مریم رحمانی
• محدودیتهای اعمالشده علیه زنان گویا دامنهاش با وجود مقاومت روزانه آنان به مکانهای مختلفی سرایت کرده و تقریبا همهجا گریبان گیر ما است. اخیرا در نشستی در مورد ادبیات «گمانهزن» در شهر کتاب شرکت کردم. خانمی که از برگزارکنندگان نشستهای این مرکز بود در حین برنامه از جایش بلند شد و روی شانهام زد که روسریتان را جلو بکشید!…اینجا دوربین هست و برنامه ضبط میشه و ممکنه دیگه اجازه برگزاری جلسات را به ماندن آیا شما حاضرید که این جلسات برگزار نشه؟» …
دوشنبه ۱۵ آذر ۱٣۹۵ –
بیدارزنی: حجاب اجباری در ایران مسالهای است که به جز زنان مذهبی سایر زنان نیز با آن دست به گریباناند. البته طیف گستردهای از زنان مذهبی وجود دارند که نگاههای متفاوتی به حجاب دارند. حجاب برای جمهوری اسلامی تشخص سیاسی دارد و جز تابوها و خط قرمزهای این نظام است از این رو سعی دارد به اشکال مختلف پوشش دلخواه خود را به زنان نه یادآوری بلکه تحمیل کند. مهم نیست این زنان مسلمان یا مذهبی هستند یا خیر. بدنهای آنها باید از قاعدهای که برای آن تعیین شده پیروی کند.
من به عنوان یک زن ایرانی هر روز با حجاب و روسری سر کردن مشکل دارم زیرا حجاب تنها پوشاندن بخشی از موی سر محسوب نمیشود و اصولاً به سبک لباس پوشیدن اندازه و سایز مانتو یا هر نوع لباس دیگری نیز سرو کار دارد. استفاده از دامن سالها است دیگر بین زنان متداول نیست و بسیاری از لباسهایی که هرکدام از ما داریم و دوست داریم در موقعیتهای مختلف در عرصه عمومی آنها را بپوشیم سالهاست است ته کمدهایمان خاک میخورد. برخورد با نوع پوشش زنان در ادارات و ارگانهای دولتی نیز سلیقهای است و گشت ارشاد هم که دیگر قوز بالای قوز است.
محدودیتهای اعمالشده علیه زنان گویا دامنهاش با وجود مقاومت روزانه آنان به مکانهای مختلفی سرایت کرده و تقریبا همهجا گریبان گیر ما است. بهعنوان مثال اخیرا در نشستی در مورد ادبیات «گمانهزن» در شهر کتاب شرکت کردم. خانمی که از برگزارکنندگان نشستهای این مرکز بود در حین برنامه از جایش بلند شد و روی شانهام زد که روسریتان را جلو بکشید! دستم را بردم عقب تا ببینم آیا شالم از روی سرم افتاده است که با چنین تذکری در چنین محیطی روبرو شدهام یا خیر.
به هرحال دیدم خیلی شال من عقب نیست و محل نگذاشتم. موقع بیرون آمدن به آن خانم گفتم: «کارتون خیلی بد بود». باعجله بیرون آمد و گفت: «میدونید ممکنه منم حجابم مثل شما باشه اما اینجا دوربین هست و برنامه ضبط میشه و ممکنه دیگه اجازه برگزاری جلسات را به ماندن آیا شما حاضرید که این جلسات برگزار نشه؟» سکوت کردم. برگزاری جلساتی که به ادبیات میپردازد مسلما مهم است اما آیا آدمهایی تا این حد بیکار در ارشاد حضور دارند که کل مراسم را از دو دوربین به تماشا بنشینند؟ اصلا آیا تنها زن بدحجاب سالن من بودم؟ عکسهای مراسم که منتشر شد به آنها نگاهی انداختم. به نظرم بین حجاب من و دیگران تفاوت چندانی وجود نداشت اما من رنگهای شادتری نسبت به دیگران پوشیده بودم و این مساله شاید بیشتر به چشم میآمد. رنگ شاد مقولهای است که در ایران بهشدت دارای بار مفهومی است و بهنوعی مقاومت در برابر رنگ سیاه محسوب میشود که نشانهای از حجاب اجباری است (چادر سیاه بعد از انقلاب به رنگ اصلی چادر زنان تبدیل شد در حالی که قبلتر از آن و در سالهای اولیه انقلاب حتی تا اواخر دهه ۶۰ زنان بسیاری در شهرهای مختلف چادر رنگی سر میکردند اما با تبلیغات جمهوری اسلامی این چادرها کمکم به کنار رفت و سیاهرنگ غالب لباس زنان نهتنها چادر شد.)
شاید نزدیک بودن او به من سبب شد به من تذکر دهد؟ به هرحال دوستی که همراه من بود به آن خانم گفت: «ما همه چوبخورده یک سیستم هستیم؟». البته حرفش پر بیراه نبود اما خیلی هم درست نبود چرا که آن زن چنین حرکتی را در قالب اینکه اختیاری از خود ندارد مطرح کرد و چه چیز بدتر از همنوایی با سیستم سرکوب توسط کسی که شاید عقاید او به قول خودش متفاوت از سیستم باشد؟ اصولا سیستم سرکوب جز با حضور چنین آدمهایی میتوانست به دیگران نوع پوشش و عقاید خاصی را دیکته کند؟
ممکن است شما هم با اتفاقاتی نظیر این روبرو شده باشید. چندی پیش مادر و دختری چادری در خیابان از کنارم گذشتند و دختر با صدایی بسیار آرام به من گفت: «موهاتون رو بپوشونید». برگشتم و با صدای بلند چندین بار به او گفتم که بایستد اما برنگشت تا آخر مادرش برگشت. به او گفتم حق ندارد در پوشش دیگران دخالت کند و من حق دارم نوع پوششم را خودم انتخاب کنم. از امر به معروف صحبت کرد. من هم در پاسخ گفتم: «در قرآن اصلا در پذیرش دین هم اصراری نیست چه برسد به مسائلی مثل حجاب».
جنس این دو تذکر متفاوت هستند یکی از ترس از دست رفتن جلسات نقد و بررسی در حالی که خود نیز خیلی محجبه نبود با تفکر مامور و معذور به من تذکر داد و دیگری با اعتقادی راسخ که راه یکی است و آنهم همان است که او یا از روی اعتقاد قلبی یا بر اثر تبلیغات ایدئولوژیک که دومی بیشتر محتمل به نظر میرسد، برگزیده است. هرچند نتیجه هر دو به یک میزان مهوع و سرکوبگرانه است اما سرکوبگری که از سراعتقاد قلبی تذکر میدهد بدتر است یا سرکوبگری که معذور است؟
مامور گشت ارشاد در حال عکس گرفتن از دختران «بی حجاب»
چرا حفظ برخی جلسات سبب میشود که زنی در آن میانه تذکر حجاب دریافت کند؟ چرا افراد، خود را شبیه سیستم سرکوب میکنند؟ به فرض سانسورچی از سر فراغت بخواهد که کل جلسه را ببیند آیا او با تذکرش خواست در فیلم مشخص باشد که به وظیفه سازمانی خود عمل کرده است؟ این وسط انتخاب افراد چه میشود؟ مامورم و معذورم بدترین دست آویز برای آدمی است که انتخاب یکی از مهمترین جنبههای زندگی اوست. بر اساس نظریههای روانشناسی علیالقاعده نباید اجباری برای هیچ انسانی وجود داشته باشد، بلکه انسانها هستند که برای خلاص کردن خود از پذیرش مسئولیت در موارد مختلف برای خود بایدها و اجبارها را میسازند تا دستآویزی برای گریز داشته باشند.
میخواهم از این بحث نقبی بزنم به داستان اخیری که در مورد حجاب اجباری زنان ورزشکار طی مسابقات شطرنج به ایران شکل گرفت. تعدادی از فعالان زن خارج از ایران تصمیم گرفتند کمپینی راه بی اندازند و از زنان ورزشکار سایر کشورها بخواهند به ایران به دلیل حجاب اجباری سفر نکنند. کمپینی با حاشیههای بسیار در ایران؛ چرا که برخی از فعالان زن داخل فکر میکردند عدم حضور زنان ورزشکار خارجی به دلیل حجاب اجباری زمینهای است برای کاهش فرصتهای زنان ورزشکار ایرانی که با مصائب بسیار و نبود امکانات تلاش میکنند در صحنههای مسابقات در ایران و خارج از آن حضور یابند.
موافقان استدلال میکردند که جمهوری اسلامی حق ندارد قوانین خودش را بر همه زنان اعمال کند یا مثلا رفع حجاب اجباری مهمتر از برخی از محرومیتها است. مخالفان هم نگران اقدام واکنشی جمهوری اسلامی و عدم اعزام زنان ورزشکار به رقابتهای جهانی بودند. هر دو گروه حق داشتند و هر دو از یک زاویه به مساله نگاه میکردند. زوایایی که شبیه هم نبود. آیا از دست نرفتن فرصتهای زنان ورزشکار مهمتر است یا لغو حجاب اجباری؟ آیا اصولا میتوانیم در چنین مسائلی اهم و فیالاهم کنیم؟ حقیقتش من هیچ جواب مشخصی برای این سوال ندارم. حجاب اجباری امری است که هر روز با آن مواجهیم. دختر نوجوان دوست من هر بار که گشت ارشاد را میبیند به شدت میهراسد. همکارم نیز با دیدن گشت دچار تپش قلب میشود. گریههای زنان بسیاری را نیز موقع سوار شدن بر ونهای گشت ارشاد دیدهایم؛ زنان محترمی که دلشان خواسته رژی روشن بزنند اما برخورد مامور گشت با آنها بسیار غیرمحترمانه بوده است.
اما آیا جلسات ادبی همانقدر مهم هستند که حق زنان ورزشکار برای شرکت در مسابقات؟ برای من بهشخصه حقوق زنان (مانند حقوق اقلیتها، کودکان و همه گروههای حاشیهای) مهم است اما در جمهوری اسلامی چگونه میتوان راهی برای دست و پنجه نرم کردن با این موضوع یافت؟ هرچه که هست بدن زن و پوشش او عرصه سیاستگذاری در ایران است و گویا حتی برخی زنان با این سیستم همدست شدهاند. گذشته از این موضوع شاید اگر ایران این بار میزبان مسابقات نبود اصلا بحثی در زمینه حجاب اجباری در نمیگرفت. من ضمن احترام برای ورزشکار زنی که قصد ندارد با حجاب در این مسابقات حاضر شود از خودم میپرسم وقتی حجاب به نمادی سیاسی در ایران تبدیل شده است و بهنوعی پرچم جمهوری اسلامی است، چگونه میتوان در مورد آن نوشت؟ در فضایی که سالها است امکان گفتگو بین فعالان داخل و خارج از ایران وجود ندارد یا تلاشی برای صحبت کردن در مورد مسائل پیش روی زنان ایرانی که در داخل زندگی میکنند از هر دو سو شکل نگرفته است، چنین مباحثی ما را به کجا خواهند رساند؟ به رویارویی مقابل یکدیگر؟ یا میتوانیم راهی پیدا کنیم برای رسیدن به مفاهمه؟ چاره چیست؟