روایتی از زندگی مهسا، ترنسی که تن فروشی میکند/ سیاوش خرمگاه
فرستنده خبر خانم لیدا اشجعی ۱۳۹۵/۰۹/۲۷
ماهنامه خط صلح – از آنجا که طبق قوانین جمهوری اسلامی، تنها روابط دوجنس مخالف مجاز شمرده میشود، بیش از سه دهه است که ایران به کشوری پیشگام در زمینهی عملهای جراحی تغییر جنسیت تبدیل شده است و سالانه تعداد قابل توجهی از شهروندان ترنس و هرمافرودیت تن به این عملهای جراحی و پروسهی سخت آن، به عنوان تنها راه ادامهی زندگی خود در کشور میدهند. این مسئله از زمانی باب شد که آیت الله خمینی با صدور فتوایی، عمل جراحی تغییر جنسیت را مجاز دانست؛ در اواسط دههی شصت نیز، “مریم خاتون ملکآرا” نام خود را به عنوان اولین ترنس ایرانی که زیر تیغ جراحان میرفت، ثبت کرد.
سیاوش خرمگاه
خط صلح با یک ترنس ام تو اف (MTF) که خودش را مهسا معرفی میکند، در رابطه با مشکلاتش-اعم از خانوادگی و اجتماعی- به گفتگو نشسته است. او نسبت به آینده هیچ تصویر روشن و امیدوار کنندهای ندارد. ساکن اصفهان است و چند سالی است که به دلیل مشکلات معیشتی به گفتهی خودش به “بیزینس جنسی” یا تن فروشی روی آورده است.
لطفاً خودتان را معرفی کنید و اگر ممکن است بفرمایید که تا چه مقطعی درس خواندید؟
مهسا مهدیانی هستم، متولد سال ۱۳۶۲٫ در اصفهان به دنیا آمدم و ساکن همین شهر هستم. من تا مقطع راهنمایی بیشتر درس نخواندم. مادرم خیلی دوست داشت که بیشتر درس بخوانم، مدرکی بگیرم و شغل آبرومندی داشته باشم اما درس خواندن را دوست نداشتم؛ رویای من این بود که ازدواج کنم و خانه دار باشم…
کمی از خانوادهتان برایمان بگویید.
ما شش بچه بودیم، یک برادر داشتم و چهار خواهر. تازه ۱۶ ساله شده بودم که در سال ۷۸ مادرم فوت کرد و بعد از آن بود که روز به روز همه چیز بدتر شد.
پدر من در زندگیاش شش بار ازدواج کرده و با هیچ کدام از زنهایش رفتار خوبی نداشت و حتی مهریههایشان را هم پرداخت نمیکرد. او مادرم را کتک میزد و به خاطر همین فشارهای روحی و عصبی، ناراحتی قلبی مادرم پیشرفت کرد و در نهایت هم با ایست قلبی و سکتهی مغزی فوت کرد. من که در این سن مادرم را از دست داده بودم، تحت فشار زیادی قرار داشتم اما در چنین شرایطی پدرم هم با ما بدرفتاری میکرد. او به ما اجازهی رفتن به خانهی فامیل را نمیداد و خواهرم را آن قدر کتک میزد که سیاه و کبود میشد. هزینهی خوراک و پوشاکمان را تامین نمیکرد؛ تا جاییکه شبها با شکم گرسنه میخوابیدیم. مرتباً هم گاز، برق یا آب ما را به علت بدهی قطع میکردند. پدرم با اینکه توانایی کار و شغل داشت، سر کار نمیرفت. الکل مصرف میکرد و از لحاظ روانی تعادل نداشت. حتی خوراکیها را در خانه از ما پنهان میکرد و شبها موقع خواب، ظرف غذا را بالای سر خودش میگذاشت که من جرات دست زدن به آن را نداشته باشم. حتی به نامادریام که یک زن روستایی مهربان اما ساده لوح بود، گفته بود که وقتی آشپزی میکند، برای من غذا نگذارد و یا لباسهایم را نشوید.
در آن زمان من در شرایطی زندگی میکردم که حتی لوازم برقی و فرش نداشتیم. علت هم این بود که مادرم برای اینکه اموالش دست نامادری نیفتد، وصیت کرده بود که همه را بین دخترهایش تقسیم کنند. چند سال با این وضع نکبت بارِ بی پولی و رفتارهای پدرم ساختم. تا اینکه در سال ۸۴ با پدرم دعوای بدی کردیم و من مجبور به ترک خانه شدم. در آن زمان یک نفر مرا راهنمایی کرد که بروم و در منازل از سالمندان پرستاری کنم. میگفت اگر این کار را انجام دهم، از لحاظ خوراک و مسکن هم راحت هستم و همین شد که مدتی پرستار سالمند شدم اما این کاری نبود که بتوانم در آن دوام بیاورم…
از چه سنی به هویت واقعی خودتان پی بردید و در واقع متوجه شدید که ترنس هستید؟ آیا در حال حاضر هویت خودتان را پنهان میکنید یا نه؟
من از همان کودکی متوجه شده بودم. مثل برادرم نبودم و بازیهای آنها را دوست نداشتم… من هیچ وقت دوست نداشتم و ندارم که هویت واقعی خودم را و اینکه ترنس هستم، پنهان کنم.
آیا به عنوان یک ترنس تا به حال شده که مورد اذیت و آزار از سوی نزدیکان و یا مردم در جامعه قرار بگیرید؟
بچههای ترنس در ایران محرومیتهای زیادی دارند. از لحاظ مالی بسیار در مضیقه هستند و مردم هم برخوردهای بسیار بدی با آنها دارند و تمسخرشان میکنند. همینطور پلیس ایران فرهنگ فوق العاده پایینی دارد.
وقتی توی خیابان من را میبینند، زیاد پیش آمده که فیلم میگیرند، میخندند و مسخرهام میکنند. بارها شده که فکر کردند من دختر فراری هستم و شبیه پسران لباس میپوشم. یک بار هم که توی خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودم، دو تا موتوری رد شدند و ته سیگارشان را سمت من پرتاب کردند. ته سیگارشان داخل یقه و لباس من افتاد…
به خاطر میآورم یک روز که با دوستانم در پارک بوستان سعدی اصفهان بودم، چند نفری بودند که موضوع من را میدانستند. دائم مسخرهام میکردند و میگفتند تو پسر هستی و توهین میکردند. این قدر به این رفتارشان ادامه دادند که با ۱۱۰ تماس گرفتم. پلیس آمد؛ ماجرا را تعریف کردم و گفتم که ترنس هستم. اما بدون کوچکترین اعتنایی به حرفهایم، از آنجا رفتند… یک شب هم در پاییز سال۸۶ با یکی از دوستانم که او هم ترنس بود، رفته بودیم پارک رجایی اصفهان غذا بخوریم. مشغول غذا خوردن بودیم که گویا مردم به پلیس زنگ زده بودند. پلیس آمد و گفت که شما در حال ایجاد مزاحمت هستید. من و دوستم با آنها درگیری لفظی پیدا کردیم و پلیس هم دوستم را کتک زد. اما ما واقعاً برای کسی ایجاد مزاحمت نکرده بودیم…
شما گفته بودید که پرستار سالمندان در منزل بودید. چه شد که آن کار را ترک کردید؟
همان طور که گفتم یک دوستی داشتم که این کار را برایم فراهم کرد. من از سالمند پرستاری میکردم و شبها هم همانجا میخوابیدم. اولین جایی که مشغول به کار شده بودم، بعد از چند ماه وقتی متوجه شدند با پسر دوست هستم، موهایم را بلند میکنم و آرایش میکنم، اخراجم کردند. اما باز موقعیت مشابه دیگری پیدا کردم و مشغول به کار شدم. تا چند سال به همین کار پرستاری در خانههای مردم ادامه دادم اما چون زیاد اذیت میشدم و کار سنگین بود و سالمندان خواستههای زیادی داشتند، نشد که این کار را ادامه دهم و به بیزینس جنسی روی آوردم.
چرا به عنوان یک ترنس نتوانستید شغلی پیدا کنید و به زندگی خودتان ادامه دهید؟ آیا جز پرستاری برای کار دیگری هم اقدام کردید؟
من تحصیلات و یا تخصص خاصی نداشتم که کار دیگری پیدا کنم. چون شرایط مالی خوبی هم نداشتم و باید به فکر محل زندگیام هم میبودم، تنها کاری که برای من وجود داشت، همان پرستاری از سالمند بود. اما علت اینکه دست از این کار کشیدم، این بود که سر کار احساس پوچی، حقارت و خود کم بینی شدید داشتم و ادامهی آن کار برایم غیرممکن بود. همین شد که به بیزینس جنسی روی آوردم. هرچند که توانایی ادامه دادن به این کار را هم دیگر ندارم؛ چرا که هم از لحاظ روحی تحت فشار هستم و هم دیگر ظرفیت و توان جسمی این کار را ندارم؛ جسمم نمیکِشد. همچنین در این راه احساس خطر میکنم و دائم احتمال میدهم که مرا خفت کنند و یا مورد تجاوز گروهی قرار دهند.
در این مدت، آیا از طرف مشتریان خود اذیت شدهاید؟
مواردی از اذیت و آزار بوده اما خیلی خاطرم نیست… یک بار یکی از مشتریهایم میخواست من را ببرد سمت یک جادهی خاکی خلوت و پرت و کتکم بزند. این مسئله را از نگاه و رفتارش فهمیدم. سرعت ماشین را که زیاد کرد، خواستم خودرو را متوقف کند که این کار را نکرد. تهدیدش کردم که اگر نگه نداری، ترمز دستی ماشین را میکشم و خودم و تو را با هم میکُشم. سرعتش ۱۲۰ کیلومتر بود اما این را که شنید، ترسید و نگه داشت. با مشت به پهلویم زد و در همان جادهی خلوت پیاده شدم.
آیا از سوی دولت حمایتی هم از شما میشود؟ اصلاً علاقهای به عمل جراحی و تغییر جنسیت خود داشتید؟
من زیاد علاقهای به تغییر جنسیت نداشتم. در واقع اگر کشور ما شرایطی داشت که میشد به عنوان یک ترنس در آن زندگی کرد، و صرفاً مرد یا زن نبود، هیچ وقت دنبال تغییر جنسیت و عمل هم نمیرفتم. این هم مسئلهی مهمی است که در ایران عملهای جراحی به شکل درستی انجام نمیشود؛ ناقص است و بعدها باعث عفونت و مشکلات زیادی میشود.
در حال حاضر مدتی است که برای هزینهی لیزر که قولش را داده بودند، با بهزیستی تماس میگیرم. بیش از ۲۰ مرتبه زنگ زدم اما هیچ نتیجهای نگرفتم.
به عنوان سوال آخر، مشکل اصلی شما در حال حاضر چیست و آیا خواستهای از خانوادهتان دارید؟
مشکل اصلی من تنهایی است. پدرم نه تنها هیچ حمایتی از من نمیکند که هرگز از سال ۸۴ تا امروز، حتی سراغی هم از من نگرفته. بعد از مدتی هم که خواهرم به او گفت من عمل کردم، گفته بود که چرا این کار را کرده و من حاضر به دیدنش نیستم. البته او با تمام فرزندانش چنین رفتاری دارد. رفتار برادرم هم همین بود. من از آنها توقعی ندارم. بالاخره توانستم پولی جمع کنم و خانهای استیجاری داشته باشم. من فقط میخواهم پدرم دلش برایم بتپد و چند وقت یکبار سراغی از من بگیرد.
نمیدانم چه سرنوشتی در این کشور پیدا میکنم. در حال حاضر جوان هستم و بالاخره میتوانم از این طریق پولی دربیاروم، اما نمیدانم در آینده چه وضعیتی پیدا میکنم. تصور خودم این است با توجه به کم شدن ارزش پول و اینکه با بالارفتن سنم، دیگر کسی سمت من نخواهد آمد و کمکم نخواهد کرد و دلیل نداشتن هیچ پشتوانهای، روزی کارتن خواب خواهم شد. من زیاد به خودکشی فکر میکنم و فکر میکنم در نهایت باید این کار را بکنم. به رفتن از ایران هم فکر کردهام اما این هم کاری ساده و شدنی نیست. بالاخره من الان توانستهام یک خانه و زندگیای در اینجا برای خودم دست و پا کنم. ضمن اینکه در کشوری زندگی میکنم که به هر حال مردمش به زبان مادریام صحبت میکنند. در چنین کشوری وضعیتم این است اما مثلاً اگر قرار باشد به کشوری مثل ترکیه بروم، نمیدانم بدون دانستن زبان، پشتوانهی مالی و عدم امنیت، چه بلایی سرم میآید و به همین خاطر خیلی میترسم و نمیتوانم از کشور هم بروم. من حتی فکر میکنم اگر روزی شرایط سیاسی هم در ایران تغییر کند، رفتار مردم با ما در چنین جامعهی مردسالاری اصلاح نخواهد شد. آنها هیچ وقت سعی نکردند و نمیخواهند که ما را درک کنند و به رفتارهای غیر انسانی خودشان با ما ادامه خواهند داد. در واقع هیچ امیدی ندارم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.