زنان شاغل بر لبه تیغ آسیبها
جوان آنلاين: یک: اشتغال و مشارکت اجتماعی زنان در جامعه کنونی به یک ضرورت اجتماعی تبدیل شده است. زنان برای آنکه در سبک زندگی امروزی بتوانند سری در میان سرها دربیاورند، ناگزیرند درس بخوانند و کار کنند، اما خانهداری و پذیرش نقشهای خانگی سر جایش هست. زنان جامعه امروز ما باید همهکاره باشند و گرنه زیر ذرهبین نگاه جامعهای هستند که هنوز تکلیف خودش را نمیداند؛ جامعهای که هم مؤلفههای غربی زندگی اجتماعی زنان حضورشان در محیطهای کاری و تحصیلی را پذیرفته و هم از زیر بار الزامات این حضور اجتماعی و پذیرش زنان همپای مردان در جایگاههای بالای شغلی و مدیریتی سر باز میزند. بگذریم از آنکه بخشی از این پارادوکسهای رفتاری واکنشی است به رفتار آن دسته از زنانی که توانستهاند به مدد میانبرها به جایگاههای مدیریتی دست یابند، اما همین زنان وقتی در نقشهای برجسته اجتماعی همچون نمایندگی مجلس یا دیگر جایگاههای مدیریتی قرار گرفتهاند کمترین عنایت را به همجنسان خود داشتهاند و انگار نه انگار بخشی از این جایگاه اجتماعی را مدیون زنانی هستند که برای بالا رفتن آنها نردبان شدهاند.
دو: شایستهسالاری شاید غریبترین واژه این روزهای ساختارهای مدیریتی جامعه ما باشد. کافی است تا در ساختارهای اداری قرار بگیرید و به ساختار خوشهای موجود در برخی ادارات دولتی و غیردولتی پی ببرید. ماجرای سادهای است. مدیریتها و پستهای مناسبتر اغلب برای افراد خاصتر گلچین میشود و این خاصترها خود به خود تشکیل ساختاری خوشهای میدهند. همین ساختار هم با پوشش ناکاستیهای همدیگر و تقسیم غنایم کاری میان خوشهها و به نسبت نقشها و جایگاههای تعریف شده در ساختار خوشهای موجب میشود تا افراد شایستهای که خارج از خوشهها قرار میگیرند هیچ گاه فرصتی برای بروز و ظهور استعدادهایشان نداشته باشند. حالا در سطح کلانتر اگر نگاهی به زنان حاضر در پستهای مدیریتی کشور بیندازیم، درمییابیم این زنان با زنانی که در کف جامعه کارمندند یا خانهدار تفاوتهای بسیاری دارند. درست همین تفاوتهاست که موجب میشود زنان مدیر و مسئول در پشت میزهای مدیریتی و ساختارهای تصمیمگیری به تنها چیزی که فکر نمیکنند چالشهایی باشد که زنان در طبقات متوسط و پایین جامعه به آنها دچارند. مدیران و مسئولان زن اعم از نمایندگان مجلس یا هر سمت دیگری در ردههای بالاتر و پایینتر، نه به واسطه زن بودن و نه به واسطه شایستگیهایشان در خوشههای سازمانی و سیاسی گنجانده شدهاند بلکه بنا بر مصالحی و بر مبنای روابطی آمدهاند و در جایگاههای مدیریتی قرار گرفتهاند. پس حتی اگر بخواهند هم نمیتوانند شبیه زنان عادی و طبقات فرو دست و میانی جامعه فکر و آنها را درک کنند. اینگونه است که اوج دغدغهها و طرحهایشان میشود ورود زنان به ورزشگاهها یا برابری دیه زن و مرد.
سه: مواجهه با واقعیتهای جامعه و حضور در مراکزی که زنان عادی جامعه ما در محیطهای کاری در کنار مردان قرار میگیرند دنیایی متفاوت است. با قرار گرفتن در چنین شرایطی است که به ذهنمان میرسد آیا محیطهای کاری جامعه ما برای زنان واقعاً امن است؟ زنان شاغل ما چقدر در محیط کاریشان از سوی همکاران و رؤسای مردشان مورد آزار قرار میگیرند؟ چقدر توهین میشنوند یا تحقیر میشوند و کدامین قانون یا قوانین بناست تا از آسیبهای روحی زنان در محیطهای کاری از آنان محافظت کند؟
چهار: زنان شاغل در محیطهای کاری بر لبه تیغ آسیبند؛ چه آنان که در شرکتهای خصوصی ناگزیرند پشت ماسکهایی از آرایش و به قول آگهیهای استخدامی «ظاهری آراسته» ویژگیهای فطری زنانهشان را کنار بگذارند و چه دختران جوانی که در کافیشاپها زیر نگاه تیز برخی مشتریها ناگزیرند لبخند بزنند یا حتی کارمندان رسمیتری که هر از چند گاهی با خشونتهای کلامی و رفتاری همکاران، سرپرست و رئیس بخش مواجهند.
پنج: قاطبه زنان شاغلی که میشناسیم شاید درآمد داشته باشند و استقلال مالی، اما در کنار چنین مواهبی اغلبشان بر لبه تیغ آسیبها راه میروند؛ تیغی که به چشم مسئولان حوزه زنان و خانواده نمیآید