هرانا
جمعیت اینجا را زنان و بچهها تشکیل میدهند؛ بچهها بیشتر از دو سال ندارند و ۱۳ زن باردار نیز منتظرند تا بارشان را زمین بگذارند. بچهها فقط تا دوسالگی میتوانند با مادرشان زندگی کنند و بعد از آن به یتیمخانه یا قیمشان تحویل داده میشوند. این قانون «زندان زنان» است، زندانی که هر روز هزار زن از پیر و جوان کنار هم روزها را به شبها گره میزنند و بازی زندگی، آنها را به کیلومتر ۱۷ جاده ورامین آورده است. در «بهشت» بچهها از مردها میترسند چون معمولاً مرد نمیبینند؛ از صبح که چشمشان را باز میکنند تا شب که چشم روی هم میگذارند، هیچ مردی را نمیبینند؛ سروکارشان فقط با مادرشان است و چند زن دیگر؛ اینجا هیچ مردی حق ورود ندارد. بچههای بهشت نهتنها مردها را بلکه تاریکی شب و روی ماه و مهتاب را هم ندیدهاند و اگر هم دیده باشند، بهندرت اتفاق افتاده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از تسنیم، اینجا همه چیز از جنس مادر و فرزندی است؛ چه مادرانی که بچههایشان را در آغوش دارند و تر و خشکشان میکنند و شیر میدهند و چه زنانی که با شکمهای برآمده روی تختهایشان نشستهاند و روزها را در انتظار مادر شدن سپری میکنند و برخی از آنها هم برای چندمین بار قرار است مادر شوند.
سالن بهشت از چند اتاق کنار هم با تختهای دوطبقه در چهار گوشهها تشکیل شده است و خروجی اتاقها به یک راهرو عریض موکتشده با تعدادی وسایل بازی برای بچهها ختم میشود. در انتهای راهرو نیز در آهنی بزرگی با دریچهای کوچک در وسط آن، سالن را به کریدور اصلی متصل میکند.
«سودا» دختربچه دوساله تُپُلی که موهایش «دماسبی» بسته شده و دامن چینچین کوتاه آبیرنگی بر تن دارد و چشمهایش مثل تیلهای سیاه در کوهی از گوشت میدرخشد، در میانه جمع دلبری میکند و با هر قدمی که برمیدارد تلو تلو میخورد و عشوهگری میکند. «محمدجواد» و «محمدرضا» هم دوقلوهای این سالن هستند که تیشرت و شلوار یکرنگ و شکلی بر تن دارند و چشمهای آبیشان در چهره سبزهشان خودنمایی میکند.
جمعیت حدود ۴۰نفره اینجا را زنان و بچهها تشکیل میدهند؛ بچهها بیشتر از دو سال ندارند و ۱۳ زن باردار نیز منتظرند تا در ماههای آینده، بارشان را زمین بگذارند؛ بچههای اینجا فقط تا دوسالگی میتوانند با مادرشان زندگی کنند و بعد از آن اگر پدر یا قیّم قانونی دارای صلاحیت نگهداری، داشته باشند به آنها و در غیر این صورت به بهزیستی تحویل داده میشوند؛ این قانون «زندان زنان» است، زندانی که هر روز هزار زن از پیر و جوان کنار هم روزها را به شبها گره میزنند و بازی زندگی، آنها را به کیلومتر ۱۷ جاده ورامین آورده است.
مکانی که امروز زندان زنان است، قبلاً محلی برای نگهداری معتادان متجاهر و خیابانی بوده و از سال ۹۰ به زندان زنان تبدیل شده و تمام زنان زندانی در زندانهای استان تهران در این ندامتگاه تجمیع شدند.
این زندان که از آن بهعنوان تنها زندان زنان خاورمیانه یاد میشود، دارای یک اندرزگاه با ۱۰ سالن است که سالنهای یک تا ۷ به نگهداری زندانیان با جرایم مختلف، سالن هشت به مادران دارای فرزند زیر دو سال و زندانیان باردار و دو سالن نیز به مشاوره اختصاص دارد.
هرچند ورود آقایان به زندان زنان ممنوع است اما این قاعده استثناهایی هم دارد؛ آن هم زمانی که زندانیان متأهل با درخواست قبلی، ساعاتی را در سوئیتهای ملاقات خصوصی کنار همسرشان میگذرانند و با هم خلوت میکنند. قبلاً زندانیان برای ملاقات خصوصی به زندان رجاییشهر میرفتند و بعد از آن هم کانکسهایی برای ملاقاتهای خصوصی تعبیه شد تا اینکه ساختمان ملاقات خصوصی زندان شامل ۶ سوئیت با سرویس بهداشتی، حمام و آشپزخانه مجزا در هر اتاق، تکمیل و راهاندازی شد.
شاید بگویید مگر آدم زندانی حال و حوصله ملاقات خصوصی و این قرتیبازیها را دارد؛ اولاً همه زنانی که در زندان زنان هستند، سارق و قاتل نیستند بلکه برخی از آنها، کسانیاند که دست روزگار و سرنوشت و شاید یک بیمبالاتی در صدور چک یا ضمانت، پایشان را به زندان باز کرده ثانیاً همین که مرد برای ملاقات همسرش به زندان میآید، خودش یک دلگرمی است و آن طور که مسئولان زندان میگویند “باید زندانی باشید تا انتظار برای ملاقات را بفهمید”.
کنار ساختمان سوئیتهای ملاقات خصوصی، بهداری زندان قرار دارد که پر از همهمه و هیاهوست. هفت هشت نفری میشوند که چادرهاشان را بهدندان گرفتهاند و روی صندلیهای آبی نشستهاند تا پزشک بهداری بهنوبت ویزیتشان کند و برایشان نسخه بپیچد. با اینکه هر روز کنار هم هستند، باز هم فرصت حرف زدن با یکدیگر را از دست نمیدهند تا از دردها و آخرین گفتوگوی تلفنیشان با خانواده و فرزندانشان برای هم تعریف کنند.
بهداری زندان، ساختمان دوطبقهای است که «عباس هوشیار» مسئول آن است؛ نمیدانم مسؤل بهداری زندان اغراق میکند یا نه اما میگوید امکانات بهداری زندان زنان، بر اساس تعریف وزارت بهداشت، در حد شهری با جمعیت ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر است. میگوید: «وزارت بهداشت در شهرهای دارای ۱۰ هزار نفر جمعیت، برای دسترسی بهتر مردم به مراکز درمانی، یک درمانگاه شبانهروزی با امکاناتی مانند آزمایشگاه، رادیولوژی و داروخانه دارد. در اینجا هم در حد یک شهر ۱۰ تا ۱۲ هزار نفری امکانات درمانی شامل درمانگاه شبانهروزی، آزمایشگاه، رادیولوژی و پزشک و پرستار بهصورت شبانهروزی وجود دارد و متخصص روانپزشکی و بیماریهای زنان و اطفال و دندانپزشک نیز در طول هفته، یک یا دو روز در درمانگاه حضور مییابند. برای شرایط اورژانسی نیز یک آمبولانس در زندان مستقر است که در صورت نیاز و با تشخیص پزشک بهداری، زندانی با قید فوریت و با اطلاع به مقام قضایی به مراکز درمانی خارج از زندان اعزام میشود».
بین زندانیان، کسانی وجود دارند که به بیماریهایی مانند هپاتیت، ویروس .H.I.V و برخی بیماریهای خاص مبتلا هستند. مسئول بهداری میگوید برای تشخیص این بیماریها و انجام اقدامات درمانی، کلینیکی تحت عنوان کلینیک مثلثی ایجاد شده و در این کلینیک، بهطور مشخص و فعال، بیماریهای خاص مثل ایدز و هپاتیت و بیماریهای مرتبط با اعتیاد و … بررسی میشود و همه کسانی که وارد زندان میشوند در کلینیک مثلثی، معاینه میشوند.
مسئول بهداری توضیح میدهد: «همه کسانی که وارد زندان میشوند، ابتدا به قرنطینه انتقال یابند. در قرنطینه، زندانیان هر روز توسط پزشک ویزیت میشوند و یک پرستار، آموزشهای اولیه بهداشتی را ارائه میکند. همچنین از تمام کسانی که در معرض خطرند، آزمایش میگیریم. البته آزمایش بهویژه آزمایشهایی مثل .H.I.V اجباری نیست اما با توجه به توضیحات و آموزشهایی که دریافت میکنند، افزون بر ۹۵ الی ۹۶ درصد زندانیان در بدو ورود بهصورت داوطلبانه آزمایش میدهند و میتوانیم بیماریهایشان را در همان ابتدا تشخیص دهیم».
اصلاً زندان بدون اعتصاب غذا، زندان نیست و هر موقع اسم اعتصاب غذا میآید، زندان و زندانی تداعی میشود، به همین خاطر از مسئول بهداری در خصوص اقداماتشان در زمان اعتصاب غذای زندانی میپرسیم که خیلی رسمی میگوید: «اگر کسی اعتصاب غذا کند، طبق قانون هر روز مورد معاینه پزشک قرار میگیرد و شرایط جسمی زندانی بررسی و عوارض ناشی از سوء تغذیه به او گوشزد و سپس صورتجلسه و در پرونده ثبت میشود. هر روز فشار خون و قند خون فردی که اعتصاب غذا کرده توسط پزشک چک میشود».
بین آنها رسم است وقتی مردی میخواهد وارد اندرزگاه یا همان محل اصلی نگهداری زندانیان شود، جلوتر «اعلام یاالله» میکنند. اندرزگاه سوله بزرگی است که در دو طرف راهرو عریض و طویلش، سالن نگهداری زندانیان قرار دارد و با راهرو کوچکی آغاز میشود که در سمت راستش بخش قرنطینه با تعدادی تخت و چند محافظ و پرستار قرار دارد.
میگویند وقتی زنی به زندان میافتد همه فامیل جمع میشوند و فکر و انرژیشان را روی هم میریزند تا همسر یا مادر خانواده یک شب هم در زندان نماند اما وقتی زنی ماهها و سالها در زندان سر میکند، دو علت دارد؛ یا خلافش سنگین است که کاری از دست کسی برنمیآید یا هیچ کس را ندارد که بخواهد به او کمک کند. حالا همین روایت، قصه غصهدار زنان زندان شهر ری است.
زندگی اینجا در این سوله بزرگ با سالنهای متعدد جریان دارد؛ بلندگوی زندان هر از چندگاهی، چیزی را که نامفهوم است اعلام میکند و در سوی دیگر، صدای صلوات از کلاس قرآن با صدای مبهم بلندگو در هم میآمیزد.
زنان زندانی بر اساس نوع جرم، سن و سال و حتی تابعیتشان از بقیه جدا شدهاند؛ چند سالن به نگهداری زندانیان مواد مخدر، یک سالن به زندانیان جوان ۱۸ تا ۲۵ سال، یک سالن به زندانیان سرقت و یک سالن هم که معروفترین یا شاید بتوان گفت بهترین سالن زندان است، به مادران و زندانیان باردار اختصاص دارد.
اینجا همه ایرانی نیستند؛ افغانستانی، بنگلادشی، بولیویایی و زندانیان سریلانکایی نیز کنار زندانیان زن ایرانی اما در سالنی جدا زندگی میکنند.
در زندان زنان، زندانیان بیکار نیستند و به یک نحوی خود را مشغول میکنند تا محیط بسته و محدود زندان را راحتتر تحمل کنند و گذر زمان را متوجه نشوند. ساعاتی از روزشان را در کلاسهای آموزشی میگذرانند و گاهی نیز اگر دل و دماغش را داشته باشند به سالن ورزشی زندان میروند و دق دلشان را از زمین و زمان سر توپ فوتبال یا والیبال یا بدمینتون خالی میکنند.
کفشهای ورزشی آبی و خاکستری با نظم و ترتیبی که حکایت از نظمی زنانه دارد، گوشه سالن ورزشی زندان روی هم چیده شدهاند و توپهای فوتبال و والیبال در قفسهای آهنی نگهداری میشود و چهار ردیف صندلی نیز برای تماشاگران احتمالی دیده شده است. کفپوش سالن در قسمتهای مختلف بهشدت تخریب شده و تنها سالن ورزشی را برای زندانیان غیرقابل استفاده کرده است. زندان که بودجه کافی برای تعمیر کفپوش ندارد و اگر هم بودجهای برسد، اولویت را به تغذیه و بهداشت زندانیان میدهند و شهرداری نیز حاضر نشده برای تعویض کفپوش زندان کمک کند.
کتابخانه زندان هم با ۹ هزار جلد کتاب تقریباً از مکانهای پرطرفدار زندان است و زنانی که سواد خواندن دارند، برای گذر زمان به کتابهایی مثل قصههای هزار و یک شب، گتسبی بزرگ، داستانهای جنایی آگاتا کریستی و کتابهای روانشناسی و موفقیت پناه میبرند. یکی شماره تلفنش را داخل کتاب نوشته و در کتاب دیگری چشم زنی با خودکار آبی نقاشی شده که اشک آبی از چشمانش سرازیر است و یکی دیگر صفحه ۴۹ مصیبت بیگناهی نوشته است «یا علی».
در زندان زنان، مسئله غذا از آن موضوعات حیاتی است؛ اینجا دو آشپزخانه دارد؛ یکی آشپزخانه مرکزی زندان است که غذای همه اعم از پرسنل و زندانیان توسط آشپزهایی که از خود زندانیان هستند، پختوپز میشود و انصافاً غذا پختن برای کسانی که بهترین سرآشپز زندگی بچههایشان هستند، سخت است. در دیگهای بزرگی برنج بار گذاشتهاند و منتظرند تا دم بکشد؛ مایه استانبولی را هم در ماهیتابهای بزرگ که بوی رب و روغن سرخکرده معده را تحریک میکند، آماده کردهاند. در آشپزخانه دیگر که قدری کوچکتر و جمعوجورتر است، غذای زنان باردار و بچهها، جدا از غذای بقیه زندانیان طبخ میشود تا نیازهای غذایی زنان باردار و مادرانی که کودک شیرخوار دارند تأمین شود؛ در اینجا بوی سوپ و فرنی، بوی غالب است.
شاید باور نکنید همانطور که ما هم وقتی دیدیم تعجب کردیم؛ زندان زنان کافی شاپ و بوتیک هم دارد؛ البته تصورتان از کافیشاپهای متداول در گوشه و کنار شهر را از ذهنتان دور کنید؛ اینجا خبری از سیبزمینی با چیپس و پنیر و اسمهای عجیب و غریب غذاها نیست؛ در اینجا فقط نسکافه سرو میشود.
زمان در زندان زنان مثل همه زندانهای دیگر آنقدر کُند و آهسته میگذرد که حتی از دست چوبخطهای روی دیوارها هم کاری برنمیآید بهویژه اگر همه فکر و ذکرت، بچههایت در بیرون زندان باشد. یکی از زندانبانان میگوید بسیاری از زنان اینجا در اوقات هواخوری با تلفن امور بچهها و زندگیشان در بیرون از زندان را رتقوفتق میکنند؛ از مدرسه بچهها گرفته تا طلبکارهایی که وقت و بیوقت میآیند و میروند.
شاید بهجرأت بتوان گفت بهترین درمان و راهحل برای خلاص شدن از ثانیههای عذابآور زمان در زندان، کار است؛ کاری که هم انسان را سرگرم میکند و هم منبع درآمدی است برای زنانی که سرپرست خانوار هستند.
کارگاههای قالیبافی، سفالگری، نقاشی، تذهیب، خیاطی، آرایشگری و عروسکسازی در طبقه بالای سوله زندان از ساعت هشت صبح کارشان را آغاز میکنند تا پنج عصر که دوباره زندانیان به سالنهایشان بازمیگردند. کلاسهای کارگاههای هنری با پارتیشن از هم جدا شدهاند و در هر کلاس یک مربی مشغول آموزش به چند زندانی است و از روی الگوهای نقاشی و خطاطی و … مشغول کار هستند و موسیقی سنتی که حتی نام خوانندهاش را هم نمیدانند، چند ساعتی از غم و اندوه دورشان میکنند یا شاد هم بیشتر فکرشان را به بدبختیهایشان مشغول کند.
در کارگاه کناری صدای برخورد دفه با شانههای فرش نیمبافته روی دار قالی و زمزمههای مرسوم قالیبافان، صدای غالب است؛ زنان از پیر و جوان دور تا دور سالنی بزرگ با دیوارهای پارتیشن نشستهاند و رشته افکارشان را به دار قالی گره میزنند. در گوشهای دیگر، تعدادی از زنان زندانی عروسک میسازند؛ عروسکهای دخترانهای با موهای بلند که دل هر دختربچهای را میبرد.
هرچقدر کارگاه قالیبافی ساکت است، کارگاه خیاطی پر است از صدای چرخهایی که پارچههای رنگارنگ را به لباسهای زنانه تبدیل میکند؛ لباسهای تولید زندان که معلوم نیست دست تقدیر بر تن چهکسی خواهد کرد.
بعد از نزدیک به سه یا چهار ساعت همکلام شدن با زندانیان و زندانبانان، زندان را با تمام قصهها و غصههای ساکنانش پشت سر میگذاریم و دوباره در هوای پاک آزادی نفس میکشیم. سگی خسته از سگدوهای شبانه که زیر سایه پیکانی مچاله شده چرت میزند، به حضور ما اهمیت نمیدهد. یکی دو مرد هم که روی نیمکتهای مسقف، منتظر ملاقات نشستهاند و هر چند لحظه یکبار پُکی محکم به سیگار فیلترقرمزشان میزنند و دود را به نسیم بهاری میسپارند.