فرستنده خبر خانم زرین تاج الیاسی ۱۳۹۵/۰۹/۹
ماهنامه خط صلح – حتی در هفتهی کتاب و کتابخوانی نیز نمیتوان بحران موجود در این حوزه را از یاد برد. دشواریهای کتاب و کتابخوانی در ایران امر پوشیدهای نیست که نیازمند به اثبات باشد، اما آنچه میتوان به آن پرداخت ریشههای این دشواریهاست و اینکه چرا وضعیت کتاب و کتابخوانی در ایران چنین نابسامان است و مقصر کیست؟
چهار ضلع دخیل در چیستی و پیدایش کتاب عبارت هستند از اهل قلم (اعم از نویسنده، مترجم، منتقد و ویراستار)، ناشران، خوانندگان و سرانجام نهادهای دولتی و یا حکومتی. نگارندهی این سطور بر این باور است که نمیتوان تنها یک یا دو عامل، برای نمونه نهادهای دولتی یا مردم بی میل به کتابخوانی را مقصر شمرد، بلکه هر چهار ضلع یاد شده به سهم خود در معضلات مربوط به پدیدهی کتاب و کتابخوانی نقش دارند. البته کوتاهیها و بدرفتاریهای هر ضلع در کارکرد اضلاع دیگر بی تاثیر نبوده و کار به چرخهای باطل کشیده است. برای نمونه کوتاهیهای نهادهای دولتی در تضعیف ناشران موثر است و ناشر ناموفق در ناموفق بودن اهل قلم سهیم است. نویسندهی ناموفق نیز کتاب ناموفق تولید میکند و چنین کتابی نیز خواننده را از کتابخوانی گریزان! به هر حال به جای اصرار بر اثبات اینکه در آغاز مرغ بوده است یا تخم مرغ، شاید بهتر باشد بپذیریم هر کدام از طرفهای ماجرا سهم و مسئولیت خود را دارد و همهی این اضلاع باید ترمیم و مرمت شوند.
آنچه در پی میآید، نمونههایی است در اثبات مدعای نگارنده، اما اینکه چه باید کرد و یا چه میتوان کرد نیازمند مجال و مقالی دیگر است؛ هر چند در بسیاری موارد آنچه میتوان کرد نیز از خلال سطور مربوط به شرح ریشههای معضلات یافت شدنی است.
خوانندگان و فقر فرهنگی
در بحث مربوط به فقر فرهنگی میتوان به زیرشاخهها و نکات متفاوت و متعددی اشاره کرد، اما برای پرهیز از تطویل کلام از تقسیم بندی ریزتری چشم میپوشیم و به ذکر کلیاتی بسنده میکنیم. یکی از مهمترین علل فقر فرهنگی، فقر کتابخوانی به طور عام است. کشوری که سرانهی مطالعهی آن چند دقیقه بیش نیست و پس از گذشت سی سال، شمارگان متوسط چاپ آثار در این مملکت هشتاد میلیونی هنوز از سه هزار نسخه -و در حوزهی ادبیات داستانی از دو هزار نسخه- فراتر نمیرود، چگونه میتوان چشمداشت رقابت با کشورهایی را پروراند که شمارگان آثار و سرانهی مطالعهی مردمانش دهها و بلکه صدها برابر ماست؟ مرسوم شدن شمارگان دویست و سیصد نسخهای برای آثار ادبی در ایران باید نشان بحرانی جدی در این زمینه شمرده شود.
ذکر چند نمونه، ابعاد این تراژدی را روشن میکند. سالانه بیست و پنج هزار نسخه از رمان اولیس اثر جویس، پنجاه هزار نسخه از سیذارتای هرمان هسه و سی هزار نسخه از رمان بودنبروک های توماس مان در آلمان به فروش میرود. در عرض یکسال بیش از یک میلیون نسخه از در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک به فروش رفت. (۱) زمانی که همینگوی رمان ناقوسها برای که مینوازند را به چاپ سپرد، به رغم آغاز جنگ جهانی دوم و معطوف شدن اذهان جهانی به این رخداد، اثر یاد شده که مربوط به رخدادی سپری شده -جنگ داخلی اسپانیا- بود، تنها در خود امریکا در مدت کوتاهی سیصد و شصت هزار نسخه به فروش رفت.
متاسفانه صرف توسعه یافتگی یک کشور دلیل عمدهای بر بالا بودن شمارگان آثار ادبی نیست، همان گونه که عدم توسعه یافتگی نیز توجیهی بر این بلیه نخواهد بود. دلیل این مدعا نگاهی به سرانهی مطالعه در کشورهایی چون روسیه و امریکای لاتین است. بنا به آمار رسمی، روسیه حتی در بدترین دورههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود، بالاترین سرانهی مطالعه در جهان را برای سالیان سال حفظ کرده بود. این شور و شوق به مطالعه حتی به دلیل سیاست گذاریها و حمایتهای دولتی نیست، چرا که به هنگام چاپ رمان مرشد و مارگاریتا اثر بولگاکف، به رغم محدودیت و کارشکنیهای دولتی، روسها برای خرید آن صف کشیدند و یک شبه سیصد هزار نسخه از این رمان در بازار سیاه فروخته شد.
متاسفانه شمار جمعیت نیز دلیلی بسنده برای افزایش تیراژ نیست. برای نمونه، آمار شمارگان کتاب و سرانهی مطالعه در کشورهایی مانند فرانسه و آلمان که جمعیتی مشابه ایران دارند، بسیار چشمگیرتر از کشورمان است.
آنچه گفته شد -فقر کتابخوانی، شمارگان نحیف آثار داستانی، و غیره- ناگزیر بر پیامدهای دیگری نیز دامن میزند و آن حرفهای نشدن و اقتصادی نبودن فعالیت در خلاقیت ادبی است. طبیعی است که با تیراژهای مرسوم، کمتر نویسندهای در ایران میتواند به طور تمام وقت و حرفهای به نوشتن بپردازد و دغدغهای جز نوشتن نداشته باشد. بر این اساس، همان گونه که در آغاز گفته شد، یک چرخهی باطل علت و معلولی شکل میگیرد: تقاضا و مخاطب اندک به نویسندهی پاره وقت و تفننی میانجامد و نویسندهی پاره وقت آثاری نه چندان مطلوب میآفریند و بار دیگر این عدم جذابیت و ارزش آثار به کمبود تقاضا و فقر کتابخوانی میافزاید. بر همین قیاس، تاثیر این روند را در نظر بگیرید در مورد صنعت چاپ و نشر، ترجمه، پژوهش، ویرایش، امور فنی و شاخههای مرتبط با چاپ و نشر و غیره.
کم کاری نویسندگان ایران
در ذیل مشکل فقر فرهنگی در کشورمان، مشکل اجتماعی کم کاری نویسندهی ایرانی را نیز میتوان گنجاند. افزون بر دلایلی که گفته آمد و نیز به دلایل متعدد روانشناختی و جامعه شناختی، نویسندهی ایرانی در مقایسه با همکاران خود در کشورهای دیگر دچار کم کاری و کم حوصلگی است.
فرافکنی همهی معضلات و ابعاد فقر کتابخوانی بر خوانندگان همواره جوابگو نیست. نمونههای متعددی را میتوان برشمرد که در صورت جذاب بودن اثری، مخاطب گریزان و متفنن و بی علاقه به سوی اثر کشیده شده است. دستکم میتوان مدعی شد ارزش و جذابیت اثر به شکل نسبی تقاضا برای اثر ادبی را افزایش میدهد. شاید مفیدتر آن باشد که نویسندهی ایرانی به جای گلایه از خوانندگان و یکسره متهم ساختن عامه مردم، سهم خود را در این آسیب فرهنگی بپذیرد و دستکم بخشی از معضل را با ارتقای کیفیت آثار خود حل کند. اگر در ادبیات ما نمونهای در حد و قواره جنگ و صلح یا پیرمرد و دریا نمیتوان یافت، همهی گناهها بر گردن خوانندهی فارسی نیست. بخشی از ماجرا این است که ما نویسندگان سخت کوش، منضبط، خرده گیر و پرکاری مانند تولستوی و همینگوی نداشتهایم. گفتهاند تولستوی رمان دوهزار صفحهای خود را هفت بار بازنویسی کرد و هزاران هزار صفحه نیز سند و مدرک و یادداشت برای نوشتن رمانش فراهم آورد. همینگوی به قولی پنجاه بار خورشید همچنان میدرخشد را بازنوشت. مارسل پروست برای نوشتن اثر خود سالها خود را در منزل حبس کرد. جویس بیست سال وقت بر سر اولیس خود گذاشت و غیره. نمونههایی از این دست در ادبیات جهان فراوانند، اما چند نمونهی مشابه از این پشتکار و انضباط را در ادبیات داستانی خود میتوان نام برد؟ آیا میتوان در مربع نویسنده، خواننده، ناشر و متولیان فرهنگی، خوانندگان و ناشران و متولیان را به تیغ داوری گذارد و نویسندگان را بری و معاف از مسئولیت دانست؟
ناشران غیر حرفهای
طنز تلخی است که شمار ناشران در ایران چهار برابر شمار کتابفروشیها است؛ دوازده هزار ناشر در برابر سه هزار کتابفروشی. (۲)
همچنین معاون دفتر توسعهی کتاب و کتابخوانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران گفته است از میان مجموع ناشرانی که در ایران پروانهی نشر دارند، ۷ هزار و ۵۲۹ ناشر، کتاب منتشر نمیکنند. (۳)
این آمار نشان میدهد که فقط سی درصد ناشران ایران کتاب چاپ میکنند و از این سی درصد نیز فقط نه درصد فعال هستند. متاسفانه بیشترین ناشران فعال نیز در حوزهی کتابهای کمک درسی یا آثار عامه پسند فعال هستند. بسیاری از ناشران در واقع کارت پستال و تقویم منتشر میکنند. البته فزونی شمار ناشران غیر فعال کشور تا حد بسیاری به سبب رانتهای دولتی بود که سبب شد بسیاری برای گرفتن کاغذ دولتی و سوبسیدهای دیگر جواز نشر بگیرند.
از همهی این موارد گذشته، به ندرت ناشری یافت میشود که به صورت حرفهای کتاب و صنعت چاپ و نشر را بشناسد. البته در سالهای اخیر شاهد پیشرفتهایی بودهایم، اما حقیقت آن است که بیشتر ناشران کشور چندان از هنرهای صفحه آرایی و گرافیک و طرح جلد و غیره سررشتهای ندارند. بیشتر ناشران در ایران جنبههای اقتصادی صنعت نشر را مد نظر دارند و کمتر حاضرند دست به انتشار آثار ارزشمندی که کم مخاطب باشد، بزنند. از این رو این ناشران حتی حاضرند آثار بی ارزش اما عامه پسند را منتشر کنند تا سود بیشتری کسب کنند. چنین ناشرانی چندان نگران کیفیت ترجمه یا تالیف یک اثر نیستند. همان که کتابی خوب فروش برود برای آنان کفایت میکند.
شمار ناشرانی که در ایران اقدام به اخذ اجازهی چاپ اثر از مالک خارجی (کپی رایت) میکنند به اندازهی انگشتان دست نیز نیست. ناگفته پیداست که این یعنی کار غیر حرفهای؛ حال غیر اخلاقی بودن آن پیشکش! اثری که در غیاب رعایت کپی رایت منتشر میشود، تضمینی برای کیفیت آن نیست.
ناشران ایرانی به ندرت ویرایشگران، مشاوران، منتقدان و غیره حرفهای را به خدمت میگیرند و به راحتی کیفیت کار را فدای صرفه جوییهای اقتصادی میکنند. ناشران ایرانی به ندرت از تحولات صنعت چاپ و نشر دنیا باخبر هستند و کماکان به شیوهی قدیمی و سنتی نشر رفتار میکنند. بسیاری از ناشران ایرانی نه تنها صاحب نشریهای برای معرفی و تبلیغ کار خود نیستند که حتی از سایت اینترنتی حرفهای نیز بیبهره و از روشهای مدرن اطلاع رسانی بیخبرند. این ناشران نه تنها در هیچ کدام از نمایشگاههای معتبر کتاب در جهان شرکت نمیکنند، بلکه خود نیز هیچ مراسم رونمایی یا نقد کتابی برگزار نمیکنند. کم نیستند ناشرانی که حتی کتابهای چاپ انتشارات خود را نیز نمیخوانند.
همچنین بسیاری از اهل قلم به معیوب و حتی مافیایی بودن سیستم توزیع کتاب اشاره میکنند که کمابیش در دست برخی از ناشران بزرگ قرار دارد.
آنچه گفته آمد، مشتی بود نمونهی خروار در باب غیر حرفهای بودن بخش بزرگی از ناشران کشورمان که اگر چنین نبود بی شک حال و روز کتاب در ایران دست کم اندکی به از این بود که هست.
سهم متولیان دولتی در بحران کتاب و کتابخوانی
ناگفته پیداست که امر سانسور و ممیزی آثار در ایران، بیشترین کارکرد مخرب نهادهای قدرت در حوزهی کتاب است. به سبب وجود چنین پدیدهای نه تنها بسیاری از کتابها از انتشار باز میمانند و نه تنها بسیاری از آثار با حذف و جرح و به صورت مخدوش و ناقص منتشر میشوند بلکه از لحاظ روانشناختی نیز نوعی بدبینی نسبت به آثار منتشر شده برجای میگذارند. بسیار دیده شده که خوانندگان به صرف وجود سازمانی برای نظارت در چاپ، گمان بردهاند هر کتابی که دارای مجوز بوده، بی شک با حذف و جرح و تغییر منتشر شده است و ارزش خریداری ندارد.
وجود نهادی برای ممیزی به دلایل دیگری نیز در امر کتاب مشکل آفرین بوده است. جدا از ممیزیهای سلیقهای، روند وقت گیر و طولانی ممیزی و مراحل اداری صدور مجوز گاه به حقوق نویسنده یا ناشر لطمهی فراوان زده است و ناشر و نویسنده شانس عرضهی به موقع کتاب را از دست داده و به همین میزان خواننده نیز دچار خسران شده است.
از آن گذشته، گرچه مواردی از اهمالها، کم کاریها، غفلتها، سیاست گذاریهای غلط، سختگیریها در چاپ و نشر و ممیزی و به طور کلی موارد سلبی قابل ذکر است، اما گاه سیاستهای ایجابی و حمایتی دولتی نیز نقش منفی داشته است. به این معنا که حمایتهای غیر کارشناسانهی برخی از مسئولان فرهنگی از آثار کم مایه و ضعیف، وجود سوبسیدها و رانتهای دولتی و غیره موجب تشدید کم کاری در نویسندگان، رواج آثار نامعتبر و در محاق ماندن آثار ارزشمندتر، برهم خوردن معادلات طبیعی حاکم بر بازار چاپ و نشر، دلسرد ساختن نویسندگان قویتر، گریزاندن خوانندگان و غیره شده است و در واقع در تحلیل نهایی این نوع حمایتهای غیرکارشناسانه از آثار ضعیف، حتی ظلم در حق نویسندگان همان آثار شمرده میشود؛ زیرا آنان را از تکاپو، کارآموزی، تجربه ورزی و به یک کلام، ارتقای خود و آثارشان بازداشته است.
عدم سیاست گذاریهای درست در آموزش و پرورش کشورمان برای تشویق دانش آموزان به کتابخوانی، عدم تجهیز شبکهی کتابخانههای کشور، عدم حمایت از کتابفروشیها، عدم حمایت از اهل قلم و دهها مورد دیگر را میتوان به عنوان سهم نهادهای حکومتی در راکد بودن بازار کتاب و کتابخوانی را برشمرد.
از این موارد فراوان فقط یک نمونه را باز به مثابه مشت نمونه خروار میتوان شاهد آورد و آن بحث نمایشگاه بین المللی کتاب تهران است. مسئولان همواره با افتخار از برگزاری این نمایشگاه یاد میکنند و آن را از اقدامات موفق خود در حوزهی کتاب برمیشمارند.
از این نکته میگذریم که ما نه با پدیدهی نمایشگاه بلکه با یک فروشگاه بزرگ روبهرو هستیم که مردم بیشتر به سبب ده یا بیست درصد تخفیف سراغ آن میروند، و باز از این نیز میگذریم که در همان فروشگاه بزرگ کتاب، غرفههای فروش سیب زمینی سرخ کرده بیش از خودِ غرفههای ناشران فروش میکند، اما این پرسش مطرح است که اگر سیاست عرضهی کتاب با تخفیف در نمایشگاه بین المللی برای عموم مردم، سیاست صوابی است، چرا این کار خیر و انسانی را که مسئولان همواره با غرور از آن یاد میکنند به جای سالی ده روز به شکل فصلی یا ماهانه برگزار نمیکنند؟ و اصولاً چرا نمایشگاه دائمی نه؟ چرا باید سالی ده روز همهی کشور و مردم را کشاند به یک مکان، و ترافیک و هیاهو ایجاد کرد و سپس چنین اقدام پسندیدهای تعطیل شود در سراسر سال به مدت سیصد و پنجاه و پنج روز تا آن ده روز فرا رسد و دوباره ترافیک و ازدحام و غیره!؟ چند درصد از مراجعه کنندگان نمایشگاه کتاب تهران و به چه میزان، کتاب میخرند؟ رونق نمایشگاه کتاب تهران تا چه پایه به سبب غیاب و کمبود مکانهای تفریحی است؟ سهم و نظر نهادهای غیر دولتی مانند اتحادیهی ناشران و کتاب فروشان در برپایی و مهمتر چگونگی برپایی این نمایشگاه تا چه حد است؟ در میزگردهای برپا شده در نمایشگاه تا چه حد به مسائل اساسی چاپ و نشر مانند بررسی علل تعطیلی کتابفروشیها و باز ماندن برخی از ناشران از کار و یا بحث ممیزی پرداخته میشود؟ چرا برخی کتابهایی که با مجوز ارشاد منتشر شدهاند، در نمایشگاه اجازهی فروش ندارند؟ مهمتر از آن چرا برخی از کتابها در سطح نمایشگاه جمع آوری میشوند؟ پرسشها را همچنان میتوان ادامه داد.
و اما در پایان برای بدل شدن مربع یاد شده به چرخهای که البته چرخهی باطل است، باید افزود بی شک عوامل دیگری نیز در بحران کتاب و کتابخوانی نقش دارند که ویژهی کشور ما نیز نیست؛ برای نمونه به بازار آمدن رقبایی مانند شبکههای مجازی و اینترنت و فیلم و بازیهای کامپیوتری و غیره.
شاید وزن این عوامل در راکد ساختن بازار کتاب بیش از هر عامل دیگری نیز باشد اما اگر راه حلی وجود داشته باشد، آن راه حل پیش از هر چیز در گرو سالم ساختن و مرمت اضلاع همان مربعی است که دربارهی آن به تفصل سخن گفتیم.