهای مربوط به بچه و خانه را به عهده بگیرد، من این کار را نمیکردم. وارد سیاست یک مملکت جدیدی شدن شوخی نیست. طول اقامت من در این کشور جدید هنوز به یک دهه نمیرسید، و گرچه در دوران دانشگاه معلومات زیادی درباره این کشور کسب کرده بودم، اما هنوز با تاریخ و فرهنگ سیاسی و روش کار در آنجا آشنا نبودم. بنابراین آگاه بودم که وارد سیاست شدن، آن هم در کشوری که در آن تازه وارد هستم، کاری بس عظیم بشمار میرود و سالهای اولیه صرف یادگیری میشود. اگر حمایت همسرم در داخل خانه نبود، بویژه که پسرم دوران نوجوانی را میگذراند، امکان پذیرفتن چنین مسئولیتی را نداشتم.
وقتی که به عنوان نماینده مجلس انتخاب شدم، چند روزی تا فاصله قسم خوردن و پذیرفتن مسئولیت فرصت داشتم که فکر کنم، و من در این مدت واقعا خیلی روی این تصمیمگیری فکر کردم و با همسرم هم صحبت کردم. در واقع به خاطر حمایت او توانستم این مسئولیت را پذیرفته و از عهده انجام آن برآیم. ایشان در کنار شغل تمام وقت خویش، این مسئولیتها را در خانه به عهده گرفت. روی پسرم هم فشار بود زیرا که بندرت مادرش را میدید.
محور کار: حقوق بشر
هنگامی که وارد مجلس هلند شدم، به عنوان یکی از سخنگویان سیاست خارجی بویژه در امر توسعه جهانی و همگرایی کشورهای اروپا در ساختار اتحادیه شروع بکار کردم. باید میاندیشیدم و تصمیم میگرفتم که چه چیزی برایم مهم است و من حقوق بشر را به عنوان محور و قطبنمای کار خودم انتخاب کردم. در زمان دانشجویی بطور مفصل درباره بنیادگرایی و حقوق بشر نوشته و بهانه “نسبیت فرهنگی” را به عنوان عامل توجیه نقض حقوق بشر رد کرده بودم. همواره اعتقاد داشتهام که اعلامیه جهانی حقوق بشر جهانشمول است و در خیلی از کشورها، دیکتاتورها و فرمانروایان از فرهنگ استفاده ابزاری میکنند تا نقض حقوق بشر را توجیه کنند. من باور ندارم که میتوان از اینگونه نقض حقوق بشر حمایت کرد.
شما اگر به نقشه دنیا نگاه کنی، میبینی که تنها بخش کوچکی از جمعیت جهان، یعنی مردم اروپا و امریکای شمالی هستند که از حقوق بشر بهرهور هستند. به همین دلیل معتقد بودهام که میزان افرادی که حقوق بشر آنها رعایت میشود بایستی بیشتر شود، و نه کمتر! از همین رو وقتی که وارد مجلس شدم، حقوق بشر را به عنوان محور کار خود انتخاب کردم.
انگیزه من برای تاکید روی حقوق بشر مشاهداتی است که از وضعیت واقعی مردم داشتهام. با مشاهده وضع پناهندگان و مهاجرین در اروپا، وضعیت آوارگان در مناطق جنگی، یا وضعیت نقض حقوق بشر در کشورهای در حال توسعه و از جمله ایران، بیشتر به این امر اعتقاد پیدا کردم که اگر موفق شویم اصول اولیه حقوق بشر را رعایت کنیم، گام اول را به سوی راه حل برداشتهایم. حقوق بشر در آزادی بیان، آزادی مذهب، حقوق زنان، آزادی انجمن و …. اگر روی این مسائل در هر سیستمی پایفشاری کنیم، صرفنظر از اینکه سیستم جمهوری است یا سلطنتی و یا هرنوع سیستمی که باشد، این سیستم مجبور است ماهیت خود را بصورتی تعدیل کند که انسانها در آن بتوانند با هم کار کنند و سیستمی را که برای آنان مناسب است انتخاب کنند. این روند بدون برخورد و تنش نخواهد بود، اما به نظر من بستر راه حل است. این گام اول است.
در سالهای گذشته مثلا در افغانستان کار کردهام و از نزدیک مشاهده کردم که در آن کشور انتخابات به شیوه آزاد برگزار شده، اما برای برقراری دمکراسی این کافی نیست و مساله را حل نمیکند.
به نظر من اولین و مهمترین گام این است که شرایطی تامین شود که افراد در یک سیستم این امنیت را احساس کنند که در سیستم مشارکت کنند. وقتی که افراد مشارکت کنند، میتوانند ابراز عقیده کنند و سیستم را تعیین کنند. از این رو تامین حقوق بشر افراد اهمیت پایهای در توسعه و دمکراسی دارد. به همین دلیل است که وضع اقلیتها درسیاست خارجی خیلی برای من مهم است، مثل وضعیت کردها در ترکیه، یا مساله حقوق مردم فلسطین، یا مساله جنگزدگان، و دیگر مسائلی که به حقوق بشر مرتبط است.
حقوق اقلیتها
وضعیت اقلیتها در کشورهای دیگر، از جمله ترکیه که خواهان پیوستن به اتحادیه بود، در سیاست خارجی خیلی مهم بود. یکی از مسائل مهم برای اروپا در پیوستن ترکیه به اتحادیه مساله کردها بود و بطور مشخص حقوق کردها مورد نظر بود و بطور دائم مورد بحث و گفتگو قرار میگرفت.
در سالهای اول با مساله کردها در ترکیه مشغول بودم و خیلی روی این مساله کار کردم. کردها در ترکیه طرفدار پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا بوده و هستند زیرا حقوق بشر آنها مستقیما از جانب اتحادیه اروپا مطرح شده و میشود.
مسائل اقلیتهای دیگر نیز مطرح میشد، از جمله مساله ارمنیها و قتل عام آنها در سال 1915. گرچه ترکیه مایل نبود که این بحث مطرح شود، اما ابتدا فرانسه آن را مطرح کرد، و پس از آن در هلند مطرح شد و من اولین کسی بودم که در مجلس موضوع قتلعام ارمنیها در ترکیه را مطرح کردم. پس از آن این موضوع بیشتر مورد بحث قرار گرفت. من با جامعه ارمنیان رابطه خیلی خوبی دارم و هر ساله در برنامه یادبود فاجعه کشتار ارامنه از من دعوت میشود و در این مراسم سخنرانی میکنم.
جنگزدگان
جنگ کوسوو که آغاز شد، من به ماسادونی و آلبانی سفر کردم. شروع جنگ بدون اینکه حتی فکری راجع به وضعیت جنگزدگان شده باشد، خیلی وحشتناک بود. جامعه جهانی فکری دراینباره نکرده بود و آمادگی پذیرش و رویارویی این موج عظیم پناهندگان و آوارگان جنگی را نداشت. بیاد دارم که در اسکوییه، پایتخت ماسادونی، ایستاده بودم و دسته دسته آوارگان را میدیدم که در وضعیت بسیار اسفناکی از پیاده گرفته تا روی تراکتور وارد میشوند. در همین حال ناتو هنوز مشغول بمباران بود.
من بدون تامل مساله مهاجرین و پناهندگان و آوارگان را مطرح کردم. موضع سیاسی حزب سبزها در آن هنگام حمایت از جنگ کوسوو و مقابله با میلوسوویچ بود. من به خاطر همین مسائل جنگزدگان، مخالف جنگ بودم و در حزب موضع اقلیت داشتم. برای کسی که تازه وارد حزب شده، خیلی دشوار است که در مقابل خط سیاسی اصلی حزب موضع بگیرد و روی موضع خود بایستد. اما اینکار را کردم و همین باعث شد که پایگاه من خیلی محکمتر شود زیرا حاضر نبودم که روی اصول کوتاه بیایم و به خاطر موقعیت خودم سازش کنم.
فلسطین
مساله فلسطین از مسائلی است که من خیلی روی آن کار کرده و تلاش کردم سیاست خارجی هلند را در این زمینه تصحیح کنم. من از تمام امکانات موجود در مجلس استفاده کرده و سعی کردم سیاست حمایت از اسرائیل توسط هلند را به سمتی تغییر دهم که حقوق مردم فلسطین فراموش نشود. بطور نمونه، صدور اسلحه از امریکا به اسرائیل از طریق فرودگاه آمستردام صورت میگیرد. من با زیر پرسش بردن این مساله و طرح صدها سوال از وزیران کابینه و طرح مساله در مقابل افکار عمومی توانستم ابعاد آن را و نوع سلاحهایی را که از هلند عبور میکند مشخص کرده و قانون کنترل عبور اسلحه از کشورهلند را سختتر کنیم و قانون هلند در این زمینه تغییر کرد.
همکاری با جامعه مدنی
یکی از شیوههای استراتژیک کار من در مجلس، همکاری گسترده با جامعه مدنی بود. زیرا بر این باور بودم که وقتی که عضو حزب کوچکی در اپوزیسیون هستی، باید حامیان و همیارانی در خارج از پارلمان پیدا کرده و نیروهای موجود را به هم پیوند دهی. من به اتحاد کار پارلمانی و خارج از پارلمانی خیلی اعتقاد دارم. در همین زمینه با رسانهها همکاری نزدیکی داشتم. اگر آنها یک مساله را تحقیق میکردند و با من در میان میگذاشتند، من بر اساس آن در مجلس کار سیاسی میکردم.
یکی دیگر از کارهایی که در همکاری با گروههای اجتماعی و جامعه مدنی در اینجا انجام دادیم، تشکیل یک سازمان غیردولتی به نام «شهروندان متحد برای صلح» (UnitedCivilians for Peace) برای فلسطین است که یک مرکز آگاهیرسانی و لابی گری برای فلسطینیها در هلند است که ابتکار عمل آن را من به عهده گرفتم و دیگران را برای گفتگو و آغاز همکاری در این زمینه دعوت کردم که حاصل کار این سازمان مدنی است و خیلی خوشحالم که بوجود آمده است.
افغانستان
افغانستان یکی دیگر از کشورهایی است که من خیلی روی مسائل مربوط به آن در مجلس هلند کار کردم و زمانی کار را شروع کردم که هنوز یازده سپتامبر اتفاق نیافتاده بود و اغلب کسی در هلند نمیدانست که افغانستان کجاست یا به ندرت میتوانست افغانستان را روی نقشه پیدا کند. ما به افغانستان سفر کرده و یک فیلم مستند درباره وضعیت آن کشور تهیه کردیم. این فیلم دربرنامه «چهره دیگر» تلویزیون هلند پخش شد و درباره فعالیتهای من در افغانستان بود که چهره دیگری از مرا که نماینده مجلس هلند بودم، به مردم نشان می داد و یکی از نادرترین فیلمهایی است که درباره زنان افغانستان تهیه شده است. کمک من به تهیه این فیلم بویژه از آن رو موثر بود که زبان بلد بودم و به عنوان یک زن میتوانستم با زنان صحبت کنم. این فیلم در سال 2000 تهیه شده است، یعنی زمانی که هنوز کسی به مسائل افغانستان توجهی نمیکرد و فقط یک سری سازمانهایی اجتماعی در زمینه کارهای خیریه فعال بودند. هنوز سیاستی در قبال افغانستان وجود نداشت. هدف من توجه بیشتر به این کشور بود و پس از آن نیز هر سال یا هر دو سال یکبار سفری به افغانستان داشتم و پس از هر سفر در مصاحبه با خبرنگاران از وضعیت افغانستان صحبت میکردم. در مجلس هم روی سیاست گذاری برای کمک به امر توسعه افغانستان خیلی کار کردم و با جامعه افغانیها در هلند همکاری نزدیک داشتم.
منظور من از اینکه میگویم کار کردم این است که فعالیت من به عنوان یک نماینده مجلس در راستای سیاستگذاری ثمربخش بوده است. به بیان دیگر، حاصل کار من این بوده که در آن زمینهای که هدف من بوده است، سیاستگذاری انجام گرفته و این سیاستگذاریها دستاوردهای عملی و مشخص بهمراه داشته است. بطور نمونه، در رابطه با افغانستان، دولت را تحت فشار گذاشتم که بیشتر به افغانستان بپردازد و بودجهای برای کمک بدان تخصیص دهد، و با پاکستان وارد مذاکره درباره وضعیت پناهندگان افغانی در آن کشور شود. مهمترین نتیجه سیاستگذاریهای انجام شده در این زمینه در مورد توسعه و وضعیت پناهندگان افغانی است. حتی در مورد اینکه که نیروهای ناتو برای کمک به امنیت بینالمللی International Security Assistance Force چگونه کار کنند که حقوق افغانها را رعایت کنند، سیاستگذاری کردیم. همچنین ما خیلی فشار آوردیم که خلع سلاح جنگسالاران جدی گرفته شده و عدالت دوران گذار Transitional Justice و محاکمه جنایتکاران جنگی جدی گرفته شود. نمونه دیگر اینکه مقدار زیادی از بودجه کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان Afghan Independent Human Rights Commission را هلند تامین میکند. همچنین پیشنهاد یک صندوق برای حمایت از خبرنگارانی که از مناطق جنگی گزارش میدهند را ارائه دادم. نمونههای اینگونه پیشنهادات برای سیاستگذاریهای مشخص فراوان است.
یکی از کارهایی که مایه افتخار من است، جلب حمایت از تنها زن فرماندار در افغانستان است. دکتر حبیبه سرابی، زنی است که فرماندار ایالت بامیان است و تنها زن فرماندار در افعانستان است. من همیشه در صحبتهایم گفتهام که از کسانی که از حقوق زنان افغانی دم میزنند، انتظار دارم که از این خانم حمایت کنند زیرا بامیان این پتانسیل و آمادگی فرهنگی را دارد که یک زن را به عنوان فرماندار پذیرفته است. رقیبان این فرماندار، جنگسالارانی هستند که کارشکنی میکنند و تلاش دارند که خانم سرابی موفق نشود. اما چون بامیان یک منطقه آرام است، جامعه بینالمللی لطف و توجهی بدان منطقه ندارد و گمان میکنند که بامیان چون منطقهای آرام است، نیاز به کمک ندارد.
یک نمونه همکاری من با جامعه مدنی هم این است که من به کمک یک سازمان غیردولتی در هلند خانم دکتر سرابی را به هلند دعوت کردیم و پس از دیدارهای مختلفی که با وزیر و نمایندگان مجلس، کشور هلند پذیرفت که ظرفیت سازی استان بامیان را بپذیرد. این یک کار استراتژیک مدنی است که برای موفقیت زنی که دقیقا به خاطر زن بودن خیلی زیر ذرهبین است، تلاش کنیم که موفق شود. زیرا اگر موفق نشود، همه خواهند گفت که چون زن بوده، موفق نشده. حالا ممکن است خیلی فرمانداران مرد هم باشند که موفق نشوند، اما کسی نخواهد گفت که آنها به خاطر مرد بودن موفق نشدهاند. اما در مورد یک زن این را حتما خواهند گفت که چون زن بوده، موفق نشده است.
تاثیرگذاری بر ساختار سیاسی هلند
سیستم هلند همهپرسی ندارد. همهپرسی قانون اساسی اروپا را من به همراه دو همکار دیگر پیشنهاد دادیم و علیرغم مخالفت دولت، توانستیم اکثریت را کسب کنیم، گر چه متاسفانه از نتیجه رایگیری راضی نبودم و ملت هلند قانون اساسی اروپا را رد کرد. بهرحال این روند دمکراتیک صورت گرفت. البته دو ماه پیش قرارداد جدیدی بسته شد و اکنون بحث بر سر همهپرسی دوباره است. این موضوع در میان خود هلندیها بسیار مورد بحث بود که یک زن پناهنده مهاجر در هلند برای اولین بار در این کشور همهپرسی راه میاندازد.
ایران
اکثر ایرانیان خارج از هلند با بخش بسیار کوچکی از کار من آشنایی دارند که در رابطه با ایران است که شاید حتی یک دهم از فعالیتهای من را هم در برنگیرد. وقتی که شما به عنوان یک فرد خارجی در یک کشور دیگر نماینده پارلمان هستی، نمیتوانی که فقط به مسائل کشور زادگاه خود بپردازی و باید منافع و انتظارات مردمی را که به شما رای دادهاند در نظر بگیری. همچنین به عنوان یک خارجی مهاجر که وارد سیاست آن کشور میشوی، باید خیلی مواظب باشی که پذیرفته شوی و متهم به اینکه فقط به دنبال منافع کشور زادگاه خود هستی نشوی و توازن را بتوانی حفظ کنی.
اعتقاد من این است که مساله اصلی در ایران از نظر ما مساله رعایت حقوق بشر توسط حکومت است. هنگامی که پس از بیست سال به عنوان عضو یک هیات پارلمانی از مجلس هلند به ایران رفتم، در دیدارهای رسمی با نمایندگان مجلس ایران هم این مساله را عنوان کردم و گفتم که مساله اصلی، حقوق بشر است. مساله شخصی من هم همین است. دولت جمهوری اسلامی ایران باید حقوق بشر را رعایت کند.
برخی مسئولین ایران در پاسخ به من گفتند که “خانم کریمی، ما اگر حقوق بشر را رعایت کنیم، که دیگر جمهوری اسلامی نیستیم!”
من گفتم که این مشکل شماست، و به من ربطی ندارد. شما به همان تعهداتی که خود بدان پایبند هستید، و از بیرون به شما تحمیل نشده، عمل کنید. اگر رعایت حقوق بشر باعث شود که ماهیت جمهوری اسلامی عوض شود، من که مسالهای با این امر ندارم زیرا خواهان رعایت حقوق بشر هستم.
میدانم که رعایت حقوق بشر با ولایت فقیه جور نیست، ولی این مساله من نیست، بلکه مساله جمهوری اسلامی است. و اینکه برخی از انقلاب مخملین ابراز نگرانی میکنند، ما در ایران مخمل نداریم، ابریشم داریم! شاید باید گفت انقلاب ابریشمین! از شوخی گذشته، نام این انقلاب را هر چه بگذارید، واقعیت این است که مردم مطالباتی دارند که باید بدانها جواب داده شود.
من فکر میکنم کسانی که با انقلاب مخملیها مشکل دارند، نمیفهمند انقلاب مخملی یعنی چه. انقلاب مخملی یعنی اینکه گروههای بزرگ اجتماعی موفق شدهاند بطور مسالمتآمیز به یک سری از مطالباتشان برسند. کجای این مساله است؟ برای من قابل درک نیست که اگر کسی با این شیوه مخالف باشد، آیا انتظار دارد که مردم با انقلاب مسلحانه به انتظاراتشان برسند؟ اگر ماهیت جمهوری اسلامی نمیتواند پاسخگوی این مطالبات باشد، این مساله جمهوری اسلامی است.
من در هرنقطه از دنیا هرکاری که در حمایت و دفاع از حقوق بشر از دستم برآید با استفاده از همه امکاناتم انجام میدهم و ایران استثنا نیست. من همیشه گفتهام که ایران برای من سیاست خارجی است. من نه هیچگونه اهداف سیاسی را در ایران دنبال میکنم، نه قصد زندگی در ایران دارم. بلکه به عنوان یک سیاستمدار که در غرب کار میکند حمایت از حقوق بشر را محور کار خود قرار دادهام. ما یک سری امکانات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی داریم و در رابطه با همه کشورهای دنیا از این امکانات استفاده میکنیم تا وضعیت حقوق بشر در دنیا بهتر شود. در رابطه با ایران هم از این امکانات استفاده میکنیم.
کشورهای خلیج فارس
من در رابطه با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس خیلی کار میکنم چون فکر میکنم اگر ما امنیت و ثبات منطقهای میخواهیم باید این کشورها و ایران بیشتر با هم کار کنند و یک امنیت مشترک برای خودشان تعریف کنند و در سازمانهایی با برنامه عمل مشترک کار کنند که به این امنیت مشترک برسند. ما الان شاهد مسابقه تسلیحاتی هستیم که آنجا دارد شکل میگیرد و امنیت یک کشور بر علیه امنیت دیگری تعریف میشود. یک عامل موثر در این امر اینست که هیچکدام از این دولتها واقعا مشروعیت داخلی ندارند. در نتیجه، در کارهای امنیتی هم سعی میکنند از دشمن بیرونی هم برای حفظ قدرت خود استفاده کنند.
سالهاست که تلاش میکنم با کمک همکارانم در حوزه خلیج فارس حقوق بشر و جامعه مدنی را حمایت و تقویت کنیم. در سال 2006 برای اولین بار یک هیات حقوق بشر به عربستان سفر کرد که ریاست آن را من به عهده داشتم. ما در این سفر با گروهای مختلف دیدارهایی داشتیم و با کسانی که در قدرت هستند صحبت کردیم. پس از آن گروهی از عربستان را به هلند دعوت کردیم و برای آنها سمینارهای مختلف ترتیب دادیم. همینطور با کویت، بحرین، امارات و … تماسهایی داشتیم. من معتقدم باید بیشتر و بیشتر از این طریق کار کنیم و نتیجه این شده است که اکنون یک سازمان غیردولتی Bridging the Gulf تشکیل دادهایم که ریاست آن را من برعهده دارم. این سازمان هدف حمایت از حقوق بشر و ساختمان جامعه مدنی در کشورهای حوزه خلیج فارس را دنبال میکند.
من دو عامل عمده تحول در منطقه خاورمیانه و بویژه در خلیج فارس میبینم. یکی رشد روزافزون بنیادگرایی است. البته آن بخشی از بنیادگرایان که مسلح است و با خشونت کار میکند، وزن کمتری دارد. مساله اصلی ما در این زمینه پاکستان است که من بشدت نگران آن هستم. مساله اصلی در اینجا رشد روزافزون بنیادگرایی و جذابیت آن در میان جوانان است که حتی در اروپا نیز به چشم میخورد. در اروپا بمبها بصورت خانگی ساخته میشود، یا قاتل فیلمساز هلندی Theo Van Gough یک جوان مسلمانی است که در هلند بزرگ شده است.
عامل دوم زنان هستند که در این کشورها بسرعت فعال میشوند و با بنیادگرایی مقابله میکنند. من با زنان بسیار جالبی در عربستان سعودی، کویت، عمان، و کشورهای دیگر ملاقات داشتهام و میبینیم که همه جا حرکتهایی مشابه حرکتی که در ایران دارد شکل میگیرد، وجود دارد. زنان در این کشورها تحصیل میکنند و به یک جایی رسیدهاند که خود را سازماندهی میکنند و خواستهها و مطالباتشان را فرموله میکنند. و این واقعا امید من است. من خیلی خوشبین هستم و موتور تحول را زنان میدانم. رولا دشتی در کویت روی حق رای زنان در این کشور فعالیت داشته و شما کلی از او انرژی میگیری، و در تمام سفرها زنان الهام بخش من بودهاند. در عربستان سعودی زنان کلی فعالیت میکنند تا حق و حقوق خود را بگیرند. من امیدوارم که سازمان «پل خلیج» Bridging the Gulf بتواند شبکهای بین این حرکتها ایجاد کرده و سازمانها و افراد را در کشورهای منطقه به هم وصل کند.
تقویت عملکرد مجلس افغانستان
من هنوز در حزب سبزها فعال هستم، اما سال گذشته تصمیم گرفتم که در انتخابات شرکت نکنم زیرا به این نتیجه رسیده بودم که تا سقف ظرفیت یک نماینده مجلس کار کردهام. شاید اگر حزب ما در حکومت راه مییافت، مسیر کار سیاسیام را ادامه میدادم. اما بدنبال چالشهای جدید بودم و تصمیم گرفتم که در زمینه بینالمللی فعالیت کنم.
آخر ژانویه سال جاری به عنوان کارشناس مشاور برنامه توسعه سازمان ملل متحد United Nations Development Programme به افغانستان رفتم که در جهت تقویت عملکرد مجلس آن کشور فعالیت کنم. کار من مشخصا در رابطه با نمایندگان مجلس بود و بویژه با کمیسیونهای مختلفی که در زمینه امور داخلی، توسعه مدنی و حقوق بشر و زنان هست تلاش کردم که به آنها یاری کنم که امر قانونگذاری در مجلس را پیش ببرند.
از آنجاییکه در افغانستان احزاب وجود ندارند و افراد و گروهها تجربه سیاسی خیلی کمی دارند و امکاناتی ندارند، تقویت مجلس کار آسانی نبود. کار کردن با مجلسی که 249 نماینده دارد، و در عین حال نه حزبی و نه فراکسیون وجود ندارد، خیلی دشوار است. در مدت سه ماه که من در آنجا بودم، با سه کمیسیون مجلس شورا Jirga Woleci و دو کمیسیون مجلس سنا Meshrano Jirga کار کردم. این کمیسیون ها به طور مشخص عبارت بودند از:
کمیسیون دفاع و تمامیت ارضی،
کمیسیون امور داخلی و امنیت ملی،
و کمیسیون زنان، جامعه مدنی و حقوق بشر.
سازمان ملل روی ادامه کار من در آنجا به عنوان کسی که تجربه پارلمانی دارد و به زبان مردم آنجا صحبت میکند، خیلی اصرار داشت. اما باید اذعان کنم که کار خیلی مشکل بود چون با یک سری مشکلاتی که افغانستان دارد، مجلس این کشور هم یک قسمت از مشکل شده به جای اینکه راه حل باشد! یک عده از نمایندگان مجلس هستند که سالارجنگی بودهاند و حقوق بشر را نقض کردهاند، و از این سیستم دمکراسی که ایجاد شده استفاده میکنند تا برنامههای ضد مردمی خود را پیش ببرند. من با این برنامه مشکل داشتم. بحث من در سازمان ملل متحد این بود که به نظر من هر دخالتی که سازمان ملل انجام میدهد، همواره باید با این سوال همراه باشد که “چه کسی از این کار نفع میبرد؟”
وقتی که به گروهی که کلا به حقوق بشر و مردم افغانستان زیاد تعهد ندارد، فاسد است، به قانون اهمیت نمیدهد و منافع شخصی یا قومی خود را دنبال میکند، کمک کنی که خوب قانونگذاری کنند، باید ببینی که چه قانونی میگذارد، و چه کسی از این قانون نفع میبرد. سوال من این است که آیا باید به این افراد کمک کرد که این پروسه را به شکل قانونی پیش ببرند و لایحه قانونی را هم خوب بنویسند؟!
متاسفانه دیدم سر این مسائل زیاد بحث نمیشود. من شخصا با کمیسیونها خیلی بحث داشتم و به جای اینکه مستقیما به آنها راه حل نشان بدهم، با آنها بر سر اینکه که نتیجه این کار چه میشود و چه کسی از آن نفع میبرد به گفتگو مینشستم. اگر کاری بود که فکر میکردم جامعه جهانی نباید از آن حمایت کند، صریحا میگفتم که حاضر به کار در آن زمینه نیستم. به این ترتیب زود متوجه شدم که اصلا با این دیدگاه نمیتوان در چنین قالبی کار کرد.
یکی از کارهایی که در مدت فعالیت در افغانستان انجام دادم، گسترش دیالوگ بین مجلس آن کشور وجامعه جهانی بود. برای من واقعا خیلی عجیب بود که در کشوری که بودجهاش را جامعه جهانی تامین میکند، تعداد زیادی سازمانهای غیردولتی در آن بکار مشغول هستند، و نظامیان زیادی از کشورهای دیگر در آن کشور حضور دارند، ولی گفتگو میان مجلس این کشور و جامعه جهانی بسیار اندک بود. یکی از برنامههای من گسترش این گفتگوها بود.
از جمله یکی از برنامههایی که من در مجلس افغانستان آغاز کردم، ارائه گزارش علنی مسئولین به مجلس بود و از ژنرال مک نیل، فرمانده نیروهای ناتو در افغانستان، خواسته شد که به مجلس آمده و پس از ارائه گزارش کار خود، به پرسشهای نمایندگان پاسخ دهد. این برنامه از طریق تلویزیون برای مردم افغانستان نیز پخش شد و پس از آن از مسئولین دیگری نیز در همین زمینه به گزارشدهی پرداخته و در پرسش و پاسخ با نمایندگان مجلس شرکت کردند. تلاش من ایجاد رابطه بین مجلس و جامعه جهانی بود.
سازماندهی اینگونه برنامهها تاثیر مثبتی داشت در این زمینه که آنها متوجه شدند که میتوانند ژنرال مک نیل را دعوت کنند و از او سوال کنند و جواب بخواهند، یعنی هر مقام اجرایی باید به نمایندگان مردم در مجلس پاسخگو باشد.
زنان افغانستان
درباره زنان افغانستان باید بگویم که وضعیت آنان در مجموع زیاد فرق نکرده است. البته وضع مدارس در آنجا الان خوب است. من که افغانستان را دردوران طالبان دیده بودم که زندان بزرگ زنان بود، هر وقت که دخترهای مدرسهای را با روپوش در خیابان میبینم، یا به مدرسههای دخترانه میروم، واقعا چشمانم پر از اشک میشود. از این لحاظ برای زنان خوب شده و در مناطقی که امنیت دارد، مثل هرات و بامیان و مزار شریف و مناطق شمالی میتوان دید که زنان حتی در دولت هم خوب کار میکنند.
اما مساله اصلی زنان امنیت است که اگر نباشد، زنان به مدرسه هم نمیتوانند بروند. در قندهار وضعیت حتی بدتر شده است.
مساله دوم سنتهاست. در افغانستان برخی به شرع مراجعه میکنند که از سنت رها شوند! بویژه در سنت پشتون وضع زنان واقعا بد است و از مسائلی است که حل آن طول خواهد کشید.
وزارت زنان ایجاد شده که زیاد قوی نیست و مدیریت خوبی ندارد و متاسفانه خوب کار نمیکند. اصولا یکی از مشکلات آنجا کمبود ظرفیت است و بودجههای توسعه را نتوانستهاند به خاطر کمبود ظرفیت مصرف کنند و امسال بودجه آن کاهش پیدا کرده است. بودجه وزارت زنان در حال حاضر محدود به میزان حقوق افرادی است که در این وزارتخانه کار میکنند چون شعبههای ریاست زنان در استانهای مختلف دفتر دارد.
من درباره افغانستان کتابی با عنوان «نبردگاه افغانستان» نوشتهام که در سال 2006 در هلند انتشار یافت.
برنامه آینده
در حال حاضر با سازمانهای غیردولتی هلندی که در افغانستان و سودان فعال هستند کار میکنم زیرا از پیشتر در مورد سودان و دارفور نیز مشغول کار بودهام. به همین ترتیب مشغول ادامه کار بینالمللی از طریق سازمانهای غیردولتی در هلند هستم و میخواهم روی سازمان «پل خلیج» Bridging the Gulf بیشتر کار کنم و کارهای حقوق بشری را که در مجلس آغاز کرده بودم، بیرون از پارلمان ادامه دهم.
در حزب سبزها نیز فعال هستم و در صورت لزوم آمادگی عهدهدار شدن پست سیاسی را نیز دارم.
سخن آخر
دررابطه با ایران معتقدم الان افرادی که در خارج کشور هستند و پتانسیل و امکانات کار و خدمت به ساختمان جامعه مدنی و حقوق بشر را دارند، میتوانند خیلی تاثیرگذار باشند و این نقش را برای خودم هم میبینم. اگر جمهوری اسلامی از “شبکه سازی” میترسند، باید شبکه سازی کنیم. اگر از انقلاب مخملی میترسند، باید روی انقلاب مخملی کار کنیم. منظور من این است که از حرکتهای اجتماعی که خواستار رسیدن به حقوق بشر هستند حمایت کنیم و اگر از حقوق بشر میترسند، باید روی حقوق بشر کار کنیم. و اگر هم نترسند باید کار کنیم چون این حق طبیعی و اجتماعی مردم ایران است که از حقوق بشر بهرهور شوند. ما باید امکانات موجود ر ابسیج کنیم و نترسیم. و در این راه خوب است که به همدیگر انگ و برچسب نزنیم.
یکی از مشکلات کار در خارج کشور اینست که حتی کسانی که امکاناتش را دارند که تاثیرگذار باشند، به جای همکاری و همیاری با هم، در انتقاد و ایرادگیری از هم میمانند. گاهی شما ایرادی داری، و فکر میکنی بهتر میتوانی کاری را انجام دهی، اشکالی ندارد. ولی شیوه تخریبی و حذفی که دیگری را با انگ و برچسب از میدان بدر کنیم اصلا مناسب نیست. مگر ما چقدر نیرو داریم که اینقدر ضربه میزنیم و ولخرجی میکنیم؟
مشکل اساسی من این است که چرا جمهوری اسلامی اینقدر آسان میتواند دانشجویان را به زندان بیاندازد و زنان را سرکوب کند. من واقعا دلم میسوزد که اینهمه امکانات را نمیتوان بسیج کرد زیرا که در بین نیروها همگرایی وجود ندارد و حتی تحمل همدیگر نیز هنوز مشاهده نمیشود. همه قصد تخریب همدیگر را دارند.
یک نکته مهمی که من در طی 9 سال فعالیت پارلمانی در هلند یاد گرفتم این است که اگر میخواهی نتیجهای بدست آوری، باید با دیگران روی اختلاف نظرها صحبت کنی، و بتوانی در صورت لزوم ائتلاف کنی، و حاضر باشی که سازش کنی. و گرنه قدرت در دست کسانی باقی خواهد ماند که در حکومت هستند و از قدرت برای سرکوب نیروهای اجتماعی استفاده میکنند.