فرستنده خبر خانم دیانا تبریزی ۲۳ اسفند ۱۳۹۴
این روزها بیش از هر خبری، خبرهای ناگوار خودکشیها و خودسوزیها در ایران بود که من را بسیار تحتتاثیر قرار دادند. خبرهایی که هرگز تازگی ندارند یا تازه به نظر نمیرسند چرا که به خبرهای عادی و روزمره در ایران بدل شدهاند:
خودسوزی آن دستفروش، و خودکشی سه خواهر (آن سه خواهر)، و نیز خودکشی کارمند زنی که خود را از بالا به پایین پرتاب کرد.
اینها آخرین خبرهای خودکشی در ایران بودند که خواندم و زیاده تکان دهنده بودند این خبرها!- به نگر من، آنها با کشتن خود خواستند که از پذیرفتن و تن دادن به زندگی خفتباری که پیشاروی خود میدیدند، امتناع کرده باشند و از این رو، پیش از آنکه احساس شرم، خواری و رنج آنها را از پای درآوَرَد، خود خویشتن را از پای درآوردند یا شاید دقیقتر این باشد که بگویم، این زندگیِ توجیهناپذیرِ آنان بود که سرانجام آنان را واداشت تا نیستی را به ادامه هستی خود ترجیح دهند و این انتخابی بوده است نه هرگز آسان.
من این خبرهای تمام نشدنی خودکشی در ایران را به سونامی خودکشی تعبیر میکنم. سونامیای که پیش از هر چیز و بیش از هر زمان دیگر، نشانه شکست کامل «سیاست» در ایران است: سیاست اقتصاد، سیاست فرهنگ و سیاست سیاست!
خودکشی چیست؟
جامعهشناسان پدیده اجتماعی خودکشی را بارها سنجیدهاند اما شاید مهمترین جامعهشناس کلاسیکی که به این پدیده به گونهای مفصل پرداخته همانا امیل دورکیم (Émile Durkheim) فرانسوی در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم است.
او خودکشی را برآیند تصمیمی میداند که فرد به گونهای آگاهانه اتخاذ میکند: او تصمیم میگیرد خود را بکشد اما گاهی به گونهای مستقیم (مثلاً خود را به بنزین آغشته میکند و کبریت را میکشد) و گاهی هم به گونهای غیرمستقیم خود را میکشد (مثلا شیر گاز را باز میگذارد یا از خوردن و نوشیدن امتناع میورزد). به هر رو او آگاهانه اراده میکند که بمیرد و دیگر نباشد و همین آگاهی است که خودکشی را در زمره قتل عمد قرار میدهد: قتل عمدی که در آن قاتل را نمیتوان مجازات کرد زیرا قاتل همزمان مقتول هم هست و مکافات، همزمان با جنایتْ رخ داده است.
میل به خودکشی هنگامی در آدمی شدت مییابد که دیگر هیچ پناهگاهی در برابر مصیبتهای زندگی برایش باقی نمانده باشد، که دیگر هیچ چشماندازی را در پیش روی خود نتواند ببیند: هرچه رنجهای حیاتی و موانع اجتماعی محکمتر و قدرتمندتر شوند، به همان اندازه میل به خودکشی در انسان رو به فزونی میگذارد. در بنیاد، آن لحظهای انسان تصمیم به خودکشی میگیرد که در پیشاروی خود جز یک دیوار بلند عبور ناپذیر، نمیبیند.
با این همه، بسیاری از خودکشیها در جوامع انسانی وانمود و تهدید به خودکشیاند. آنها خودکشیهایی هستند که خودکشی ناموفق نامیده میشوند. در این گونه خودکشیها، فرد خودکشیکننده، اغلب در پی انتقال نشانه و پیام به کسی یا کسانی است که خواستهای او را نادیده گرفتهاند. اگرچه گاهی هم این تهدید و وانمود، به مرگ قطعی فرد خودکشی کننده میانجامد. مسائل عاطفی و خصوصی رانه و نیروی این سنخ خودکشی یا وانمود به خودکشی را تأمین میکنند و از این رو، این خودکشی درست در برابر آن گونه خودکشی است که معطوف به مسائل، دلایل و بحرانهای اجتماعی و سیاسی است و در ایران، آن چه این روزها به مثابه خودکشی رخ میدهد، اغلب از سنخ همین خودکشی است.
به زبان دیگر، خودکشی در ایران امروز، بیش از هر چیز، به دلیل اخراج از کار و پیدا نکردن شغل جایگزین و در نتیجه، افت شدید توان تهیه مایحتاج زندگی است و این دلیل خودکشی را جامعهشناسی، نابهسامانی و آشفتگی اجتماعی مینامد. از دید جامعهشناسانه خودکشی دلایل گوناگونی دارد اما فراگیرترین دلیل خودکشی آشفتگی و نابهسامانی اجتماعی است. نابهسامانی و آشفتگیای که اگر چه در همه جوامع نامی یک سان دارد، اما در هر جامعهای زمینهها و آوندهایش هرگز یک سان نیستند.
از این رو، بدیهی است که در جامعه ایران نیز این نابهسامانی اجتماعی به مثابه دلیل خودکشی، از جوامع دیگر متفاوت باشد. آنچه قطعی و از دید عینیت اجتماعی قابل مشاهده است، این است که در ایران امروزین، خودکشی به مثابه یک بحران، بیدرنگ برآمده از سامانه سیاسی، اداری و اقتصادی حاکم بر جامعه است: کژدیسی و کژکارکردی سازمانی، رهبری و مدیریت ناشیانه، قیممآبانه و قلدرمآبانه که نه تنها حریم و حرمتی برای مردم قائل نمیشود، که به گونهای عامدانه در کار تهدید، تحقیر و خوارداشت آنان نیز هست. یک نظام سیاسی و اجتماعی عریض و طویل که برای تداوم ماندگاری خود تنها یک قاعده را میشناسد: «النصر به الرعب»! ـــ قاعدهای که نه با شکوفا ساختن نیروهای حیاتی که با سادهترین و بدویترین روش ممکن، یعنی با نادیدن و نابود کردن نیروهای حیاتی، پیروزی و مانایی خود را تضمین میکند.
هیچ انسانی یارای آن را ندارد که خود را بکشد مگر آنکه بخواهد با کشتن خود، کسی یا چیز دیگری را به مثابه مانع از میان بردارد زیرا خودکشی آرزوی مرگی است که در بنیاد آرزوی مرگ کس یا چیز دیگری است، اما اگر برآوردن این آرزو در عمل امکانناپذیر باشد، به خودکشی میانجامد.
به زبان دیگر، خودکشی آن ضربه کشندهای است که باید بر فرق دیگری فرود آید، اما به سبب ناتوانی فرد در برابر این دیگری مزاحم، این ضربه به جای آنکه بر سر دیگری کوفته شود، بر سر خود فرود میآید.
این دیگری مزاحم در جامعه ایرانی همین نظام سیاسی و اجتماعیای است که از هر سو که بنگری به مانع توسعه و ترقی فردی و اجتماعی ایرانیان بدل شده است: نظامی که هر مسأله و بحرانی را نه با فعال ساختن اجتماعی عقل از طریق اعطای آزادی اندیشه و بیان که با چوب و چماق و زندان حل و فصل میکند، بدون آنکه مسئولیت خود را در برابر مسائل و بحرانهایی که جامعه را ناامن کردهاند، بپذیرد.
بگذارید سرراست بگویم: ساز و کار نظام اجتماعی و سیاسی حاکم در ایران به گونهای است که جز درماندگی، دریوزگی و خوارداشت نصیب مردم نمیکند و از همین رو مردم ایران در یک وضعیت تراژیک هملتوار مدام باید از خود بپرسند: بودن یا نبودن؟! بودن و تحمل خوارداشتی که در هیچ لمحهای از آن در امان نیستیم، یا پایان بخشیدن به این زندگی نکبتبار؟! و آسودن و آسودن و حتی خواب هم ندیدن!؟
دلایل و آوندهای خودکشی در ایران
سونامی خودکشی در ایران بی تردید بیش از آنکه عارضهای عاطفی، خصوصی و رمانتیک باشد، عارضهای است که از زیست سیاسی و اجتماعی کنونی آنان برمیآید:
۱. بیحرمتی فراگیر و تحقیر تحملناپذیر مردم از سوی نهادهای دولتی، اداری، نظامی و انتظامی: هیچکس از توهین، تحقیر و افترا در امان نیست. برای کوچکترین و بدیهیترین امتیازات اجتماعی و شغلی تکینگی، تفرد و تفاوت انسان را طلب میکنند. وضع زنان در این زمینه (چنان که همه میدانیم) بسیار حساستر و نارواتر است: آنان در مقام زن یک گام از مردان به تهدیدها و خطرهای اجتماعی نزدیکترند.
۲. عدم امنیت شغلی و اقتصادی: در شرایط کنونی در ایران هیچکس از نظر شغلی در امنیت نیست و وقتی که کسی از جایی اخراج میشود، اغلب به این معناست که همه فرصتهای شغلی و فعالیتهای دیگر اجتماعی از او گرفته شده است، زیرا همانها که او را بیصلاحیت تشخیص دادهاند، در همه جا حضور دارند و حرف آخر را همانها میزنند.
۳. تابوهای دست و پاگیر جنسی و اخلاقی که هیچکس دیگر بدانها پایبندی ندارد اما پاسداشت تشریفاتی آنها همچنان الزامآور است. مثال: داشتن روابط آزاد (در نزد زنان) و سپس دست به دامن شدن پزشکان برای بازگرداندن سوءتفاهمی به نام باکرگی! داشتن روابط آزاد (در نزد مردان) و سپس گشتن در پی دختر باکره برای ازدواج! طلاق و تهیه شناسنامهای که طلاق در آن ثبت نشده باشد! چنین بیمها، تشویشها و دغدغههای کذب و بیپایهای از نگرِ روانی و اجتماعی به شدت فرسایندهاند و کل مناسبات انسانی را نیز از درون تهی میسازند.
۴. آیینها و مناسک اجتماعی ناکارآمد که نه تنها هیچ تأثیر سازندهای در زندگی روزمره مردم ایران ندارند که آشکارا تباهگر آن نیز هستند: عرفها و آیینهای ازدواج که در همان روزهای نخست، کمر رابطه زنان و مردان را میشکنند و نیز برگزاری مناسک و آیینهای سوگواری که ناخواسته زمینه ادامه نفوذ مداحان و غوغاسالاران مذهبی در جامعه را فراهم میآورند. در کارکردهایِ نهانِ طبقاتی و نیز در اهداف نه چندان پنهانِ سیاسیِ این مناسک و آیینهای سوگواری هرگز هنوز تأملی جدی نشده است.
این کجبنی و کجساختی اجتماعی که بسیار هم تلاش میشود راست و آراسته نمایانده شود، همچون یک نظم اجتماعی و سیاسی زیاده بدکارکرد تاکنون تنها هودهاش این بوده که مردم را در تنگناهای خود چنان بفشارد که در آنان نه تنها میل به خودکشیهای ناگهانی، که میل به خودکشیهای تدریجی نیز شدت گیرد. از این رو، آنان در این زمان، بیش از هر زمانِ دیگر، به شرنگها و شوکرانهایی نیاز دارند تا این وضع ناهموار و دشوار را تاب آورند: تریاک، الکل، ولنگاری جنسی و خوشباشیها و افیونهای دیگری که هرگز نه نشانه شادی و شادکامی، که برآیند طبیعیِ عدمِ شادی و شادکامی (به مثابه کیفیت زندگی)اند!
آنجا که کمیت و «چندی» بر کیفیت و «چونی» زندگی انسانها چیرگی مییابد، چیزی بسیار ارزشمند، پیشتر، از دست رفته است و آن هم خود «ارزش» به مثابه ندرت و کمیابی است و هرچه احساس کمقدری و کمارزشی در انسان شدت گیرد، به همان مقیاس او به مرگ به مثابه نیستی نزدیکتر، و به خودکشی به مثابه مرگ خودخواسته، مایلتر میشود: کسی از سر تفرج و تفریح خود را نمیکشد.
خودکشی زنان
یکی از نهفتهترین خودکشیها در جامعه ایران که اغلب خبرهای آن منتشر نمیشوند، خودکشی زنان است. هنوز در خاطر دارم که دوستی را از سرپرستی یک روزنامه کثیرالانتشار در یکی از شهرها تنها به این دلیل کنار گذاشتند که خبر و آمار خودکشی زنان در آن منطقه را در روزنامه منتشر کرده بود.
خودکشی زنان یکی از تاریکترین سویههای زندگی اجتماعی در ایران است که هرگز چندان که باید جدی گرفته نمیشود و خودکشی گروهی و همزمان سه خواهر در این روزهای اخیر لمحه آشکار شدهای از میزان بالای خودکشی زنان در ایران است: زندگی برای زنان در جهان هیچگاه هموار و روا نبوده و نیست اما در ایران این ناهمواری و ناروایی به رویّه فرهنگی و سپس، به سیاست و قانون بدل شده است چندان که دیگر به مثابه ناهمواری و ناروایی دیده نمیشود حتی از سوی خود زنان- و ژرفای فاجعه در همینجاست.
بله! هر روز زنانی در ایران خود را میکشند و اغلب نیز در دورترین مناطق که خبری از آن انعکاس نمییابد. این زنان چه بسا که اغلب از دلایل و آوندهای ژرف خودکشی خود آگاه نبودهاند اما با وجود این، از یک موضوع بسیار اساسی آگاهی داشتهاند و از همین رو هم قادر به خودکشی شدهاند: آنان به غریزه دریافته و دانستهاند که مردنْ بهتر از زندگی در وضعیتی است که از هر سو آنان را به احتقار، استخفاف، استثمار و استصغار میکشاند.
نتیجه
سونامی خودکشی به مثابه نشانی از نابهسامانی، آشفتگی و انسداد اجتماعی خود به تنهایی وضعیت سیاسی کنونی را از هر سوی از مشروعیت میاندازد و همزمان به ضرورت ایجاد یک دگرگونی بنیادین اشاره میکند.
با این حال، در کنار خودکشی گسترده ناگهانی و تدریجی، باید بیدرنگْ تولید انبوه مهاجر، اعدامی و زندانی (بزهکار و سیاسی) را هم به جمع نشانگان قاطعی افزود که این انسداد و انجماد شدید سیاسی و اجتماعی را هویدا میسازند. انسداد و انجمادی که اگر با دگرگونی اندیشورزانه و عقلانی شکسته نشود، بیتردید با خون و خشونت شکسته خواهد شد.
بله، انقلاب هم گونهای خودکشی است، همانگونه که خودکشی نیز یک انقلاب است اما با این تفاوت که با خودکشی اجتماعی به مثابه انقلاب، این امید وجود دارد که جامعه و سیاست در هیأتی دیگرگون از نو زاده شود اما وقتی که افراد به خودکشی دست مییازند، هرگز دیگر از نو زاده نخواهند شد. با این همه، این پایان کار آنها نیست زیرا زندگی ناکرده و زندگی محقق نشده آنها به وجدان معذب تاریخی ما مبدل خواهد شد و زندگی ما و زندگی آیندگان را نیز مختل خواهد کرد.