14 مهر 1392
تغییر برای برابری – متن پیش روی بخش ششم و پایانی از مجموعه مقالات سیاست های مرتبط با بدن زن است. سایر بخش های این مقاله پیش تر در سایت تغییر منتشر شده است.
مقدمه نویسنده: قوانین خشونت آمیز بر ضد زنان که حرکات اجتماعی و فرهنگی و رشد و انتشار اندیشه های آنها را در جمهوری اسلامی ایران کنترل و بلکه تعطیل می کند، چگونه از تصویب گذشته و اجرائی می شود؟
کدام نهاد در ایجاد محدودیت های قانونی برای حبس کردن بدن زنان و جدا کردن آنان از زیست طبیعی و انسانی نقش و دخالت درجه یک را دارد؟ آیا در این نهاد سرنوشت ساز، زنانی هم به صورت انتصابی یا انتخابی حضور دارند؟ این پرسش که بدن زن و تمام خواسته ها و نیازهای انسانی آن چگونه با قانونگذاری کنترل می شود پرسشی اساسی است.
در این بخش پایانی برخی واکنش ها، جهت گیری ها و مقاومت های زنان ایرانی در برابر سیاستهای کنترل بدن مرور می شود. کمپین یک میلیون امضا که در سالروز آن، یادها و خاطره هایش بررسی شد، بخشی از تاریخ مبارزات زنان را تعریف می کند که نمونه متفاوتی از مبارزات پیش از آن است. کمپین هویت خود را با عصر جدید که عصر اینترنت است سازگار کرد و فضای مجازی را برای بازتاب بازیگری هایش در فضای واقعی مورد استفاده قرار داد. کمپین با تاکید بر ضرورت پایان بخشیدن به نظام تبعیض در قانونگذاری، نظم سیاسی موجود را به چالش کشید. ابتدا این چالش را دستگاههای امنیتی جدی نمی گرفتند. فقط حرکات را مونیتور می کردند. اما زمانی که آن را یک خطر دیدند، بر آن تاختند.
فعالیت زنان و دختران جوان از همه طیف های سیاسی و فرهنگی در جامعه ایران به این رویداد ظرفیت تاریخی غیر قابل انکاری می دهد. در جمهوری اسلامی این نخستین جنبش است که خواست مشخص و تعریف شده ای دارد. اصلاحات را می توان رویکرد متفاوت حکومتی با زمینه های تاریخی متصل به نظام برآمده از انقلاب 57 تعریف کرد که نقطه های اتصال آن با نظام چنان بود که به حرکات “حداقلی” اش فرصت می داد تا تداوم داشته باشد. اما کمپین با وجود فعالیت چهره های مرتبط با اصلاحات در آن و با وجودی که از فضای توسعه مدنی دوران خاتمی، خوشه چیده و از بستری مردمی و ثبت شده و قانونی سر بر کشید، وابسته به اصلاحات نبود. خواسته ای که در میان می گذاشت، نمی توانست اصلاح طلبانه باشد. پایان بخشیدن به کل نظام تبعیض بر ضد زنان از نظام سیاسی کنونی بر نمی آید. این نظم چارچوب قانونی خاصی دارد که درمقدمه و متن قانون اساسی اش به روشنی تبیین شده است. کمپین نیز رویکرد و هدفی دارد که کاملا صریح تبیین شده است. این هردو روبه روی هم قرار می گیرند و در برابر هم مثل دو لشگر صف آرائی می کنند. یک لشگر متکی به انرژی مردم است که انتظار دارد به سرعت با آن خود را تجهیز کند و یک لشگر به انواع سلاح سرد و گرم مجهز است و با این وصف نمی خواهد با یک ضربت کار را یکسره کند و در بند آن است تا با بالا بردن تدریجی درجه خطرو ایجاد جو ارعاب، کمپین را در عمل به تعطیل و توقف بکشاند. سیاست ارعاب آن گونه که تصور می شد کار نکرد و سرانجام چهره امنیتی بیرحمی در برابر کمپین ظاهر شد که اغلب رهبرانش را ناگزیر از ترک کشور کرد و آنها که ماندگار شدند هنوز نتوانسته اند گامی پیش نهند و به ناچار به برگزاری جلسات هم اندیشی در مقاطع انتخاباتی، قانع شده اند. نیروی جدا شده از جغرافیای ایران در تلاش برای ایجاد یک همبستگی در تبعید به دلائل گوناگون موفق نبوده است. علاوه بر پراکندگی جغرافیائی فعالان در کشورهای مختلف، سلیقه های متفاوت آنها و امکانات حداقلی مالی مجال نمی دهد تا تبدیل به یک نیروی منسجم بشوند. فقط توانسته اند آن قصه پر غصه را زنده نگاهدارند. کمپین با طرح خواسته ای همه جانبه، خواست تغییر رژیم را در ذهن تداعی می کرد و به همین جهت قابل پیش بینی بود که اگر در مسیری قرار بگیرد که مردم به آن بپیوندند، سرکوب می شود.
در هر حال آینده کمپین شباهتی با گذشته آن نخواهد داشت. در صورتی که در این نظام سیاسی، شکاف ها و درگیری های درونی بیشتر بشود، سرنوشت کمپین از این پیچ سکون و سکوت و پراکندگی، البته گذر می کند. اما پیش بینی پیرامون این که کمپین چگونه بازسازی می شود، آسان نیست . به خصوص که یک فرهنگ در جمع فعالان مدنی درون کشور جا افتاده که بر پایه آن، فعالان درون کشور ضمن بهره بردن از کل زحمات فعالانی که به اضطرار کشور را ترک کرده اند، ماندگاری در ایران را مثل تاج بر سر می نهند و گاهی آن را مثل یک اسلحه روی ارزش های فردی و حیثیت مبارزاتی فعالانی که از کشور رانده شده اند، نشانه می روند. با وجود این فرهنگ تثبیت شده که حتا همین رهبران کمپین، تا زمانی که در کشور بودند، در تقویت آن نقش داشته اند، به نظر نمی رسد آنها که رفته اند چندان شانسی برای بازیافت جایگاه دیرین خود داشته باشند. دوستان ماندگار گاهی گرفتار توهم می شوند و نمی توانند نقش همرزمانی را که خارج شده و همچنان کمپین را در جهان زنده نگاهداشته اند، به درستی درک کنند. در مدت 11 سالی که از کشور دور بوده ام، اثرات این فرهنگ را در رفتار نزدیک ترین دوستانی که از ایران می آیند و هوائی تازه می کنند و باز می گردند، دیده ام. من کمپینی نبوده ام و در لحظه راه اندازی کمپین از راه دور هشدارهائی داده ام، اما ضربات فرهنگ یاد شده را دریافت کرده ام. می دانم فرهنگی است تثبیت شده که گویا نمی شود با آن کاری کرد و فقط باید امید بست تا شاید نسلهای جدید فعال در حوزه های گوناگون، این فرهنگ بیمار و زیانبار را تضعیف کنند. فعالان ماندگار در ایران به دوستان رانده شده از کشور ابزاری نگاه می کنند و در حالی که از حضور آنها در رسانه های خارج از ایران بسیار بهره می برند، هرگاه بتوانند آنها را نادیده می گیرند. تا کسی این دو زندگی مبارزاتی را نزیسته باشد، نمی تواند به درجات مضحک بودن و دردناک بودن فرهنگ خودبزرگ بینی فعالان ماندگار در ایران پی ببرد. من هر دو را زیسته ام.
اما واکنش ها به قوانین تبعیض آمیز و کنترل کننده با کمپین شروع نشده است و حتما با وجود این همه زن تحصیلکرده و حساس در ایران، با سرکوب کمپین هم به پایان نمی رسد. نمونه های مبارزاتی در 34 سال اخیر، همواره تشکیلاتی و سازمان یافته نبوده و بلکه متناسب با امکانات و ظرفیت های امنیتی شکل گرفته و با این وصف، آنها نیز تحمل نشده و در جائی محکوم به قبول واقعیت تلخ تعطیل شده است. در این جا به یک شیوه مبارزاتی که از بدو انقلاب شروع شده و همچنان با طراوت و پرشور است و تعطیل نشدنی، بها می دهم. از سال 1357 خیابان ها و مراکز خرید در تهران شاهدی است بر این که تاریخ تحولات سیاسی روزگار ما را روی بدن زنان می نویسند. زنان ایرانی از هر دسته و گروه، بدون وابستگی های تشکیلاتی، 34 سال است به جنگ تن به تن با گشت های ارشاد در خیابان های تهران ادامه می دهند و نمی گذارند تاریخ این دوران بدون دخالت جدی آنها نگاشته بشود. زنان، دست تاریخ نویس را باز نمی گذارند تا مردانه تاریخ نویسی کند. تاریخ این دوران حتی اگر به دست مردان نگاشته شود، تاریخ مذکر نخواهد بود. ناگزیرند از نبرد بزرگ زنان ایرانی با ماموران کنترل حجاب که از سال1357 شروع شده و دوطرف هرگز به آتش بس رضایت نداده اند، در جای یک جنگ محوری با نظام مردانه بنویسند. سربازان در این نبرد از خود نام و نشان فردی باقی نمی گذارند. فرهنگ تفرعن و خود بزرگ بینی در شریانهای این مبارزه بستری برای رشد نیافته است. این شیوه مبارزاتی از دیگر کشورها الگو برداری نشده. در نوع خود در جهان بی نظیر است. زن به صورت یک انسان معمولی که می خواهد آزادانه در عرصه عمومی راه برود و در بند کسب اعتبار اجتماعی و جهانی هم نیست، در این صحنه حضور دائمی دارد. همگی را می شود با یک پیکره سنگی زیر نام “سرباز گمنام” تعریف کرد. سرباز گمنامی که فقط برای حفظ آزادی تن خود می جنگد. اسم و رسم و شهرت فردی ندارد. یک پیکره است با بدن زنانه و هویت ایرانی. ابتدا با پوشاک متعادل وارد جنگ می شد و به سیاست های کنترل پوشاک “نه” می گفت. اما اکنون سرباز از بس زخم خورده و ناسزا شنیده، از میانه روی و اعتدال روی برگردانده و گرایش نسبت به برهنگی را به رخ می کشد. پیشینه اخلاقی و جنسی او هرچه باشد، از آن رو که به راستی درگیر شیوه ای مبارزاتی از نوع “بومی” است، در سرنوشت ایران آینده تعیین کننده است.
این مبارزه وقفه ناپذیر و غیر تشکیلاتی که رهبر و مدعی ندارد، تا پایان عمرنظام سیاسی تبعیض استمرار خواهد داشت. سرکوب های وسیع سیاسی نتوانسته به این شکل از نبرد زنان پایان بدهد. مبارزه با حجاب اجباری، خود را مثل یک اخطار در برابر هر نوع نظام سیاسی که در ایران آینده شکل بگیرد، به نمایش گذاشته است. هر نظام سیاسی غیر از نظام سیاسی کنونی، به این ریسک تن نمی دهد که با اختصاص بودجه ای هنگفت در برابر زنان صف آرائی کند و در حالی که تجربه تاریخی پیش رو دارد و می داند در این جنگ پیروزی دست یافتنی نیست، آن را انتخاب نخواهد کرد. بنابراین پیکره سرباز گمنام، هویت بی نام خود را به آینده سیاسی ایران تحمیل کرده است. نماد پیروزی بر سرکوب است. نتوانسته اند سرکوبش کنند. هرچه زمان می گذرد و از راه دور ایران را نظاره می کنم، بیشتر به این گستره که جنسیت زن و بدن زن، از خود دفاع می کند بیشتر ارج می نهم. مبارزه ای است خاموش که در همه خانه ها سرباز دارد و حتی نوه و نتیجه ی فلان رهبر که فرمان حجاب اجباری را صادر کرد یواشکی از درون بیت پدر بزرگ به صف سربازان پیوسته است. لشگر این جنگ با لشگر جرار و ارزشی نظام کنونی هم وزن است. اگر نبود 34 سال دوام نمی آورد. از این گستره مبارزاتی که بگذریم، واکنش زنان ایرانی در برابر محدودیت ها، به صورت های گوناگون و در پدیده های فرهنگی و هنری به خصوص در سینما، تا جائی که توانسته اند سانسور را دور بزنند، انعکاس یافته است. در شعر و قصه تا حدودی نمایان شده، در مطبوعات کاغذی بیش از دو دهه خود نمائی داشته و در شبکه های اجتماعی بی وقفه تابو شکنی می کند. بحث حجاب، بی پرده و صریح در شبکه های اجتماعی باز شده و هر روز که می گذرد بیش از دیروز، زنانگی و جسم و روح زنانه، خود را از هزار توی سنت بیرون می کشد و می گذارد پشت دیوار شیشه ای تا همه ببینندش و هرچه دلشان می خواهد ناسزایش بگویند. به سخن دیگر این درجه از تابو شکنی، پیش در آمد تولدی دیگر است. درد دارد. زایمان بی درد نیست. نمی تواند باشد.
پیش از آغاز بهره برداری زنان از امکانات مبارزاتی در فضای مجازی، از سال 1371 زنان ایرانی از دو طیف فرهنگی و تربیتی متفاوت، در ماهنامه ای به نام “زنان” تا حدودی به هم نزدیک شدند. این ماهنامه مدت 16 سال توانست خود را با مانور های گوناگون سر پا نگهدارد و در فضائی به شدت تیره و پر گرد و غبار، سکوت را بشکند. شکستن سکوت در آن فضا که آلوده به خون بود با احتیاط آغاز شد. هنوز سیاست تساهل و تعامل خاتمی در کار نبود. وزارت ارشاد اسلامی فقط به زنان خاصی مجوز می داد تا ترییونی داشته باشند. مهمترین دستاورد ماهنامه زنان این بود که جمعی از افراد موثر در تاسیس جمهوری اسلامی، با هدف دفاع از دین و عقیده و نظام سیاسی، بر آن شدند تا سیاست های رسمی را که قانونگذاری تبعیض آمیز بر ضد زنان پاره ای از آن است، نقد کنند. اما نه با مضامین حقوق بشری و بلکه از زاویه نو اندیشی دینی و برپایه امکانات متصور از تفاسیر روز آمد از دین. به چالش کشیدن قوانین مبتنی بر شریعت که به در گیرشدن جمعی از کارشناسان دینی از طیف نو اندیشی دینی در بحث ها منجر شد، عرصه ای از سخنگوئی را پیرامون حقوق زن باز گشود که در آن عرصه با وجود خطرات فردی که نویسندگان دینی و غیر دینی را تهدید می کرد، درجه امنیت نویسندگان به لحاظ فاصله گرفتن از ارتداد بالا رفت و توانستند زیر باران فحش و تهدید کار را ادامه بدهند. روزنامه کیهان و محافل سیاسی- دینی مرتبط با آن، همواره همه چیز را در زندگی فردی و خانوادگی نویسندگان ماهنامه مونیتور می کردند و پرونده ها برای گردگیری در وقت مقتضی پر و پیمان می شد. در هر حال عمر 16 ساله این نشریه که در غیاب شبکه های اجتماعی امروزی و فضای مجازی، سخت جانی کرد و گزارشگر رویدادهای مرتبط با فرو دستی زنان شد، پر برکت بود. چندان که تاریخ نویس این دوران تا آن را ورق نزند، نمی تواند پیرامون مبارزات زنان ایرانی و نقش های این ماهنامه درشکلگیری مبارزات بعدی زنان تاریخ نویسی کند.
یک حرکت با شکوه زنان که آن هم رهبر و مدعی ندارد و به راستی شکل خود جوش داشته و زندگی زنان را در بافت سنتی دگرگون ساخته و حکومت یکسره مرد سالار را نگران کرده، هجوم دختران به مراکز دانشگاهی بوده است. نرخ بالای ورودیه های زنان به دانشگاههای کشور و به خصوص نرخ بالای ورود زنان به مدارس حقوق، با آن که تا سالها موضوعی بود تبلیغاتی که مصرف خارجی داشت، سر انجام خشم و حساسیت نظام یکسره مرد سالار را برانگیخت و رجال دینی- سیاسی، به در هم ریختن کلیشه ها و پیش داوری های خود اعتراض کردند و سیاستگذاری با هدف پس راندن زنان از فضای آکادمیک به بهانه نا متعادل شدن آمار ها با نیازهای بازار کار، شکل دیگری به خود گرفت. حال آن که اگر حسن نیت در کار بود می توانستند زنان را به ورود به رشته های متناسب با نیازهای بازار کار تشویق کنند. چنین نکردند و خواستند صورت مسئله را پاک کنند که البته نمی توانند. هجوم دختران و زنان به دانشگاهها، سوای علم آموزی، واکنشی بوده و هست به مرزبندی های جنسیتی. زنان جوان فقط در فضاهای آموزش عالی است که با وجود مزاحمت مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی وبرنامه تفکیک جنسیتی، می توانند احساس کنند که در فضای دو جنسی ساعاتی را می گذرانند. حضور در این فضا به گرایش طبیعی دو جنس برای همزیستی مشروعیت می بخشد. در کشوری که رفتار طبیعی انسان مصداق عمل مجرمانه را دارد، همین درجه از احساس با هم بودن، به انسانی که زندانی ذهن بیمار مدیران فرهنگی کشور است، اجازه می دهد تا نفسی بکشند. این وجه از حرکت موزون و بدون رهبر و تشکیلات زنان ایرانی، به اندازه ای نا منتظر بوده که تا مدتها سیستم امنیتی و ارتجاعی، از درک و فهم این نکته که نرخ بالای ورود زنان به دانشگاهها، می تواند طومارشان را بر باد دهد، عاجز بوده اند و خوشبختانه دیر بیدار شده اند.
اما واکنش ها همواره مثبت نبوده و نیست. زنان زیر سلطه فرهنگ معیوب تبعیض که کرامت انسانی شان را خدشه دار کرده، به صورت فزاینده، جذب حوزه های جرم و جنایت و انواع آسیب های اجتماعی شده اند. زنان گرفتارو بی بهره از فرصت های برابر، برای قاچاقچیان انسان، حکم طعمه را دارند. برای دوستداران متعه خانه حکم طعمه را دارند. برای توزیع کنندگان مواد مخدر حکم طعمه را دارند و برای دائر کنندگان خانه های فساد در دل شهرها و در قلب خانه های مسکونی که زیر پوشش خانواده کار می کنند، حکم طعمه را دارند. زنان زیر پوست به چرک نشسته شهر، به هر کاری دست می زنند تا شکم خود و شاید فرزندان و خانواده را سیر کنند. گاهی کودکان خیابانی و کودکان کار، روزی رسان آنها می شوند و در همه حال دولت ها که می آیند و می روند و هریک به خود نام و لقبی می دهند، برنامه ای برای تغییر وضعیت زنان و کودکان در شرایط دشواردر دستور کار ندارند. از آن بدتر مطبوعات محروم از آزادی بیان نمی توانند به آسانی سخنگوی یک درد از بسیار دردهای آنها بشوند. تشکل های مستقل زنان هم لت و پار شده اند تا فقط سخنگویان حکومتی، چپ و راست برای زنان با شکم گرسنه و بی بهره از ثروت و درآمد ملی، فرمان عفاف و حجاب صادر کنند و چشم بر خود سوزی زنان، ختنه زنان، خشونت خانگی علیه زنان، و..، فرو ببندند. قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر اخیرا گفته است: در تهران حشیش و کوکائین برای برخی زنان سبک زندگی شده است. در مواردی در توزیع و ترانزیت مواد مخدر از زنان استفاده می شود. وی نگفته است سبک زندگی زنان در خانواده های مرتبط با حکومت چگونه است و هر سال چند بار با در آمدی که شوهرانشان از دست داشتن در توزیع مواد مخدر کسب می کنند، برای خرید به کشورهای خارج سفر می کنند و سهم زنان فرو دست از درآمد ملی را می بلعند.
راستی کدام نیروی قاهره این سبک زندگی را برای زنان طراحی کرده است؟ آیا اگر بازار کار به صورت علمی طراحی می شد. اگر به جای سیاست های محدود کننده زنان، سیاست حرفه آموزی به زنان انتخاب می شد، بیمه زنان خانه دار اجرائی می شد، متعه خانه های مخفی و آشکار برپا نمی شد، و به جای آن فضای ورزش زنان توسعه می یافت، یک رژیم مدعی اخلاق مداری به این روز سیاه می نشست؟ قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر نمی تواند این زمینه های مساعد برای فاجعه را کشف کند. در حدود وظائف او هم قرار نمی گیرد. ایکاش لااقل از حدود وظائف خارج نمی شد و موعظه نمی کرد. ایکاش فقط می رفت سروقت فضائی که به ورزش زنان اختصاص دارد. و می رفت سروقت عوامل بیکاری مردانی که شوهران این زنان بوده یا هستند. ایکاش فقط نوک دماغش را می دید و نقش همکاران در آسیب پذیری زنان و توزیع مواد مخدر به قیمت نازل را در جمع همکاران ریز و درشت کشف می کرد و با مردم در میان می گذاشت.
نتیجه گیری
زنان ایرانی در دو جبهه مثبت و منفی نسبت به وضعیت نامطلوب خود، واکنش نشان می دهند. یک سلسله از واکنش ها در گذار زمان تبدیل به سبک زندگی اکثریت زنان شده و از واکنش فراتر رفته و به صورت مبارزه ای همه جانبه خود را نشان می دهد. در این مبارزه تاکید بر ضرورت آزادی در انتخاب پوشاک که خواست مبتنی بر حق زن بر بدنش می باشد، خود را به صورت یک اولویت نشان می دهد و هرگاه تحصیل بشود، زنان مخالف با حجاب اجباری، پس از یک دوران کوتاه از افراطگری، به شاخصه های عرفی داوطلبانه نزدیک می شوند. رفع تبعیض از زنان در محیط دانشگاه و تعطیل برنامه ناموزون “تفکیک جنسیتی” که آزادی دو جنس زن و مرد را در همزیستی انسانی با یکدیگر غیر ممکن ساخته و آن را به زیست زیرزمینی تبدیل کرده است، اولویت دیگری است که با حق زن بر بدنش برای و رفت و آمد آزادانه در فضاهای آموزشی رابطه دارد. تمرکز بر رفع تبعیض های قانونی موضوعی بسیار اساسی است که فعالان حقوق زن و فعالان حقوق بشر به آن پرداخته اند و بابت آن به صورت فردی و جمعی بهای گزاف پرداخته اند.
در مرور دردها به این نتیجه می رسیم که رفع تبعیض قانونی از زنان بدون برون رفت از نظام ارزشی کنونی میسر نمی شود. نظام ارزشی اصل را بر فرودستی زنان گذاشته و از این اصل شالوده ساخته است. شالوده را بلافاصله پس از پیروزی، در سال 1357 با طرح حجاب اجباری بر پا کردند و هرگاه بخواهند در آن تجدیدنظر کنند، شالوده روی سرشان فرو می ریزد. به سخن دیگر نظام ارزشی روی اجزاء بدن زن سرمایه گذاری کرده. روی اجزاء بدن زن تاریخ نویسی کرده. بدن زن را در جای گنجینه ای سیاسی به نام اسلام و به کام قدرت خود کامه مصادره کرده. تا جائی که اگر خوب دقت کنیم، اساسا زنان بر بدن خود مالکیت ندارند و حکومت صاحب این بدن است و البته مرد در جای نماینده حکومت، نظام ناموس خواهی را سامان می دهد. بی جهت نیست که شکست حکومت در جبهه حجاب در خطبه ها و سخنرانی ها منعکس می شود. خطیبان و سخنگویان حکومتی گاهی عاجزانه و گاهی با نسبت دادن صفت های زشت، از شوهران کمک می طلبند. این تقاضای کمک به خوبی نشان می دهد که حکومت استقرار یافته بر اصل حجاب و کنترل بدن زن، از شکست در جبهه حجاب بیش از شکست در سیاست خارجی می ترسد. هر گام کوچک که زنی در ایران در مواجهه با نظام ارزشی بر می دارد، گامی بزرگ و استوار است که بنای رفیع تبعیض را می لرزاند.
اما واکنش های منفی که سبک زندگی جمعی از زنان شده است و گرایش به مواد مخدر فقط شمه ای از آن است، حکایتی است از سرنوشت ملتی که نتوانست انقلاب عدالت طلبانه خود را مدیریت کند و به هر دلیل آن را دو دستی و سهل انگارانه به دشمن سپرد. دشمنی که زنان را گروگان گرفته و به مردان هم امنیت خاطری نبخشیده است.
http://www.we-change.org/spip.php?article10716