ماهنامه خط صلح
راحله احمدی که پیشتر در ۱۹ تیرماه ۹۸ جهت تحت فشار قرار دادن دخترش صبا کردافشاری بازداشت شده بود، پس از محاکمه و صدور حکم به زندان رفت که یکی دیگر از مادران دادخواه دربند باشد! در این شماره از خط صلح به گفتگو با این مادر دادخواه نشستیم.
•لطفا از خودتان و زندگی تان بگویید.
من راحله احمدی متولد سال ۱۳۴۹، مادر صبا کردافشاری هستم. قبل از این که بخواهم در خصوص فعالیت های خودم و یا صبا بگویم، می خواهم از دوران کودکی خود به عنوان یک دختر، بگویم که در آن زمان چه مواردی برای ما ممنوع بود و ما نمی تونستیم آن فعالیت ها را انجام دهیم.
در تهران متولد شدم، هنوز انقلاب نشده بود، در آن زمان شرایط تهران برای دختران بهتر از شهرستان ها بود. از کودکی یادم است که به ما می گفتند دختر نباید با صدای بلند صحبت کند. کسی نباید صدای دختر را بشنود! دخترها نباید به خیابان بروند و با پسرها دوچرخه سواری کنند. من در آن زمان صاحب یک دوچرخه بودم و به صحبت های پدر و مادرم توجه نمی کردم. به کوچه و خیابان می رفتم و با پسرها هم بازی می کردم. بازی هایی از قبیل زو و هفت سنگ. گاهی هم با پسرها دعوا می کردیم و بعد می آمدم به خانه، و در هر صورت باز من تنبیه می شدم. مادرم می گفت که نباید گریه کنی و کسی نباید صدایت را بشنود. اگر یک دختر گریه کند و صدایش را فردی بشنود به معنای این است که دلش شوهر می خواهد! من و خواهرم اگر می خندیم، مادرم به ما این مسئله را گوشزد می کرد.
به ما می گفتند که نباید لباس های رنگی مثلا قرمز یا زرد بپوشید، نباید بلند صحبت کنید، بلند بخندید یا بلند گریه کنید. خلاصه از بچگی به ما می گفتند که تو دختری آن یکی پسر است. پسر هرچه بگوید اشکالی ندارد ولی اگر توی دختر حرف بزنی اشکال دارد. تا این که انقلاب شد و جمهوری اسلامی آمد. از آن به بعد مشکلات ما زنان و تبعیضات موجود صد چندان و جامعه از این لحاظ بد و بدتر شد.
•بعد از انقلاب چه تفاوت عمده ای در خصوص تبعیض علیه زنان رخ داد؟
در واقع همان تبعیض های فرهنگی قبل برقرار بود با این تفاوت که این تبعیض ها به صورت قانون هم در آمدند و دیگر فقط خانواده نبود که ما را بر مبنای آن ها شماتت و تنبیه می کرد، بلکه این بار قانون هم ما را مورد مواخذه و مجازات قرار می داد. در سن ما این بار مدرسه هم به خانواده ملحق شده بود و به ما امر و نهی می کرد. وقتی که انقلاب شد، ما بزرگتر شده و دبیرستانی بودیم، مثلا جلوی در مدرسه اگر پسر همسایه ای، خاله ای، دوستی یا آشنایی می آمد و با ما حرف می زد، تقصیر متوجه ما بود، ما را اخراج می کردند، فقط چون دختر بودیم. اما هرگز هیچ پسری رو اخراج نکردند چون که با دختر حرف می زده. دیگر نمی توانستیم برویم کوچه، دوچرخه و یا موتورسواری کنیم. می گفتند دختر باید روسری سر کند، مقعنه سر کند، سکوت کند، حرف نزند. اگر پسری هم در کوچه یا خیابون متلک گفت، نباید جواب بدهی چون اگر جواب بدهی مقصر تو هستی. استدلال هم این بود اگر دختر خودش کاری نکند. هیچ پسری به او متلک نمی گوید. همیشه می گفتیم ما کاری نکردیم، کاری نمی کنیم، اما گوش شنوایی نبود. این خاطرات ما از بچگی و نوجوانی مان بود که بسیار تلخ گذشت.
ما با این افکار و تبعیض ها رشد کردیم و به سن قانونی رسیدیم. در آن زمان به این شکل بود که دخترها نمی توانستند با پسرها دوست شده و شریک زندگی خودشان را برای ازدواج انتخاب کنند. آن زمان پدر و مادر برای فرزندانشان همسر انتخاب می کردند.
البته در این وضعیت شانس و بخت، خوشبختانه همسر من آدم خوبی است. صبا و سوگند ثمره زندگی ما هستند که هشت سال تفاوت سنی دارند. سوگند متولد ۶۹ و صبا متولد ۷۷ است.
•چه شد که صبا بازداشت شد؟
سال ۹۶ همسر من به دلیل تعدیل نیرو در جایی که کار می کرد، بیکار شد. سال ۹۷ که تجمعات اعتراضی به گرانی قرار بود، برگزار بشود، یک روز صبح پنج شنبه، صبا به من گفت مامان من می روم به تجمع، شما هم می آیی؟ گفتم بله می آیم. متاسفانه آن روز از سرکار دیر به خانه برگشتم و صبا از قبل رفته بود و من نتوانستم در تجمع شرکت کنم. صبا جلوی تئاتر شهر وقتی دیده بود یه عده ای خبرنگار از صدا و سیما آمده و در مورد مشکلات جامعه می پرسیدند، صبا هم گفته بود پدر من بیکار شده و من کار می کنم و کمک هزینه خانواده هستم. در نهایت نیروی ضد شورش ریخته بود و با باتوم و شوکر تجمع کننده ها را بازداشت کرده بودند. صبای من و در کل حدود ۲۰۰ نفر را همان شب، برده بودند.
•بازداشتی ها را به کجا بردند؟ صبا وضعیت بعد از بازداشت را برای شما بازگو کرده است؟ شما چه اقدامی کردید؟
روز جمعه وقتی که از وزرا بچه ها را به دادسرای اوین بردند، بازپرس پرونده هرچه که روی میزش بود را روی صبا و بچه های دیگر پرت کرده بود. سربازی را هم صدا کرده بود و قنداق تفنگ را گذاشته بود روی سینه صبا و گفته بود باید بنویسید و امضا کنید که ما اغتشاشگریم. بچه ها هم که ترسیده بودند این کار را کرده بودند و پس از آن به زندان قرچک منتقل شدند.
من هفتاد و پنج روز سکوت کردم. به طوری که یک ماه تمام پشت در دادسرای اوین نشستم و هیچ جواب روشنی به ما نمی دادند. تا این که در روز هفتاد و پنجم بود که دادگاه دخترم تشکیل شد و من ویدیویی در فضای مجازی منتشر کردم که در آن ویدیو حرف های دلم را زدم. گفتم که فرزند من و دیگران را بازداشت کردید، ضرب و شتم شدید کردید، سر و صورتشان را شکسته و آغشته به خون کردید. با آن شرایط با یک دستگاه ون به زندان منتقل کردید. این اولین ویدئویی بود که در فضای مجازی منتشر کرده بودم، وقتی صبا و بازداشتی های دیگر را از قرنطینه به بند ۵ زندان قرچک منتقل شدند، بندی که زندانیان جرایم عادی، قاتل، سرقتی و معتاد آن جا بودند. روزی که صبا زنگ زد و گفت مامان تو را به خدا کمک مان کنید، صداش می لرزید و ترس و وحشت را در صدای این بچه حس کردم. حین مکالمه هر دو گریه می کردیم. وقتی این همه ظلم و بی عدالتی را دیدم، دیگر سکوت نکردم.
•منظورتان از “سکوت نکردم” را توضیح می دهید؟
وقتی که دیدم در حق دختر من و بقیه دختر های این سرزمین، این همه ظلم و بی عدالتی می شود، دیگر نتوانستم سوکت کنم. یک بار هم همراه مادر یاسمن آریانی، خانم منیره عربشاهی، جلوی دادگاه انقلاب رفتیم و یک ویدیو از خودمان منتشر کردیم. در این ویدیو “ترانه علیدوستی” را به چالش کشیدیم. من در آن ویدیو خطاب به روزنامه نگارها و هنرمندان پرسیدم که از قرچک و فشافویه خبر دارید؟ یک بار سراغ ما آمدید؟ یک بار درد دل ما را جویا شدید؟ به همراه ما جلوی دادگاه انقلاب آمدید؟
•چرا ترانه علیدوستی؟
سال گذشته در کانادا یک سمیناری برگزار شد که در آن جا یکی از دختران انقلاب به نام شاپرک شجری زاده، از صبا و یاسمن و دیگران که به دلیل حمایت از حقوق زنان، بازداشت می شوند، یاد کرده بود.
بعد خانم ترانه علیدوستی منکر بازداشت های غیر قانونی شده بود. در واکنش به صحبت های این خانم من و مادر یاسمن در آن ویدیو که در فضای مجازی نیز منتشر شد، خطاب به او گفته بودیم که “این بازداشت های غیرقانونی دروغ نیست، شما یک سر به زندان های فشافویه و قرچک بزنید و ببینید چه افرادی در آن جا بازداشت شده اند”.
•از دیگر فعالیت هایتان بگویید.
یکی از فعالیت هایم این بود که وقتی یک اتوبوس حامل دانشجویان در دانشگاه علوم تحقیقات تصادف کرد و متاسفاته تعدادی از آن ها نیز کشته شدند، برای همدردی و اعتراض، چند روز رفتم روبروی دانشگاه تهران، در یکی از آن روزها، یک لباس شخصی مرا تهدید کرد و گفت که می دانم نیت شما چیست و برای چه به این جا می آیی، می اندازمت آن جایی که عرب نی انداخت. روز سوم بود رفته بودیم جلوی دانشگاه که مادر یاسمن، خانم عربشاهی بازداشت شد و من فقط به دلیل این که بتوانم گوشی هایمان را از آن ها دور نگه دارم، از آنجا گریختم و بعد از ۵ روز هم مادر یاسمن، آزاد شد.
بعد از آن هم بچه های ما به زندان اوین منتقل شدند و به ملاقات آن ها می رفتیم. آن جا آتنا دائمی و خانواده اش را دیدم. گلرخ ایرایی را دیدم و از همان روز اول عاشق این دختر شدم. پدر مادر پیرش را می دیدم که به سختی راه زیادی را هر بار از شمال می آمدند. زندانیان سیاسی دیگر را دیدم. با خودم می گفتم این ها به چه گناهی زندانی اند. این ها هم مثل صبای من بی گناه هستند. بعد از آن من و مادر یاسمن هرجا لازم بود یا قصد کمک به کسی را داشتیم، بدون هراس انجام می دادیم و دیگر سکوت نکردیم. چون بی گناهی همه را دیده بودیم.
•در خصوص زندانیان سیاسی چه کارهایی کردید؟
پست هایی را در صفحه شخصی اینستاگرام خود می گذاشتم، به عنوان مثال از آرش صادقی، گلرخ ایرایی، آتنا دائمی، کارگران هفت تپه و ندا ناجی حمایت کردم. روزی که در انفرادی بودم به من می گفتند که چرا از آن ها حمایت کردی؟
همین طور به فعالیت خود در صفحه شخصی اینستاگرامم ادامه می دادم تا این که یک روز تلفنی با صبا صحبت می کردم و می گفتم که دخترم به شما عفو نمی دهند؟ او گفت: “خیر مادر، مرده شور خودشان و عفوشان را ببرد”. من هیچ وقت این جمله صبا را فراموش نمی کنم. این ها انقدر بی انصاف هستند که در ساعت ۱۲ شب زنگ خانه را زدند و من دیدم صبا پشت در است. داد می زدم که چطور آزاد شدی. او گفت مادر فریاد نزن من آزاد شدم. فقط پول بیاور و به آژانس بده که برود.
فکرش را بکنید، یازده شب آمده و گفته بودند که صبا، یاسمن و آذر حیدری (آذر ساکن کرمانشاه بود) شما آزاد شدید.آن ها گفتند که ما این موقع شب کجا برویم. گفتند که اگر خارج نشوید گارد زندان شما را مورد ضرب و شتم قرار خواهد داد. درواقع رفتن به زندان دختر من و آزادی ایشان همراه با ضرب و شتم بوده است.
با همه این ها، خیلی خوشحال بودیم. فردای آن روز دوستان صبا را دعوت کردیم. همان خانم هایی که ۱۱ مرداد با صبا بازداشت شده بودند و در قرچک بودند و زودتر از صبا یعنی ۶۴ روزه آزاد شده بودند. آن روز را دور هم جشن گرفتیم.
•اشاره کردید که بازداشت همزمان صبا و دیگرانی که باهم بازداشت شده بودند، بین آن ها ایجاد دوستی کرده بود، این دوستی ها را چطور می بینید؟ از این بابت نگران نبودید؟
به دخترم گفتم کاری نکن که دوباره بازداشت بشوی. صبا گفت: “مامان مگر به زندان نیامده و ندیدی چه تعداد شهروند بی گناه در آن جا به سر می برند. فقط من نیستم و همه کسانی که در آن جا به سر می برند، مادر دارند”. من با صحبت های صبا توجیه شدم و فهمیدم که ما هم باید ببینیم و بی توجه نباشیم به زجرهایی که دیگران می کشند و در آن راستا قدمی برداریم.
در واقع روز بازداشت کسی با کسی آشنایی نداشت ولی وقتی همه به زندان رفتند و آزاد شدند، چه دختر چه پسر تعدادی با هم دوست شده بودند، به هم کمک می کردند و سراغ هم را می گرفتند.
صبا دنبال این بود که صدای “علیرضا شیرمحمدعلی” در زندان فشافویه باشد. علیرضای عزیز تنها فرزند خانواده بود و پدرش هم به علت مواد مخدر و اعتیاد سال هاست که در زندان است. وقتی علیرضا در زندان اعتصاب غذا کرد، صبا خیلی سعی کرد صدای او باشد. صبا از شرایط بد قرچک و فشافویه گفت. از کتک خوردن ها، بازداشت ها، نبود بهداشت، نبود آب، و نبود غذا. خلاصه از شرایط سخت زندان می گفت.
•از بازداشت دوباره صبا و شرایطی که داشتید برایمان بگویید.
دختر من حامی حقوق حیوانات نیز بود. ۱۱ مرداد که بازداشت شده بود، یک بچه گربه به خانه آورده و ازش مراقبت می کرد. بعد از این که آزاد شد یک بچه گربه دیگر نیز به خانه آورد. یازده خرداد ۹۸ بود که ما می خواستیم برای زدن واکسن بچه گربه به کلینیک دامپزشکی مراجعه کنیم که در راهرو ساختمان چند تن از ماموان از جمله چندین مامور زن دست من را محکم گرفتند. آمدن به خانه ما و فرزندم را بازداشت کردند.
یکی از اون مامورا که قد بلندی داشت و لاغر اندام بود، خیلی با بی ادبی جلوی من سر صبا داد می زد. منم بهش گفتم “هو دراز عوضی حق نداری جلوی من مادر سر بچه من داد بزنی”، برگشت به یکی از مامورها گفت خیلی زبانش دراز است، به او هم دست بند بزنید. به من دست بند زدند. گفتم “دست بند بزن، من نمی ترسم، الان دیگه ۱۱ مرداد ۹۷ نیست دیگه اجازه نمی دم بچه منو با شوکر و باتوم بزنید”. خلاصه حسابی با آن ها درگیر شدم.
برگشتم بهش گفتم که اگر پایت را از این در بگذاری بیرون به تمام دنیا خواهم گفت که شما چقدر نامرد هستید که فرزند مرا از من گرفتید.
آن روز یک خاطره خیلی دردناکی در ذهن من نقش بست که تا عمر دارم از خاطرم نخواهد رفت. صبای من را از من جدا کرده و با خود بردند. وقتی که داشتم با صبا خداحافظی می کردم، این شعر را برای او زمزمه می کردم. می گفتم: “ای ظالما ای ظالما صبای من چرا می بری، ای ظالما ای ظالما صبای من کجا می بری”.
صبا را بردند، فردا گفتند می بریمش دادسرای ارشاد، بازپرس پرونده “حاجی مرادی” بود. فردای روز ۱۱ خرداد که صبا را گرفتند رفتیم دادسرا، صبا به من گفت مامان مواظب خودت باش، حکم جلب تورو هم صادر کرده اند.
۱۲ خرداد آخرین روزی بود که من صبا را دیدم. صبا را بردند سلول انفرادی و ما نمی دانستیم که صبا در کجا به سر می برد. در طی این یازده روز، من و مادر یاسمن سه بار به بازپرس پرونده آقای حاج مرادی، در دادسرا مراجعه کردیم. به او گفتم که آقای حاج مرادی، من یک مادرم و نگران فرزندم هستم. او می گفت که شما نگران نباشید زیرا که بازداشت فرزند شما قانونی بوده است. من هم گفتم که من هم از قانون شما هراس دارم زیرا که صدای فرزندم را در این مدت نشنیدم و نمی دانم در کجا به سر می برد.
تنها کاری که از دستم بر می آمد رفتن به دادسرا و گذاشتن پست های حمایتی از صبای عزیزم در اینستا بود.
•آخر سر چگونه متوجه شدید که صبا کجا به سر می برد؟
روز ۱۲ ام بود که من از سر کار برگشته بودم همین جوری داشتم با بچه گربه صبا گریه می کردم، بهش می گفتم مامان صبا کجا رفته که گلرخ بهم زنگ زد و گفت که راحله جان مژده مژده، صبا زندان قرچکه. از خوشحالی جیغ زدم، با خودم گفتم خدایا اینا با ما چه کردن که بابت قرچک بودن دخترم خوشحالی می کنم از گلرخ پرسیدم از کجا فهمیدی گفت سپیده قلیان زنگ زد، گفت صبا رو الان آوردن پیش ما.
من در این مدت از زندانیان سیاسی حمایت کردم هم در شبکه های اجتماعی، هم از طریق کمک مالی در حد توان، از طریق پیدا کردن کار. یک ویدیو هم منتشر کرده بودم که گفته بودم به عنوان یک مادر و به عنوان یک انسان، صدای هموطنانم را می شوم و از زندانیان سیاسی حمایت می کنم.
همین طور روزها گذشت، تا این که یک روز ما رفتیم به ملاقات صبا در زندان قرچک، وقتی که رسیدیم خانه، صبا تماس گرفت. آن زمان به دلیل ماه رمضان ساعت کاری تا ۱۲ بود، دخترم گفت که یک عده ای مامور آمدند که مرا ببرند اما نمی گویند که از کدام ارگان هستند و می گویند که باید بروم دادسرا، اما دادسرا تا ساعت ۱۲ مشغول به کار هستند و الان ساعت یک است. منم گفتم که دخترم هر کاری که خودت صلاح می دانی را انجام بده.
یک ساعت بعد مادر یاسمن تماس گرفت و گفت که صلاح بود که صبا برود و صبا رفت. پس از آن ما یازده روز از صبا هیچ خبری نداشتیم.
•در همان روزها بود که شما بازداشت شدید، بازداشت شما به چه شکلی بود؟
دو سه روز بعد از این که صبا رو بردند من دیدم که گلرخ یک پست گذاشته خطاب به آقای محمدی و گفته بود؛ زمانی که من و آتنا رو گرفتن گفتی سکوت کن، گفتی هیاهو نکنید و صبر داشته باشید. الان برای چی صبا رو دادی دست گارد، یک دختر ۲۰ ساله رو. وقتی این پست گلرخ رو دیدم خیلی حالم بد شد. خطاب به محمدی رییس زندان قرچک نوشتم که اگر بچه خودت هم بود این کار را می کردی وجدان خوابیده تان را بیدار کنید و کلی چیزهای دیگه.
من مادری ۸۵ ساله دارم که پایش شکسته و نمی تواند راه رود و من از او مراقبت می کنم. روز ۱۹ تیرماه بود که اتفاقا مادرم هم پیش من بود. در خانه نشسته بودیم که زنگ در به صدا در اومد. خانمی چادری همراه با ۱۲ تا مرد که نماینده دادستان هم همراهشان بود، برای بازداشت من آمده بودند. فردای آن روز ۲۰ تیرماه تولد بابای صبا بود و قرار بود همگی خانه دختر بزرگم سوگند، دور هم جمع شویم که آن روز را هم از ما گرفتند. یعنی امسال تولد صبا ۱۶ تیر، تولد من ۱۰ تیر، تولد همسرم ۲۰ تیر، برای ما یا در انفرادی یا با تنش و نگرانی گذشت.
همان روز مرا در خانه بازداشت کرده و با یک دستگاه اتومبیل با خود بردند. در کنارم یک مامور خانم به نام محبی، نشسته بود.
این مامور خانم گفت که خیلی سرو صدا کردی، تمام رسانه ها از صبا حرف میزنند. این خبر رسانی ها باعث میشود که آمریکا ما را تحریم کند. من هم به او گفتم که بازداشت صبا چه ارتباطی با تحریم آمریکا دارد. آن مامور گفت که اینطوری آبروی ما می رود. حالا مشکلی نیست و اگر صبا با ما کنار بیاد، هم شما آزاد خواهی شد و هم صبا.
منم گفتم که شما من را بازداشت کردید که صبا را تحت فشار قرار بدید؟ دختر من هیچ کار خلافی انجام نداده است.
همان طور که گفتم من را ۱۹ تیر بازداشت کردند. یک شب در سلول انفرادی به سر بردم. سپس مرا به زندان قرچک منتقل کردند. من سوال کردم که دختر من کجاست و آن ها گفتند که “حالا صبوری کن، صبا می آید”. من در آن لحظه داشتم از ترس سکته می کردم. ساعت ۴ بعد از ظهر بود که مرا صدا کردند و گفتند صبا آمده. من صبا را از دور دیدم و او را فریادزنان در آغوش کشیدم. خیلی خوشحال شدم از دیدن دخترم. فهمیدم که دخترم حداقل سالم است.
وقتی که صبا به قرچک آمد دست هایش لرزش پیدا کرده بود. صبا را خیلی آزار داده و به او گفته بودند که تو باعث قتل علیرضا شدی، خون برابر خون، پدرت را به قتل می رسانیم. صبا که این حرف ها را شنیده ترسیده و گریه کرده بود.
به من گفت که مادر من روز یازدهم بود که در انفرادی بودم و آن ها می گفتند که باید جلوی دوربین نشسته و اعتراف اجباری کنی و من این کار را نمیکردم. حکم جلب تو را به من نشان دادند اما وقتی گفتند که باعث مرگ علیرضا تو هستی و پدرت را به قتل میرسانیم، خیلی ترسیدم و برای پدرم نگران شده بودم. آن زمان من را به اجبار وادار به اعتراف کردند. آز زمان صدای تو را پخش کردند و فهمیدم که شما بازداشت شدید که به آن ها گفتم که خدا شما را لعنت کند اگر می دانستم مادرم را بازداشت می کنید اعتراف اجباری نمی کردم.
خلاصه بعد از ۴ روز من را با قرار وثیقه ۷۰۰ میلیونی از زندان قرچک آزاد کردند. قلبم را در قرچک جا گذاشتم و آمدم بیرون.
•طی مدتی که بازداشت بودید، شکنجه هم شدید؟
من مورد شکنجه فیزیکی قرار نگرفتم. این سوال را بازجو نیز از من پرسید و گفت که خانم احمدی آیا وقتی که از بازداشت رهایی پیدا کردید، می گویید که من را شکنجه کردند؟ من هم گفتم که شکنجه فقط ضرب و شتم نیست بلکه شکنجه این است که من بعد از ۲۲ روز هنوز نمی دانم فرزندم کجاست. شما مکرر اسم دختر بزرگم سوگند را به زبان می آورید. صبای من را به مکان نامعلومی بردید و من هنوز نمی دانم که فرزندم زنده است و یا مرده. از دید من بزرگترین شکنجه این است که ندانی فرزندت کجا و در چه شرایطی به سر می برد. در زمان بازداشت به من گفتند که می خواهیم شما را ببریم و با صبا رودررو کنیم اما من صبا را ندیدم و این ها شکنجه روحی است.
•دادگاه به چه منوال بود؟ نتیجه چه شد؟
جلسه دادگاه من به ریاست قاضی افشار برگزار شد و حکم ۴ سال و ۲ ماه حبس برایم صادر شد. از این مدت حبس ۳ سال و نیم اجرایی شد و من به دلیل این که تسلیم به رای زدم، باید ۲ سال و نیم حبس تعزیری را تحمل کنم و تا اواسط بهمن باید خود را به زندان جهت تحمل حبس معرفی کنم.
•حال که خودتان بازداشت و محاکمه شده اید، همچنان که پیش تر از زندانیان و بازداشتی ها حمایت کردید، از دیگران و رسانه ها چه انتظاری دارید؟
فقط می خواهم صدایم به گوش همه برسد. می خواهم دنیا بداند در ایران حتی مادر بودن هم جرم است. دختران این سرزمین به خاطر پوششان، به خاطر اندیشه و بیانشان و حتی به خاطر خواب دیدن هایشان، به سال ها زندان محکوم می شوند و بهترین سال های عمرشان را باید در زندان بگذرانند. به دنیا بگویید که من یک مادرم و تا نفس دارم صدای فرزندم هستم. روز دادگاه این را به قاضی افشاری هم گفتم. گفتم آقای قاضی اگر حکم ابد هم بگیرم برایم مهم نیست چون تا وقتی نفس دارم صدای فرزندم می شوم.
در ایران زنان حق دوچرخه سواری ندارند. حق موتور سواری ندارند. حق ندارند قاضی شوند. حق ندارند لباس تنشان را انتخاب کنند. حق ندارند حرف بزنند. حق ندارند مادر باشند. حق ندارند از بچه هایشان حمایت کنند. این ها دردهای دل ماست.
•چرا تقاضای تجدیدنظر ندادید و تسلیم به رای شدید؟
سوال خوبی است چون این کار همیشه به من عذاب وجدان می داد. من نمی خواستم تسلیم به رای شوم. با خودم می گفتم تسلیم به رای یعنی اتهامات آن ها را قبول کرده ام، ولی قاضی همان روز به وکیلم آقای تاج گفته بود که من او را از اتهام حجاب تبرئه می کنم. قاضی به او گفته بود بهتر است موکلت تسلیم به رای شود، چون در مرحله تجدید نظر حکم نمی شکند. آقای تاج گفت چون برای صبا یک و نیم برابر کرد و حکم صبا خیلی سر و صدا کرد دادگاه دیگر اتهام حجاب را در مورد تو مطرح نکرده و در تجدید نظر هم حکمت نمی شکند. گفتم بهتر که می توانم بیشتر پیش صبا بمانم. گفت خانم احمدی بودن شما در کنار صبا کمکی به او نمی کند ولی بیرون بودن شما می تواند به او و دیگران خیلی کمک کند. با این قضیه احساسی برخورد نکنید.
یکی از دوستان دیگر هم که در جریان وضعیت بود و حقوق می دانست، گفت که تو در زندان باشی نمی توانی به صبا کمک کنی. کاری را که وکیلت می گوید انجام بده. تسلیم به رای به این معنی نیست که اتهاماتت را پذیرفتی، تو اجتماع و تبانی نکردی. تو تبلیغ علیه نظام نکردی. تو فقط صدای بچه ات شدی. اگر این ها حکم شما را نشکنند، باید سه سال و نیم آن جا بمانی. هم به ضرر شما و هم به ضرر صباست. این طور شد که من تسلیم به رای شدم.
قاضی وقتی به من می گفت اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام و همکاری با رسانه های معاند، گفتم آقای قاضی من هیچ کدوم این ها رو قبول ندارم. من فقط یک ماردم و صدای بچه ام شدم. این ها را در برگه ای هم که در اختیارم گذاشتند نوشتم. پرسیدم من چطور علیه نظام تبلیغ کردم؟ جواب داد ویدئوهایی که از خودت ضبط و منتشر می کنی تبلیغ علیه نظام است. گفتم این نظام بچه من را کتک زده، بچه ام را انداخته زندان. مگه من دروغ گفتم. به قاضی گفتم برای آشنایان خودم این ویدئوها را ضبط کردم. همه از من سوال می کردند و من حوصله نداشتم تک تک برای همه توضیح بدم. به همین خاطر ویدئوها را در صفحه شخصی اینستاگرامم منتشر می کردم. من هیچ کدام از اتهامات را گردن نگرفتم.
توی سه چهار تا برگه ای که به من داده بودند نوشته شده بود داری برای ما فیلم هندی بازی می کنی و می خواهی ما را گول بزنی! مثل این که یکی بهت یاد داده که هرچی بهت گفتیم بگویی من یک مادرم.
•با توجه به اتفاقات تلخ پیش آمده، اگر زمان به عقب برگردد، آیا باز حاضرید همراه صبا در تجمع اعتراضی شرکت کنید؟
اگر زمان به گذشته برگردد، بله من دوباره با صبا و دوشادوش دخترم در تجمعات شرکت می کنم. درست است که ما را مورد آزار قرار دادند و حکم سنگین قضایی برایمان صادر کردند، اما این سختی ها باعث شد که من افرادی را که همانند ما سختی کشیدند درک کنم و به همین دلیل سکوت نکنم و پا به پای دخترم باشم، دختر شجاع و قهرمانم. زمانی که صبا را بازداشت کرده و با خود بردند، من ویدیویی منتشر کردم و به تمام مادران پیام دادم که سکوت نکنید و متاسفم برای مادرانی که سکوت می کنند و فرزندانشان عذاب می کشند.
•اگر سخن ناگفته ای هست که لازم می دانید گفته شود، بفرمایید.
می خواهم به عنوان یک مادر بگویم؛ من آمدم که صدای دخترم باشم، اما نتوانستم برای دختر عزیزم سوگند مادری کنم. من خیلی شرمنده ام. همینطور نتوانستم دختر خوبی برای مادرم باشم. مادرم سال های آخر عمرش را سپری می کند و احتیاج دارد من در کنارش و مراقبش باشم. متاسفانه در ایران مادر بودن جرم است. اگر بخواهی برای یک فرزند خود مادر باشید برای فرزند دیگر خود نمی توانید مادری کنید و در نهایت برای مادر خود نیز نمی توانید فرزند خوبی باشید.
با سپاس از وقتی که در اختیار خط صلح گذاشتید.