فرستنده خبر خانم لیدا اشجعی ۱۳۹۵/۷/۳۰
بازنمایی زن در سینمای ایران بعد از انقلاب، داستان بلندی است که با حضور در فیلمهایی که در مورد جنگ ایران و عراق ساخته میشد، با نقشهایی کاملا حاشیهای و سنتی شروع شد. این حضور کم کم با پایان جنگ بیشتر شد و شاهد حضور تعداد بیشتری از زنان در فیلمهای سینمایی هستیم. زن مدرن و زن سنتی در فیلمهای مختلف به تصویر کشیده شدند و البته تا امروز حتی در فیلمهایی که زنان مدرن را به تصویر میکشند شاهد حضور کلیشههای جنسیتی در مورد زنان هستیم.
این روزها فیلم «من» با بازی لیلا حاتمی بر روی پردههای سینما در حال اکران است فیلمی که تصویری متفاوت از زن به نمایش میگذارد اما باز هم نتوانسته تصویر درستی از زن مدرن بدون بازتولید کلیشههای جنسیتی به تصویر بکشد.
فیلم سینمایى «من» اولین ساخته «سهیل بیرقی» است. کارگردانی که تجربه دستیار اولی و برنامهریزی برای کارگردانهایی همچون عبدالرضا کاهانی، واروژکریم مسیحی، رسول صدرعاملی، بهرام توکلی و حسن فتحی را در کارنامه کاریاش دارد. بیرقی اولین فیلمش را بر اساس فیلمنامهای از خودش جلوی دوربین برد و البته از حضور عبدالرضاکاهانی بهعنوان مشاور برای ساخت فیلمش استفاده کرد.
لیلاحاتمی با بازى بسیار متفاوت ایفاگر نقش اصلی در فیلم «من» است.، شخصیت «آذر» یک زن مدرن، امروزی، ساختارشکن و ضدقانون است.
آذر، شخصیت اصلی فیلم کارچاقکن است کار او توزیع نوشیدنیهای الکلی، قاچاق انسان، دور زدن قانون و… است، ولی بین این نمودهای پراکنده، شخصیت او به خوبی پرداخته شده است. از اول فیلم که آذر در مقابل بازپرس نشسته تا انتهای آنکه باز در همان موقعیت اما این بار متفاوت با دفعه قبل است؛ زنی جسور را میبینیم که به کارهای پردردسر و کمتر متعارف برای زنان دست میزند. شخصیتی که کمتر در سینمای ایران از زن میبینیم. فیلم از ابتدا تا انتها تلاش میکند او را قضاوت نکند. فقط زنی متفاوت را به تصویر میکشد. زنی که به مردان باج نمیدهد و سرش توی حساب و کتاب است، باهوش و اهل خطر کردن.
در سکانس ابتدایی بازپرس به او میگوید: «خانم میرزایی این کارها درشان شما نیست، شما برو کارخونه، برو درس ات و بده و به ما بگو چه خبرهایی هست.» آذر در جواب میگوید «یعنی خبر بیارم؟» و بعد کارت تدریس موسیقیاش را از کیفش درمیآورد و به بازپرس نشان میدهد. بازپرس میگوید که او را زیر نظر دارند اما در میمیک صورت او تاثیری از تهدید بازپرس نمیبینیم. در سکانس بعد او در خیابان است کمی مضطرب و تلاش دارد ببیند کسی دنبال اوست یا خیر.
آذر بعد از بازپرسی در کارخانه تولید آبمعدنی بدون توجه به این که تهدید شده است بطریهای نوشیدنی الکلی را در پت های آبمعدنی، روز روشن بار میزند و در دیالوگی که با مسئول خط (محسن) دارد ترس او را به رخش میکشد و به او به دلیل سرباز زدن از بارگیری مشروبات الکی در روز سیلی میزند. درحالیکه محسن به او میگوید بهتر است دست به عصا راه برود، او میگوید حتی اگر من را گرفتند تو کار خودت را میکنی.
او از مردی که اسمی از او نمیدانیم جز جوگندمی (با بازی مانی حقیقی) اطلاعاتی میگیرد و جوگندمی به او کارهایی را پیشنهاد میدهد. در طول فیلم آذر مدام از محل قراری به محل قرار دیگری میرود. انگار آرام و قرار ندارد. از کارخانه به ساختمانی نیمهساز که کارگران افغانستانیاش قصد مهاجرت به آلمان را دارند و مردی که سرکارگر آنها است قصد نزدیکی به آذر را دارد تا به قول خودش از او کار قاچاق انسان را یاد بگیرد. مرد به او میگوید کاری که میکند زنانه نیست و نیاز دارد یک یغوری مثل او کنارش باشد؛ اما زن میگوید قصد ندارد کارغیرقانونی انجام دهد. او به مرد اعتماد ندارد و رفتاری عقلانی را با او در پیش میگیرد. این درحالی است که جوگندمی به او میگوید مرد را میشناسد و آذر بهتر است که کار او را انجام دهد. در میان رفتن آذر از قراری به قرار دیگر او را در حال آموزش دادن موسیقی میبینیم و سپس در انتهای روز او در خانهای خالی است که بعد از قرار گرفتن پیتزا پشت در و رفتن پیک در را باز میکند و غذایش را برمی دارد.
همیشه داخل پیتزا تراشهای حاوی صدای مردی است که به او هشدار میدهد کارهای پیشنهاد شده توسط جوگندمی را قبول نکند، دست از کار بکشد چون پلیس دنبال اوست و اینها همه پلیس هستند.
این خبرچین مدام به او هشدار میدهد و عصبانی است که چرا آذر به حرف او گوش نمیدهد. در برابر هشدارهای او آذر راه خود را میرود انگار میداند که مرد راست میگوید و اینها همه پلیس هستند اما نمیخواهد پا پس بکشد. او به کارش ادامه میدهد بیآنکه به پلیسهایی که اطرافش هستند رابطههایش را نشان بدهد. او بهتنهایی چندین کار بزرگ را انجام میدهد.
یکی از ویژگیهای شخصیت آذر سماجت اوست. سماجتی که گاه بیمارگونه مینماید. بهعنوان مثال سماجت او در معاف کردن مجتبی سربازی که قصد مهاجرت دارد و هر دو مردی که به او اطلاع میدهند او را از این کار بر حذر میدارند اما او ادامه میدهد و در انتها موفق میشود.
آذر از هر مردی در فیلم برای پیشبرد اهدافش استفاده میکند حتی از پزشکی که گویا مشاور اوست و ظاهری مذهبی دارد. او کارش را انجام میدهد بدون دریافت پیش پرداخت کار نمیکند و در برابر آریا یکی دیگر از شخصیتهای فیلم که میخواهد با صدایی که خوب نیست مشهور شود، میگوید: «صدات زنونه است، به من فکر کن موقع خوندن تا صدای مردونه ات در بیاد».
گاهی پشت موتور او مینشیند یک بار به خانهاش میرود و با او غذا میخورد و بارها به او میگوید با من تیک نزن، هرچه به من نزدیکتر شوی، دورتر میشوم ازت، عاشق من نشو. در برابر آریا که میگوید اگه اخلاقت رو خوب کنی خودم میگیرمت میگوید به من می یاد زن کسی بشم؟ و در برابر اصرار او میگوید که هرگز با آدمی مثل او ازدواج نمیکند چرا که او مردی ضعیف است.
آذر زنی بیپرواست برخلاف کلیشههایی که زنان را باحیا نشان میدهد که هیچگاه از محدودههایی فراتر نمیرود او به آریا میگوید میخواهی معروف شوی چند تا دوربین توی اتاق خوابت میگذاری و همین ترانه را میخوانی. در برابر سکوت و سرپایین انداختن او میگوید «خجالت کشیدی»؟
بههرحال بازی تمام میشود آریا شبی دیگر برای دستگیری آذر میرود، آذر به او سیلی میزند و میگوید فردا خودم میایم. مرا اینگونه نبر.
آذر به او میگوید کاش دیرتر آمده بود تا نتیجه کار آخرش؛ لودر بردن برای خراب کردن قبرستان و بلوای مردمی که امواتشان در آن گورستان دفن شده بودند با زنی که ادعای مالکیت گورستان را داشت و مردی که سند را برای زن جور کرده بود، ببیند.
سکانس آخر دوباره آذر را میبینیم این بار با پای خودش مقابل بازپرس و روبروی دوربین نشسته و بازپرس میگوید ما میدانیم جای شما اینجا نیست. همان دیالوگی که بار اول با او داشت. این بار در صدای بازپرس گونهای از احترام به زنی این اندازه استوار به گوش میرسد. همان احترامی که آریای پلیس هم برای آذر قائل است. حتی به نظر میرسد عاشق او شده باشد؛ اما آذر این بار میگوید ایرادی ندارد خودم هم از کار کردن خسته شده بودم. رویش را به سمت دیگر میکند و قطرهای اشک از چشمانش جاری میشود. این تنها ابراز احساسی است که از او در طول فیلم می بیینم. در باقی سکانسها او گویی هیچ حسی ندارد و تنها به پول، خطر کردن و هیجان فکر میکند. او گویی عاشق ریسک کردن است و این مساله ای ست که کمتر در مورد زنها به نمایش گذاشته میشود. از این جهت کارگردان توانسته چهره متفاوتی از یک زن مدرن ایرانی نشان دهد.
آذر جسور است و با قریحهای ذاتی موسیقی تعلیم میدهد با اینکه موسیقی نمیداند (عدم توانایی او در زدن ساز). او هرگز جا نمیزند با آنکه جوگندمی قوی هیکل قافیه را به پلیس باخته کسی که همیشه پشت فرمان ماشین است و انگار کنترل همه چیز را در دست دارد اما در حقیقت اوست که باخته، نه آذری که پشت هیچ فرمانی نیست. اوست که تا پایان تلاش میکند خودش باشد و این وفاداری به خود در نهایت کار دستش میدهد.
در فیلم شخصیت آذر اصلا سیاه نیست، به مثابه یک خلاف کار دیده نمیشود. با آنچه که بهطورمعمول در مورد زنان در سینمای ایران دیده میشود، متفاوت است؛ اما باز همین آذر کلیشههایی را بازتولید میکند.
در بسیاری از فیلمها کنشگری زنان تنها محدود است به مناسبات عاشقانه و زندگی خانوادگی اما در فیلم سینمایی من، آذر فاقد هرگونه علقه یا خانوادهای است. بااینوجود خانه او انگار تعمدا خالی است و تقریبا هیچ وسیلهای در خانهاش وجود ندارد. این خالی بودن خانه مترادف با فقدان روابط گویا تعریفشده است. انگار زنان قوی یا مستقل، تنها هستند، یا زنی که میخواهد مستقل باشد حتما مجرد است. البته در جامعهای مردسالار زنان مستقل سختتر میتوانند رابطه داشته باشند اما زن مستقل لزوما زن تنهایی نیست. حتی در گفتگوی آذر و آریا، آذر بر اینکه به او نمیآید زن کسی شود تاکید میکند حتی در ذهن او نیز زن مستقل، زنی است که زن نیست بلکه شبیه مردان است.
آذر در فیلم فقط انسانی است که با کار تعریف شده و هیچ فضای شخصی ندارد. گویی کارگردان عمدی داشته تا این خالی بودن را به رخ ما بکشد. انگار تصمیمی است که باید بگیرید یا مستقل باشید مانند ربات یا زنی شبیه بیشتر زنانی که در سایر فیلمها میبینیم. در حالی که برای فمینیستها زن مستقل، زنی ربات گونه نیست مسلما او احساس دارد اما مرز احساس و عقلانیت برای او مخدوش نیست.
البته آذر در طول فیلم زنانگی مطابق کلیشههایی که از آن در ذهن جامعه نقش بسته ندارد، هرچند زیباست، موهایش شرابی است و بسیار متناسب لباس میپوشد؛ اما سبک زندگی دیگری از زن بودن را به تصویر میکشد و این بخش خوشایندی از فیلم است.
انتخاب نامش اما تعمدی است او آذر است یعنی آتش و در نهایت در آتشی که برپا کرده است و بازی که با پلیسراه انداخته دستگیر میشود. او با تمام تیزهوشیاش با اینکه میدانسته دارد بازی میکند و باید مراقب باشد اما آخر بازی را به سیستم واگذار میکند. شاید این تنها دلیل برای قطره اشکی باشد که او در انتهای فیلم میریزد و همین قطره اشک نشانی از این است که او برخلاف آنچه کارگردان سعی کرده در طول فیلم از او نشان دهد بیاحساس نیست.
در فیلم این احساس در ببینده شکل میگیرد اینهمه خطر کردن او برای چیست؟ برای نشان دادن توانمندیهایش؟ برای اثبات اینکه زنها نیاز به حمایت ندارند و میتوانند روی پای خود خطرناکترین کارها را انجام دهند؟ شاید این اصرار ناشی از نادیده گرفتنهای او درگذشتهای باشد که چیزی از آن نمیدانیم اما همه ما زنان بهنوعی این دیده نشدنها توسط جامعه و گاه خانواده را به اشکال مختلف تجربه کردهایم.