چرا فوکو در حمایت از اسلامگرایان در ایران جنبش فمینیستی را نادیده گرفت؟
۰۴ آذر ۱۳۹۵ خاویر ستنس/ برگردان: نوژن اعتضادالسلطنه
«توهم فوکو در قبال ایران آینه اشتباهات جدی توسط چند تن از روشفکران چپ دیگر در طول تاریخ می باشد که نمونه بارز آن مخالفت آلبر کامو با استقلال الجزایر از امپراتوری فرانسه بود. درباره انقلاب ایران نیز دونایفسکایا به خوبی اشاره می کند که این طیف از چپها موضوع ضدیت با امپریالیسم را بر پرداختن به مسائل داخلی در اولویت قرار دادند.»
(Image: University of Chicago Press)
در بررسی کتاب “فوکو و انقلاب ایرانیان: جنسیت و اغواگری اسلام گرایی” نوشته “ژانت آفاری” و “کوین اندرسون” در سال ۲۰۰۵ میلادی که توسط انتشارات دانشگاه شیکاگو متتشر شده به نسبت میان فوکو، اسلامگرایی و جبنش فمینیستی در ایران پرداخت است.
ژانت آفاری و کوین بیاندرسون یک روایت تاریخی جذاب از روندی که موجب سقوط استبداد محمد رضا پهلوی توسط تودههای ایرانی در فاصله سالهای ۱۹۷۹-۱۹۷۸ میلادی شد را ارائه کرده اند با این حال، پس از آن ایران به دموکراسی نرسید بلکه اسلامگرایان قدرت را در دست گرفتند که روحانیت در صدر آن بود. حمایت فوکو از گذار ایران به جمهوری اسلامی تحت رهبری آیت الله العظمی سید روح الله موسوی خمینی در وهله نخست بعید به نظر می رسید او فیلسوفی فرانسوی بود فیلسوفی که برای نقدهای ضد اقتدارگرایانه خود از مدرنیته غربی معروف بود اما با شور و شوق زیادی نسبت به اسلامگرایی شیعه انقلابی ایران نگریست و در مقالاتی که دربار سقوط شاه نوشت احساسات خود را بیان کرد مقالاتی که دادههایش مبتنی بر دو سفر او به ایران در سال ۱۹۷۸ میلادی بود.
“آفاری” و “اندرسون” در کتاب خود به این موضوع می پردازند که اگرچه نیروهای مترفی و چپگرا در ایران و سایر کشورهای دنیا همدل با انقلاب علیه رژیم شاه بودند اما نمی توانستند از مفهوم جمهوری اسلامی به عنوان بدیلی برای آن نظام حمایت کنند این در حالی بود که فوکو کمترین رویکرد انتقادی را در قبال بنیانگذار حکومت تازه تاسیس در ایران و احتمال بالای زمامداری روحانیت در آن کشور در پیش گرفت. نویسندگان این کتاب استدلال می کنند که رویکرد فوکو در این باره فارغ از آن که نشانهای از اشتباه در قضاوت او بوده باشد متاثر از نظریه پردازی سیاسی پساساختارگرایانه او بوده است که در آن روشنگری را رد می کند و از نوعی امکان رهایی تاریخی سخن می گوید. به این ترتیب، فوکو و انقلاب ایران به عنوان هشداری مهم برای رادیکالهای غربی و روشنفکران ضد امپریالیسم و اقتدارگرایی سیاسی در سرتاسر جهان قلمداد شدند. هم چنین، این پرسش ایجاد می شود که در پتانسیلهای رهایی در چارچوب فکری پساساختگرایی چگونه می توان برای کارگران، زنان، شهروندن همجنس باز، مخالفان سیاسی و اقلیتهای مذهبی و قومیتی نقش قائل شد که از دید ماکسیم رودنسون فیلسوف چپگرای فرانسوی از سوی فوکو به آنان خیانت شد و او حمایت فوکو از اسلامگرایان در انقلاب ایران را حمایت از نوعی کهنه از فاشیسم قلمداد کرده بود.
آفاری و اندرسون در مطالعات خود درباره رابطه فوکو با انقلاب ایران نوشتههای فوکو را در چارچوب رد مدرنیته در آثار او مانند “جنون و تمدن” (۱۹۶۱) میلادی و “تنبیه و مجازات” (۱۹۷۵) مورد بررسی قرار داده اند. به این ترتیب، نویسندگن این کتاب باور دارند که فوکو به نوعی به پیشا مدرنیسم، خردگریزی وسنت گرایی اعتبار و امتیاز می دهد که در نتیجه آن می توان نوعی اعتبار قائل شدن برای مردسالاری را در آن دید. در واقع، او چندان هماهنگ با دغدغههای فمینیستی نیست و این موضوع را به وضوح می توان در مقاله منتشر شده از او در اکتبر سال ۱۹۷۸ میلادی تحت عوان “ایرانیان چه رویایی در سر دارند؟” دید در آنجا نویسنده رویکردی غیر انتقادی به ترسیم چشم انداز یک دولت مذهبی در ایران در آینده دارد که ظاهرا نمی توان در آن برابری حقوق زنان و مردان را قائل شد بلکه در آن تفاوت به گفته فوکو مبتنی بر یک تفاوت طبیعی است. فارغ از این در جهات خاصی از دید فوکو قدرت آیت الله العظمی خمینی را می توان نمونه از تجسم “اراده معطوف به قدرت” دید که توسط “فردریش نیچه” مطرح شده بود که چارچوب تفکر خردگریزانه و جهان بینی فوکویی را تشکیل می دهد از همین رو و با همین رویکرد بود که پدیدار شناسی هایدگر دوست نازیها درباره “به سوی مرگ بودن” (داته تورد بینگ) (مرگ اندیشی) با فوکو طنین انداز شد. نویسندگان کتاب اشاره می کنند که دید میشل فوکو به اسلامگرایان ایرانی ممکن است متاثر از جنبه هایی از حضور گفتمان نیچهای – هایدگری در در رویکرد او بوده باشد.
از نظر روانشناختی و فلسفی فوکو تظاهرات تودهای علیه شاه در سال ۱۹۷۸ میلادی را تداعی گر رویداد تاریخی نبرد کربلا (۶۸۰ میلادی) و مفهوم شهادت حسین بن علی نوه پیامبر اسلام و شخصیت مورد احترام شیعیان دانست. از دید آفاری و اندرسون، جاذبه انقلاب ایران برای فوکو می تواند به دلیل مشترکات مفهومی و فلسفی این فیلسوف با بسیاری از عناصر سنت گرایانه، ضد امپریالیستی و مرگ اندیشانه در انقلاب ایران باشد. در طول انقلاب، مراسم عزاداری محرم و عاشورا که به مناسبت جانباختن حسین بن علی و اعضای خانواده و پیروان او به دست سلسله امویان سنی برگزار می شد از منظراسلام شیعی به نوی تاکید بر عدالتخواهی تودههای مردم قلمداد می شد و تجسم آن در جان دادن در راه سرنگونی شاه بود. در واقع، “علی شریعتی” با بیان مفاهیمی چون تشیع علوی و تشیع سرخ که حسین بن علی نماینده ان بود در برابر تشیع صفوی که نوعی نهادگرایی و سلسله مراتب گرایی بود که از آن تحت عنوان تشیع سباه یاد می کرد تمام نسلها را دعوت کردن به رها کردن زندگی و جانبازی علیه ستمگران می کرد.
علیرغم آن که شریعتی زنده نماند تا انقلابی که الهام گرفته از افکار او بود را ببیند، قیام از سپتامبر ۱۹۷۸ میلادی به دنبال پیش بینیهای او شدت گرفت که نقطه اوج آن رویارویی خیابانی نیروهای امنیتی شاه در “جمعه سیاه” (۸ سپتامبر) با معترضان بود که با کشته هایی نیز همراه بود. پس از آن، اعتصابات عمومی در کارخانهها و صنایع مختلف آغاز شد و روند پایان رژیم شاه شتاب سریع تری گرفت. فوکو عمیقا با این قدرت بسیج گری که در آن صدها هزار نفر از مردم حضور داشتند تحت تاثیر قرار گرفته بود و در آنها مفهوم کامل “دیگری” جوامع غربی را می دید. در واقع، شور و شوق و هیجان او برای پیشبرد انقلاب از طریق “معنویت گرایی سیاسی” اسلامگرایان او را به سوی نادیده گرفتن عناصر سکولار و چپگرای شرکت کننده در حنبش انقلابی ایران سوق داد که صدایشان کمتر از معترضان شیعه شنیده می شد و فوکو نیز به آنان اعتبار کم تری را داد در واقع، این معترضان شیعه بودند که اراده سیاسی جمعی از مردم ایران را بیان کردند و به طور کامل حول محور اسلام سیاسی و عشق به آیت الله خمینی در تبعید گردهم آمدند.
در مقاله مذکور درباره رویاهای ایران، فوکو خطی را دنبال و بازتولید می کند که روحانیت ایران مطرح می کرد و آن این بود که اقلیتهای مذهبی و قومی از جمله کردها، یهودیان، بهائیان، زرتشتیان مورد احترام خواهند بود و جان آنان از سوی اکثریت با اسبب و تهدیدی مواجه نخواهد شد. از این گذشته، همراه با احساسات ضد فمینیستیای که فوکو در همان مقاله بازتولید کرده بود این موضوع از سوی فردی به نام “آتوسا اچ” مورد نقد قرار گرفت. در نامهای به “نوول ابزرواتور” در ماه نوامبر سال ۱۹۷۸ میلادی او نسبت به احساسات رمانتیزه فوکو درباره اسلام گرایی و چشم انداز برقراری حکومتی مذهبی در ایران هشدار داد و نوشت که در همه جا در خارج از ایران مذهب به عنوان پوششی برای تداوم وضعیت استثمار دوران فئودالی و یا شبه انقلابی عمل کرده است. نویسنده این نامه نسبت به نتیجه پس از سرنگونی رژیم شاه ابراز ناامیدی کرده بود و نوشته بود که می ترسد که نوعی تعصب گرایی مذهبی جای آن را بگیرد. فوکو اما در پاسخ به دغدغههای زنان به جای پرداختن به دغدغههای اصلی آنان از جمله آتوسا اچ و زنان دیگر نگرانی آنان را به باور آنها به نوعی فمینیسم شرق شناسانه نسبت داد و آنان را متهم به پیروی از این رویکرد کرد.
او در نوشتههای اواخر سال ۱۹۷۸ خود پوشش ایدئولوژیک قابل توجهی را برای افکار ارائه شده از سوی آیت الله خمینی ارائه می کند او در این میان مدعی می شود که روحانیت شیعه غیر سلسله مراتبی است و این اطمینان را به خوانندگان می دهد که اسلامگرایان در ایران قصد ایجاد حزب و دولتی حول محور رهبری یک فرد را ندارند. چند ماه پس از آن پس از کناره گیری شاه از سلطنت و پیروزی انقلاب، فوکو اعلام کرد که نفش مذهب در انقلاب ایران صرفا برای گشودن حجابها و در هم شکستن موانع بوده است و معتقد بود که در آن زمان روحانیون پراکنده خواهند شد. در همین حال، رودنسون به طور علنی افکار فوکو درباره وضعیت آن زمان ایران را در “لوموند” به چالش می کشید و معتقد بود که او دچار توهم و هذیان گویی شده است. رودنسون استدلال می کرد که انقلاب تحت رهبری عناصری از روحانیت این تهدید را خواهد داشت که نوعی از استبداد جایگزین نوعی دیگر از استبداد شود. به موازات و همراستا با آن مارکسیستهای ایرانی و به طور خاص چریکهای فدایی خلق نیز در این چشم انداز با رودونسون همراه بودند.
رویدادهای ایران پس از فوریه سال ۱۹۷۹ میلادی نشان داد که دیدگاه فوکو چندان دارای مشروعیت نبوده است. به آسانی آشکار شد که پس از بازگشت رهبری انقلاب به ایران قوانین مرتبط با حقوق زنان تغییر کردند و روز جهانی زن در ۸ مارس سال ۱۹۷۹ میلادی همزمان با اعلام پوشش اجباری حجاب بود. در ان زمان توده هایی از زنان بسیج شدند و نسبت به این قانون اعتراض کردند. آنان شعار می دادند “در بهار آزادی ما هیچ آزادیای نداریم” این اقدام زنان در شورش علیه نظم جدید انقلابی از سوی “سیمون دوبووار” و “رایا دونایفسکایا” مورد ستایش قرار گرفت اما فوکو حمایتی از آنان نکرد. حتی پس از اعدام مخالفان زنان و همجسنگرایان و رویارویی دولت تازه مستقر با کردها و بهائیان نیز فوکو سختی نگفت. سکوت فوکو در این باره منجر به انتشار مقالات و یادداشتهای انتفادی علیه موضع او از سوی “کلودیا” و “ژاک برویل” شد. آنان استدلال می کردند که یک روشنفکر کسی است که همزمان بر روی ایدهها و همراه با ایدهها کار کند و درباره ایده هایی که از آنها دفاع کرده و درباره تحقق پذیری آنان مسئولیت پذیر باشد. پاسخهای فوکو به این فمینیستهای ناراضی همانند پاسخ به آتوسا اچ رضایت بخش و قانع کننده نبود. او نقدهای مطرح شده علیخ موضعش درباره انقلاب ایران را فرصت طلبانه خواند. هر چند که او اذعان کرد که جنبه هایی از انقلاب ایران ناسیونالیستی و شوونیستی بوده است با این حال، موضع او در قبال ایت اله خمینی و جمهوری اسلامی اساسا موضعی حمایت گرایانه بود. این نتیجه گیری آفاری و اندرسون در کتاب خود می باشد. از ماه ژوئن ۱۹۷۹ میلادی زمانی که ماهیت ضد مدرنیته حکومت تازه مستقر در ایران دیگر غیر قابل انکار بود تا زمان فوت رهبری انقلاب در سال ۱۹۸۴ میلادی، فوکو هرگز هیجانات و شور و شوق قبلی خود درباره اسلام شیعه را انکار نکرد و از نظر خود بازنگشت. در مقابل فوکو در نوشته خود دیدگاه مقابل یعنی ضدیت با دموکراسی و فمینیسم را تقویت کرد و جانب آن را گرفت.
پساساختارگرایی و ضد انقلاب
سوال اصلی در اینجا این است که یک فیلسوف غربی که خود بدلیل ضدیت با اقتدار مطلب نوشته چگونه از به قدرت رسیدن مذهبیها در ایران حمایت کرد؟ در وهله نخست، آفاری و اندرسون این گونه نتیجه گیری می کنند که فوکو از درک این موضوع که رویکرد ضد غربی و مذهبی مبتنی بر قدرت می تواند همانند استالینیسم و یا فاشیسم خاصیت اقتدارگرایانه داشته باشد ناتوان بوده است. از سوی دیگر فضای ایجاد شده رمانتیزه اسلام سیاسی به طور عمده و جاذبه پیدا کردن آن برای فوکو سبب شد تا او نتواند چشم انداز تسلط مذهب بر سیاست و دولت در ایران را درک کند. همان گونه که پیش از این اشاره شد نگرش او در قبال تخولات آن زمان ایران قطعا در قرابت با رویکرد همدلانه او با سنت گرایی و دارای عناصر غیر غربی بوده است.
علاوه بر این، تمایلات فلسفی منحصر بفرد فوکو احتمالا در این میان نقش مهمی را ایفا کرده اند. پساساختارگرایی روایتهای کلان از سوسیالیسم و پیشرفت تاریخی را رد کرده و به جای آن بر رویکرد نیهیلیستی – خردگریزانه نیچه اتکا می کند متفکری که در تبارشناسی اخلاق استدلال می کند که انقلاب فرانسه نمادی از پیروزی اخلاق بردگان، کینه توزی و قدرت یهودا بر مردانگی رومی، تمرکز گرایی (سالنترالیسم) و امپریالیسم بود. شاید بتوان استدلال کرد که نوآوری شبه رادیکال فوکو و برداشت او از پساساختارگرایی سبب شد تا او از جنبش ترقی خواه جهانی و موضع آن در قبال ایران جدا شود و این گونه بود که در اوایل آن دهه در بحث با نوام چامسکی او نظر انارکو سندیکالیستها را رد کرده بود. علاوه بر آن، به گفته “ادوارد سعید” او در منازعه اسرایل و فلسطین جانب اسرائیل را گرفته بود و به همین خاطر پشتیبانی دوست نزدیکش “ژیل دولوز” را از دست داد. فراتر از این آفاری و اندرسون که فعالیتهای فوکو و سازماندهی کارزار به نفع زندانیان، جنبش همبستگی با مردم لهستان و ویتنام را ستایش می کنند استدلالشان این است که انقلاب ایران تعهدی بسیار محوری تر را در زندگی او ایجاد کرد. توهم فوکو در قبال ایران آینه اشتباهات جدی توسط چند تن از روشفکران چپ دیگر در طول تاریخ می باشد که نمونه بارز آن مخالفت آلبر کامو با استقلال الجزایر از امپراتوری فرانسه بود تا چندین متفکر دیگر که از اتحاد جماهیر شوروی و چین مائوئیست حمایت کردند. درباره انقلاب ایران نیز دونایفسکایا به خوبی اشاره می کند که این طیف از چپها موضوع ضدیت با امپریالیسم را بر پرداختن به مسائل داخلی در اولویت قرار دادند.