روایت دوباره ی یک کمپین؛ نقدی به کتاب “بهار جنبش زنان ” / خدیجه مقدم

7 شهریور 1392
arton10682-fa1ad

هفت سال پیش، در چنین روزی، پنجم شهریور85، همه یکدل و یک جان پشت درهای بسته موسسه نیکوکاری رعد جمع شده بودیم و زیر فشار نیروی انتظامی ، اراده کرده بودیم، حرکت کمپین یک میلیون امضا را آغاز کنیم. برای این که جماعت زیادی که حضور داشتند، صدایمان را بشنوند، بنا به خواست دوستان، بالای جدول کنار پیاده رو رفتم و بدون استفاده از بلند گو با صدای بلند فریاد زدم :

«ما همین جا ، در خیابان ، پشت درهای بسته ی موسسه رعد ، “کمپین یک میلیون امضا علیه قوانین تبعیض آمیز” را افتتاح می کنیم»

و بلافاصله ورقه های امضا در بین مردم پخش و جمع آوری امضا شروع شد. شیرین عبادی سخنرانی کوتاهی کرد و ضمن حمایت از کمپین، خواهان تغییر قوانین تبعیض آمیز شد. همین طور نوشین احمدی توضیحاتی در مورد کمپین داد. همه به هم مانند یک بدنه‌ی واحد بودیم. همه آنهایی که دو ماه، روی طرح کمپین و ساز و کارهای اجرایی آن کار کرده بودیم، سربلند از شروع حرکت در تکاپو بودیم. بعد از مدتی، تصمیم گرفتیم، مهمانان مان، بخصوص آنانی که از شهرستان آمده بودند را در جایی پذیرایی کنیم و چه خانه ای بهتر از خانه ما که خانه جنبش زنان نام گرفته بود و در نزدیکی موسسه هم قرار داشت.با یک سازماندهی سریع بیش از 90 نفر از دوستان وارد خانه شدند و چه لذت بخش بود برایم، وقتی همسرم با جعبه های بزرگ شیرینی وارد خانه شد و به همه تبریک گفت. در حد مقدورات، شروع بسیار زیبایی بود. گاه که باحسرت به عکس ها ی روز افتتاح و جلسات مختلفی که داشتیم، نگاه می کنم و به چهره ی تک تک دوستان خیره می شوم، طنین صدایشان را می شنوم و لبریز می شوم از عشق، محبت، دوستی وافتخار و حیرت می کنم که چطور برخی، می توانند، حرمت رفیق و دوست و همراه را بشکنند تا تاریخ را آن جور که خود دوست دارند بازگو کنند و از خود قهرمان بسازند. مگر نه این که زندگی عین مبارزه و مبارزه عین زندگی است؟

کتاب “بهار جنبش زنان” یا “20 سال کار علنی” نوشین احمدی خراسانی را می خوانم و هر چه پیش می روم، بیشتر متعجب می شوم که مگر ممکن است؟! اسناد تلاش های زنان در 20 سال گذشته که هنوز موجود است. عکس ها و فیلم ها حتی در آرشیو سایت های زنان، هنوز باقی است و هر کسی می تواند به مدد اینترنت در صحت بسیاری از روایت های تاریخی نوشین احمدی شک کند.

ما زنان، همیشه تاریخ مذکر را به نقد کشیده ایم، تاریخی که زنان و حاشیه را نادیده گرفته و با نگاه مردانه یعنی سلسه مراتبی، نگاشته شده ولی گاه ناچاریم بپذیرم که این سلطه تاریخی چنان عمیق بوده که باعث می شود تاریخ جنبش زنان توسط یک زن فمینیست که جوانی خود را صرف برابری کرده با همان نگاه سلسه مراتبی نگاشته شود.

می دانم نوشتن وقایع تاریخی به صورتی بی طرف دشوار است و با منصوره اتحادیه موافقم که در مصاحبه با محسن آزموده با روزنامه اعتماد شماره 2628 مورخ 9اسفند 91 می گوید:

هستند کسانی که با نگارش خاطرات شان به خیال خود شان تاریخ می نویسند .اما من معتقدم که تاریخ نویسی باید حرفه ای باشد .خاطره نویسی و انتشارنامه ها به معنای تاریخ نگاری نیستند .تاریخ نگاری متد و روش خاص خود را دارد که باید آن را آموخت.

یا در جای دیگری از همین مصاحبه درباره تاریخ زنانه می گوید : من هم در کتاب “زندگانی نجم السطنه” مادر دکتر مصدق کوشیده ام تا نگاه زنانه ای درباره تاریخ داشته باشم اما این امر دشوار است و باز در نهایت می بینید ، آنچه نوشته می شود همان تاریخ سنتی و تاریخ مذکر است …کاری که می شود کرد این است که سعی کنیم با همدلی ، وقایع را از منظر زنان آن عصر بنگریم.

روایتی را که نوشین احمدی از 20 سال فعالیت علنی زنان در ایران به تصویر کشیده به عقیده من روایتی پدر سالارانه است. در سرتاسر کتاب یک «من قدرتمند فرمانده» وجود دارد که بسیار تیزهوش است، به تنهایی فکر می کند،ایده می دهد و برنامه ریزی می کند و بقیه اجرا می کنند. او بها نمی دهد به تلاش های زنانی با گرایش چپ، ملی مذهبی ها، محافل زنان، فعالانی که به قول نویسنده، کارهای توسعه ای انجام داده اند، یا شخصیت هایی که به صورت فردی تلاش های برابری خواهانه داشته اند و برابری زنان را در زمینه های مختلف حقوق زنان، دستیابی زنان به فرصت های برابر از نظر بهداشت –درمان –آموزش –اشتغال،جریان سازی و ظرفیت سازی در حوزه برابری خواهی پیش برده‌اند. نوشین همه ی این فعالیت‌ها را خارج از فعالیت های جنبش زنانی می داند و فراموش می کند که دغدغه های زنان ایران، همانند زنان جهان حداقل همان 12 محور کنفرانس جهانی پکن است که یکی از آنها، برابر حقوقی قانونی است و نه همه ی آن ها.

به عقیده من اطلاعات ناقص ، اشتباه و حتی وارونه ی ارائه شده در کتاب، چه عمدی باشد چه سهوی، یک نتیجه را در بر دارد و آن دلسردی و دلشکستگی فعالان جوان جنبش زنان و بی حرمتی به پیشکسوتان و مبارزان عرصه برابری و گمراه کردن آیندگان است و هیچ کمکی به جنبش زنان در ایران نمی کند، که هیچ ! موجب تفرقه بیشتر در میان فعالان آن نیز می شود.

نوشین احمدی، که خود بهتر از هر کسی از تاریخ تحریف شده 20 ساله ی بهار جنبش زنان، آگاه است، سعی بسیار کرده تا، پیشاپیش خود را با جملات زیبا تبرئه کند که

«اقدام دسته جمعی زنان ناشر… برای زنانی هم چون من که از نسلی بودم که چند سالی بیش نبود که به عرصه جنبش زنان گام نهاده بودم، بسیار آموزنده و سرنوشت ساز و یا حتی هشدار دهنده بود زیرا دایره تنگ تجربه ها و فعالیت هایم در حوزه زنان را به افق های باز و رنگارنگ سوق داد و با مشارکت در گستره ی وسیع این حرکت صنفی –مدنی حقیقتا پی بردم که دایره فعالیت های زنان کشورم بسیار فراخ تر از دنیای کوچکی است که من در آن تلاش می کنم و ناخودآگاه می آموختم که اگر واقعا بخواهم در راه کسب حقوق برابر مبارزه کنم پس لازم است که از خود محوری، جزم اندیشی و تک ساحتی بودن فراتر بروم و تصور نکنم محور عالم هستم و همه حقیقت پیش من است. در واقع سنگ بنای آموختن از دیگری در فضای رنگین کمانی حرکت ها و فعالیت ها دو ساله جمع ناشران زن در اعماق وجودم کاشته شد و بعد ها در” جمع هم اندیشی فعالان جنبش زنان” بارور گردید.»

صفحه 82.

با ادعاهایی که در بالا ذکر شده است، در کتاب خود محوری گاه تا جایی پیش می رود که زنان گمنام حذف می شوند. حتی نام زنی متخصص را که دربرگزاری کارگاه آموزشی همکاری داشته، به گونه ای ذکرمی شود که آدم را یاد” زن سام” و یا “دختر ایرج از ماه آفرید” در شاهنامه می اندازد .(نگاه کنید به صفحه 130 کتاب)

«در 12 دی 1381 اولین کارگاه آموزشی خود را در رابطه با تعاریف خشونت علیه زنان با حضور خواهر مهسا شکرلو که در این زمینه تخصص داشت به انجام رساندیم.»

همچنین برای نمونه های بیشتر، نگاه کنید به صفحات 221 – 233-236-244-245-248 پدر سالاری، خشونت، تبعیض و بی حرمتی به فعالان زن در جای جای کتاب به چشم می خورد .به طور مثال از احترام شادفر که خود از فمینیست های فعال و از موسسین مرکز فرهنگی زنان است این گونه نمایشی، نام برده می شود.

«…در اکثر مواقع در مراجعه به مراکز دولتی “احترام شادفر”را به عنوان مسن ترین عضو مرکز فرهنگی زنان با خود همراه می بردم تا فضای مذاکرات با نیروی امنیتی و انتظامی با حضور چهره مادرانه و موهای یکدست سفید او ، شاید تعدیل شود.»

(صفحه 142)

ویا بدون هیچ سند و مدرکی در مورد فعالان زن با گرایش چپ در رابطه با تجمع پارک لاله 1382، این طور می نویسد:

«باید به دوستان رادیکال و آرمانشهرگرای مان پاسخ می گفتیم .چرا که این دوستان با توجه به رویکرد یوتوپیایی و انقلابی شان در رابطه با مقدس شمردن” تجمع “تصور می کردند که ما باید همه هستی خود و تشکل مان را برای برپایی یک تجمع به قمار بگذاریم !!به نظر آنان تجمع و تظاهرات به عنوان والاترین مظهر مبارزه تلقی می شد و کمترین عقب نشینی تاکتیکی از آن امر مقدس ، جایز شمرده نمی شد.»

(صفحه 147)

در حالی که اغلب فعالیت‌های ریشه ای برابر خواهانه توسط همین زنان در جامعه صورت می گرفت و تجمع و تظاهرات والاترین مظهر مبارزه برایشان نبود. برخی از این دوستان تمام عمرشان را بدون خودنمایی صرف بهبود زندگی زنان کرده و می‌کنند.

کتاب بهار جنبش زنان، دارای شش فصل است که باید به آن ها به صورتی دقیق پرداخت. من در اینجا سعی می کنم به مناسبت سالگرد کمپین، تنها به فصل چهارم کتاب که مربوط به کمپین یک میلیون امضا است بپردازم وبه باقی فصل ها، در فرصتی دیگر خواهم پرداخت.

فصل چهارم – فصلی تازه در جنبش زنان – صفحه 204-258

در این فصل آمده است:

«شکل گیری ” کمپین یک میلیون امضا ” باز می گردد به تجمع 22 خرداد 1385 ” و تصمیم گیری در مورد آن در” جمع هم اندیشی زنان” که در دفتر شبکه تشکل های زیست محیطی برگزار شد،صورت گرفت.»

کاملا درست است و چون این جلسات در دفتر ما برگزار می شد من مجبور بودم زودتر از سایرین برای تدارکات جلسه، حاضر باشم در نتیجه از ابتدای جلسه ی مذکور حضور داشتم، باید بگویم «جمع هم اندیشی زنان» سابق، اولین ائتلاف رسمی و مهم ترین ائتلاف فعالان جنبش زنان تا کنون در ایران بوده است که متاسفانه به دلیل همان خودمحوری های برخی از اعضای مرکز فرهنگی زنان و رویکرد غیر جنبشی برخی دیگر از اعضا بخاطر شرایط و موقعیتی که در وابستگی به حکومت داشتند و محافظه کاری تعداد دیگری، تضعیف شد و بدین ترتیب موجب شد بعد از مدت کوتاهی دو تن از اعضای هم اندیشی، شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده، آن را رها کنند. هر چند به نظر من رویکرد شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده به دلیل نزدیکی به حکومت در جنبش زنان، دوگانه بود و نشانه هایی همواره باعث می شد که من فاصله خودم را با آنان حفظ کنم که البته اگر عمری باقی باشد و بخواهم خاطرات خود را در جنبش مدنی ایران بنویسیم به آنها به صورتی دقیق و مستند خواهم پرداخت. در هر صورت من به شخصه نمی توانستم به آنان اعتماد داشته باشم و این مساله را به برخی از دوستان نیز گفته بودم ولی بهر حال، آنان در هم اندیشی از اعضایی بودند که هم توان بالقوه و هم بالفعل داشتند و در نتیجه حضورشان اهمیت داشت.

بعد از مدتی هم، اعضای مرکز فرهنگی زنان و تعدادی از فعالان جوان به دلیل ایستادگی و دفاع از استقلال رای اعضای قدیمی جنبش زنان در هم اندیشی که به هر دلیلی از جمله تحلیل نادرست از شرایط، محافظه کاری یا هر دلیل دیگری از رای مستقل خود دفاع کرده و مثلا رای به تجمع نمی دادند جمع هم‌اندیشی را رها کردند، در واقع دوستان جوان پرشورنمی توانستند تحلیل آنان را بپذیرند وخلاف رای خود را تحمل کنند.

هیچ گاه فراموش نمی کنم جلسه ای را که باز هم در دفتر شبکه تشکل های زیست محیطی تشکیل شده بود و منصوره شجاعی به عنوان گرداننده جلسه، شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده را محاکمه می کرد که از قدرت خود در روابط حرفه ای و کاری به ضرر تعدادی از همکاران خود سوء استفاده کرده‌اند و این محاکمه چنان بیرحمانه بود که شادی و محبوبه با اشک و بغض پاسخ می‌دادند.

در همان جلسه چندین بار از طرف من و تعدادی دیگر تذکر داده شد که ما باید به یکدیگر فرصت دهیم تا رفتارهایمان را به اعتقاداتمان نزدیک کنیم و به اداره جلسه اعتراض کردیم ولی همان قدرتی که از یک طرف، داشت محکوم می شد، از طرف دیگر، نمی گذاشت صدای ما شنیده شود. می خواهم فضای جلساتی را به تصویر بکشم که از آن ها در صفحه 210 کتاب به عنوان «جلسه انتقادی و آسیب شناسی» نام برده شده، این جلسات، به نظر من متاسفانه تسویه حساب های شخصی بود که به جلسات هم اندیشی کشیده می شد و بعد ها همین خرده حساب‌های شخصی، و مهم تر از آن گرایش پروین اردلان به تقسیم قدرت خود با دیگر اعضای کمپین، موجب شد نوشین احمدی از پروین اردلان که بخش بزرگی از 20 سال فعالیت علنی‌اش را مدیون او بود، جدا شود و طبیعتا برای انجام این کار نیاز به یک پوشش جدید جنبش زنانی داشت و این بار، این پوشش ایده ی هسته های خود بنیاد و جدا شدن از کمپین و راه اندازی «مدرسه فمنیستی» بود که با همراهی منصوره شجاعی وحدود شش نفر از اعضا کمپین، انجام شد.

به نظر من اگر منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم، تجمع 22 خرداد میدان 7 تیر در جلسه هم‌اندیشی رای اکثریت را نداشت چه با امضای هم اندیشی چه با امضای افراد. دوستانی که اصرار به برگزاری تجمع داشتند بخصوص نوشین احمدی و پروین اردلان با دعوت تعداد زیادی از فعالان هم‌نظر و هم‌رای خودشان به جلسه، اکثریت آرا را از آن خود کردند و با این که نظر خود من، تنها رفتن به میان مردم در تمام میدان‌های شهر و گفتگو با مردم در مورد تبعیض ها علیه زنان و پخش دفترچه های تبعیض علیه زنان بود، ولی وقتی اراده جوانان جلسه به برگزاری تجمع را دیدم، تصمیم گرفتم تنهایشان نگذارم و با آنها همراهی کنم.

فضای جلسات رای گیری این گونه بود که گاه حتی آدم مرعوب می شد و مخالف نظر واقعی خود رای می داد و گاه به دلیل همراهی و اعلام همبستگی، تغییر رای می داد و گاهی هم برای این که مورد حذف دوستان جوان قرار نگیرد و اخراج نشود، سکوت ا ختیارمی کرد. در هر صورت انتقادی جدی به خودم و همراهانی چون من وارد است که با همه ی تجربه و ادعای برابری خواهی، تن به روابط سلسه مراتبی می‌دادیم.

منظورم از بیان این مسائل، این است که اگر ما جنبش زنان را تافته‌ جدا بافته از جامعه ایران بدانیم که الفبای کار جمعی را به خوبی می داند و با گل و بلبل، جلسات انتقادی و آسیب شناسی برگزار می کند، برای برگزاری تجمع یک رای گیری سالم و عادلانه و منصفانه برگزار می کند و با رای اکثریت پیش می رود ضمن غیر اخلاقی بودن این تاریخ سازی ها، به جنبش زنان هم خیانت کرده ایم چرا که مانع حل مشکلات جنبش و پیشبرد اهداف آن شده ایم.

در صفحه 216 کتاب که از تجمع میدان هفت تیر روایت می شود، هیچ نشانی از همراهان‌مان نیست. حداقل! عکس ها شاهد ماجراست که زنان پلیس چگونه به ضرب و شتم زنان پرداختند و طبق گزارش ها، 70 نفر، در میدان هفت تیر بازداشت شدند و به طور مثال، در تصاویر تجمع میدان هفت تیر دیده می شود زنانِ پلیس دلارام علی از فعالان جوان جنبش را چگونه روی زمین می کشند و در حالی که دستش شکسته است بازداشت می کنند. دلارام بعدها در دادگاه به دو سال زندان و ده ضربه شلاق محکوم شد و یا عالیه اقدام دوست برای دفاع از حق تجمع، بازداشت شد و در آستانه شصت سالگی سه سال بدون مرخصی را در زندان اوین سپری کرد.

ولی نکته ی مهم بعد از تجمع این بود که اعضای جمع هم اندیشی و دیگر دوستانی که موافق برگزاری تجمع هفت تیر نبودند، حمایت جانانه و مستمری از بازداشت شدگان یا احضار شدگان تجمع را شکل دادند که البته باز هم حمایت تنها از افرادِ مطرح در جنبش زنان بود. به شنهاد شادی صدر برای حمایت از دوستانی که به خاطر تجمع هفت تیر به دادگاه انقلاب واقع در خیابان معلم، احضار شده بودند یعنی نوشین احمدی – پروین اردلان –سوسن طهماسبی –فریبا داودی مهاجر و شهلا انتصاری، تجمعی مقابل دادگاه انقلاب – خیابان معلم، صورت گرفت و منجر به دستگیری 33 نفر در13 اسفند 85 یعنی در آستانه 8 مارس شد.

درباره چگونگی تولد کمپین یک میلیون امضا ، در صفحه 226 کتاب می خوانیم

«بالاخره هنگامی که تجربه بسیار موفق مان در راه اندازی و تداوم کمپین زنان و مردان علیه خشونت تا 8 مارس ” را در حافظه تاریخی خود حمل می کردیم، در واقع داشتیم برای تولد کمپین یک میلیون امضا بسترسازی می کردیم»

همه اعضای مرکز فرهنگی زنان و بسیاری از بنیان گذاران کمپین به خوبی می دانند که ایده ی کمپین توسط دختر دانشجویی 22 ساله که بنا به درخواست خودش هرگز اسمی از او ذکر نمی‌شود و با الهام از کمپین تغییر قوانین درمراکش مطرح شد و در جمع های مختلف پخته شد و ساز و کارهای اجرایی آن با استفاده از تجربیات جمع، تدوین و در جمع های بزرگتری مطرح شد. یادم هست که به نوشین پیشنهاد دادم برای اجرای چنین پروژه‌ی بزرگی نیاز به همکاری و حمایت دوستان در جمع هم اندیشی و دیگر فعالان جنبش زنان داریم و از او خواستم دوستان به ویژه مینو مرتاضی لنگرودی که به رغم مخالفتش با تجمع میدان هفت تیر، حمایت های بی دریغی از همه کرده است به جلسات دعوت شوند.

خاطرم هست که رضوان مقدم نیز چنین پیشنهادی را تکرار کرد بدون این که از پیشنهاد من اطلاع داشته باشد ولی نوشین نپذیرفت و حتی پیشنهاد را در جمع مطرح نکرد تا نظر سایرین را جویا شود و این بزرگترین اشتباه کمپین بود که بخش بزرگی از فعالان جنبش زنان در اجرای یک حرکت جمعی که بعدها نوشین احمدی در نوشته هایش آن را «جنبش یک میلیون امضا» خواند حذف شدند.

جمع هم اندیشی زنان هم با تغییر شرایط سه پاره شد؛ شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده به دلیل مسائلی که در جلسات به اصطلاح آسیب شناسی پیش آمد و تغییر شرایط و امکانات خودشان، جمع هم اندیشی زنان را رها کردند و علاوه بر کارهای حرفه ای خود با اعضای «گروه میدان»، بنا به پیشنهاد هما هودفر، نگارش منشور زنان را مدیریت کردند.

مینو مرتاضی و فاطمه فرهنگ خواه و تعداد دیگری از دوستان «جمع هم اندیشی زنان» را حفظ کردند وچندین همایش از جمله «زنان و صلح» را در تاریخ 12 دی 85 در سالن اجتماعات تشکل های غیردولتی و همایش «زنان و مشروطه» را تاریخ 22مرداد 85 در سالن اجتماعات حسینیه ارشاد برگزار کردند. هر چند فراخوان همایش زنان و مشروطه را با نام تعدادی از فعالان جنبش زنان صادر کردند و بقیه، که بخش اعظم فعالان جمع هم اندیشی به خصوص زنان جوان پر شور و فعال بودند کمپین یک میلیون امضا را راه اندازی کردند.

برخی از اعضای قدیمی نیز مانند رضوان مقدم و شهلا انتصاری و من، از هر سه حرکت حمایت می کردیم و فعالیت های کوچکی هم به خصوص در همایش ها داشتیم.

در این جا باز انتقادی بر خودم و دیگر دوستان با تجربه، به حذف همراهان جنبش زنان که در جمع هم اندیشی بودند وارد می دانم و آن این است که ما به جوان ها و نظراتشان بیش از حد بها دادیم تا شاید نادیده گرفتن آنها در جنبش ها را جبران کنیم ولی صادقانه می‌خواهم بگویم که بسیاری از ما قدیمی‌تر ها که بعدتر، کمیته مادران کمپین را تشکیل دادیم، از حق رای و استقلال خودمان، کار و جان و مال خود دست شسته بودیم و همه ی امکانات‌مان را در اختیار کمپین قرار داده بودیم تا حرکتی را که دختران مان، زنان جوان جنبش، نمایندگی می کردند به خوبی پیش رود تا شاید زندگی زنان ذره ای تغییر کند.

در بخش چالش های درونی کمپین، صفحه 234، متاسفانه به مهم ترین چالش در کمپین که روحیه ی پدر سالاری و عدم تحمل ساختار افقی که از جانب برخی از بنیان گذاران کمپین بود، توجهی نشده است. چالشی که کمپین را زمانی که در اوج قرار داشت تضعیف کرد و موجب دلسردی و دلشکستگی بسیاری از فعالان شد.

پس از آغاز کمپین که درا بتدای مطلب شرح مختصر آن رفت، من بنا به خواست جمع به فرهنگسرای بانو رفتم و برای نشست های ماهانه به صورت کتبی با نام و مشخصات خودم تقاضای محلی برای جلسات بحث و گفتگو ماهانه کردم تا هم فعالیت‌مان علنی باشد و مشکل امنیتی به وجود نیاید و هم از تجربیات یکدیگر مخصوصن افراد جدیدی که عضو فعال کمپین شده بودند، استفاده کنیم. متاسفانه مدیریت فرهنگسرا پاسخی به درخواست من نداد و با مشورت افراد با تجربه‌تر به دوستان اعلام کردیم 22 ام هر ماه در خانه‌ای در سعادت آباد – خیابان هفتم، از ساعت 3 بعدازظهر به بعد جلسات بحث و گفتگو، برگزار می شود. این جلسات به طور مرتب 11 ماه ادامه داشت و محل مناسبی بود برای آشنایی اعضای کمپین با یکدیگر و تصمیم گیری های آینده به صورتی جمعی و افقی چرا که ما به واقع به ارتباط های چهره به چهره در فضای واقعی و حفظ سرمایه های کمپین، همان‌هایی که با شوق می‌آمدند و با انرژی بیشتر می رفتند، معتقد بودیم.

در این جلسات ماهانه، دختران جوان آگاه امروزی، مثل ما قدیمی‌ها نبودند که گاه مرعوب شوند و گاه بخاطر حفظ همبستگی تن به زور دهند و به دلیل جوانی‌شان، نام و جایگاه بزرگی هم در جنبش زنان نداشتند که ترس از دست دادن آن را داشته باشند، در نتیجه سوالاتی را مطرح می کردند و پاسخ صریح می خواستند و ساختار را زیر سوال می بردند و انتقاد به پدرسالاری موجود در کمپین داشتند ولی متاسفانه به بهانه امنیتی شدن فضا، دوستانی که باید پاسخگوی همراهان خود می شدند، در جلسات شرکت نکردند و بدون هیچگونه تعهد اخلاقی واحساس مسئولیت، کمپین را در واقع رها کردند و هسته خود بنیادی به نام «مدرسه فمنیستی» رابه صورتی کودتایی و بدون اطلاع قبلی اعضا کمپین، شکل دادند و خبر آن، از طریق رسانه‌ها دریافت شد.

مشکل ساختار کمپین و مسائل امنیتی به واقع وجود داشت ولی اگر این مشکلات با احساس مسئولیت نسبت به انسان ها، به زنان فمینیست جوان تحصیل‌کرده، به فعالان قدیمی جنبش به همراهان مرکز فرهنگی، در جلسات عمومی یا در کمیته های مختلف مطرح می شد، به بحث گذاشته می شد، پیشنهادها شنیده می شد و راهکارهای جدید مورد بررسی قرار می گرفت شاید بسیاری از نهادهای کوچک زنان شکل می گرفت و یا یک کمپین قوی باقی می ماند. به هر ترتیب همان طور که چالش های دیگر در جمع های حقیقی یا مجازی مورد بحث و گفتگو قرار گرفتند و نتیجه ی حاصله، کمپین را قوی تر کرد، مساله‌ی به قول نوشین احمدی «بن بست ساختاری کمپین» نیز می توانست با خرد جمعی به نفع کمپین و جنبش زنان حل شود اما چنین نشد همان طور که پیش از آن هم چنین نشده بود و در این مرحله بود که من به صحت حرف یکی از اعضای مرکز فرهنگی در ابتدای کمپین پی بردم که می‌گفت:

«در مرکز فرهنگی زنان ولایت فقیه حاکم است و همیشه باید از ولی فقیه اطاعت کنی والا از بس نقد می شوی و مورد پرسش قرار می گیری که همه انرژی ات گرفته می شود و من حوصله و وقت بحث و نقد را ندارم.»

گذشته از همه این ها کمپین به واقع یک دانشگاه بود. برای من که قبل از شروع کمپین تعداد معدودی از فمنیست های جوان را می شناختم، آشنا شدن با دختران جوان تحصیلکرده ی برابری خواه و اهل تحقیق و با شجاعت اخلاقی زیاد، حیرت انگیز بود و یکی از مهم ترین امتیازهای کمپین، ارتباط با فمنیست های جوان گمنام برای من بود و هست که امروزه، در سر تا سر ایران و خارج از ایران، پراکنده اند و جنبش زنان را پیش می برند.

در این جا می خواهم از چگونگی شکل گیری کمیته مادران کمپین به صورت مختصر بنویسم که مستقما در شکل گیری آن نقش داشته ام ودر کتاب طور دیگری روایت شده است.

روایت نوشین احمدی درباره «کمیته مادران کمپین» و «مادران صلح» را از صفحه 245 کتاب می خوانیم:

«کمپین توانست شبکه ای گسترده در تهران و شهرستان ها ایجاد کند هر چند که با توجه به تعداد اندک افراد سازمان ده نتوانست این شبکه گسترده را به خوبی سازماندهی و به درون جنبش زنان سر ریز کند . با توجه به این نقیصه ، تلاش کردیم که کادرهای بدنه ی مروج کمپین را با ایجاد هویت یابی برای “کمیته مادران کمپین ” به کار در حوزه سازماندهی نیز بکشانیم ولی این کار نیز با موفقیت زیادی همراه نبود چرا که به فاصله کمی از تشکیل “کمیته مادران کمپین “ناگهان” مادران صلح” تشکیل شد و در نتیجه بسیاری از مادران کمپین جذب مادران صلح شدند و سازماندهی حرکت هایی را خارج از اهداف کمپین – خواست برابر شکل دادند.»

شروع «کمیته مادران کمپین» به این شکل بود که وقتی زینب پیغمبر زاده، اسفند 85 در مترو کرج –تهران با در دست داشتن دفترچه های کمپین هنگام بازگشت از گردهمایی اعضا و فعالان کمپین که در سالن اجتماعات منزل خانم ملاح، میرعامل جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست تشکیل شده بود، دستگیر شد و به من که ازاعضای کمیته پشتیبانی کمپین بودم و به همین منظور تلفنی در اختیارم بود و شماره آن را اعضا کمپین داشتند تا در موقع لزوم تماس بگیرند، تلفن زد و از بازداشت خود باخبرم کرد و من و همسرم، شبانه به ایستگاه مترو چیتگر رفتیم تا از زینب حمایت کنیم، بدون این که شناخت قبلی از زینب داشته باشم به بهانه در آغوش گرفتن و بوسیدن از او سوال کردم پدر و مادرت از بازداشت ات خبر دارند؟ و وقتی او گفت که مادر ندارد و پدرش هم خبر از بازداشت او ندارد همان جا در نقش مادری برای حمایت از زینب ظاهر شدم و بعد با تعدادی از اعضا ء کمپین از جمله ناهید جعفری، ناهید میرحاج و احترام شادفر و طلعت تقی‌نیا و مریم زندی و نرگس طیبات، مساله حمایت مادرانه را مطرح کردم و همه به این نتیجه رسیدیم که «کمیته مادران» بهتر از «کمیته پشتیبانی» برای حمایت از اعضا کمپین، جواب خواهد داد. موضوع را در ایمیل گروهی نیز به اطلاع دوستان رساندیم و در جلسه عمومی هم موضوع را مطرح کردیم. دختران جوان خیلی استقبال کردند و در ضمن، گفتند پدر و مادرهای ما خیلی نگران مان هستند وقتی برای جمع آوری امضا به خیابان می رویم و با وجود تجربیات تلخی که از دهه 60 دارند هر حرکتی را سیاسی می بینند که با سرکوب شدید روبرو خواهد شد.

پس ار بحث و تبادل نظرهای فراوان در جلسه ماهانه نظر جمع بر این شد که «کمیته مادران کمپین» به جای کمیته پشتیبانی، تشکیل شود و مادران اعضایی که علاقمند به آشنایی با کمپین و کمیته مادران هستند دعوت شوند تا با مادران کمپین آشنا شوند شاید خودشان نیز ،همراه فرزندان شان برای تغییر قوانین تبعیض آمیز تلاش کنند ضمن این که یک سپر امنیتی برای فرزندانشان ایجاد کنند.

جلسه دختران و مادران در منزل ما تشکیل شد و بسیار مورد استقبال مادران اعضای کمپین قرار گرفت. وقتی آنان ما مادران کمپین را دیدند به قول خودشان نفس راحتی کشیدند که در کمپین، افراد سن و سال دار و با تجربه هم عضو هستند و هر یک به نوعی با ما همراه شدند. بدین ترتیب «کمیته مادران کمپین» به منظور تلاش برای تغییر قوانین و حمایت از اعضا کمپین ،اعلام موجودیت کرد و یکی از فعال ترین کمیته های کمپین شد.

ولی برای برخی ازمادران کمپین تنها حمایت از اعضاء کمپین کافی نبود. ما می خواستیم از دانشجویان در بند، کارگران، روزنامه نگاران، معلمان و همه زندانیان حمایت کنیم. خاطرم هست روزی را که از سوی کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری و فدراسیون بین المللی کارگران حمل و نقل درنهم آگست 2007 مطبق با 18 مرداد 86 روز همبستگی جهانی برای حمایت از منصور اسانلو و محمود صالحی دو کارگر زندانی، اعلام شده بود و من و احترام شادفربا یک تاکسی، راهی منزل اسانلو ها شدیم دوستان دیگر نیز قرار بود خود را به محل برسانند.چون فاطمه گلگزی، مادر منصور اسانلو و پروانه اسانلو همسر منصور و فرشته اسانلو خواهر منصور نیز خود از اعضای کمپین بودند، ما در مقابل این خانواده مسئولیت بیشتری حس می کردیم. وقتی به خیابان منتهی به کوچه آنها رسیدیم، به قدری تعداد ماموران امنیتی لباس شخصی زیاد بود که من اول فکر کردم، مردم برای حمایت آمده اند و خوشحال شدم ولی وقتی ماموران لباس شخصی، اجازه ندادند از تاکسی پیاده شویم و ما را به زور دوباره سوار تاکسی کردند، متوجه اوضاع شدیم و در راه بازگشت پیامی کوتاه نوشتیم و با اجازه تلفنی از تعدادی ازمادران با امضای «کمیته مادران کمپین» آن را عمومی کردیم و پس از آن مورد انتقاد دوستان در کمپین قرار گرفتیم که کمیته ها و اساسا کمپین نمی تواند بیانیه ای صادر کند و مادران کمپین با نام کمیته مادران کمپین تنها باید از اعضا کمپین، حمایت کنند.

در چنین حالت روحی و در فکر حمایت از همه زندانیان بودیم که من مساله را ابتدا با مینو مرتاضی لنگرودی و سپس با فاطمه فرهنگ خواه و زنده یاد شهلا فرجاد، شهلا انتصاری و رضوان مقدم مطرح کردم و بر اساس فعالیت های گذشته مشترک در زمینه صلح و حقوق بشر در بستر آماده ای «فوروم مادران صلح» شکل گرفت که خوشبختانه با درایت مادرانه همچنان به تلاش های صلح طلبانه و برابر خواهی ادامه می دهد. اغلب اعضای مادران صلح، بیانیه کمپین را امضا کرده بودند و تعدادی از آنان نیز از اعضای فعال کمپین شدند ولی بعد از ضربه خوردن کمپین و اختلافات درونی و رکود کمپین بیشتر در «مادران صلح» فعالیت کردند. تعدادی از اعضای «فوروم مادران صلح» بارها و بارها امکانات خود را در اختیاربرنامه های کمپین قرار دادند و ارتباط خواهرانه ای بین مادران کمپین و مادران صلح برقرار بود. پروین اردلان کارگاه نوشتن را برای مادران صلح برگزار کرد. گروه تئاتر کمپین برای مادران صلح تئاتر «ارث نابرابر» را اجرا کرد و دیدارهای مشترک با خانواده های زندانی از فعالیت های حمایتی مشترک بود که در همین رابطه در نوروز 88، 12 نفر از اعضای مادران صلح و کمپین یک میلیون امضا در راه یک دیدار نوروزی بازداشت و روانه زندان شدیم. اما اعتراض به شرکت اعضای کمپین در جلسات مادران صلح همان طور که از چند سطر زیر پیداست مانع از همکاری های بیشتر کمپین و مادران صلح می شد زیرا دوستان ما چنان دچار خود بزرگ بینی شده بودند که کمپین یک میلیون امضا را جنبش یک میلیون امضا و در راس جنبش زنان و حتی جنبش های دموکراسی خواهی در ایران می دانستند. تا جایی که حتی در سایت مدرسه فمینیستی مادران صلح را به چالش کشیدند و آن را نوعی دگردیسی در جنبش زنان نامیدند. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه می توانید به لینک زیر مراجعه کنید .سایت مدرسه فمینیستی 3 بهمن 86

بی مسئولیتی در روایت نوشین احمدی از کمپین یک میلیون امضا در تمام سطور فصل چهارم کتاب، دیده می شود ولی من سعی کرده ام چند نمونه که خود از نزدیک در آن شرکت داشته ام را انتخاب کنم و به آن بپردازم، زیرا پرداختن به تمام موارد خود، کتاب دیگری خواهد شد که امیدوارم دوستان همت کنند و با روایت های مستند و موثق به روایت تاریخ یک جنبش مدد رسانند. روایت های گوناگون ما از جنبش زنان تنها روایت تاریخ نیست بلکه چراغ حرکت نسل های آینده است برای این که اشتباهات ما را تکرار نکنند.
http://www.we-change.org/spip.php?article10682