ارسال کننده:خانم نازی نیکویی سلیم 18 مرداد
فمینیسم اغلب با پدرسالاری، سکسیسم و تبعیضهای جنسی مردان علیه زنان شناخته میشود. اما نقد رایجی هم به فعالان زن و مرد فمینیست وجود دارد که میگوید زنها خودشان در پروژه تبعیض علیه جنسیت خودشان مشارکت میکنند. این حرف درستی است. ما کمتر به نقش زنان در استقرار جامعه مرد سالاری و تبعیضهای جنسی و جنسیتی توجه میکنیم. حتی زنانی که سعی میکنند فرزند دخترشان را مستقل و قوی بار بیاورند، گاهی درباره انتظاراتی که از فرزند پسرشان دارند به همان راهی میروند که عرف و جامعه پدرسالار آن را مطلوب میداند. من نام این وضعیت را سندرم «آخی پسرم» میگذارم.
چندوقت پیش من به همراه دوستپسرم و مادرش دور میز آشپرخانه نشسته بودیم و راجع به وام خانهای که برادرش گرفته حرف میزدیم. مادر دوستم به من یک سیب داد که بخورم و من بلند شدم که سیب را بشویم. همانطور که من مشغول شستن بودم شنیدم که به پسرش میگفت: «آخی پسرم غذا میخواهد.»
من برگشتم و دوستم را نگاه کردم. ما قبل از اینکه به خانه بیاییم غذا خورده بودیم. دوستم با لبخند نگاهم میکرد؛ چون او خوب میدانست این حرف چقدر برای من گران تمام میشود و حالم را بد میکند. دوستم میفهمید که من چقدر به سندرم «آخی پسرم» حساس هستم.
من گفتم: «ما تازه غذا خوردیم. او گرسنه نیست و به هیچی احتیاج ندارد.»
جواب مادرش مثل خیلی از مادرهای دلسوز و به شدت مهربان این بود: «مگر میشود؟ او غذا میخواهد. معلوم است که بچهام یک بشقاب غذا میخواهد.»
« اگر گرسنه باشد خودش بلند میشود و برای خودش غذا بر میدارد»؛ این جواب من بود به مادری که به گمانم دچار این سندرم است.
فکر میکنید چه جوابی شنیدم؟ مادر خیلی صریح به من گفت: «آخی طفلی پسرم. تو مراقبش نیستی و اون از گشنگی میمیره و این اصلا برات مهم نیست.»
حالم از شنیدن این جمله واقعا بد شد. به مادرش گفتم: «پسرکوچولوت همین الان غذا خورده و از گرسنگی نمیمیرد. این پسر نازنین شما حالا ۴۰ سالش است و اگر چیزی برای خوردن بخواهد خودش از جاش بلند میشود و بر میدارد»
من ۲۰ دقیقه دیگر هم آنجا نشستم و به گله و شکایتهای مادر مهربان راجع به اینکه «بالاخره کی با پسرش ازدواج میکنم؟ ما کجا زندگی خواهیم کرد؟ کی بچه دار خواهیم شد و بچه را چطوری باید تربیت کنیم و چه کارهایی باید برای بچه انجام بدهم»، گوش دادم.
امیدوارم منظورم را فهمیده باشید. مشکل من این نبود که دوستم غذا میخواست و مادرش این را فهمیده بود. مساله اینجا بود که یک زن میانسال با پسر ۴۰ سالهاش مثل یک بچه لوس رفتار میکرد و وظیفه خودش و من میدانست که امور زندگیاش را راحت کنیم.
این طرز فکر مرا از وقتی که یک بچه کوچک بودم آزار میداد. مادر من یک زن مستقل و متکی به خود بود. زنی تنها که من و برادرم را بزرگ کرد. یادم میآید روزی را که صندلی زیر پایم گذاشته بودم و ظرف میشستم و غر میزدم که چرا برادرم هیچ کاری در خانه نمیکند اما من باید ظرفها را بشویم.
«تو باید یاد بگیری که مراقب خودت باشی و کارهای خودت را انجام بدهی. مردها هیچ کاری برایت انجام نمیدهند. یادت باشد که بالاخره مردها زنی را پیدا میکنند که کارهایشان را انجام بدهد. آنها همیشه بچه میمانند» این جواب تلخ مادرم بود.
من هشت سالم بود اما خوب میدانستم که این عادلانه نیست.
«چرا به پسرت یاد نمیدهی که مثل بقیه نباشد؟»
من این جمله را که آن زمان از ذهنم گذشت، خیلی خوب به یاد دارم.
در همه این سالها من بارها و بارها در خانوادهام و حتی در میان دوستان فمیسنیت و برابریخواهم میدیدم که این اتفاق میافتد. من زنان زیادی را دیدهام که با پسر بچهها و مردهای جوان و میانسال طوری رفتار میکنند که گویا با یک بچه کوچک یا آدم کم توان و نیازمند حمایت طرف هستند. بارها مادرم را دیدهام که در برابر کاری که برادرم انجام میداد مظلومانه او را «آخی پسرکم» توصیف میکرد؛ کاری که من حتی میتوانستم چشم بسته انجامش بدهم.
چه بسیار مکالمههایی بین زنان شنیدهام راجع به بزرگ کردن و تربیت مردها یا همان جمله معروف «مردها مثل بچه هستند.» چرا باید تعحب کنیم که مردها رفتارهایی سکسیتی داشته باشند در حالی که خودمان آنها را سکسیستی بار آوردهایم و در این کلیشههای جنسی همراهیشان کردهایم؟
به عنوان یک زن، چند نمونه از انتظارات متفاوت را به یاد میآورید که پدر یا مادر انتظار انجام آن را از شما داشتند اما هرگز توقعی از برادرتان نداشتهاند؟ فکر کنم مثالهای فراوانی را به یاد بیاورید.
آیا شما هم در برابر فرزند پسرتان دچار سندرم «آخی پسرم» هستید؟ چیزی که به عنوان مراقبت و دلسوزی یا محبت به فرزند کوچکتان میدهید فقط توانمندسازی او در جهت الگوهای پدرسالاری است. آیا شما همین هدف را دارید؟
یادمان باشد که مرز باریکی بین پرورش یک تفکر سکسیستی و نازپرورده شدن وجود دارد.