به توصیه دخترم، ازین لحظه آرام در کناری می‌نشینم و دیگر هیچ فعالیتی نمی‌کنم

reyhaneh_web_0

ارسال کننده: خانم فاطمه ورمزیار5اردیبهشت

«اگر آرام باشی مرگ برایم سخت نیست. اگر هیچ نگویی درد نمی‌کشم. هر چقدر به در و دیوار بزنی فقط خسته‌تر می‌شوی و روزگاری که می‌توانیم از حرفهای هم لذت ببریم از دست می‌دهیم.»

این جملات را ریحانه جباری دختری که به اتهام قتل در آستانه اعدام قرار دارد به مادرش گفت.

شعله پاکروان مادر ریحانه بعد از ملاقات روز شنبه با دخترش درمطلبی که به گفته او آخرین پست و نوشته اش در فضای مجازی است گفته که «…به توصیه دخترم، ازین لحظه آرام در کناری می‌نشینم و دیگر هیچ فعالیتی نمی‌کنم. دیگر هیچ نمی‌نویسم. هیچ منتشر نمی‌کنم…»

متن کامل نوشته شعله پاکروان

امروز شنبه بود و طبق برنامه پر کشیدم به ملاقات. به ندامتگاه شهرری نرفتیم. او را در محلی دیگر دیدم.

چهارتایی نشستیم و…. با اشک ازو جدا شدم. آرام سوار ماشین شد و رفت. سرو من رفت. قلبم در لحظه‌ای از جا کنده شد. به حساب خستگی این روز‌ها گذاشتم. تمام طول راه در برگشت به خانه، چیزی درونم در آشوب بود. تا رسیدم خانه تلفن زد. مثل خیلی وقتهای دیگر، فورا پرسید مامان هست؟ و گوشی تلفن در دستم. گفتم دخترم می‌خواهم این کنم و آن. هیچ نگفت. گفتم عشقم یک نکته پیدا کردم توی پرونده. گفت: مامان ول کن این چیزا رو. صدایش بلند‌تر شده بود و من ساکت شدم.

یکریز و یکنفس حرف زد و حرف زد و حرف. هرگز اینقدر برایم یکسره حرف نزده بود. وقتی تلفن را قطع کرد، توان اینکه گوشی را سر جایش بگذارم نداشتم….

به توصیه دخترم، ازین لحظه آرام در کناری می‌نشینم و دیگر هیچ فعالیتی نمی‌کنم. دیگر هیچ نمی‌نویسم. هیچ منتشر نمی‌کنم. کاش می‌گفت مادر بدو، بزن، بکوب، فریاد بکش، خودت را به در و دیوار بزن، عصبانی باش، گریه کن، خودت را از پنجره پرت کن. اما نگفت، نخواست.

گفت راضیم. آرامم. منتظرم. گفت نمی‌خواهم هیچکس برایم به در و دیوار بکوبد. گفت مادرم چرا فکر می‌کنی می‌میرم؟ من فقط از تو دور می‌شوم. خیال کن رفته‌ام آنطرف دنیا. خیال کن انفرادیم. گریه کن. اشک بریز که این احساس مادرانه را کاری نمی‌توان کرد. اما خسته نشو. مریض نشو. قدرتت را نگهدار.

گفت من در‌‌ همان ۱۹ سال بسیار خوشبخت بودم. هر چه می‌خواستم داشتم. عشقی بی‌پایان را تجربه کردم که بسیاری از آدم‌ها حتی بعد از ۸۰ سال عمر ندارند.

گفت قراری داشتیم که با این بیقراری‌ها زیر پا گذاشته‌ای. گفتم چه کنم. غلط کردم که قرار صبوری گذاشتم. گفت نکن. با من این کار را نکن. خیالم فقط از جانب تو پریشان است. اگر آرام باشی مرگ برایم سخت نیست. اگر هیچ نگویی درد نمی‌کشم. هر چقدر به در و دیوار بزنی فقط خسته‌تر می‌شوی و روزگاری که می‌توانیم از حرفهای هم لذت ببریم از دست می‌دهیم.

گفت و گفت. آخرش خواست، دستور داد، که تا فردا هر چه می‌خواهم بکنم. اما فردا، وقتی تلفن می‌زند، فقط و فقط حرف خودمان را بزنیم. حرف آرزو‌ها، رویا‌ها، داشته‌ها و نداشته‌ها. فقط همین. بنا به توصیه دخترم، عشقم، نفسم، هست و نیستم، آنکه در رویاهای نوجوانیم ریشه داشت و حتی در بازیهای دخترانه و کودکانه همیشه می‌خواستمش، آنکه بند دلم، روح و روانم به او بسته، آنکه بی‌او هیچ نمی‌خواهم از خدا و خلق، آنکه سودا زده و دیوانه‌ام کرده، آنکه خواستم کنارش باشم تا آخر، آنکه بی‌او هیچم، پوچم، بار اضافیم در کره خاکی، این آخرین پست و نوشته من در فضای مجازی است. از این لحظه دیگر هیچ پیامی را جواب نمی‌دهم و هیچ تلفنی. هیچ نمی‌کنم. هیچ نمی‌خواهم. هیچ هیچ.