ارسال کننده : محمود نعیمی
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۲
دو سال از حادثه میگذرد؛ حادثهای که زندگی زیور و خانوادهاش را از این رو به آن رو کرده است. از زیور پروین سخن میگوییم. زنی که به همراه دختر 18 سالهاش در سال 1390 توسط برادر همسرش، مورد حمله اسیدپاشی قرار گرفت.
دختر 18 ساله زیور، یثری نام داشت که تنها 18 روز پس از حادثه اسیدپاشی بر اثر صدمات ناشی از حادثه، جان خود را از دست داد؛ اما زیور 37 ساله زنده ماند تا با دردها، رنجها و امیدهایش زندگی را سپری کند.
روزنامه بهار نوشت: به انتهای شهرک ولیعصر در جنوب غربی شهر تهران میرویم؛ جایی که زیور به همراه خانواده و دو پسرش روزگار میگذراند. همه اعضای خانواده با هم در آپارتمان کوچکی در طبقه دوم یک ساختمان نه چندان قدیمی زندگی میکنند؛ خانهای که دو اتاق خواب کوچک دارد و مملو از اثاثیه است. مادر، خواهر، فرزندان زیور و خود او در همین خانه کوچک زندگی میکنند.
دردی که گذر زمان آن را کهنه نکرده است
زیور سر تا پا سیاه پوشیده است. سرش را محکم در روسری پیچانده و روی یکی از چشمانش، چشمبند طبی سفیدرنگ گذاشته است؛ چشمبندی که با آن قصد دارد چشم تازه تخلیه شدهاش را از دیگران پنهان کند.
مادر زیور، خواهرانش و خواهرزادهاش هم حضور دارند. آنها هرچند به حرفهای زیور گوش میدهند اما انگار نمیتوانند کاملا ساکت بمانند. بارها به میان کلامش میآیند و گفتههایش را تایید و تکمیل میکنند. بارها بغضشان میشکند و هرچند لحظه یادآوری میکنند که این درد برای خانوادهشان ذرهای کهنه نشده است.
زیور در حالی که پسر 9سالهاش مهدی کنارش نشسته برایمان از شب حادثه میگوید: «بعد از فوت همسرم به اصرار خانوادهاش از کرمانشاه به سرابله ایلام نقل مکان کردیم. میگفتند خوب نیست زن بعد از فوت شوهرش تنها و بیسرپرست بماند. حتی تهدیدم میکردند که فرزندانم را از من میگیرند. به همین خاطر تمام سختی نقل مکان و زندگی با خانوادهای که خیلی کم میشناختمشان را به جان خریدم.
مدتی در یکی از اتاقهای خانه برادرشوهرم زندگی میکردیم. برادر شوهر دیگرم هم مدام به ما سر میزد و با اینکه همسر داشت چندینبار از من خواستگاری کرد که البته هر بار به او جواب منفی دادم.» میگوید: «شوهرم مرد خوبی بود و از زندگیام راضی بودم. بعد از مرگ او تصمیم گرفته بودم که تنها بمانم و هیچ مرد دیگری را وارد زندگیام نکنم. دخترم وقتی 18 سالش بود، نامزد شد. بعد از نامزدیشان، دامادم از ما خواست اسبابهایمان را برداریم و به خانهای جدید برویم تا زندگی تازهای را شروع کنیم.
همه وسایل را شسته و مرتب کرده بودیم تا صبح زود اسبابکشی کنیم.» اما زیور و دخترش نمیدانستند که برادر شوهر و همسرش آن شب نقشه دیگری در سر دارند. زیور از آن شب میگوید؛ «18 تیر سال 1390 بود. من و دخترم در رختخواب بودیم. اما دخترم مدام به من میگفت که رفتار عمو و زن عمویش خیلی مشکوک است. میگفت دائما بالای سرمان میآیند تا ببینند خوابیم یا نه. حرفهایش را جدی نگرفتم تا اینکه حوالی چهار صبح با سوزشی وحشتناک که غیرقابل توصیف است از خواب بیدار شدیم. انگار رویمان توری انداخته بودند و میسوزاندنمان. من که چیزی نمیدیدم اما بعدا دخترم گفت که عمو و زن عمویش را دیده که با سطلی از اسید بالای سرمان بودند.»
زیور میگوید: «برادرشوهرم قصد داشت زیباییام را از بین ببرد و یثری را بترساند زیرا یثری همیشه از من دربرابر آنها حمایت میکرد.» برادر شوهر زیور با همدستی برادر و همسرش سطلی از اسید را بر سرتاپای زیور و مقدار کمتری از آن را بر قفسه سینه و قلب یثرای 18 ساله پاشیده بودند. مادر و دختر 18 روز در کنار یکدیگر روی تخت بیمارستان بستری بودند تا اینکه یثری با اینکه پزشکان به زنده ماندنش بیشتر از زیور امید داشتند درگذشت.
زیور تا هفت ماه بعد از مرگ دخترش در بستر بیماری از این حادثه بیخبر ماند؛ «هر بار میپرسیدم خانواده و پزشکان میگفتند دخترت در بخش سیسییو بستری است. دلم میخواست این حرفها را باور کنم. روزی که فهمیدم میخواستم خودم را بکشم. زندگی دیگر برایم معنی نداشت. دخترم که خود را برای جشن عروسیاش آماده میکرد، اینگونه جلوی چشمانم نابود شده بود.»
زیور در همین لحظه چشمبند سفید را بالا میزند تا عرق و اشک را از چشمان نابینایش پاک کند. یکی از چشمان او به صورت کامل تخلیه شده و دیگر چشمش نیز بیناییاش را از دست داده است. دستها، پاها، سینهها و نیز سر و همه اندام او آسیب جدی دیده اند. اینها ظاهر ماجراست و زخمی که بر دل این زن نشسته عمیقتر از زخمهایی است که سراسر وجودش را فرا گرفته است.
مادری که برای فرزندانش هنوز همان مادر است
روزهای این زن جوان در بیمارستانها و شبهایش با درد و رنج میگذرد. مادر زیور با لهجه کردی غلیظش میگوید: «روزهایی را پشت سر گذاشتهایم که توصیفش دشوار است.» همان لحظه یکی از دخترانش با دستگاه فشارسنج سراغش میآید و توضیح میدهد که مادر بعد از این حادثه همیشه با مشکلات روحی و جسمی روبهرو بوده است. زیور میگوید: «برای اینکه خانوادهام را کمتر آزار دهم سعی میکنم سکوت کنم و از درد ناله نکنم. برای همین آرزو دارم خانهای از خودم داشته باشم تا با پسرهایم در آنجا کمی آرامش پیدا کنم و تا این حد مزاحم نباشم. اما توانایی مالی تامین خانهای هرچند کوچک را نیز ندارم.»
رختخوابش گوشهای از اتاق پهن است. چند بالش کوچک و یک پتو؛ «اینجا تنها جایی است که من اوقاتم را در آن میگذرانم.»
زیور بارها و بارها تحت عمل جراحی قرار گرفته است؛ جراحی پلاستیک برای بینی و پلکهایش. بعد از وقوع حادثه بینی زیور بهطور کلی از بین رفت. بسیاری از جراحیهایش مربوط به جراحی گذاشتن بینی روی صورت این زن جوان بود. گوشت بینی زیور را پزشکان از پای او برداشتهاند.
همه جراحیها و فرآیند درمانی بسیار هزینهبر بوده و توسط خانواده تامین شده است. زیور تاکنون از هیچ کمک یا حمایت اجتماعیای برخوردار نبوده است.
او این روزها امیدوار است چشم راستش با عمل جراحی دوباره بیناییاش را به دست بیاورد. دوباره با دستمالی که در دست دارد عرق و اشکهایش را پاک میکند؛ «تنها امیدم به زندگی گرفتن حق خودم و دخترم از کسانی است که ما را به این روز نشاندهاند. دو پسر دارم که تمام امید زندگیشان من هستم. به خاطر آنها دوست دارم چشمم ببیند. آنها هم مدام به من میگویند تو برای ما همان مادری هستی که بودی. همان بو و همان صدا را داری.»
دو برادرشوهرزیور به اتهام قتل و اسیدپاشی در زندان ایلام به سر میبرند. همسر برادر نیز که خود در جریان اسیدپاشی به زیور و دخترش دستهایش صدمه دیده بود، بعد از دوسال زندان اکنون با قید وثیقه آزاد است. با این همه رهایی متهمان از زندان یکی از نگرانیهای زیور و خانوادهاش است. زیرا پرونده محاکمه عاملان در حالت تعلیق قرار دارد.
روزهای دشوار بعد از حادثه
خانواده زیور هریک از روزهای دشوار بعد از حادثه میگویند؛ از اینکه زیر بار قرض رفتهاند و تاکنون هیچکسی به یاریشان نیامده و هر روز هم شاهد زجرکشیدنهای زیور هستند. دردهایی که انگار پایانی ندارد. خواهر زیور که چند سالی از او کوچکتر است، میگوید: «بعد از این حادثه به خاطر فشارهای روحی و روانی دوبار دست به خودکشی زدم و به خاطر بلند کردن زیور و بالا و پایین کردنش از پلهها شش مهره کمرم جابهجا شد. یعنی میخواهم بگویم این حادثه فقط خواهرزادهام را از ما نگرفته و زیور را به این روز ننشاند. بلکه روی همه خانواده تاثیر روحی بدی گذاشته است.»
خواهر او به وضعیت نگرانکننده محمد و مهدی دو پسر زیور هم اشاره میکند. محمد 15 سال دارد و مهدی 9 ساله است. به چشمهای مهدی نگاه میکنیم که معصومانه همه این گفتوگوها را میشنود. آنها بارها گفتهاند از کسانی که این بلا را سر خانوادهشان آوردهاند انتقام میگیرند. اما خانواده زیور نگران خشونت و نفرتی هستند که هر روز در میان اعضای خانواده و بهویژه فرزندان زیور رشد میکند. آنها خود قربانیان خشونتی غیرقابل وصف هستند و نمیخواهند کسی در خانوادهشان در این چرخه خشونت بار، بازهم آسیب ببیند.
http://www.bartarinha.ir/fa/news/72699/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%86-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%BE%D8%A7%D8%B4%DB%8C