سیمون دوبوار و موقعیت «جنس دوم»

ارسال کننده:آقای فرزاد نایب قریب 20 مرداد

مدرسه فمینیستی: کتاب «جنس دوم» سیمون دوبوار یکی از بهترین کتاب‌هایی است که ستم به جنس زن را تبیین کرده است. با آن که کتاب در اوایل قرن بیستم نوشته شده اما باز هم به عنوان الگویی پایه برای شکل‌گیری نگاه‌های جدید قابل تأمل و استناد است. «دوبوار» در کتاب جنس دوم به مباحثی عمیق و ریشه‌دار می‌پردازد، به الگوهای پایداری که بشر آن را برساخته است. یعنی الگوهای تبعیض و تحقیر جنس زن که می‌توان آنها را در سطر سطر زندگی بشر یافت. مراحلی که بشر از آغاز برای ایجاد تمدن پیموده است.

simon doboiar

از نظر دوبوار نگرش به کهتری زن از یک طرف در زندگی زیسته‌ای است که بشر در طول عمر خود فراگرفته است و از طرف دیگر به دانش، فلسفه، تاریخ و علم روانکاوی نیز مربوط است. زیرا مردان بوده‌اند که دانش را تولید کرده‌اند. آنها بر اساس آنچه که می‌اندیشیدند زن را متصور می‌شدند. دوبوار با مطرح کردن تبعیض جنسی موجود در این دانش‌ها توضیح می‌دهد که نسل بشر چرا و چگونه کهتری زن را توجیه کرده است. او با بیان کردن نمادهای اسطوره در تاریخ، بررسی علم روانکاوی و بنیاد مذهب که در جان مردمان وجود دارد، به ریشه‌های انقیاد زنان می‌پردازد.

“یکی از عمیق‌ترین تأثیرات دوبوار بر فلسفه فمینیستی اصرار وی بر این نکته است که زنان در همه جوانب زندگی‌شان تحت سلطه‌اند. فقدان نسبی آزادی در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنی یا نقش های خاص مادری و همسری محدود نیست هرچند این عوامل نیز به عدم آزادی آنها کمک می‌کند بلکه آنها توسط «همه مدنیت» با مجموعه ارزش گذاری‌ها و رفتارهای اجتماعی که درک ما را از زن و مرد و مذکر و مؤنث به وجود می‌آورد در جایگاه پست‌تری قرار می‌گیرند. دوبوار در بیان مشهورش می‌گوید: «هیچ کس زن به دنیا نمی‌آید بلکه زن می‌شود.» در حقیقت وی معتقد است رفتارهای اجتماعی باعث می‌شوند بعضی انسان‌ها از نظر جنسیت با بعضی دیگر متفاوت دانسته شوند و همین رفتارهای اجتماعی، باعث ارزش و اهمیت دادن به این تفاوت‌ها می‌شود. زن شدن فرایندی تاریخی و فرهنگی است که هرگز کامل نشده است.”(1)

دوبوار با پرداختن به اصول کلی در واقع چهارچوبی می‌سازد که در آن وضعیت زنان را توضیح و سپس آن را تحلیل می‌کند. بررسی دوبوار و انتقادش در چند فصل وجود دارد. او معتقد است کهتری زن از اساطیر آغاز می‌شود در تاریخ جا می‌گیرد و بعد از طریق علومی مانند فلسفه و روانکاوی توجیه می‌شود. دوبوار معتقد است که مرد، زن را به صورت طبیعت و بالقوه برابر می‌بیند. طبیعت در مرد یک حس دودلی ایجاد می‌کند. حرکت و کشف غلات منتصب به مرد است و باروری منتصب به زن. باروری نوعی انفعال ایجاد می‌کند و در واقع در این پروسه مرد است که نقش اصلی را دارد.

در کتاب جنس دوم سیمون دوبوار با این مسئله نیز مواجه می‌شویم که طبیعت از نظر جسمی زن را ضعیف تر از مرد به وجود آورده است. این ضعف جسمانی زن باعث شده است که زن به عنوان الگوی انسان در زمانی از تاریخ که پدیده‌ی قدرت طبیعت به عنوان یک عامل مهم و حل نشدنی در زندگی انسان بوده زن به واسطه‌ی بنیه‌ی ضعیف جسمانی، اقتدار مرد را پذیرفته است. مرد در آن برهه‌ی تاریخی تسلط خودش را بر زن آغاز کرده و ادامه داده است. به نظر دوبوار آنچه در دانش مردانه در مورد زن تعریف شده، زن موجودی است دارای تخمدان و زهدان که با غدد خود فکر می‌کند. «ارسطو» جسم زنان را ناقص و «سن توماس» زن را مردی ناقص می‌داند که دارای وجودی عرضی است. در حالی که دوبوار مطرح می‌کند که مردان هم دارای هورمون‌ها و بیض ها هستند.

تن زن را مردان نوعی زندان و مانع برای او می‌دانند. تعریفی که از بدن زن شده «دیگری» است، سوژه‌گی از آن مردان بوده است و بدن مرد نفس مُدرک و مطلق است. دوبوار معتقد است که در اساطیر، ثنویتی هست به نام خویشتن و دیگری. البته در بررسی کهن‌ترین اسطوره‌ها به تقسیم جنس‌ها محدود نمی‌شود. این را در”اسطوره های چینی، هندی دیده شده است. در زوج‌های وارنا– میترا، اورانوس، زئوس و خورشید- ماه روز و شب، ابتدا هیچ عامل زنانه ای دخالت نکرده است. همچنان که در ضدیت خوبی و بدی، اصول سعد و نحس، راست و چپ؛ خدا و شیطان، دیگری بودن مقوله ایی از ذهن بشر است “(جنس دوم، جلد اول، ص 20) درواقع بشر با استفاده از اساطیر، زن را به‌عنوان «دیگری» برساخته است و این در طول مدت عمر بشر جایگاه اش با دین و علم مستحکم‌تر شده است.

زیستی و روانکاوی: سیمون دوبوار در نوشته‌های خود از نظر زیستی به نقد تفکری می‌پردازد که زن را در چارچوب تخمدان‌ها و زهدان‌هایش قرار می‌دهد. درواقع به بهانه اختلافی که زن و مرد به لحاظ جسمی دارند “مرد نفس مُدرک قلمداد می‌شود و مطلق و کامل است اما زن دیگری به شمار می‌رود”(جنس دوم جلد اول ص.20) به نظر دوبوار یکی از تأثیرگذارترین نظرات علمی در فرودستی زن، از آن فروید است که در دانش روانکاوی مطرح است.” فروید خیلی در بند سرنوشت زن نبوده است”…او معتقد است “غریزه جنسی به نحو ثابت و منظم، جوهری مردانه دارد، اعم از این که در مرد ظهور پیدا کند و یا در زن” فروید آلت تناسلی مردان را نشانه‌ی برتری می‌داند و از “عقده الکترا “صحبت می‌کند که به نشانه‌ی نداشتن آلت مردانه در زنان است. در واقع تأثیری که فروید در کهتری زنان گذاشت بر این اساس بود که توانمندی روانی زنان را در توجیهی از آلت تناسلی‌شان کاهش داد. به نظر فروید “زن خود را مردی مثله شده می‌پندارد”(جنس دوم، جلد اول. ص.85)

دوبوار نبود آلت مردانه را که از نظر فروید ایجاد حقارت می‌کند نمی‌پذیرد “فقدان آلت مردانه نیست که این عقده را ایجاد می‌کند بلکه مجموع شرایط است. دختر بچه فقط از آن رو حسرت آلت مردانه را دارد که آن را سمبل امتیازهای اعلام شده به پسر بچه‌ها در نظر می‌گیرد از جمله: مقامی که پدر در خانواده اشغال می‌کند، برتری موجودات نر، آموزش، و خلاصه همه‌ی امور و واقعیات، فکر زن را در مورد برتری مردانه، تأیید می‌کند. در خلال روابط جنسی حتی وصف هم‌خوابگی که زن را در زیر مردان قرار می‌دهد خود حقارتی تازه است. (جنس دوم کتاب اول ص.87). دوبوار شرایط زیستی را نیز که از ابتدا وجود داشته است دلایل دیگر کهتری زنان می‌داند. ضعف جسمانی زن نسبت به مرد و باردارهایی که زن می‌بایست برای بقا انجام می‌داد نوعی ضعف جسمانی را برای زن رقم زده است. زن به‌مانند مرد نمی‌توانست در مزارع به کار بپردازد و در جنگ‌ها شرکت کند. قدرت بدنی مرد در شکار و انجام کارهای سخت باعث شد که جنس مرد بتواند زنان را در عرصه های تاریخ جا بگذارد و خودش یکه‌تاز در راه به دست آوردن ثروت و قدرت پیش برود. در این شرایط مذهب هم به قدرت مردانه دامن زده است. “مسیحیت به رغم کینه ای که از زن دارد، مریم باکره تقدس یافته و همسر پاک‌دامن و مطیع را مورد احترام قرار می‌دهد. زن وقتی شریک پرستش شد، می‌تواند حتی وظیفه‌ی مذهبی مهمی به عهده گیرد.”(جنس دوم فصل یک ص.137)

یکی از عوامل مهمی که زنان را پس می زند و جایگاه آنها را فرو می‌کاهد از نظر دوبوار موقعیت آنان در زندگی اجتماعی است. از نظر اجتماعی نیز، “زن زاده نمی‌شود به صورت زن در می‌آید”. (جلد دوم –فصل اول – ص.13). او می‌نویسد که دختر از همان اوان کودکی یاد می‌گیرد که چگونه دختر باشد. حتی اندام فیزیکی دختر از ابتدا ازنظر خانواده و اجتماع کمتر از اندام پسر ارزیابی می‌شود. به همین دلیل دختر در آرزوی داشتن اندامی مردانه است. چون اندام مردانه از نظر اجتماعی مورد تأیید است ولی اندام زنانه این‌گونه نیست. او می‌گوید “حالت انفعالی که زنان از ابتدای کودکی به خود می‌گیرند بیولوژیکی نیست و این در حقیقت تقدیری است که آموزش دهندگان و جامعه به آنها تحمیل کرده‌اند.”(جنس دوم، جلد دوم ص.29). دوبوار در عین حال می‌افزاید که مادران نیز همان چیزی را که آموخته‌اند به فرزندانشان می‌آموزند. از ابتدای کودکی قرار گرفتن درکنار یک مرد برای دختر بچه، نوعی رهایی تصور می‌شود. به گفته دوبوار زنان در دنیایی زندگی می‌کنند که توسط مردان تعریف شده است. مرد با مرد بودن محقق است. زن است که در حالت بی حقی به سر می‌برد. یک الگوی انسان مطلق وجود دارد که همان نمونه‌ی انسان مذکر است. (جنس دوم کتاب اول ص.19). همچنین معتقد است که به زنان ستم می‌شود زیرا زنان ابزار واقعی برای دفاع از خود ندارند. زنان هیچ چیز را به زور تصاحب نکرده‌اند بلکه آنچه را که به آنها داده‌اند دریافت کرده‌اند. زنان تاریخ مذهبی که خاص خودشان باشد را ندارند. آنها به صورت پراکنده بین مردان زندگی می‌کنند. منافع زنان در هر طبقه نژاد و یا مذهبی که باشند با همسرانشان گره خورده است.

از نگاه دوبوار، زنان ازدواج را یک امر بدیهی می‌داند اما همین ازدواج باعث انقیاد زنان در بسیاری از اقوام و مردمان است. ازدواج اگرچه اغلب زنان مشتاق آن هستند ولی بیشترین ستم بر زنان در ازدواج اتفاق می افتد. دوبوار در کتاب جنس دوم مطرح می‌کند که چگونه زنان جزو مالمیک مردان محسوب می‌شوند و چگونه در ازدواج به بیگاری می‌روند. بخشی از زنان بعد ازدواج دیگر حتی صاحب مالمیک قانونی خود هم نیستند زیرا پس از ازدواج، همه مایملکشان به همسرانشان سپرده می‌شود. “بیشتر زنان، همواره از حرکت و تکاپوی دنیای اطراف دور نگاه داشته می‌شوند؛ محصور در یک زندگی خصوصی بنا شده توسط مردانی که فکر می‌کنند به‌تنهایی می‌توانند از عهده تعیین و تعدیل تمامی کارها برآیند. پس از این بیان کاملاً صحیح، نظریات و ایده‌های کلیدی بسیاری در اثر گنجانده شده است: قدرت افسانه‌های فرهنگی (افسانه ظرافت و زنانگی زن) به‌گونه‌ای در خدمت مردان قرار گرفته که تحمیل و تبعیت زنان را جاودان و همیشگی کرده است؛ نقش ازدواج و کانون خانواده که به مکانی برای ظلم و ستم ابدی زنان تبدیل شده است؛ تابوها و عدم آزادی که حتا در خصوصی‌ترین روابط زناشویی هم وارد شده است و در انتها نتیجه گیری شده که عدم تساوی روابط دو جنس مخالف، از سالیان دور، بر اساس افسانه «زن بودن ابدی و ازلی» پایه‌گذاری شده است”. (2)
دوبوار و راه های خروج زنان از این انقیاد

از نظر دوبوار شرکت زنان در کارهای تولیدی و فعال بودن در سیستم اقتصادی بسیار اهمیت دارد. او “یکی از نتایج انقلاب صنعتی را شرکت زنان در کارهای تولیدی می‌داند”(جنس دوم، جلد یک صفحه‌ی 28). به باور او وجود زنان در عرصه‌ی اقتصادی در کنار مردان اگرچه بار فراوانی بر دوش زنان می‌گذارد ولی احترام مردان را به دنبال دارد. زنان روستایی علاوه برانجام کار خانه و بچه داری پا به پای مردان در مزرعه مشغول کار هستند. در عین حال در میخانه‌ها و در عرصه عمومی هم حضور پُررنگ دارند. “استقلال مالی به زن اجازه می دهد که آزادی عمل خود را حفظ کند. زن وابسته به طبقات پایین می‌تواند از خانه بیرون برود، به میخانه‌ها قدم بگذارد، تقریباً مانند مردها صاحب اختیار جسم خود باشد، شریک شوهر او و با خود و با او برابر است. فشار را در زمینه های اقتصادی تحمل می‌کند، نه در زمینه‌ی جنسی”(جنس دوم، جلد اول. ص.187). دوبوار معتقد است طبقات پایین زنان در شرایط بهتری زندگی می‌کنند. زنان کشاورز با آن که مانند کلفت زندگی می‌کنند و هم در مزرعه و هم خانه به شدت کار می‌کنند به دلیل احتیاج همسرانشان بیشتر مورد احترام هستند. برعکس زنان طبقه بورژوا (طبقه مرفه و سرمایه‌دار) را انگل‌هایی می‌داند که به شوهرانشان وابسته هستند. درعین‌حال زنان بورژوا را انسان‌های وابسته ای می‌داند که اگرچه راحت زندگی می‌کنند، اما ارزش‌های انسانی آنها بسیار زیر سؤال می‌رود. چون آنها از فعالیت‌های اقتصادی دور هستند. زنان بورژوای مرفه از نظر دوبوار هیچ وقت نمی‌توانند مانند زنان کارگر استقلال خود را حفظ کنند.

از نظر دوبوار زنان طبقات بالا به این دلیل که کار نمی‌کنند، استقلال و شخصیت زنان طبقات پایین را ندارند. با آن که این گروه دارای زندگی راحت تری نسبت به طبقات کارگر هستند ولی وابستگی آنها به مردان بسیار مورد انتقاد دوبوار است. راه حلی که او برای زنان و دختران قائل است “دختران جوان باید سرنوشت خود را خود به دست بگیرند. اگر دختران یاد بگیرند خود را غرق در مطالعه، ورزش، کارآموزی حرفه ایی، یا فعالیت سیاسی اجتماعی کنند خود را از اندیشه پایدار به مرد می‌رهانند.”(جنس دوم، جلد دوم ص.149). او تحول اقتصادی را باعث زیر و رو کردن نهاد ازدواج می‌داند. حق طلاق برای هر دوطرف محفوظ است و زناکاری را برای هر دوطرف در حکم فسخ قرار داد ازدواج می‌داند. او معتقد است با به عرصه آمدن زنان در زمینه اقتصادی و اجتماعی، قیومیت مردانه به تدریج رو به زوال می‌رود.


آیا دوبوار توانسته بر اساس دلایلی که مطرح می‌کند، انقیاد زنان را توضیح دهد و راه خروج از آن را مطرح کند؟

سیمون دوبوار تحلیلی که از شرایط زنان به دست می‌دهد آن قدر گسترده و دقیق است که شامل گروه های مختلف زنان از جمله زنان اقوام و ملیت‌ها نیز می‌شود. در واقع رویکردی که دوبوار به مسئله‌ی زن دارد، جهانی است. او ریشه های ستم بر زنان را به خوبی بیان می‌کند و با این که یک زن اروپایی است، ولی یک زن آسیایی هم بعد از گذشت هفتاد سال هنوز با نوشته‌هایش همزادپنداری دارد. راه های خروجی که دوبوار مطرح می‌کند یعنی قرار گرفتن در بطن اقتصادی و تغییر جامعه به صورت فردی و اجتماعی، از نظر من مورد قبول است. قدرت چه از نظر اقتصادی چه از نظر اجتماعی و یا سیاسی باعث می‌شود که جنسیت زن کمتر مورد توجه قرار بگیرد و زنان نتوانند در عرصه های کار و دانش پیشرفت کنند. مقابله با فرهنگ مردسالار با داشتن قدرت، طبعاً آسان تر است. اما در کنار افزایش قدرت زنان، فرهنگ مردسالار چنان در اندیشه و نگاه و تلقی انسان‌ها (چه زن و چه مرد) ریشه دوانده است که به سادگی قابل حل نیست.

در حال حاضر «رسانه» یکی از عوامل مهم نشر و اشاعه‌ی فرهنگ است. در دوره ای که دوبوار زندگی می‌کرد نقش رسانه تا این اندازه پُر رنگ نبود. اما اکنون رسانه های متفاوت از اینترنت و ماهواره گرفته تا تلویزیون، رادیو، مجلات و روزنامه‌ها، جایگاه بزرگی را در زندگی انسان قرن بیست و یک اشغال کرده است. در این شرایط، رسانه می‌تواند نقش فرهنگ مردسالار را پُررنگ تر کند و بالعکس. به این صورت که تبلیغاتی که از طرف اربابان ارتباط جمعی ارائه می‌شود چه هدفی را دنبال می‌کند. از طرف دیگر نقش دولت‌ها و قدرت های اقتصادی هم بسیار اهمیت دارد. آنچه که در این دوره تاریخی نشان داده شده این است که اگر حکومت‌ها و قدرت‌ها بخواهند برابری بین زن و مرد اتفاق بیافتد طبعاً امکان پذیر است. سیاست‌هایی که در کشورهای اسکاندیناوی وجود دارد نمونه ای مهم و قابل استناد برای این امر است.

قدرت سیاسی در بعضی کشورها به نفع زنان پیش می‌رود، از یک طرف سیاست‌هایی که در کشورهای اسکاندیناوی اعمال می‌شود و آن کشورها را الگویی برای برابری جنسیتی ساخته است، و از طرف دیگر تجربه افغانستان نشان می‌دهد ریشه های فرهنگی مردسالار، با وجود دولتی به نسبت پیشرو، چنان عمیق و گسترده است که جامعه را باز دچار مشکل فراوان کرده است. پس نقش سیاست واقعاً مهم است ولی در کنار آن، فرهنگ یک جامعه، همچنین نوع و بینش تک تک افراد جامعه نیز اهمیت فراوان دارد. تلاش برای تغییر شرایط جامعه از نظر نوع بینش کاری بسیار دشوار است زیرا تغییر، نیاز به فرهنگ سازی در سال‌های طولانی دارد تا امکان بروز تغییرات را بسترسازی کند.

از نظریه پردازی سیمون دوبوار زمان درازی گذشته است و این ثابت می‌کند که پایه‌ی بحث های دوبوار دارای استحکام کافی است، با این حال اما تغییر شرایط زندگی معاصر بشر نشان می‌دهد که نظرات دوبوار نیاز به افزایش متن‌هایی دارد که نشانگر شروع دوره‌ی جدید از زندگی بشر است. ورود هرچه بیشتر زنان به حوزه عمومی و گرفتن نقش های اقتصادی، همراه با گسترده شدن تکنولوژی (که نیاز به قدرت بدنی نیست که بتواند مانعی برای زنان باشد) و تحولات خرد و کلانی از این دست، در مجموع نشان می‌دهد که پیشرفت‌هایی حاصل شده ولی نه آن قدر که دوبوار در نظر دارد. زیرا منش سرمایه داری که اکنون در جهان مستقر است با نظام مردسالار هماهنگ است. منافع سرمایه داری در مشارکت دادن زنان در امور اقتصادی است ولی اگر روزی این منافع تأمین نشود شاید تلاش‌هایی برای تضعیف زنان و برگرداندن آنها به جایگاه قبلی خود – یعنی خانه – صورت گیرد. اگر مقاومت‌های زنانه شکل اصلی خود را نگرفته باشد، تسلیم شدن زنان و حل شدن آنان در نظام قدرت را در پی خواهد داشت. در واقع دنیایی که بر پایه منافع و قدرت است اگر نیاز عاجلی به الگوهای برابری زنان و مردان حس نکند طبعاً برای آن نیز تلاش نخواهد کرد.

رسیدن به آنچه دوبوار می‌خواهد با راه حلی که او ارائه می‌دهد در دوره‌ی کنونی لازم هست ولی کافی نیست. شاید نظرات دوبوار از دیدگاه خرد بتواند مشکلات بشر را تا حدودی پوشش دهد ولی در بحث کلان نمی‌تواند تأثیر تعیین کننده ای بر دنیای کنونی داشته باشد. زیرا نقش ثروت و قدرت آن قدر پُررنگ است که هر بخش از منافع بشری که متضادش باشد را نابود می‌کند. این که دوبوار معتقد است در نظام مردانه، زنان تحت ستم هستند طبعاً مبنای درستی دارد و به واسطه‌ی این دیدگاه، فمینیست های نسل دوم و سوم بسیار تلاش کردند که بتوانند نظام‌های مردانه را تلطیف کنند و تا حدی از فشار سلطه‌ی آنها در زمینه‌های قانونی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی بکاهند. ولی اگر چه در نظام اقتصادی و سیاسی سقف شیشه ای بالاتر رفته است ولی متأسفانه هنوز وجود دارد. در زمینه سیاست نیز اگر چه پست های ریاست جمهوری در بعضی کشورها به زنان سپرده شده است ولی در اغلب کشورها هنوز زنان برای ورود به عرصه سیاست و مدیریت های کلان، به سختی باید بجنگند و تلاش کنند تا موفق شوند. از نظر اجتماعی نیز نگرش‌های سنتی و بازدارنده هنوز در اغلب مردم دنیا موج می زند. به همین سبب، در برخی نقاط دنیا «زن» هنوز به عنوان «انسان» به رسمیت شناخته نشده است.