ارسال کننده : خانم مونیکا قریشی 29شهریور
کانون زنان ایران : رسیدن به صفر یکی از اهداف آنهاست. به صفررساندن موارد جدید ابتلا به اچآیوی و هپاتیت، به صفر رساندن انگ و تبعیض میان مبتلایان، به صفر رساندن مرگ ناشی از ایدز و… دو ون سبز رنگ و سرنشینانش این روزها شدهاند امید کسانی که فراموش شدهاند؛ کارتن خوابهای شهر تهران.
ساعت هنوز 10 صبح نشده که به دفتر انجمن خیریه «تولد دوباره» میرسم. بچهها مشغول آماده کردن غذا، دارو و بستههای بهداشتی هستند. بستههایی که قرار است در میان کارتن خوابهای شهر تهران توزیع شود.
نان، گوجه و خیار در بستههای جداگانه مرتب و تمیز در گوشهای قرار دارند. دارو و مواد اولیه بهداشتی هم هست. باند، سرم شستوشو و برخی دیگر از داروهای مورد نیاز. تقریباً همه پاتوقهای شهر تهران را میشناسند، جاهایی که کارتن خوابها و معتادان روزها وشبهایشان را آنجا میگذرانند. کارتن خوابی و اعتیاد جدا ازهم نیست. بیشتر بیخانمانها حتی اگر روزی از مواد مخدر فراری هم بودهاند، این روزها چنان درگیرش شدهاند که دیگر راه گریزی از آن نیست. بستهها حالا در ونها جا گرفتهاند و وقت آن رسیده که راهی شویم. در روزهای گرم تابستان معمولاً بچهها غذای سرد توزیع میکنند. مثل همین نان و پنیر امروز. در روزهای سرد سال اما جیره غذایی بیشتر سیب زمینی و تخم مرغ پخته است و البته برخی شبها هم غذای گرم مثل قورمه سبزی و عدس پلو.
اعضای انجمن دوبار در روز در میان کارتن خوابهای شهر تهران غدا توزیع میکنند. یک بار ساعت 10 صبح تا سه بعد از ظهر و شیفت بعد از ساعت سه تا هشت شب.
میپرسم آیا همیشه به پاتوقهای معینی سر میزنند؟ یکی از بچههای انجمن که خودش را مددیار اعتیاد معرفی میکند پاسخ میدهد:«معمولاً به همه پاتوقهای اصلی هر روز سرمیزنیم؛ اما بعضی اوقات خبر میرسد که برخی پاتوقها نیاز به رسیدگی و توجه ویژه دارند. مثلاً امروز در یکی از پاتوقها تعداد زنان کارتن خواب زیاد است و نیاز به رسیدگی جدی دارند بنابراین این پاتوق را جزو اولویت هایمان قرار میدهیم.»
نخستین توقفمان در یکی از پارکهای تهران است. حوالی خیابان گاندی. بیشتر پاتوقها اسم دارند یا به اسم فروشنده اصلی معروف شدهاند یا با نام محله شناخته میشوند. برخی فروشندهها یا در زندانند یا مردهاند اما هنوز پاتوق با اسم آنها شناخته میشود. چند لحظهای از توقفمان نگذشته که سر و کله چند کارتن خواب پیدا میشود. در گوشه و کنار پنهان شدهاند، به بچهها اعتماد دارند ومیدانند هدفشان کمک است.
مرد کارتن خواب با ظاهری آشفته از راه میرسد. جیره غذاییاش را میگیرد به اضافه چند نخ سیگار. جورابش را از پا در میآورد. تاول بزرگی سراسر پایش را گرفته و راه رفتن را برایش سخت کرده. بچهها پایش را با سرم شستوشو میدهند. خیلی زود جورابش را میپوشد تا راهی شود.
«آنقدر زود جورابت را نپوش بگذار کمی هوا بخورد. از بس راه رفتهای به این روز افتادهای.» مددیار انجمن رو به من میگوید: «تمام روز دورهگردی میکند قوطی و فلز و آشغال جمع میکند که شب پول مواد داشته باشد. اصلاً زندگی میکند که مصرف کند.»
خانم دورهگرد هم از راه میرسد. از مادرش پرس وجو میکند. مادرش به کمک بچههای انجمن به یکی از سرپناههای شبانه زنان کارتن خواب رفته است: «حال مادرت خوب است تو و برادرت حال خوشی ندارید. هنوز تصمیم نگرفتهای به یکی از سرپناهها بروی، سپیده؟» سپیده معلوم است سن و سالی ندارد اما دندان به دهانش نمانده فقط نگاه میکند و جیره غذاییاش را میگیرد و میرود.
خیلیها به اعضای انجمن تولد دوباره و مددیاران اعتیاد اعتراض میکنند اینکه چرا به معتادها کمک میکنید؟ چرا به آنها غذا و خدمات بهداشتی میدهید؟ اینکه این کار آنها به نوعی حمایت از معتادان است اما داستان جور دیگری است.
بچهها برایم توضیح میدهند هدفشان کاهش آسیب است. کارتنخوابها آن قدر آسیب دیدهاند که برای بازگشت و درمان باید از یک سری مسائل عبور کنند. ابتدا باید مجاب شوند که از وسایل پیشگیری استفاده کنند تا ایدز وهپاتیت را اشاعه ندهند.از سرنگ تکراری برای تزریق استفاده نکنند. قانع شوند برای درمان و ترک به سرپناهها بروند. کارتن خوابها اغلبشان مدارک شناسایی ندارند و کمتر بیمارستان و مرکز درمانی پذیرایشان است بنابراین خدمات کاهش آسیب سیار یا موبایل سنتر بزرگراهها به همین منظور پیشبینی شده است. یکی از بچههای انجمن سری تکان میدهد و میگوید:«خانم مگر با بیتوجهی یا دستگیری اینها مشکل حل میشود؟ اگر غذا نداشته باشند، دزدی میکنند. اگر بیمار بمانند، بیماریشان را به دیگران هم منتقل میکنند. حتی چند نفری به ما گفتند به جای غذا به اینها سم بدهید، بمیرند.
اینها هم انسانند، آسیب دیده و تنها. برنامه ما کاهش آسیب است وگرنه با نادیده گرفتن ظاهری این آدمها به هیچ جا نمیرسیم.»
پاتوق بعدی در میان شمشادها و درختهای یکی از اتوبانهای معروف تهران است. چند نفری نشستهاند و شیشه میکشند. یکی از کارتنخوابها روی زمین افتاده. اسمش صابر است. از چند متریاش بوی بدی میآید.
بوی عفونت و خون. میگویند پاهایش عفونت کرده. دور یکی از پاهایش آتل بسته شده. لباسهایش را روی شاخه درختان پهن کرده. درختان سرسبز بزرگراه این همه بدبختی و زشتی را پنهان کردهاند. ناخودآگاه چشمم به بیلبورد یک شرکت بیمه معروف میافتد که در چند متریمان قرار دارد: «به فکر فردایمان باشیم.» فردا؟ چقدر دیدن این تابلو در این وضعیت غیر واقعی و تو خالی است.
بچهها دور صابر را میگیرند. پایش را با سرم شستوشو میدهند اما میگویند کار از کار گذشته و اگر صابر به فکر درمان نباشد امروز و فردا رفتنی است. جوانی خوش پوش مقابل صابر نشسته، رو به بچهها میگوید: «خودم میبرمش بیمارستان شما نگران نباشید.»
بچهها برایم توضیح میدهند، خودش هم مصرف کننده است و فقط میخواهد ما را زودتر دست به سر کند. او هم از آن معتادانی است که هرگز چنین روزهایی را برای خودش تصور نمیکند. روزهایی مثل زندگی صابر. به پولش مغرور است و فکر میکند همیشه همین طور میماند، اما جوشهای صورت و طرز صحبت کردنش خبر از حال خرابش میدهد. خیلیها موادشان را از همین پاتوقها تهیه میکنند.
دو پاتوق بعدی حوالی پل مدیریت تهران هستند و از جمله پاتوقهای جنگلی تهران به حساب میآیند. در میان درختها و فضای سبز. بچهها جعبههای امن زرد رنگ را در دست دارند و در طول مسیر سرنگهای آلوده را با کمک قیچیهای بلند جمع میکنند و داخل جعبهها میگذارند تا بعد معدومشان کنند. ساعت حدود یک بعد از ظهر است که به پاتوق میرسیم، آنچه میبینی باور نکردنی است. بیش از صد زن و مرد کنار هم نشستهاند و مشغول مصرف هستند. پاتوق به پا و چوبدار دارد. یعنی کسانی که مراقبند مأموری وارد پاتوقشان نشود. من ایستادهام و متحیر به مردها و چند زنی که همه در حال دود کردن هستند، خیره شدهام که بچههای انجمن تذکر میدهند بنشینم چون در پاتوق معمولاً کسی نمیایستد. چند نفری در حال پرتاب سنگ به کسی هستند که در بلندی با موبایل حرف میزند: «به او سنگ میزنند. چون معتقدند، امنیتشان را به خطر میاندازد و ممکن است مأموران نیروی انتظامی را به اینجا بکشاند.»
زن کارتن خوابی روی زمین افتاده با وضعی بسیارتکان دهنده. نفسش به زور بالا میآید. پاتوقدار با حالتی پرخاشگر به بچههای انجمن میگوید: « گوجه و خیار به چه دردمان میخورد این را با خودتان ببرید.اگر مأمورها بریزند حال بلند شدن ندارد و زیر مشت و لگد بقیه میمیرد.» بچهها معاینهاش میکنند، از بیخوابی یک هفتهای ناشی از مصرف شیشه به این روز افتاده. آنها هم تأیید میکنند وقتی مأموران نیروی انتظامی و مبارزه با مواد مخدر به پاتوق بیایند ضعیفترها توی شلوغی و با حال بد معمولاً قربانی میشوند و بقیه پا به فرار میگذارند.
در گوشهای چند جوان با سر و وضع مرتب نشسته و شیشه میکشند کارشان که تمام میشود از راه خاکی به سمت اتوبان میروند:«اینها مصرف کننده هایی هستند که برای گرفتن جنس و مصرف اینجا میآیند. چون در خانه هایشان امکان مصرف ندارند. اینهاخطرناک تر هم هستند و بیماریهای مختلف را به خانه هایشان میبرند.»
خیلی از کارتن خوابها از مددیاران انجمن درخواست گرفتن آنتی بیوتیک دارند یا به قول خودشان چرک خشک کن. «به دلیل مصرف شیشه و هروئین بدنشان خیلی زود عفونت میکند و چرکها به خون مینشیند.» گاهی اوقات پزشکان داوطلب هم بچهها را همراهی میکنند.
با شستوشوی دست یک زن کار بچهها اینجاهم تمام میشود و به سمت پاتوق آخر حرکت میکنیم. همان پاتوقی که بیشتر کارتنخوابهایش زن هستند.این پاتوق هم جنگلی است در میان درختان و فضای سبز منطقه. در گوشهای از پاتوق انگار خانوادهای به پیک نیک آمدهاند. یک دختر و پسر جوان با یک مرد مسن. مرد عینک آفتابی بر چشم دارد. لباس و سر وضعشان مرتب است و شباهتی به معتادان کارتن خواب ندارند. روی قالیچه قرمز رنگی نشستهاند. زغال اخته، گاز پیک نیک و لیوان یک بار مصرف کنارشان است. دختر موهای رنگ کرده دارد با مانتوی مغز پستهای روشن. پایپ در دست دارد و شیشه میکشد چشمهایش را از غریبهها میدزدد. یکی از بچههای انجمن به سراغش میرود با آدرس یکی از سرپناهها.
دختر با نگاهی خیره به زمین تنها سر تکان میدهد. مرد مسن آدرس را میقاپد و درباره انجمن و سرپناه سؤال میکند و قول میدهد دختر را در صورت لزوم به سرپناه بفرستد. برق اشک در چشمان دختر جوان دیده میشود. بچهها میگویند: «این دختر هنوز اجبار به مصرف نشده، سر و وضع مرتبی دارد اما معلوم است چند وقت دیگر سرنوشتی مشابه بقیه پیدا میکند، مرد فریبش داده، ولی حواسمان به او است.»
آسمان بلوز و شلوار به تن دارد. دستمال آبی رنگی را مثل کلاه دور سرش پیچیده. پایپ میسازد و میفروشد. دو سال است کارتن خوابی میکند 30سالش نیست. از بچهها وسایل بهداشتی میگیرد: «هنوز نمیخواهی ترک کنی؟ نمیخواهی به سرپناه بروی؟» در جواب این سؤالها با نگاهی خیره شانه بالا میاندازد. یعنی که نه. «تا خودشان نخواهند نمیشود کاری کرد. میدانی چند بار دستگیر شده و دوباره برگشته. کار و کاسبیاش هم شبهاست حاضر نیست به سرپناه برود.»
ناهید کمی آن سوتر نشسته. خیلی جوان است یک ماه است کارتنخوابی میکند، مدارکش را همین چند روز پیش دزدیدهاند. خانوادهاش در شهرستان زندگی میکند: «خسته شدهام، اما روی برگشت هم ندارم. با این قیافه به سراغشان بروم، دور از جان سکته میکنند.» او هم با دورهگردی و تن فروشی روزگار میگذراند. دو نفر از بچهها آن سوتر پای پیرمردی را شستوشو میدهند و پانسمان میکنند.
زخم آن قدر بزرگ و بد شکل است که چند نفری از معتادها هم رویشان را بر میگردانند، میگوید به بیمارستان امام خمینی مراجعه کرده اما از پذیرفتنش سر باز زدهاند.
بچهها به سمت انجمن برمیگردند، بعد از اندکی استراحت و شارژ وسایل شان ساعتی بعد دوباره باز میگردند.
منبع :روزنامه ایران